تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان انجمن ادبی مولانا سنگان و آدرس anjomanmolana.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
*****************************
بخش 103 – بقیه قصه پیر چنگی و بیان مخلص آن
مطربی کز وی جهان شد پر طرب
رسته ز آوازش خیالات عجب
نوازنده تاری بود که از صدای دلنشین جهانی مسرور میگشت و بواسطه لحن و نغمات وی خیالات شگفت انگیزی برای شنونده حاصل میگشت
***************************
از نوایش مرغ دل پران شدی
وز صدایش هوش جان حیران شدی
مرغ دل ادم از نوای خوش او پران میشد و از استماع اوازش جان ادمی متحیر میگشت
******************************
چون بر امد روزگار و.پیر شد
باز جانش از عجز.پشه گیر شد
چون به نهایت عمر رسید و از شدت ناتوانی عاجز گشت
********************************
پشت او خم گشت همچون پشت خم
ابروان بر چشم.همچون پالدم
مانند خمره مدور و گوژ پشت کمر او خمیده بود و ابروان او نیز مانتد پالدم حیوان بر روی چشمانش سایه افکتده بود
*********************************
گشت آواز لطیف جانفزاش
زشت و نزد کس نیرزیدی بلاش
اواز خوش و پر از لطافت نواز ش دهنده روح که موجب حسادت میشد دیگر زشت بود و مورد اقبال کسی قرار نمی گرفت
****************************
آن نوای رشک زهره آمده
همچو آواز خر پیری شده
اوازی که مورد حسادت زهره شده بود دیگر شبیه صدای الاغ کهنسال بود
**********************************
خود کدامین خوش که ان ناخوش نشد
یا کدامین سقف.کان مفرش نشد؟
هیچ خوشی نیست که نهایتا ناخوش نگردد و هیچ سقفی نیست که سرانجام فرو نریزد
********************************
غیر آواز عزیزان در صدور
که بود از عکس دمشان نفخ صور
فقط اواز اسمانیان است که هیچ گاه از رونق نیفتد و دم و نفس ان قدسیان همچون نفخه اسرافیل است که هر لحظه گرمتر میشود
***************************
اندرونی کاندرونها مست ازوست
نیستی کین هستهامان هست ازوست
سیرت ناقصین مملو از عشق شده از اثر مستی کاملین و فنای ان در وادی معنا موجب هستی ما میگردد
********************************
کهربای فکر و هر آواز او
لذت الهام و وحی و راز او
موجودیت اولیای الهی کهربایی است انان جاذب اهل دلند و در نغمات انان لذت وحی و الهام و راز است
*******************************
چونک مطرب پیرتر گشت و ضعیف
شد ز بی کسبی رهین یک رغیف
مطرب پیر در نهایت عمر به مرحله ای رسیده بود که دیگر برای یک گرده نان نیز نیازمند شده بود
**************************************
گفت عمر و مهلتم دادی بسی
لطف ها کردی خدایا با کسی
الهی تو به من لطف ها نمودی و درازی عمر من نشان از محبت توست خدایا چقدر به بنده ای ضعیف عنایت داری؟
***************************
معصیت ورزیدهام هفتاد سال
باز نگرفتی ز من روزی نوال
من در عمر هفتاده ساله خلاف امر تو عمل کردم ولی در عوض تو فقط محبت نمودی
************************************
نیست کسب .امروز مهمان توام
چنگ.بهر تو میزنم .ان توام
اکنون هیچ درامدی ندارم و به درگاه تو پناه اورده ام لذا تصمیم دارم بعد هفتاد سال یک بار نیز که شده برای رضای تو بنوازم
*******************************
چنگ را برداشت و شد اللهجو
سوی گورستان یثرب آهگو
چنگ خویش رل برداشت و اواز الله الله را سر داد و در اوج طلب الهی بسوی قبرستان مدینه حرکت کرد
***********************************
گفت خواهم که حق ابریشم بها
کو به نیکویی پذیرد قلب ها
او به ضمیر دلها اگاه است پس مزد نوازندگی خویش را از او طلب میکنم
**************************************
چنگ زد بسیار و گریان سر نهاد
چنگ بالین کرد و بر گوری فتاد
چنگ بسیار زد تا حدی که از سوز و گداز حاصله از ان حالات وجد الهی اشک از چشمانش سرازیر گشت
پس چنگ را زیر سر نهاد و به خواب عمیقی فرو رفت
****************************
خواب بردش مرغ جانش از حبس رست
چنگ و چنگی را رها کرد و بجست
لذا مطرب چنگی به خواب عمیقی فرو رفت و در عالم خواب مرغ جانش از حبس جسم رها گشت و از چنگ و چنگی فارغ شد و در واقع از هر دو خلاصی یافت
*************************************
گشت آزاد از تن و رنج جهان
در جهان ساده و صحرای جان
او از زندان جسم و الام او رهایی یافت و در عالم ساده و مصفای ملکوت و وادی بینهایت روح و جان رهسپار گردید
مسایل السلوک
جهان ماده مقدمه ایست برای نیل به عالم معنا بشرطی که در دنیای مادی در دایره تکلیف امر الهی را بر هر امری ترجیح دهیم
تکلیف را خالصانه و عاشفانه باید عامل بود نه از روی رفع تکلیف
*****************************
جان او آنجا سرایان ماجرا
کاندرین جا گر بماندندی مرا
جان چنگی در وادی تجرید حکایاتی را سیر میکرد
لذا ارزو میکرد ایکاش در همان لطف توقف داشت و هیچگاه به جهان مادی بر نمیگشت
************************
خوش بدی جانم درین باغ و بهار
مست این صحرا و غیبی لالهزار
در این باغ معنا و بهار حقیقت ملکوتی جانم مسرور بود و مست صحرای عشق بودم و گلستان غیبی حق را می دیدم
****************************
بی پر و بی پا سفر میکردمی
بی لب و دندان شکر میخوردمی
دوست داشتم در عالم ملکوتی بی و سر و بی پا سیر داشتم و بدون لب و دندان از حلاوتش بهره میبردم
**********************************
ذکر و فکری.فارغ از رنج دماغ
کردمی با ساکنان چرخ.لاغ
دوست داشتم ذکر و فکری را خداوند عنایت میکرد تا به تبع ان از دردسرهای عالم مادی راحت میشدم
و با اهل معنا در ملکوت به لاغ و شوخی اوقات میگذراندم
******************************
چشم بسته عالمی میدیدمی
ورد و ریحان بی کفی میچیدمی
بدون نیاز به چشم جسم عالمی بینهایت را رویت میکردم و بی دست به چیدن گل و ریحان میپرداختم
**************************
مرغ آبی غرق دریای عسل
عین ایوبی شراب و مغتسل
در جذبات حقیقت ان پیر چنگی خوانده شده مانند یعقوب علیه السلام غرق بحر عسل معنا بود
***************************
که بدو ایوب از پا تا به فرق
پاک شد از رنج ها چون نور شرق
ایوب نبی علیه السلام از برکت ان چشمه خدایی از پا تا به سر مورد عنایت و لطف قرار گرفت و پاک شد
*******************************
مثنوی در حجم گر بودی چو چرخ
در نگنجیدی درو زین نیم برخ
اگر حجم کتاب الهی مثنوی به وسعت افلاک بود باز هم توان شرح ان حقیقت را نداشت و نیم پاره ای را بیشتر گنجایش بیان پیدا نمیکرد
**************************
کان زمین و آسمان بس فراخ
کرد از تنگی دلم را شاخ شاخ
این و زمین و اسمان دنیا با تمام وسعت مادی خویش بسیار تنک می نماید و دلم را پاره پاره میکند
******************************
وین جهانی کاندرین خوابم نمود
از گشایش پر و بالم را گشود
ان عالمی که در وادی رویا بر من کشف گردید بنا بر ظرفیت و فراخی خویش پر و بال سیرم را باز کرد
****************************
این جهان و راهش ار پیدا بدی
کم کسی یک لحظهای آنجا بدی
اگر عالم معنا حقیقت ان برای همگان کشف میشد کمتر کسی بود که میل به زندگی در دنیا را میداشت
*****************************
امر میآمد که نه طامع مشو
چون ز پایت خار بیرون شد برو
از عالم امر خطاب به مطرب چنگی امر شد که استمرار در طمع حقیقت نداشته باش حال که خار تعلق مادی از قلبت خارج شده برو و هیچ ترسی از دنیا نداشته باش
********************************
مول مولی میزد آنجا جان او
در فضای رحمت و احسان او
روح ملکوتی پیر چنگی در وادی معنا سیر نمود و در میدان حقیقت و رحمت و نیکویی چشم انتظار بود
پایان بخش ۱۰۳
بیت ۲۱۰۳
بخش ۱۰۲-پرسیدن صدیقه رضی الله عنها از مصطفی صلی الله علیه وسلم
گفت صدیقه که ای زبدهٔ وجود
حکمت باران امروزین چه بود
حضرت صدیقه گفت ای برگزیده و بهانه هستی حکمت و راز باران امروز چیست
*********************************
این ز بارانهای رحمت بود یا
بهر تهدیدست و عدل کبریا
این باران رحمت پروردگاار بود یا باران عذاب از دایره عدل کبریایی حق
*********************************
این از آن لطف بهاریات بود
یا ز پاییزی پر آفات بود
ایا از الطاف و سرسبزی بهار بود یا از نوع باران پر افت و ضرر پاییز
**************************
گفت این از بهر تسکین غمست
کز مصیبت بر نژاد آدمست
سید عالم فرمودند
این باران غیبی بود برای زدودن اندوه ان غمی که بر نسل ادم در وادی تقدیر رقم میخورد
مسایل السلوک
ادمی به نص صریح قران در ایات متعدد میبایست غم و اندوه را تجربه نماید
لقد خلقنا الانسان فی کبد
اما الطاف الهی در تسکین الام باران غیبی است تا بموجب ان صبر وی تعالی یابد
اصطلاحی است عامیانه اما بسیار دقیق تحت این عنوان که اگر خدا مصیبی میدهد صبر ان را نیز عنایت میکند
شکیبایی انسان اثر همان عنایت حق است
در جنگ احد در اوج سختی حاصله از جهاد خدای مهربان بارانی را نازل نمود تا تاثیرات سکون و ارامش ان برای صحابه تجدید قوا باشد
شاید هر کدام از ما ارامش بعد طوفانهای زندگی را تجربه کرده باشیم
اللهم اسلک موحبات رحمتک
******************************
گر بر آن آتش بماندی آدمی
بس خرابی در فتادی و کمی
اگر ادمی در دایره تقدیر ثابت بود و در اتش بلاها می ماند به زوال و خرابی رو مینمود
مسایل السلوک
حالت قبض و بسط ادمی محدود و مقطعی است زیرا ادمی طاقت در استمرار ان را دارا نیست
************************************
این جهان ویران شدی اندر زمان
حرصها بیرون شدی از مردمان
مثلا اگر صفت حرص ادمی سلب میگردید نظام کاینات مختل میگشت و به تبع ادم نسل انسان رو به نابودی میرفت
***********************************
استن این عالم ای جان غفلتست
هوشیاری این جهان را آفتست
ستون ومایه بقا بقا هستی غفلت است و علت بقا و رونق نیز ریشه در سهو ونسیان دارد
مسایل السلوک
غفلت در عاقبت و عدم اندیشه به مرگ باعث رونق دنیا است زیرا اگر این حقیقت در نهاد بشر نبود نظام تلاش و اختراعات و ابداعات کاملا نابود میشد
********************************
هوشیاری زان جهانست و چو آن
غالب آید پست گردد این جهان
صفت بیداری از عالم معنا و ملکوت است و اگر ادمی عقل معاد وی بر عقل معاش او غالب گردد حقیقت پستی دنیا بر او اشکار گردد
مسایل السلوک
عدم تعلق ماده در نزد مقربان و اسمانیان حقیقت همین مطلب مورد اشاره است
اگر مقربی خویش را ضامن اهویی نماید و چنانچه صدیق اکبر کل هستی خویش را اتفاق نماید کاری صعب نیست بلکه امری است ملکوتی به تبع پشت پا زدن به دنیا حاصل گردد
*****************************************
هوشیاری آفتاب و حرص یخ
هوشیاری آب و این عالم وسخ
اگاهی لاهوتی و معنایی در مثل مانند خورشید است و تعلق به دنیا شبیه یخ و حقیقت دنیا نیز لجن و وسخ ( چرک کثیف) است
*****************************
زان جهان اندک ترشح میرسد
تا نغرد در جهان حرص و حسد
هوشیاری کم عوام عنایت حق از ترشح عالم معنا است
تا حرص ادمی غالب نگردد و توازن برقرار شود
مسایل السلوک
عقل مجرد واسمانی اندک ادمی موجب همین اعمال حسنه اندک است و انانیکه کخ به فزونی ان متناسب با گنجایش خویش تصرف یابند به همان نسبت کاینات تعلق را از دست دهند
**********************************
گر ترشح بیشتر گردد ز غیب
نه هنر ماند در این دنیا نه عیب
*************************************
این ندارد حد سوی آغاز رو
سوی قصهٔ مرد مطرب باز رو
سخن گفتن در این وادی بینهایت است لذا بهتر است به داستان مطرب عودت نماییم
پایان بخش ۱۰۲
بخش ۱۰۱-
شرح مثنوی حدیث سید عالم (ع)
گفت پیغامبر ز سرمای بهار
تن مپوشانید یاران زینهار
حضرت رسول فرمودند ای انسانها از نسیم خنک بهاری خویش را نپوشانید
**********************************
زانک با جان شما آن میکند
کان بهاران با درختان میکند
زیرا ان نسیم با روح و روان شما چنان معامعله میکند که در موسم نوروز بهار با اشجار می نماید
***********************************
لیک بگریزید از سرد خزان
کان کند کو کرد با باغ و رزان
اما از عواقب سوز و سرمای زمستان فرار کنید زیرا به چنان مصیبتی گرفتار ایید که در موسم خزان طبیعت و درختان بدان دچار گردند
******************************
راویان این را به ظاهر بردهاند
هم بر آن صورت قناعت کردهاند
روایت کنندگان علوم ظاهری از صورت حدیث برداشت سطحی نموده اند
و به تبع ان نیز در وادی صورت قانع شدند
مسایل السلوک
در درایره هستی هر مخلوقی دارای صورتی ظاهری وحقیقتی باطنی است
علمای ظاهر گرفتار صورت مطلب هستند زیرا از حقیقت ان غافل اند اما اسمانیان به اذن الهی به سیرت و حقیقت هر امری واقف شوند
به همین منظور مولانا فرمود
ما ز قران مغز را برداشتیم
پوست ان پیش خسان انداختیم
***************************
بیخبر بودند از جان آن گروه
کوه را دیده ندیده کان بکوه
اهل ظاهر از حقیقت جان بیخبرند انان در واقع کوه را مشاهده میکنند اما ذخایر ان را نمیدانند
********************************
آن خزان نزد خدا نفس و هواست
عقل و جان عین بهارست و بقاست
در ان روایت مبارک منظوذ از خزان هوای نفس اماره و امیال مادی است
اما تفکر و اندیشه رحمانی و حقیقت جان ادمی در واقع بهار و لطافت و سرسبزی انست
*****************************
مر ترا عقلیست جزوی در نهان
کامل العقلی بجو اندر جهان
ای انسان تو را اندیشه جزوی عطایی از جانب حق میباشد لذا برای نیل به کمالو حقیقت معنا باید در جستجوی انسانی کامل و مقرب باشی
*******************************
جزو تو از کل او کلی شود
عقل کل بر نفس چون غلی شود
ای مرید عقل ناقص تو در مجالست ان نفس رحمانی به کمال خواهد رسید
زیرا مراد یعنی اولیا الله بر نفس سرکش مرید زنجیری خواهند بست
*****************************
پس بتاویل این بود کانفاس پاک
چون بهارست و حیات برگ و تاک
مخلص کلام اینکه اگر شرح وتفسیری بر ان بنماییم این حقیقت است که انفاس قدسی مردان اسمانی نقش بهار و لطافت و سرسبزی را دارا میباشند
***********************************
از حدیث اولیا نرم و درشت
تن مپوشان زانک دینت راست پشت
لذا برای نیل به عروج میبایست از تمامی فرامین پیر و مرشد چه نوازش و نکوهش اندوهی بخویش راه ندهی
زیرا انان مددکار دیانت و راهنمای باور و عقیده مریدانند
مسایل السلوک
حکایتی در منقبت امام صادق علیه السلام که از یکی از مریدانش به صفات منکر چون نفاق و فسق یاد میکرد
در حالیکه ان مرید همیشه از بزرگی ایشان میگفت به محض شنیدن سخنان امام به مدینه مشرف شد و علت را جویا شد
امام فرمودند دشمان دنبال مریدان من بودند و تونیز بلحاظ عرض ارادت به من در معرض خطر بودی لذا با این تدبیر کمکت نمودم
لذا نرم و درشت مردان الهی در شان مرید دارای حکمتی پنهانی است
در واقع
تومو میبینی وما پیچش مو
**************************************
گرم گوید سرد گوید خوش بگیر
تا ز گرم و سرد بجهی وز سعیر
لذا فرمایشات گرم و سرد مردان الهی را تاویل به خیر نما
تا به تبع ان در تحت حمایت و تربیت انان از تمامی افات در امان باشی
مسایل السلوک
و عسی ان تکرهوا شی .
خدای مهربان در قران میفرماید چه بسا خیلی چیزها را شما شر بدانید در حالیکه خیر است
و چه بسا خیلی موارد را خیر بدانی و ان شر باشد خدا میداند و شما نمیدانید
پس دوستان الهی نیز با تجلی این صفت در خیر و شر مرید تصمیم الهی گیرند تا خیر و سعادت دنیا و اخرت نصیب گردد
**************************************
گرم و سردش نوبهار زندگیست
مایهٔ صدق و یقین و بندگیست
تمام گرم و سرد کاملین نسبت به مرید عین بهار است و موجب صداقت و باور و اموزش و تربیت عبدیت است
********************************
زان کزو بستان جانها زنده است
زین جواهر بحر دل آگنده است
زیرا از تربیت مراد بندگی حاصل گردد و عبدیت باعث رشد و تعالی روح شود
زیرا این جواهر ومروارید موجب تعالی دریای بینهایت روح گردد
***********************************
بر دل عاقل هزاران غم بود
گر ز باغ دل خلالی کم شود
بر دل و روح و روان مردان الهی هزاران اندوه است اگر در بستان اهل معنا خلا وکاستی نمود یابد
پایان بخش ۱۰۱
بیت ۲۰۳۴
بخش ۱۰۰- تفسیر بیت حکم رضی الله عنه
بیت۰۳۵ ۲
غیب را ابری و آبی دیگرست
آسمان و آفتابی دیگرست
ابر و اب اسمان ملکوتی و عالم معنا متفاوت از جهان ماده است زیرا برای عالم غیب اسمان و خورشید دیگر وجود دارد
مسایل السلوک
خداوند کریم در خصوص ایمان به غیب در اول سورا مبارکه تاکید فرموده است
الذین یومنون بالغیب
غیب عالم ماورا یا ملکوت است خدا فرستگان ارواح بهشت و دوزخ و....همه را غیب گویند و باور به ان شرط ایمان است
به نص صریح ایه قران کسی را بر ان اطلاع مستقل نیست اما به نص قران در سوره مبارکه جن ایه اخر خداوند فرمود
هیچ را بر غیب اطلاع نیست مگر به امر او از جمله رسول
که تصرف ادمی بر غیب دانستن داشتن صفت غیب نیست بلکه داشتن صفت اطلاع بر غیب است و ان به اراده حق هست و ادمی را به وحی و الهام به بخش یا مواردی از ان اگاهی حاصل گردد
****************************
ناید آن الا که بر خاصان پدید
باقیان فی لبس من خلق جدید
جهان غیب به اذن الهی بر خواص الهی کشف گردد و مابقی مخلوف از ان اگاهی ندارند
*********************************
هست باران از پی پروردگی
هست باران از پی پژمردگی
باران دو گونه است یک نوع برای رشد و نمو و حیات بخشی است و نوع دیگر برای پژمردگی و پریشانی است
*************************
نفع باران بهاران بوالعجب
باغ را باران پاییزی چو تب
باران هنگام بهار مفید است وموجب مسرت اما باران پاییز باعث بیماری و سوزندگی
مسایل السلوک
در اموزه های عرفانی بارش رحمت و فیض را تشبیه به باران بهاری نموده اند و باران پاییزی را قهر و خشم الهی بر گناهکاران
******************************
آن بهاری نازپروردش کند
وین خزانی ناخوش و زردش کند
بارش هنگام بهار طراوات و سرسبزی طبیعت را با ناز و غمزه موجب گردد و بارش پاییزی زردی و افسردگی درختان و نباتات را به همراه دارد
******************************
همچنین سرما و باد و آفتاب
بر تفاوت دان و سررشته بیاب
به قیاس الطاف بهاری از خزان و سرما و باد و افتاب ان نیز فهم نما تا بدین طریق مشکلت حل گردد
*****************************
همچنین در غیب انواعست این
در زیان و سود و در ربح و غبین
همانطور که در جهان ماده بارانها گوناگون است در وادی ملکوت نیز بارشها متفاوت است و به تبع ان ماحصل ان در فایده و ضرر ادمی فرق دارد
********************************
این دم ابدال باشد زان بهار
در دل و جان روید از وی سبزهزار
انفاس قدسی مردان الهی از تاثیرات معنایی ان باران غیبی است که موجب رویش سرزندگی و تعالی عروج در روح انان میشود
****************************
فعل باران بهاری با درخت
آید از انفاسشان در نیکبخت
دم و نفس مردان اسمانی چنان وجود مرید ناقص را بهاری خواهد کرد که بهار طبیعت را
************************************
گر درخت خشک باشد در مکان
عیب ان از باد جان افزا مدان
چنانچه اگر در هر نقطه ای درختی خشک و بی بهره یافتی تقصیر از ریشه و ذات درخت است و علت ان از باران نیست
مسایل السلوک
مراد از درخت خشکیده ادم الوده به معصیت است الا باران ایات الهی و وجود انبیا و اولیا و کتاب و مشاعر الهی و تاثیرات ان در عالم هستی غیر قابل انکار هست
بقول معروف
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره زار خس
**********************************
باد کار خویش کرد و بر وزید
آنک جانی داشت بر جانش گزید
باد در وزش بر همه کاینات یکسان میوزد و الطاف مقربان نیز شامل حال همه میگردد
ولی تنها اهل استعداد و معرفت ان را درک و فهم نمایند
بیت ۲۰۱۲
قصه سوال کردن عایشه رضی الله عنها از مصطفی صلی الله علیه و سلم
مصطفی روزی به گورستان برفت
با جنازهٔ مردی از یاران برفت
روزی سید عالم برای تشییع جنازه صحابه ای به گورستان رفت
**********************************
خاک را در گور او اکنده کرد
زیر خاک ان دانه اش را زنده کرد
سید عالم علیه السلام خاک را در قبر او ریخت و در واقع او را دفن نمود و دانه حقیقت وجود او را برای رشد و زندگانی مجددا کاشت
*******************************
این درختانند همچون خاکیان
دستها بر کردهاند از خاکدان
درختان شبیه انسانها هستند که دستان خویش را بسوی اسمان بلند نموده اند
مسایل السلوک
مرحله کاشت و داشت و برداشت نمونه ایست از رستاخیز .
ادمی با اندکی تامل متوجه خواهد داشت این ایات بزرگ در دایره هستی چقدر ظریفانه ادمی را بسوی مرگ و بعثت و قیامت وی تذکر میدهند
*****************************
سوی خلقان صد اشارت میکنند
وانک گوشستش عبارت میکنند
درختان صدها پند و اشاره با زبانی گویا برای ادمی هستند
اما این حقیقت را کسی فهم خواهد نمود که گوش و هوش باطنی او بیدار باشد
*******************************************
با زبان سبز و با دست دراز
از ضمیر خاک میگویند راز
زبان سبز و دستان گشوده اشجار که در واقع بحالت نیاییش بسوی اسمان دراز گشته اند
از سیرت خاک اسراری را بیان میکنند و راز بزرگ ان زنده شدن بعد از مرگ و مشاهده نتیجه ان است
***************************
همچو بطان سر فرو برده بب
گشته طاووسان و بوده چون غراب
درختان در هنگام زمستان مانند بط سر خویش را در درون اب برده اند ولی در وقت بهار مانند طاوسان خیلی زیبا جلوه کنند ولی در خزان دوباره شبیه کلاغ سیاه و کدر شوند
*******************************
در زمستانشان اگر محبوس کرد
آن غرابان را خدا طاووس کرد
خدای بزرگ گر چه در زمستان انان را زندانی مینماید اما همان کلاغان مجددا در بهار به طاوس تبدیل گردند
**************************************
در زمستانشان اگر چه داد مرگ
زنده شان کرد از بهار و داد برگ
خداوند حکیم گر چه در وقت زمستان مرگ را غالب انان نماید اما در در وقت بهار زندگانی ای زیبا بخشد که شکوفه و برگ و میوه ماحصل ان است
********************************
منکران گویند خود هست این قدیم
این چرا بندیم بر رب کریم
اهل انکار گویند این از قوانین تکوینی است و از قدیم بوده است چرا باید به خدای بخشبنده و باکرامت منسوب شود
******************************
کوری ایشان .درون دوستان
حق برویانید باغ و بوستان
ولی به کوری چشم اهل انکار خدای مهربان در درون اهل معرفت چمنزاری زیبا از درک و فهم حقیقت خلق نموده است
*****************************
هر گلی کاندر درون بویا بود
آن گل از اسرار کل گویا بود
گلهای درونی ادم کامل عطر و بویی خوش از اسرار الهی را به مشام اهل دل میرساند
*******************************************
بوی ایشان.زغم انف منکران
گرد عالم می رود پرده دران
رایحه خوش اهل معرفت برای مالیدن دماغ اهل انکار بخاک در سراسر هستی پرده از رازها بر میدارند
************************************
منکران همچون جعل زان بوی گل
یا چو نازک مغز در بانگ دهل
اهل انکار درست مانند جعل ( سرگین خوار) از رایحه معنایی گلهای اسمانی گریزانند یا درست مانند کسی که بیماری عصبی دلرد و از صدای وحشتناک دهل پرهیز می نماید
********************************
خویشتن مشغول میسازند و غرق
چشم میدزدند ازین لمعان برق
دشمنان اولیا الله عامدا خودشان را به امورات دنیوی مشغول سازند تا نسبت به رازهای مردان الهی بی اعتنا باشند
لذا چشمان خویش را بسته نمایند تا انوار الهی را مشاهده ننمایند
***************************
چشم میدزدند و آنجا چشم نی
چشم آن باشد که بیند مامنی
انان تعمدا چشمان خویش را میبندند و در حقیقت چشم ندارند زیرا چشم واقعی ان دیده ای است که ملجا الهی را مشاهده نماید
****************************
چون ز گورستان پیمبر باز گشت
سوی صدیقه شد و همراز گشت
مولانا محددا به حکایت مراجعه مینماید
چون سیدعالم علیه السلام از قبرستان مراجعت نمودند و نزد عایشه صدیقه رفتند و با او اسرار را نجوا میکردند
*********************************
چشم صدیقه چو بر رویش فتاد
پیش امد دست بر وی می نهاد
تا که چشمان صدیقه بر جمال مبارک حضرت افتاد جلو امد و دستش را بر جسم نورانی ان سید کشید
***********************************
بر عمامه و روی او و موی او
بر گریبان و بر و بازوی او
عمامه و صورت و کیسوان و بر گردن و بر بازوان اسمانی ایشان را لمس نمود
**********************************
گفت پیغمبر چه میجویی شتاب؟
گفت.یاران امد امروز از سحاب
حضرت علیه السلام سوال نمودند با این سرعت چه میجویی؟
صدیقه گفت امروز باران بارید و هوا ابری بود
*******************************
جامه هایت می بجویم در طلب
تر نمی بینم ز باران.ای عجب
عایشه عرض گفت در لباسهای تان جستجو میکنم اما خیس نیست و این عجیب است
******************************
گفت چه بر سر فکندی از ازار
گفت کردم آن ردای تو خمار
مبارک علیه السلام از عایشه صدیقه سوال فرمودند چه لباسی را پوشیده بودی
عایشه صدیقه گفت ان ردای شما را
*******************************
گفت بهر آن نمود ای پاکجیب
چشم پاکت را خدا باران غیب
حضرت صل الله علیه و اله و صحبه و سلم فرمودند
تمام این مکاشفات و احساس باران از اثر ان پوشش است
زیرا البسه من دارای باران رحمت غیبی است و تو ان را حس نموده ای
***************************
نیست آن باران ازین ابر شما
هست ابری دیگر و دیگر سما
زیرا ان باران از نوع باران معمولی دنیایی نبود بلکه به جهت ان ردا معنایی باران ملکوتی را دیدی و ان از ابر و اسمان دیگر است
پایان بخش ۹۹
بخش ۹۸
گفت پیغامبر که نفحتهای حق
اندرین ایام میآرد سبق
حضرت رسول علیه السلام خطاب به شاگردانشان فرمودند که در این روزگار نفحات ربانی الهی سبقت گرفته و تمامی هستی مملو از ان شده است
*******************************
گوش و هش دارید این اوقات را
در ربایید این چنین نفحات را
لذا حس شنوایی و حس عقلانی ملکوتی خویش را در جهت بهره بیشتر از این اوقات اسمانی بکار گیرید
و به تبع ان از نفحات ربانی خوب بهرمند شوید
********************
نفحه آمد مر شما را دید و رفت
هر که را میخواست جان بخشید و رفت
ان رایحه های الهی سیر معنایی نمود و همه شما را محک زد و رفت و هرانکس مستعد دریافت ان نغمه های ملکوتی بود را سرمست نمود و در حقیقت زنده به عشق کرد
در عشق زنده باید
کز مرده هیچ ناید
انکو به عشق زنده
کز او عشق زاید
********************************
نفحهٔ دیگر رسید آگاه باش
تا ازین هم وانمانی خواجهتاش
لذا برای استفاده از نفحه ربانی دیگر امادگی داشته باش تا مجددا بر اثر غفلت وانمانی
************************************
جان آتش یافت زو آتش کشی
جان مرده یافت از وی جنبشی
بموجب وزیدن ان نفحه الهی جانهای اتشی قدرت مقابله و خاموشی اتش را یافتند و ارواح مرده جانی دوباره پیدا نمودند
مسایل السلوک
جانهای اتشی و جانهای فاقد حیات منظور ارواح الوده به اتش شهوت و غضب ...
و جانهای مرده مراد روحهای تهی از حقیقت و غرق در جهل و ظلمت است
*******************************************
جان ناری یافت از وی انطفا
مرده پوشید از بقای او قبا
ارواح اتشی از وزش نفحه الهی خاموش گشت و مردگان معنایی ملبس به لباس جاودانگی و خلود گشتند
*********************************************
تازگی و جنبش طوبیست این
همچو جنبشهای حیوان نیست این
این طراوات و سماع از جنس بهشت است و بسیار متفاوت از حرکتهای شهوانی و مادی است
**************************
گر در افتد در زمین و آسمان
زهرههاشان آب گردد در زمان
اگر ان نفحه الهی بر زمین و اسمان عرضه شود هستی انان محو گردد
******************************************
خود زبیم این دم بی منتها
باز خوان فابین ان یحملنها
بموجب عظمت همین دم رحمانی است که زمین و اسمان از پذیرش امانت الهی عذر خواستند
مسایل السلوک
مراد ایه ۷۳ سوره احزاب است
( انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض فابین انیحملنها و اشفقن...
*************************************
ورنه خود اشفقن منها چون بدی
گرنه از بیمش دل که خون شدی
و الا چه وقت زمین و اسمان از پذیرش ان امر ترس داشتند ؟
و جگر کوه از عظمت ان نفس قدسی خون میشد؟
***************************************
دوش دیگر لون این میداد دست
لقمه چندی در امد ره ببست
شب گذشته این دم رحمانی رنگی دیگری برایم پیدا نمود و علت ان تناول چند لقمه نان شبهناک بود که منجر به عدم درک و معرفت حقیقی گردید
مسایل السلوک
مولانا در این بیت میفرماید این مثنوی اثر نفحات الهی است و ظلمات در عدم نورانیت ان تاثیرگذار است
*************************************
بهر لقمه گشته لقمانی گرو
وقت لقمانست ای لقمه برو
بواسطه چند لقمه نان روح لقمان صفت من در گرو قرار گرفته است ای لقمه نفسانی و مانع عدم معرفت از بدنم خارج شو زیرا هنگام تجلی روح لقمانی من فرا رسیده است
مسایل السلوک
لقمان در این بیت جنبه حکمت و دانایی ادمی است که ضد ان یعنی ظلمت حاصله از غذای نفسانی مانعی بزرگ در شکوفایی ان ایجاد می نماید
*******************************
از هوای لقمهٔ این خارخار
از کف لقمان همی جویید خار
این همه پریشانی و عدم معرفت بموجب لقمه های حرامی است که خورده شده لذا از روح لقمانی خویش ان خارها را خارج نمایید
مسایل السلوک
سیدنا علی علیه السلام فرمود توبه واقعی انست که جسم فربه شده از گناه و غذای حرام با روزه و خوف خدا لاغر گردد و دیگر هیچ اراده ای در بازگشت به گناه در نهاد ادمی نباشد
الا ان ادعا توبه دروغگویان است
********************************
در کف او خار و سایهش نیز نیست
لیکتان از حرص آن تمییز نیست
در لقمان روح ادمی خاره های نافرمانی فرو رفته ولی ادمی بواسطه حرص زیاد از وجود ان اطلاع نیابد
**********************************
خار دان.ان را که خرما دیده ای
ز انکه بس نان کور و بس نادیده ای
خار اینقدر شیرین گشته که ان را خرما حس میکنی و این عدم بصیرت معنایی و پستی توست
مسایل السلوک
در افعال و مکاسبات انسان غافل و فرومایه منکرات و محرمات چنان لذت بخش است که اصلا احساس تلخی نکند بلکه در تناول حرامها شیرینی و حلاوت دریابد
حرام شیرین شود و حلال تلخ و این عدم معرفت صحیح است
*******************************
جان لقمان که گلستان خداست
پای جانش خستهٔ خاری چراست
روح لقمانی ادمی که میبایست در گلستان الهی سیر نماید قدرت تعالی او تحت شعاع معصیت گشته
*************************************************
اشتر امد این وجود خار خوار
مصطفی زادی برین اشتر سوار
مثلا این جسم مایل به گناه در نقش شتری است که روح مصطفی صفتی بران سوار شده است
************************************
اشترا تنگ گلی بر پشت تست
کز نسیمش در تو صد گلزار رست
ای انسان گرفتار ماده عالمی گل در کالبد جسمانی تو وجود دارد که رایحه ان در نهاد تو موجب رویش صدها گلستان گردد
******************************
میل تو سوی مغیلانست و ریگ
تا چه گل چینی ز خار مردریگ
تمایل تو بسوی خارستان و ریگستان دنیا است چطور امکان پذیر است از عالم مرده دنیا نیل به گل معنا یابی
*****************************************
ای بگشته زین طلب از کو بکو
چند گویی کین گلستان کو و کو
چقدر در طلب دنیای فانی کوهها و صحراها را طی نمودی و باز عنوان میکنی پس گلستان حقیقت کجاست
********************************
پیش از آن کین خار پا بیرون کنی
چشم تاریکست جولان چون کنی
نخست باید خار مانع حق را از کف پای دلت خارج نمایی
با این ظلمتی که در چشم توست و در واقع فاقد بصیرتی این تلاش بیفایده چه معنی ای دارد
*************************************
آدمی کو مینگنجد در جهان
در سر خاری همی گردد نهان
انسان که مقام او فراتر از عالم ماده است و حقیقت سدره المنتهی و حضور در عرش میباشد
چنان به سبب خار موجود در تعلقات مادی او دور افتاده است که دریافت حقیقت را امری محال میداند
بقول عطار بزرگ
چون حریم عز ما نور افکند
غافلان خفته را دور افکند
*********************************
مصطفی آمد که سازد همدمی
کلمینی یا حمیرا کلمی
مقصد از بعثت مصطفی علیه السلام نشان دادن راه وصال است به همین خاطر به عایشه صدیقه فرمود ای گل سرخ من همراه با من در نجوای حقیقت همراه شو
مسایل السلوک
حمیرا به معنی گل سرخ لقبی است که فخر دو عالم به سیدتنا عایشه صدیقه داده اند
*******************************
ای حمیرا اندر آتش نه تو نعل
تا ز نعل تو شود این کوه لعل
ای گل سرخ من در اتش وصال حق نعل دنیا را بسوزان تا از سوختن ان به پختگی حقیقی دست یابی و در واقع نعل به لعل تبدیل گردد
مسایل السلوک
مولانا میفرماید سلوک ادمی از مقام خارج نیست
خام بدم پخته شدم سوختم
*******************************
این حمیرا لفظ تانیشست و جان
نام تانیثش نهند این تازیان
لفظ حمیرا کلمه ای مونث است ولی در حقیقت جانست نام مونث را عرب زبانان بر ان نهاده اند
*****************************
لیک از تانیث جان را باک نیست
روح را با مرد و زن اشراک نیست
اما جان حقیقی ومعنای را در موانسات با زنان باکی نیست زیرا روح در مرد و زن یکسان است و متفاوت از عالم جسم که بین زن ومرد تفاوتهای فراوانی در دنیای فیزیکی و مادی وجود دارد
مسایل السلوک
بلحاظ سیر معنای و کسب کمال و ولایت بین جنس مذکر و مونث تفاوتی نیست زیرا روح و جان هر دو از ( نفخت فیه من روحی ) است
از عطار پرسیدند نام بی بی رابعه عدویه را در در تذکره اولیا اورده ای در حالیکه او مونث است
فرمود او از هزاران مرد صاحب کمال با عرضه تر و برتر است
***********************************
از مؤنث وز مذکر برترست
این نی آن جانست کز خشک و ترست
حقیقت روح از جنسیت فراتر است
و این برتری جان منظور ان جانی نیست که بسته به خشک و تر و موارد دنیایی باشد
مسایل السلوک
مراد از جان روحانی است روحی که عصمت خویش را به مانتد ازلیت در الودگی مادیت گرفتار نکرده باشد
روحهای بزرگ در کالبد زنها و مردهای تعالی یافته است
****************************
این نه آن جانیست کافزاید ز نان
یا گهی باشد چنین گاهی چنان
*************************************
خوش کنندهست و خوش و عین خوشی
بی خوشی نبود خوشی ای مرتشی
روح ادمی منبع خوشی و جسم از او شاد گردد پس عدم خوشی مسرت نیست ای رشوه دهنده در نیل به شادی
***************************************
چون تو شیرین از شکر باشی .بود
کان شکر گاهی ز تو غایب شود؟
ایا حقیقت شکر که شیرینی است از تو دور خواهد شد اگر به حلاوت ان دست یابی
****************************
چون شکر گردی ز تاثیر وفا
پس شکر کی از شکر باشد جدا
لذا اگر ذات توی انسان در بندگی حقیقت شکر گردی بدین معنی که به روح معنایی دست یابی چه وقت ان شیرینی از تو جدا خواهد شد؟
*****************************
عاشق از خود چون غذا یابد رحیق
عقل آنجا گم شود گم ای رفیق
انسان عاشق از هستی خویش مست گردد بدین معنی که خود ذات شادی است
حال عقل در این وادی جایگاهی ندارد و در واقع گم میگردد
*********************************
عقل جزوی عشق را منکر بود
گر چه بنماید که صاحب سر بود
عقل همیشه به ستیز عشق رفته و ان را انکار نموده است گر چه ظاهرا عقل مدعی رهبری است
**************************************
زیرک و داناست اما نیست نیست
تا فرشته لا نشد.اهریمنی است
عقل دارای اگاهی و زرنگی هست اما نه ان کیسی که در وادی عشق است لذا تا فنا نگردد در ورطه غرور گرفتار است
فرشته معصوم ملکوتی اول با موجودیت خویش مبارزه کرده تا فنا شده است
مسایل السلوک
مولانا ضمن ستایش و لزوم بودن عقل به بیان نقص ان در برابر عشق میپردازد عقل درتحت سایه عشق است لذا عاقل تا عاشق نشود گرفتار خودبینی است
******************************
او بقول و فعل یار ما بود
چون بحکم حال آیی لا بود
عقل معاش یا همان محدود به نظر قدرت برنامه ریزی در اقوال و افعال ما را داراست
اما در مقام عشق و حال دیگر کارساز نیست
مسایل السلوک
عقل نظری تا وادی دلایل عقلانی جولان میکند به محض ورود به میدان عشق قاصر و پاشکسته گردد او قادر به شهود نیست
*******************************
لا بود چون او نشد از هست نیست
چونک طوعا لا نشد کرها بسیست
عقل معاش یا جزیی را باید نیست به حساب اورد زیرا اراده در فنای خویش ندارد
زیرا او از روی طوع و اختیار فنا نشده لذا باید جبرا او را فنا بشماریم
*************************************
جان کمالست و ندای او کمال
مصطفی گویان ارحنا یا بلال
جان لطیف ادمی از وادی کمال است لذا ندای او نیز در ان وادی جولان دهد
به همین سبب حضرت ختمی مرتبت از سیدنا بلال میخواست با صوت ملکوتی خویش او را به ارامش معنایی و حقیقی برساند
*************************************
ای بلال افراز بانگ سلسلت
زان دمی کاندر دمیدم در دلت
حضرت هر انگاه که خستگی بر ایشان غلبه میکرد خطاب به بلال میفرمودند
با صدای روحانی و اسمانی خویش به تمجید حق بپرداز و از ان تلقین نورانی ای که بر قلب تو نموده ام نجوا نما
**********************************
زان دمی کادم از آن مدهوش گشت
هوش اهل آسمان بیهوش گشت
مراد همان نفخه الهی که موجب سکر و وجد سیدنا ادم علیه السلام گردید و عقل اهل اسمان در ان فنا و بیهوش گردید
***************************
مصطفی بیخویش شد زان خوب صوت
شد نمازش از شب تعریس فوت
در ان شب تعریس که عسر یر پیامبر و یارانش غالب شد ندای اسمانی بلال حبشی در غالب ان صوت خویش باعث قضای نماز صبح گردید
مسایل السلوک
شب لیله التعریس ان شبی است که پیامبر در مراجعت از غزوه خیبر اخرای شب در محلی واقع در نزدیکی مدینه تصمیم به استراحت گرفتند
و بلال مامور شد بیدار بماند تا برای نماز صبح یاران را بیدار نماید اما او نیز از فرط خستگی به کام خواب رفت تا خورشید همه پهنای زمین را فرا گرفت
بالاخره همه از شدت گرما بیدار شدند و تجدید وضو ساختند و نماز قضا به امامت حضرت علیه السلام ادا نمودند ان شب به لیله التعریس مشهور شد
**************************************
سر از آن خواب مبارک بر نداشت
تا نماز صبحدم آمد بچاشت
پیامبر از خواب بیدار نشدند تا نماز صبح قضا گردید و چاشت از خواب مبارک بیدار شدند
*********************************
در شب تعریص.پیش ان عروس
یافت جان پاک ایشان دستبوس
در ان شب ایشان مانند عروس در حضور معشوق حان اسمانی ان حضرت شرف دستبوسی و زیارت یافت
************************************
عشق و جان هر دو نهانند و ستیر
گر عروسش خواندهام عیبی مگیر
عشق و روح هر دو از وادی غیبند پس پوشیده اند لذا اگر تشبیه به عروس کردم عیجویی مکن زیرا عروس را از همه پنهان نمایند
****************************
از ملولی یار خامش کردمی
گر همو مهلت بدادی یکدمی
اگر چنانچه معشوق من از این نوع تشبیه ناراحت میشد یقین بدان من سکوت را ترجیح میدادم
**************************************
لیک میگوید بگو هین عیب نیست
جز تقاضای قضای غیب نیست
ولی او الهامم میفرماید که محازی بگو هیچ ایرادی نیست زیرا همه سخنانم از دایره تقدیر اوست
********************************
عیب باشد کو نبیند جز که عیب
عیب کی بیند روان پاک غیب
بسیار بد است کسی که فقط عیوب را میبیند .
انسان دارای سیرت پاک چه وقت فرصت دیدن نواقص دیگران را دارد
************************************
عیب شد نسبت به مخلوق جهول
نی به نسبت با خداوند قبول
عیوب و نواقص از نگاه انسان جاهل عیب است ولی همان از چشم خداوند مهربان مقبول بی نقص است
****************************************
کفر هم نسبت به خالق حکمتست
چون به ما نسبت کنی کفر آفتست
حتی کفر نسبت به خالق هستی حکمت است ولی ان نسبت به مخلوق دارای افات فراوان است
**************************************
ور یکی عیبی بود با صد حیات
بر مثال چوب باشد در نبات
وجود یک نقص در بین این همه خوبی نقص نیست دقیقا شبیه بودن یک چوب در میان نباتات فراوان است
*******************************
در ترازو هر دو را یکسان کشند
زانکه ان هر دو چو جسم و جان خوشند
در هنگام وزن ان تک چوب را با نباتات برابر میکشند زیرا اندو مانند جسم وجان گشته اند
*******************************************
پس بزرگان این نگفتند از گزاف
جسم پاکان عین جان افتاد صاف
پس بزرگان سخن بیهوده ای نگفته اند که جان و جسم پاکان صاف و پاک است
**********************************************
گفتشان و نفسشان و نقششان
جمله جان مطلق امد بی نشان
کلام و جان و فیزیک انسانهای صاحب کمال همه در نقش جانند و عاری ازنقص
*********************************
جان دشمن دارشان جسمست صرف
چون زیاد از نرد او اسمست صرف
آن به خاک اندر شد و کل خاک شد
وین نمک اندر شد و کل پاک شد
****************************************
ارواح دشمان اولیالله در خام تجزیه میگردد ولی جان ولی الله مانند شی در نمک در حفاظت الهی است
مسایل السلوک
جسم مردان الهی بلحاظ تبعییت از فرامین خدا پاک ومنزه گردند
اما ناقصین به سبب نافرمانی اوصاف اصلی خویش را از دست میدهد
******************************************
آن نمک کز وی محمد املحست
زان حدیث با نمک او افصحست
منظور ان نمکی است که سید عالم بدان ملیح گشته است و به استناد ان حدیث نمک در گفتار و افعال او مشخص است
مسایل السلوک
روایتی از پیامبر علیه السلام هست که فرمودند
انا املح من اخی یوسف و یوسف اجمل منی
من از یوسف نمکین ترم ولی او از من زیباتر است
**************************************
این نمک باقیست از میراث او
با توند آن وارثان او بجو
از میراثهای بجا مانده از سید عالم ع همین نمک معنوی است
و در ان میراث بران در میان شما هستند جستجو نمایید و بهره ببرید
*************************************
پیش تو شسته تو را خود پیش کو؟
پیش هستت جان پیش اندیش کو؟
ان اولیالله نمکین در حضورتان نشسته اند ولی اگر تو مدعی کمالی چرا اینهمه به پیش و پس و جهات وابسته ای
*********************************
گر تو خود را پیش و پس داری گمان
بستهٔ جسمی و محرومی ز جان
اگر در وادی معنا برای خویش جهت قایلی شک نکن به جسم بسته ای لذا از وادی معنی دوری و از حقیقت جان بی بهره
***********************************
زیر و بالا.پیش و پس .وصف تن است.
بی حهت .ان ذات جان روشن است
زیرا جهات بالا و پایین و پیش و پس مربوط به دنیاست
و بدون جهت فقط صاحیان جان روشن هستند
*******************************
برگشا از نور پاک شه نظر
تا نپنداری تو چون کوتهنظر
پس در صدد گشودن چشم دل خویش با نور حقیقت باش
تا از گمان قضاوت ننمایی و در دام شبهه و گمان نیفتی
************************************
که.همینی در غم و شادی و بس
ای عدم .کو مر عدم را پیش و پس؟
تو که همین حالت اندوه و مسرتی نکند باور کنی که حقیقت ادمی همین حالات عارضی غم و اندوه است که الوده ماده است
********************************
روز بارانست میرو تا به شب
نه ازین باران از آن باران رب
باران غیبی الهی همیشه میبارد پس تا شب فنا از ان بهره گیر و جنس ان مانند این باران دنیوی نیست ان از جنس رحمت الهی است که ویژگی ان زنده شدن قلبهای مادی است
بخش ۹۷
آن شنیدستی که در عهد عمر
بود چنگی مطربی با کر و فر
داستان مطربی را که در عهد عمر بن خطاب( رض) زندگی میکرد شنیده ای همانی که از مهارت او شکوه خاصی بوجود می امد
*********************
بلبل از آواز او بیخود شدی
یک طرب ز آواز خوبش صد شدی
از لذت اواز او پرندگان بیهوش میشدند و شادی را در نهاد ادمی صد برابر میکرد
*********************
مجلس و مجمع دمش آراستی
وز نوای او قیامت خاستی
بزم ها از نفس گرم او زینت خاصی میافت و در واقع از نوای خوش او در بین مستمعین قیامتی به پا میشد
********************************
همچو اسرافیل کآوازش بفن
مردگان را جان در آرد در بدن
چطور اواز اسرافیل در بدن اجساد مرده روح میبخشید نوای این مطرب اینگونه بود و در حقیقت جانهای افسرده و پریشان را نشاط میبخشید
مسایل السلوک
مبحث موسیقی در شرع مقدس وادی پیچیده ای است در خصوص موسیفی سکراور و غفلت زا تمامی مجتهدین دین اتفاق نظر دلرند. و قایل به حرمت ان هستتد
بعضی از اهل احتهاد هرنوع اهنگرا تحریم می نمایند حتی مولانا سربازی صدای زنگ ساعت دارای ریتم خاص باشد را جایز نمیداند
اما برخی دیگر بین موسیقی مباح و حرام قایل به تفکیک هستتد از ان جمله امام محمد غزالی اهنگی که غفلت زا نباشد را مباح میشمارد
در بین علمای فقه در استفاده از الات موسیقی نیز اختلاف دیدگاه هست
مثلا نواختن دف را خیلی ها جایز دانسته به استناد استقبال از حضرت رسول در هجرت به مدینه که دختران یثرب از ایشان اینگونه تکریم نمودند
در صحیح بخاری حدیثی است که سید عالم علیه السلام فرمودند
بین عروسی و عزا با نواختن دف فرق بگذارید
در استفاده الات موسیقی در محالس معنوی همچون بزم های عرفانی و خواندن تواشیح و سرودهای اسلامی نیز اختلاف نظر هست
فقیه عصر علامه سربازی در فتوای کوه ون اثبات ان را نزد محققین نمیبیند
خلاصه این موضوع بسیار وسیع و قابلیت تحلیل دلرد
**************************
سازد اسرافیل روزی ناله را
جان دهد پوسیدهٔ صدساله را
روزی که اسرافیل ناله را ساز نماید و موسیقی الهی را بنوازد اجساد پوسیده صد ساله نیز حیات یابند
**********************************
انبیا را در درون هم نغمههاست
طالبان را زان حیات بیبهاست
اما برگزیدگان الهی در سیرت خویش نغمه های خوش الحان را دارند
تا در وادی طلب تشنگان معنا را جانی دیگر بخشند
مسایل السلوک
مولانا در این فصل جلیل به اعجاز باطن پاک و با صفای مقربان و محرمان میپردازد
نوای خوش اسمانی درونی مردان خدا را فقط تشنگان ان وادی دریابند
انان باران پنهانی عشق هستند لذا اهل استعداد و وجد و ذوق درک ان را دارند
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره زار خس
**********************************
نشنود آن نغمهها را گوش حس
کز ستمها گوش حس باشد نجس
حواس مادی انسان قابلیت شنیدن و فهم ان را ندارد زیرا ظلم های اوست که این استعداد فطری را از او سلب نموده است
مسایل السلوک
ادم بیچاره با معصیت روح و حواس باطنی خویش را که برای درک نغمه های پنهانی خلق شده اند را در ححاب غفلت اسیر نموده است
*******************************
نشنود نغمهٔ پری را آدمی
کو بود ز اسرار پریان اعجمی
ادمی نسبت به صدای اجنه نااشنا است لذا نغمات انان را نمی شنود
***********************************
گر چه هم نغمه پری زین عالم است
نغمه دل .برتر از هر دو دم است
گر چه نیز نغمه اجنه مربوطه به این دنیا است ولی نغمه قلوب و باطنی از نغمات ادم و جن بسیار برتر است
******************************************
که پری و ادمی زندانی اند
هر دو در زندان این نادانی اند
زیرا هر دو یعنی انس و جن در زندان دنیا محبوسند و در حبس عدم درک و معرفت از عالم معنی هستند
*******************************
معشر الجن سورهٔ رحمان بخوان
تستطیعوا تنفذوا را باز دان
معشرالجن از سوره رحمان را تلاوت نما که خداوند خطاب به این دو گروه فرمود اگر قدرت دارید از کرانه های اسمان خارج شوید
***************************
نغمههای اندرون اولیا
اولا گوید که ای اجزای لا
نغمه های باطنی مردان خدا میگوید که از اجزای دنیا که فانی هستید
مسایل السلوک
خداوند در قران میفرماید
کل من علیها فان
همه چیز فانی است لذا ندای درونی مردان اسمانی که مختص عالم لاهوتی هستند پس فانی نیستند
**************************
هین ز لای نفی سرها بر زنید
این خیال و وهم یکسو افکنید
از دنیای فانی گریزان شوید زیرا تنها حق شایسته وصال است پس باید وهم را رها نمود
*************************
ای همه پوسیده در کون و فساد
جان باقیتان نرویید و نزاد
ای انسانهای مندرس و کهنه شده در دنیا متاسفانه روح شما تعالی نیافت و موجب زایش دیگر ارواح نشد
مسایل السلوک
الودگی به ماده و تعلق به دنیا به هر مقدار شدت یابد به همان میزان موجب پوسیدگی ادمی گردد و نتیجتا او را به افسردگی و پریشانی سوق میدهد
در حالیکه این ظرفیت در ادمی هست تا رشد یابد و نه تنها جان وی در سیر معنایی به کمال برسد بلکه موجب رشد و تعالی دیگران گردد
*****************************
گر بگویم شمهای زان نغمهها
جانها سر بر زنند از دخمهها
اگر اجازه میداشتم و اسرار ان نغمات را بازگو مینمودم تمامی ارواحی ادمیزاد از دخمه جسم خارج میگشت
**********************************
گوش را نزدیک کن .کان دور نیست
لیک نقل ان به تو.دستور نیست
لذا گوش هوش خویش را قریب اهل دل و صاحب ان سخنان ربانی نما انان خیلی گم نیستند بلکه بسیار نزدیکند ولی فعلا که دوری بازگو نمودن ان به تو امر الهی نیست
مسایل السلوک
این مبحث در عرفان بسیار اهمیت دارد اهل دل به امر صاحب دل رازهای دل را به مستعد دل گویند
*****************************
هین که اسرافیل وقتند اولیا
مرده را زیشان حیاتست و نما
مقربان الهی و مردان اسمانی مانند حضرت اسرافیل که با نوای ملکوتیش قیامت به پا نماید اولیا نیز قادرند ادم گرفتار در جسم را با نجوای اسرارامیز خویش بیدار کنند تخصص انان اگاهی بخشی به مردگان بظاهر زنده است
مسایل السلوک
مردان ملکوتی متناسب با مقام خویش صاحب تصرف بر مردگان زنده اند و گاها اینقدر صاحب قدرت شوند تا به اذن الله مردگان قبر را نیز بیدار نمایند
قران فرمود عیسی علیه السلام مردگان را زنده میکرد
( انی احی الموتی به اذن الله)
من مردگان را زنده میکنم به امر خدا در خصوص پیامبر ما نیز این معجزه در صحیح بخاری هست که ایشان روزی در محضر صحابه دو مرده بهشتی و جهنمی را زنده کردند
حضرت عبدالقادر گیلانی نیز در مناظره با کشیش مسیحی مرده هزاران ساله را به اذن الله بیدار نمودند
و این همه عنایت بسته به توجه و لطف حق و صاحب مقام و قرب بودن انان است
****************************************
جان هر یک مردهای از گور تن
بر جهد ز آوازشان اندر کفن
ارواح مرده در قبرهای جسمانی انسانها با شنیدن نغمه الهی اولیا جانی دوباره یابند و زنده گردند
******************************************
گوید این اواز.ز اوازها جداست
زنده کردن .کار اواز خداست
انانی که زنده نغمه مردان اسماتی هستند میگویند ان نغمات از جانب خداست زیرا رساندن به حیات معنوی کار هر کلامی نیست فقط صدای خدایی میتواند قلبهای مرده را نورانیت بخشد
الله ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النور
والذین کفروا اولیاهم الطاغوت یخرحهم من النور الی الظلمات
********************************
ما بمردیم و بکلی کاستیم
بانگ حق آمد همه بر خاستیم
زنده شدگان نغمات اولیا الله اعتراف میکنند ما نسبت به معنی مرده ای بیش نبودیم ندایی ملکوتی امد همه قیام کردیم
**************************************
بانگ حق.اندر حجاب و بی حجیب
ان دهد.کو داد مریم را زجیب
ندای الهی باواسطه و بی واسطه به انسان الهام میگردد
درست مانند دمیدن نفحه اسمانی روح القدس در جان سیدتنا مریم علیها السلام و ظهور انسانی کامل بنام عیسی علیه السلام
مسایل السلوک
الهام و وحی خدای مهربان بی واسطه چون وحی الهی بر انبیا و اولیا و با واسطه ابلاغ پیام بوسیله فرشتگان اسمانی منظور میباشد
******************************
ای فناتان نیست کرده زیر پوست
باز گردید از عدم ز آواز دوست
ای پوسیدگان دنیا پرست رجوع نمایید از دنیای فانی بسوی حقیقت هستی و ان حقیقت در گفتار اولیاست
**************************************
مطلق ان اواز.خود از شه بود
گر چه از حلقوم عبدالله بود
ان ندایی که باعث فلاح و رستگاری میشود از جانب خدای مهربان است گر چه از حلقوم بندگان مقرب انبیا و اولیا خارج گردد
************************************
گفته او را من زبان و چشم تو
من حواس و من رضا و خشم تو
این حدیث قدسی است که خدای کریم فرمود اگر کسی قرب من را حاصل نماید من زبان و چشم او میشوم
از پیامبر فرمودند علامت قرب چیست فرمودند حقارت دنیا را باور کردن
لذا اگر ادمی قرب خواهد باید به کوچک بودن ماده باور نماید
******************************************
رو که بی یسمع و بی یبصر توی
سر توی چه جای صاحبسر توی
خداوند به بنده عامل خویش میفرماید
برو که تو شنیدن و دیدن تو به اراده من است یعنی تو مظهر حق شده ای تو سر نیستی بلکه خود دیگر ذات رازی
*********************
چون شدی من کان لله از وله
من تو را باشم که کان الله له
روایتی است از حضرت رسول علیه السلام به این مضمون که هر که برای خدا باشد خدا نیز برای اوست
معنی بیت..
حال که توشدی برای من .من نیز برای تو هستم
*************************************
گه توی گویم ترا گاهی منم
هر چه گویم آفتاب روشنم
گاهی تو را تو خطاب کنم وگاهی من فرقی ندارد که تومنی یا من تو در هر صورت ذات من افتاب روشن است
مسایل السلوک
موجودیت ادمی دو بعدی است یا ربی است یا خلقی
از بعد وحدت وجه ربوبیتی دارد زیرا مظهر حق است ولی از بعد ماهیتی و تکثر وجه خلقی دارد
************************************
هر کجا تابم ز مشکات دمی
حل شد آنجا مشکلات عالمی
هر انگاه که چراغ نفس قدسی من تجلی کند تمامی مشکلات عالم مرتفع گردد
************************************
ظلمتی را کافتاب برنداشت
از دم ما گردد ان ظلمت چو چاشت
تاریکی را که خورشید محو ننمود از نفس قدسی من مانند روز روشن گردید
********************************
ادمی را او به خویش اسما نمود
دیگران را.ز ادم اسما می گشود
خدای مهربان رازهای هستی و اسما را به نص صریح قران( و علم ادم الاسما کلها)
را به ادم علیه السلام اموخت و به نسل وی نیز از طریق او تعلیم داد
**********************************
خواه ز آدم گیر نورش خواه ازو
خواه از خم گیر می خواه از کدو
ای ادمی تو ازادی ان نور را از اولیا الله و مقربان بگیری و یا از خالق نو رب هستی بگیر
مثلا شراب را چه از خم بگیری یا از جام کدو مانند که نقش جام و پیاله را دارد
****************************************
کین کدو با خنب پیوستست سخت
نی چو تو شاد آن کدوی نیکبخت
ای جام کدویی شکل با خم می عجین یافته است زیرا او شاد به دنیا نیست زیرا شادی پیاله کدویی مست خم است
***************************************
گفت طوبی من رآنی مصطفی
والذی یبصر لمن وجهی رای
این بیت اشاره به روایتی است به این مضمون( طوبی لمن رانی و طوبی سبع مرات لمن رای من رانی)
خوشا به حال کسی که من را دیده است و هفت مرتبه خوش بحال کسی که کسی را ببیند که او من را دیده است
مسایل السلوک
در مشاهده کاملین منظور رویت حسی نیست بلکه دیدن با فهم عمیق معنایی مراد است
اگر مریدی قابلیت مشاهده حقیقت انسان کامل را داشته باشد مسلما او به رازهای خلقت اگاه خواهد شد ومراد دیدن ظاهری نیست
زیرا ابوجهل و ابولهب ....هر روز پیامبر را دیدند اما این مشاهده نه تنها سودمند نبود بلکه موجب گمراهی و جهل گردید
و اویس قرنی هرگز جمال ایشان را ندید اما با دیده باطنی هر لحظه از تقدس ایشان بهرمند گشت
******************************************
چون چراغی نور شمعی را کشید
هر که دید آن را یقین آن شمع دید
مثلا هر گاه چراغی بوسیله نور شمعی روشن شد هر انکس چراغ را ببیند در واقع شمع را دیده است
***************************************
همچنین تا صد چراغ.ار نقل شد
دیدن اخر لقای اصل شد
پس اگر تا صد چراغ که بوسیله نور همان شمع اول روشن شده باشند دیده شود هیچ فرقی نیست زیرا نور از همان شمع گرفته شده است
مسایل السلوک
در شان پیغمبر علیه السلام اهل دلی چه خوش فرموده
و صل الله از ان نوری کزو شد نورها پیدا
زمین در تحت او ساکن فلک از عشق او شیدا
*******************************************
خواه از نور پسین بستان تو آن
هیچ فرقی نیست خواه از شمع جان
حال فرقی نمیکند تو نور را از چراغ اول بگیری یا اخر
**************************************
خواه بین نور .از چراغ اخرین
خواه بین نورش.ز شمع غابرین
لذا اگر خواستی این نورانیت را از چراغ اخر بگیر یا صاحبان نور گذشته
مسایل السلوک
در متطق الطیر عطار در منقبت سید عالم علیه السلام این مهم به تفصیل امده است
خدای متعال اولین خلقت هستی را نوری قرار داد که ان نور روشنایی وجود مقدس پیامبر بود
بهر خویش ان پاک جان را افرید
بهر او خلق جهان را افرید
وجود مقدس و فیاض حضرت احمد صل الله علیه و اله و صحبه و سلم سر چشمه انوار الهی است
از قول حضرت عمر هست که ادم نبی علیه السلام به تمسک ان نور از لغزش خوردن درخت ممنوعه بخشیده شد
این همه گفتیم لیک اندر بسیچ
بیعنایات خدا هیچیم هیچ
بار الها این همه در وادی سخن جولان نمودیم اما در نهایت امر بدون توجه و لطف تو ما چیزی نیستم
مسایل السلوک
و ما توفیقی الا بالله
هیچ توفیقی بدست نخواهد امد مگر با عنایت خدای مهربان ادمی نیت و اراده می نماید و خالق فیصله
قل اللهم مالک الملک توتی الملک ممن تشا وتنزع الملک ممن تشا و تعز من تشا و تضل من تشا بیدک الخیر و هو علی کل شی قدیر
*********************************
بی عنایات حق و خاصان حق
گر ملک باشد سیاهستش ورق
اگر افعال ادمی مورد پسند خدا و برگزیدگانش قرار نگیرد حتی اگر فرشته معصوم هم باشیم در سرانجام باخته ایم
****************************
ای خدا ای فضل تو حاجت روا
با تو یاد هیچ کس نبود روا
ای خدای مهربان و ای رب کریم فقط در وادی فضل توست که نیازهای بندگان اجابت گردد
پس نباید در الوهیت و تصرفات ذات و صفات برای کسی اختیاری قایل بود
مسایل السلوک
شاید فکر کنید این بیت مولانا با ابیات قبلی دارای تناقض هست
اما باید موضوع فوق را درست تحلیل نمود
زیرا مراد از مصراع دوم این بیت عقیده الوهیت داشتن برای غیرالله است که مولانا بدان اشاره داشته و ان متفاوت از تصرفاتی که مقربان با اجازه حق یافته اند
اگر کسی انبیا و اولیا را صاحب تصرف مستقلا داند شرک محض است ولی اگر یکی از مقربان محض واسطه الهی و به اذن الله ان هم با شرایطی که در شرع مقدس امده دارای گنجایش است ولاغیر
***************************
این قدر ارشاد تو بخشیدهای
تا بدین بس عیب ما پوشیدهای
بارالها توفیق ارشاد از جانب توست و تا کنون بسیاری از نواقص ما را به فضل خویش حفظ نموده ای
**********************************
قطره ای دانش که بخشیدی ز پیش
متصل گردان به دریاهای خویش
دانش اندک ما که در حقیقت عطای توست که در ازلیت بخشیده ای ان را به بینهایت دانایی وصل فرما
***********************************
قطره علم است اندر جان من
وارهانش از هوا وز خاک من
ان دانش اندک جان من را از الودگی هوا و خاک رهایش کن
مسایل السلوک
علوم اکتسابی میتواند بر اثر عدم معرفیت و عقلانیت بازیچه نفس و شیطان گردد و موجب طغیان در شهرت طلبی و احساس برتری گردد
علم اگر با تقوا همراه شود نجات بخش و انسان ساز خواهد بود و پیامبر فرمود
پناه بر خدا از علمی که ما را ادم نکند
********************************
پیش از آن کین خاکها خسفش کنند
پیش از آن کین بادها نشفش کنند
لذا پیش از انکه علوم ما دستاویز و بازیچه خاک گردد و موجب زوال
فقط اراده توست که میتواند ان را از هجوم خاک و باد مصون نمایی تا در وادی قبولی عمل قابل عرضه به درگاهت باشد
*****************************************
*******************************
قطرهای کو در هوا شد یا که ریخت
از خزینهٔ قدرت تو کی گریخت
قطرات محوشده و ریخته گشته در خاک هیچگاه از خزاین قدرت تو گم نخواهد شد چون سیطره و قدرت توست که بر کل هستی احاطه دارد
**********************************************
گر در آید در عدم یا صد عدم
چون بخوانیش او کند از سر قدم
چنانچه ان قطرات به وادی نیستی روند و یا صدها بار فنا گردند همینکه اراده تو به احضار ان باشد از سر خویش قدم سلزد و با تمام شوق و ذوق در محضرت حاضر میشود
******************************
صد هزاران ضد ضد را میکشد
بازشان حکم تو بیرون میکشد
در ستیز اضداد صدها بار به انهدام یگدیگر بپردازند
اما همینکه اراده تو به هستی انان باشد حکم تو نافذ است
****************************************
از عدمها سوی هستی هر زمان
هست یارب کاروان در کاروان
خدای من در هر لحظه از نیستی به هستی ایند کاروان در کاروان و ان فقط در اراده توست
و اذا قضی امرا فانما یقول له کن فیکون
*************************************
خاصه هر شب جمله افکار و عقول
نیست گردد غرق در بحر نغول
بخصوص که در هنگام شب افکار و عقول در دریای عمیق بینهایت حضرت حق گویی به عدم میروند
**********************************
باز وقت صبح ان اللهیان
بر زنند از بحر سر.چون ماهیان
مجددا در وقت صبح ان نعمات الهی یعنی عقل و فکر شبیه ماهیان دریا ظاهر می شوند
********************************
در خزان ان صد هزاران شاخ و برگ
در هزیمت رفته در دریای مرگ
در هنگام زمستان هزاران درخت با شاخو برگ رو به عدم ارند و به دریای موت ورود می کنند
*************************************
زاغ پوشیده سیه چون نوحهگر
در گلستان نوحه کرده بر خضر
پرنده زاغ نیز برای این حکایت گویا جامه سیا به تن نموده و برای مرگ سرسبزی نوحه گر شده
********************************
باز فرمان اید از سالار ده
مر عدم را. کانچه خوردی بازده
تا اینکه از حانب خدای قادر و خالق مطلق فرمان رسد ای عالم نیستی انچه را از هستی سلب نموده ای بازگردان
*************************
آنچ خوردی وا ده ای مرگ سیاه
از نبات و دارو و برگ و گیاه
ای نیستی به ظاهر ظلمت باید هر انچه را گرفته ای برگردانی
از روییدنیها و گیاهان درمانی و برگ و علف های هستی
********************************
ای برادر عقل یک دم با خود ار
دم به دم در تو خزان است و بهار
ای برادر دینی و در واقع ای مرید راه معرفت مقداری از وادی عقل مدد بگیر
و انگاه نگاه کن که خزان روزگار لحظه به لحظه چه تغییرانی در تو ایجاد نموده است
مسایل السلوک
ادمی در گذر زندگی به نص صریح قران ( ان مع العسر یسرا)
بارها به خزان و بهار رسیده است و هر دو فتنه عمر است و ادمی در دایره تکلیف به گاه بلا و صفا چگونه رضایت خالق مهربان را ترجیح دهد بر امیال و خواسته نفسانی و مادی خویش
****************************
***************************************
ز انبهی برگ پنهان گشته شاخ
ز انبهی گل نهان صحرا و کاخ
از فراوانی برگ شاخه های درخت پنهان گشته و از بسیاری گل های تزیینی صحرا و قصرها مخفی شده
مسایل السلوک
مراد حضرت مولانا از وفور برگ و گل فراوانی سخن و اندیشه است که به تبع ان قلب معنایی دیگر تمییز داده نمیشود و انسان در کثرت این دو گم شده است
*******************************
این سخنهایی که از عقل کلست
بوی آن گلزار و سرو و سنبلست
یقینا گفتار عقل کل هست که از ان رایحه گل و سرو و سنبل به مشام میرسد
*********************************
بوی گل دیدی که انجا گل نبود؟
جوش مل دیدی که انجا مل نبود؟
ایا میشود بوی گل را حس کرد در مکانی که فاقد گل است و ایا مستی حاصل از می ناب را میتوان بدون موجود بودن ان دید؟
******************************
بو قلاووزست و رهبر مر ترا
میبرد تا خلد و کوثر مر ترا
بو مرشدی است توانا که مرید را در نیل به حقیقت رهبری می نماید و او را تا جنت و حوض کوثر خواهد برد
******************************
بو دوای چشم باشد نورساز
شد ز بویی دیده یعقوب .باز
بو نقش داروی شفابخش را داراست زیرا چشمان یعقوب نبی علیه السلام با اعجاز او بینایی خویش را دریافت
******************************
بوی بد مر دیده را تاری کند
بوی یوسف دیده را یاری کند
یقینا بوی بد که الوده به تعلقات ماده باشد موجب تاری چشم گردد بدین معنی که با فنا در زرق و برق دنیا حجاب گیرد و از دیدن حقیقت باز ماند اما بوی یوسف صدیق باعث بینایی و رفع حجاب گردد زیرا که( ینفع الصادقین صدقهم)
***************************
تو که یوسف نیستی یعقوب باش
همچو او با گریه و آشوب باش
پس اگر در مقام ولایت یوسف نیستی ناامید نشو زیرا میتوانی چون یعقوب گریان و جویان باشی
مسایل السلوک
شاید منظور از یوسف و یعقوب رابطه مرید و مرادی باشد مرید میبایست سعی نماید تا به مدد هدایت مراد به وصال برسد
اموزه های قرانی را میتوان اینطور استباط نمود که خدای حکیم در رابطه حقیقی یوسف و یعقوب به این مهم تاکید میفرماید
که تمامی افعال یعقوب در نیل به کمال لازم است و تمامی افعال یوسف در قالب مرادی توانا مهم و لازم است
هر چند پدر مرید باشد و فرزند مراد
مقام ولایت مقامی است الهی و اسمانی و عطای حق است بر قلوبی سلیم که ( من اتی الله بقلب سلیم)
***************************
بشنو این پند از حکیم غزنوی
تا بیابی در تن کهنه نوی
از حکیم سنایی غزنوی این نصحیت را گوش نما تا که در جسم مندرس خویش حیاتی نو و تازه پیدا نمایی
*************************************
ناز را رویی بباید همچو ورد
چون نداری.گرد بدخویی مگرد
برای غمزه نمودن ادمی نیازمند جمال است پس باید زیبایی شبیه گل قرمز داشت
ولی اگر فاقد این کمال هستی دست از نازیدن بردار
************************************
زشت باشد روی نازیبا و ناز
سخت باشد چشم نابینا و درد
بسیار بیهوده است ناز کردن چهره زشت لذا کوری و بیماری بسیار سخت است
**************************
پیش یوسف نازش و خوبی مکن
جز نیاز و آه یعقوبی مکن
در مقابل یوسف صاحب کمال در جمال ظاهر و باطن مدعی نباش فقط مانند یعقوب احساس نیاز و اه داشته باش
مسایل السلوک
بر ان زشتی صاحب عملی که مدعی است باید خندید بویژه اگر در محضر ضمیر اگاه این ادعا صورت گیرد
هر گوشه گمان مبر که خالیست
شاید که پلنگ خفته باشد
****************************
معنی مردن ز طوطی بد نیاز
در نیاز و فقر خود را مرده ساز
مردن طوطی ناشی از نیاز او بود لذا میبایست انسان نیازمند و فقیر ابتدا باید نسبت به دنیا بمیرد
مسایل السلوک
مرید( انتم الفقرا الی الله) است لذا تا احساس نیازمندی مطلق را در خویش نهادینه ننماید به بی نیازی نخواهد رسید
مراد از بی نیازی وصال عارفانه است که با ترک خودبینی حاصل گردد
*******************************
تا دم عیسی ترا زنده کند
همچو خویشت خوب و فرخنده کند
یقینا بعد از ان نفس قدسی مسیحا یی تو را زنده خواهد نمود و ان دم عیسوی مانند خویشت نیکو و تعالی بخشد
************************************
از بهاران کی شود سرسبز سنگ؟
خاک شو.تا گل برویی رنگ رنگ
در هنگام بهار کجا سنگها سرسبز گردند؟
لذا باید خاک شوی تا مستعد رویش گل های رنگارنگ گردی
*********************************
سالها تو سنگ بودی دلخراش
آزمون را یک زمانی خاک باش
چقدر از سالیان عمرت را سنگ دل بودی و دلها را شکستی برای امتحان که شده مدتی را خاکسار باش متواضع و مستعد دریافت معارف
بخش ۹۵
بیت ۱۸۴۹
تن قفسشکلست تن شد خار جان
در فریب داخلان و خارجان
کالبد جسمانی انسان نقش قفس را داراست که پرنده روح او در ان گرفتار شده و حیله عوامل داخلی و خارجی وجودش الودگی پیدا نموده
مسایل السلوک
خدای کریم در قران میفرماید
ذرو ظاهر الثم و الباطنه
بگذارید ظاهر و باطن گناه را
بنی ادم گرفتار دو نوع نافرمانی است نوع اول معصیت اشکار مثل دزدی و زنا و لواط.....
و گناه باطنی از حسادت و بخل و نقاق .....
لذا میبایست برای نیل به کمال هر دو مورد را کاملا رها کرد
****************************
اینش گوید من شوم همراز تو
وآنش گوید نی منم انباز تو
این یکی می گوید من محرم اسرار توام وان یکی گوید من در همه موارد پشت و پناهت هستم
***********************************
انش گوید نیست چون تو در وجود
در جمال و فضل و در احسان و جود
یکی گوید در دایره هستی تو تک و فرد هستی یعنی بی همتایی و در زیبایی و برتری و در سخاوت مانند نداری
***********************************
انش گوید هر دو عالم ان توست
جمله جانهامان .طفیل جان توست
و ان یکی گوید همه کاینات در تصرف توست لذا ارواح و حانهامان بخاطر وجود تو هستی یافته است
********************************
او چو بیند خلق را سرمست خویش
از تکبر میرود از دست خویش
انسان اسیر خویش در مشاهده عوامل داخلی و خارجی در نیل امیال نفسانی گرفتار انانیت و غرور گردد
*******************************
او نداند که هزاران را چو او
دیو افکتده است اندر اب جو
فریب خورده دنیا نمیداند که چطور شیطان هزاران نفر دیگر را در مسیر الودگی قرار داده است
***********************************
لطف و سالوس جهان خوش لقمهایست
کمترش خور کان پر آتش لقمهایست
مدح و ستایش و تملق انسان طامع دنیا شیرین است ولی توی صاحب عقل باید از گرفتار شدن در دام تزویر انان خودت را در امنیت قرار دهی و در واقع از لقمه های فراهم شده انان نخوری زیرا غذای چاپلوسی انان الوده به اتش است
مسایل السلوک
ادم مادی و نفسانی در مجالست با مردم برای رسیدن به متاع دنیوی حاضر است هر نوع تملق و چاپلوسی را تحمل نماید و گاها ان را به حساب زرنگی وکیس بودن خویش میگذارد
در حالیکه ان نوع رفتار برای طرف مقابل اتشی هولناک و سوزنده است
********************************
آتشش پنهان و ذوقش آشکار
دود او ظاهر شود پایان کار
************************************************
تو مگو آن مدح را من کی خورم
از طمع میگوید او پی میبرم
تو هرگز نگو من کی گرفتار چاپلوسی او میشوم به این بهانه که جنس گفتار او را میشناسی
****************************************
مادحت گر هجو گوید بر ملا
روزها سوزد دلت زان سوزها
اگر مدح کننده تو اشکارا به ناسزا گوید چند روزی بر اثر ان خواهی سوخت
*****************************
گر چه دانی کو ز حرمان گفت آن
کان طمع که داشت از تو شد زیان
ان هجو در تو اثر بدی میگذارد گر چه برایت روشن باشد که بدگویی وی بر اثر ناامیدی از جانب توست
************************************
ان اثر می ماندت در اندرون
در مدیح این حالتت هست ازمون
لذا وقتی که هجو اشکار اثر منفی دارد ایا رفتار منافقانه فرد در مجالست با تو دارای اثر نخواهد بود یقینا به مراتب سخت تر است
***********************************
آن اثر هم روز ها باقی بود
مایه کبر و خداع جان شود
**************************************
لیک ننماید چو شیرینست مدح
بد نماید زانک تلخ افتاد قدح
اثار تملق و مدح در سیرت ادمی امری غیر قابل انکار است اما اتش چاپلوسی بخاطر حلاوت ظاهرش دیرتر قابل فهم است درست عکس قدح که ناسزا شنیدن اثر انی دارد
*************************
همچو مطبوخست و حب کان را خوری
تا بدیری شورش و رنج اندری
ناسزا و هجو شنیدن در طمع ومزه مانند داروی تلخ و تهوع اور است دارویی که جوشانده باشد و مر بودن ان شدت یافته باشد
**************************************
ور خوری حلوا.ذوقش دمی
این اثر چون ان نمی یابد همی
مثلا اگر حلوا تناول کردی اثر شیرینی زود گذر است دقیقا عکس تلخی داروی جوشانده
****************************
چون نمیپاید همیپاید نهان
هر ضدی را تو به ضد او بدان
حلاوت طعام شیرین علی الدوام نیست ولی حاصل ان موحب خسران و دایمی خواهد بود
مسایل السلوک
مدح و تملق چاپلوس گر چه ظاهرا شیرین است اما نهایتا تلخ و دارای اثار زیانبار است
***********************************
چون شکر پاید همی تاثیر او
بعد حینی دمل ارد.نیش جو
مثلا خوردن حلوا لذت بخش است اما ماحصل ان زخم های بیماری دیابت است
تملق انسان مکار برای طمع مادی نهایتا بیماری اورد پس باید ضد ان را یافت و از نیروی اندیشه بهره گرفت و گرفتار انسان مزور و متملق نشد
************************************
نفس از بس مدحها فرعون شد
کن ذلیل النفس هونا لا تسد
نفس اماره ادمی از بسیاری ستایشها به فرعونی تبدیل گشت لذا باید خوارش نمود تا سست گردد و مانع ایجاد نکند
مسایل السلوک
انسان ناقص از مدح خویش خرسند گردد و از نکوهش ناراحت در اموزه های عرفانی چنان به تربیت نفس سفارش گشته تا در مقابل مدح و ذم یکسان باشد
نفس مطمعنه به نفسی گفته میشود که در برابر تمامی چالش ها اطمینان خاطر در عدم لغزش و طغیان برای صاحبش ایجاد نماید
*************************
تا توانی بنده شو سلطان مباش
زخم کش چون گوی شو چوگان مباش
ای انسان تنها راه نجات دوری از جاه طلبی و حاکمیت در هر نوع خویش و شتاب بسوی وظیفه اصلی خویش یعنی عبدیت و نوکری خالق هستی
لذا میبایست جراحتهای نفسانی را درمان کرد و در وادی بندگی چنان گوی بود نه چون چوگان
****************************
ورنه چون لطفت نماند وین جمال
از تو آید آن حریفان را ملال
چیزی نخواهد گذشت که محبوبیت و زیباییت را از دست دهی و انگاه برای دوستانت ملال اگیز خواهی بود و ناچار از اطرافت دور خواهند گشت
***********************
آن جماعت کت همیدادند ریو
چون ببینندت بگویندت که دیو
لذا ان متملقین دوران حشمت و بزرگیت که باعث فریبت بودند پس از زوال نعمات با مشاهده تو میگویند این شیطان است
***************************
جمله گویندت چو بینندت بدر
مردهای از گور خود بر کرد سر
مثلا همین که از در وارد گردی خواهند گفت این مرده را ببینید
*************************************
همچو امرد که خدا نامش کنند
تا بدین سالوس بدنامش کنند
دقیقا مانند ان پسر زیبایی که بد فعلان برای طمع انان را خدای خویش خوانند تا با این ترفند با عرض و ابرویش بازی کنند
***********************************
چونک در بدنامی آمد ریش او
دیو را ننگ آید از تفتیش او
همینکه از دوران جوانی گذشت و ریش دراورد دیگر شیطان نیز از او نفرت دارد
***********************************
دیو سوی ادمی شد بهر شر
سوی تو باید که از دیوی بتر
ابلیس طعمه خویش را از صالحان انتخاب میکند تو که در معصیت بدتر از شیطانی دیگر برای تو دامی پهن نخواهد نمود
******************************
تا تو بودی آدمی دیو از پیت
میدوید و میچشانید او میت
تا ان هنگام که صفات حمیده انسانی در تو هست شیطان بدنبال توست برای اینکه گمراهت نماید و تو را از غافلان سازد و سرمست منکرات شوی
*********************************
چون شدی در خوی دیوی استوار
میگریزد از تو دیو نابکار
تا زمانی که صفات شیطانی در ذات تونهادینه گردد انگاه دیگر او از تو گریزان خواهد بود
*********************************
آنک اندر دامنت آویخت او
چون چنین گشتی ز تو بگریخت او
پس نتیجه اینکه دوستان مادی تا لحظه ای اطرافت هستند که منافع انها را تامین نمایی
همین که به گرفتاری دچار شدی همه ان چاپلوسان تو را رها خواهند ساخت
مض
بخش ۹۴
یک دو پندش داد طوطی بینفاق
بعد از آن گفتش سلام الفراق
طوطی به پاس دوستی چند نصیحت وی را نمود و درودی گفت بدرود نمود
***************************
خواجه گفتش فی امان الله برو
مر مرا اکنون نمودی راه نو
خواجه گفت در پناه خدای مهربان برو زیرا مسیر جدید و طریقه ای دیگری از زندگی به من اموختی
********************************
خواجه با خود گفت کین پند منست
راه او گیرم که این ره روشنست
خواجه با وخود گفت بهترین اموزه اینست که دنباله رو او باشم و در ارمان و عقاید درست طوری مرید وی باشم که نورانیت در انست
مسایل السلوک
انتخاب عقیده درست مهمترین هدف خلقت بشریت است زیرا ایین صحیح است که ادمی را به سرمنزل مقصود میرساند
و تنها راه سعادت جامعه بشریت تبعییت صادقانه از برگزیدگان یعنی انبیا الهی است
خداوند در قران فرمود اگر میخواهید صاحب ایمان گردید ایمانی برگزینید به مانند ایمان انبیا و شاگردان واقعی مکتب رسالت زیرا سعادت دنیا و اخرت در پرتو پیروی از الگوی حسنه است
و لکم فی رسول الله اسوه خسنه
******************************
جان من کمتر ز طوطی کی بود
جان چنین باید که نیکوپی بود
روح من در پیروی درست کمتر از پرنده طوطی که نیست لذا باید جان را تزکیه نمود تا در پی خوبیها و نیل به سعادت کوشا باشد
پایان بخش ۹۴
بخش ۹۳
بعد از آنش از قفس بیرون فکند
طوطیک پرید تا شاخ بلند
خواجه طوطی را از قفس بیرون انداخت به زعم اینکه قالب تهی نموده است
طوطی به محض رهایی بسوی درختی بلند به پرواز در امد
********************************
طوطی مرده چنان پرواز کرد
کآفتاب شرق ترکیتاز کرد
طوطی به ظاهر مرده چنان پس از رهایی پروازی نمود بمانند سرعت نور خورشید که در مثل مانند حملات لشکر ترکها که در سرعت عمل و حمله به دشمن بسیار سریع عمل میکردند
********************************
خواجه حیران گشت اندر کار مرغ
بیخبر ناگه بدید اسرار مرغ
خواجه بیچاره از ترفند طوطی متحیر گشت زیرا بیخبر بود از راز نقشه مرغ خویش
************************************
روی بالا کرد و گفت ای عندلیب
از بیان حال خودمان ده نصیب
خواجه صورت بطرف درخت بلند نمود و خطاب به طوطی گفت
ای مرغ خوش الحان من مقداری از اسرار و حالتهای این موضوع برایم سخن بگو
*******************************
او چه کرد آنجا که تو آموختی
ساختی مکری و ما را سوختی
طوطی دیار هند چه انجام داد که تو یاد گرفتی و به مدد ان حیله ای نمودی و بدان وسیله در حقیقت اتش به جانم انداختی
*******************************
گفت طوطی کو به فعلم پند داد
که رها کن لطف آواز و وداد
گفت طوطی هندی با فعل خویش به من اموخت که امتیاز و لطف اواز و شیرین زبانی را کنار بگذارم
**************************
زانک آوازت ترا در بند کرد
خویشتن مرده پی این پند کرد
علت حبس تو اواز دلنشین و سخنان زیباست لذا نصیحت نمود که لازم برای رهایی خویش را به مردگی تصنعی بسازم
*****************************
یعنی ای مطرب شده با عام و خاص
مرده شو چون من که تا یابی خلاص
یعنی ای موحب طرب و شادی عام و خاص میبایست خویش را مرده نشان دهی تا چون من از نعمت ازادی بهره مند گردی
******************************
دانه باشی مرغکانت بر چنند
غنچه باشی کودکانت بر کنند
مثلا اگر دانه گردی نصیب پرندگان شوی و اگر غنچه گل باشی مورد دستبرد کودکان شوی
*******************************
دانه پنهان کن بکلی دام شو
غنچه پنهان کن گیاه بام شو
لذا لازم است دانه بودن و طعمه شدن را رها نمود و بیشتر نقش دام را داشت
و غنچه زیبای با طراوات را بیخیال گردی و مانند خار و علف های بیحاصل و هرز ارتفاعات شوی
مسایل السلوک
ادمی برای امنیت خویش از وسواس شیاطین جن و انس و نفس اماره لازم است در ماحول معصیت قرار نگیرد
زیرا حریم گناه الودگی است خداوند در قران نفرمود زنا نکنید بلکه فرمود
و لاتقربو الزنا
به محیط زنا نزدیک نگردید زیرا ان فضا موجب زنا گردد
حال تمامی موارد را باید قیاس نمود و عبرت حاصل کرد
***********************************
هر که داد او حسن خود را در مزاد
صد قضای بد سوی او رو نهاد
هر کسی محاسن و فضایل خویش در انظار همگان قرار دهد صد تقدیر و سرنوشت بد را بسوی خویش خواند
مسایل السلوک
پنهان نمودن فضیلتها در مجالس ناقصین موجب امنیت است اما در جمع اهل معنا باعث سرور لذا باید محاسن را از جمع اهل دنیا کتمان نمود
بقول مولانا
این حسد از دوستی خیزد یقین
چون که با دوست غیر گردد همنشین
*******************************
جشمها و خشمها و رشکها
بر سرش ریزد چو آب از مشکها
چشم بد و خشم ناقص و حسادت حسود مانند اب مشک بر سر شخص صاحب فضیلت خواهد ریخت
*******************************
دشمنان او را ز غیرت میدرند
دوستان هم روزگارش میبرند
دشمان از موفقیت و پیروزی غیرتمند گردند و یاران نیز موجب به چالش انداختن و عدم رونق و سعادت گردند
البته تمامی این موارد در صورت عدم کمال انسانی دوست و دشمن صادق است
************************************
آنک غافل بود از کشت و بهار
او چه داند قیمت این روزگار
مثلا کشاورزی که از مزایای کشت و فصل بهار نااگاه است هرگز به حقیقت ارزش زمان و مکان و اخوان دست نخواهد یافت
************************************
در پناه لطف حق باید گریخت
کو هزاران لطف بر ارواح ریخت
لذا تنها چاره کار حریم امن الهی است زیرا تنها ذات اوست که بینهایت عنایت و لطف را شامل بندگان نماید
مسایل السلوک
یوسف علیه السلام دارای محاسن فراوان بود و دوستان و دشمنان موانعی را بوجود اوردند تا از سعادت وی مانع گردند
و زلیخا در قالب دوستی دشمن ایمان حضرت گردید ولی انجناب به نص صریح قران به خدا پناه جست
و ما ابری نفسی النفس لااماره باالسو الاما رحم ربی
****************************
تا پناهی یابی آنگه چون پناه
آب و آتش مر ترا گردد سپاه
انهنگام که خدا را بعنوان پناهگاه یافتی تمامی کاینات از اب و اتش گرفته تا افاق و ذرات مانند جنود رحمانی به حفاظت تو بپردازند
******************************
نوح و موسی را نه دریا یار شد
نه بر اعداشان بکین قهار شد
نه اینکه برای نوح و موسی علیهما السلام دریا مددکار شدند و دقیقا همان مخلوق دشمن فرعون و فرعونیان و دشمنان نوح علیه السلام گردیدند
***************************
آتش ابراهیم را نه قلعه بود
تا برآورد از دل نمرود دود
ایا اتش نمرود قلعه امن ابراهیم علیه السلام نشد تا اینکه از درون نمرود دود شکست و ظلمت به اسمان رفت
مسایل السلوک
خدای کریم در قران فرمود
قلنا یا نارکونی بردا و سلاما علی ابراهیم
ما گفتیم ای اتش سرد شو و به سلامت بدار ابراهیم را
**********************************
کوه یحیی را نه سوی خویش خواند
قاصدانش را به زخم سنگ راند
مگر در تعقیب یحیی علیه السلام از سوی دشمنان کوه را نفرمودیم او را در خویش جای دهد و بسوی دشمنانش سنگهای خویش را سرازیر نماید
**********************************
گفت ای یحیی بیا در من گریز
تا پناهت باشم از شمشیر تیز
کوه به امر خدا گفت ای یحیی بیا در پناه من که وظیفه امنیت تو بر عهده من است
زیرا باید از تعدی تیغ دشمنان در حریم من باشی
بخش ۹۲
بس دراز است این حدیث خواجه گو
تا چه شد احوال آن مرد نکو
مبحث حقیقت جان و اثر ان بر جسم بسیار عمیق و طولانی است بهتر انست مجددا به داستان بازرگان و طوطی برگردیم
تا ببینیم احولات او نهایتا به چه سرانجامی رسید
*****************************
خواجه اندر آتش و درد و حنین
صد پراکنده همیگفت این چنین
بازرگان در اتش درد و ناله های مرگ طوطی سخنانی صدها سخن یاوه و شبیه ان از دهانش خارج میگشت
*****************************
گه تناقض گاه ناز و گه نیاز
گاه سودای حقیقت گه مجاز
مانند افراد حواس باخته سخنانش تناقض زیادی داشت گاها از غمزه و شیدایی و گاهی از بیچارگی و نیازمندی خویش میگفت
گاها از نجواهای و رازهای حقیقت وگاه حالات مجازی را بر زبان جاری مینمود
********************************
مرد غرقه گشته جانی میکند
دست را در هر گیاهی میزند
حالات پریشانی او مانند مردی بود که گرفتار امواج و اعماق دریا شده باشد لذا برای نجات خویش حتی از گیاهان سست بنیاد کناره ساحل نیز مدد میگیرد
********************************
تا کدامش دست گیرد در خطر
دست و پایی میزند از بیم سر
تمسک وی به هر گیاه موجود در ساحل بدین امید است که شاید یکی از انان او را از خطر غرق برهاند
و تلاش و تکاپوی وی همه از خوف جان است
************************
دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی
دستاویزی و تمسک در ان حالات گرفتاری را قلبا دوست دارد زیرا تلاش هر چند غیر اتکا بهتر است از مردن و غرق شدن
****************************
آنک او شاهست او بی کار نیست
ناله از وی طرفه کو بیمار نیست
هر انکس لیاقت جایگاه معنایی و بزرگی مادی یابد او مثمرثمر هست و کسی قادر است از اندوه دیگران بکاهد که خود گرفتار علت ها نباشد
***********************
بهر این فرمود رحمان ای پسر
کل یوم هو فی شان ای پسر
به همین خاطر حضرت حق در کلام خوبش فرمود هر انسانی هر لحظه در موقعیت جدید ایست که وظایف او متناسب با شان زمانی و اجتماعی او متفاوت میباشد
************************************
اندرین ره میتراش و میخراش
تا دم آخر دمی فارغ مباش
لذا ضرورت دارد که ادمی هر لحظه به زدودن تاریکیها و بعثت روشنایی ها مشغولیت داشته باشد
و تا اخرین لحظه حیات خویش در راستای وظیفه الهی و انسانیش کوتاهی ننماید
*****************************
تا دم آخر دمی آخر بود
که عنایت با تو صاحبسر بود
لذا تا اخرین لحظات زمان دیگری نیز هست و هر لحظه مقدمه فرصت جدیدی است
و این از عنایت و الطافت با تو که دارای درک و فهم هستی میباشد
**********************************
هر چه میکوشند اگر مرد و زنست
گوش و چشم شاه جان بر روزنست
نگاه الهی به منظور عقاب و پاداش به تلاش مبتنی بر شرع مقدس هر فرد مکلف از زن ومرد است
مسایل السلوک
انسانها در دایره خلقت عبث و بیهوده افریده نشده اند زن ومرد افعالشان در بارگاه عدل الهی بسته به اخلاص و نیت شان است
ان الله سریع الحساب
و خدای مهربان در پاداش و سزای هر کس بسیار دقیق و سریع است
بخش ۹۱
تفسیر قول حکیم
ادامه شرح مثنوی
دفتر اول بیت ۱۷۶۳
جمله عالم زان غیور آمد که حق
برد در غیرت برین عالم سبق
عالم غیرتمند است زیرا خدای قدرتمند در غیور بودن سابق بر همه است
********************************
او چو جان است و جهان چون کالبد
کالبد از جان پذیرد نیم و بد
خدای مهربان نقش روح را دارد و کاینات در صورت جسم و کالبد ادمی در خوبیهاو بدیها متاثر از روح است
*************************************
هر که محراب نمازش گشت عین
سوی ایمان رفتنش میدان تو شین
هر کس که در جایگاه گفتگوی با خدا به مرحله مشاهده نایل گردد و او در مقام باور در وادی سخن ثابت بماند در خسران و نقصان گرفتار شده است
مسایل السلوک
مراد مولاتا از طرح این مبحت نزول از عین الیقین به علم الیقین است لذا کسی که مشرف به مشاهده گردد دیگر نباید در میدان مناظرات کلامی گرفتار شود
*********************************
هر که شد مر شاه را او جامهدار
هست خسران بهر شاهش اتجار
مثلا کسی که به مقام مجالست و معاشرت با شاه رسیده است چنانچه به امورات احرایی و اقتصادی مشغول گردد متضرر گردیده است
**************************************
هر که با سلطان شود او همنشین
بر درش بودن بود عیب و غبین
فرد مقرب حاکم اگر از این موقعیت درست بهره نبرد و بر درگاه جلوس نماید عیب و غین و خسران است
****************************
دستبوسش چون رسید از پادشاه
گر گزیند بوس پا باشد گناه
مثال دیگر اینکه اگر شرف دستبوسی حاکم را با زیارت پا معاوضه نماید این نیز خطا و لغزش بزرگی است
************************************
گر چه سر بر پا نهادن خدمت است
پیش ان خدمت.خطا و زلت است
گر چه زیارت پا نیز یک توفیق است اما کسی که در مقام دستبوسی است ان تنزل بحساب اید
*************************************
شاه را غیرت بود بر هر که او
بو گزیند بعد از آن که دید رو
خدای مهربان بسیار غیور است بر کسی که عرشی گشته سپس او در پی برهان باشد
***********************************
غیرت حق در مثل گندم بود
کاه خرمن.غیرت مردم بود
غیرت خالق و مخلوق دقیقا شبیه گندم و کاه است و در حقیقت کاه در مقابل گندم فاقد ارزش است
****************************
اصل غیرتها بدانید از اله
آن خلقان فرع حق بیاشتباه
منبع و اصل غیرتها از ان خداوند است و غیور بودن مخلوق به تبع ان حاصل گردد
*************************************
شرع این بگذارم و گیرم گله
از جفای ان نگار ده دله
من دست از تاویل موضوع غیرت بر میدارم و از حفای محبوب که دارای تحلیات فراوان است شکوه می کنم
**************************
نالم ایرا نالهها خوش آیدش
از دو عالم ناله و غم بایدش
من به نوحه و زاری میپردازم زیرا خالق مهربان از تمامی هستی ناله و اندوه را بیشتر میپسندد
*********************************
چون ننالم تلخ از دستان او؟
چون نیم در حلقه مستان او
چرا از سرنوشت و تقدیر او نوحه عاشقانه سر ندهم
و این هم بخاطر عدم عدم ورود در جمع محرمان حلقه مستان اوست
*******************************
چون نباشم همچو شب بی روز او
بی وصال روی روز افروز او
اندوه از جانب یار بسیار عالیست در جان من
جان من فدای یاری که غم را برای دوستانش برگزیده است
بقول عراقی
بکدام مکتب است به کدام دین و ایین
بکشند عاشقی را که چرا عاشق مایی
************************************
ناخوش او خوش بود در جان من
جان فدای یار دل رنجان من
*******************************
عاشقم بر رنج خویش و درد خویش
بهر خشنودی شاه فرد خویش
من شیفته درد و رنج خویشم چون رضای دوست حقیقی من در انست
*****************************************
خاک غم را سرمه سازم بهر چشم
تا ز گوهرپر شود دو بحر چشم
من گرد و غبار عشق را سرمه دیدگانم میسازم تا بدین وسیله دریای چشمانم مملو از مرواریدهای معنایی گردد
*****************************
اشک کان از بهر او بارند خلق
گوهرست و اشک پندارند خلق
ان قطراتی که از چشمان عاشقان سرازیر است به زعم عوام اشک است در حالیکه حقیقت ان مروارید است
*********************************
من ز جان .شکایت می کنم
من نیم شاکی .روایت میکنم
شاید ظاهر امر من شکوه گر باشم اما در حقیقت امر راوی ان زیبای مطلق هستم
****************************
دل همیگوید کزو رنجیدهام
وز نفاق سست میخندیدهام
نجوای درونی من نهیب میزند که من شکوه گرم اما در واقع عاشقم و او هم عاشق است لذا شکوه معنا ندارد
همیشه به این تردید نفاق گونه خندیده ام
***************************************
راستی کن ای تو فخر راستان
ای تو صدر و من درت را استان
خدای مهربانم تو افتخار دوستان حقیقیت هستی ای تو صدر همه هستی و من بر استان بندگیت ایستاده ام
**********************************
آستانه و صدر در معنی کجاست
ما و من کو آن طرف کان یار ماست
درگاه و بارگاه در وادی معنا کجاست؟ در ابدیت دیگر من و مایی نیست زیرا انجا تجلیگاه حق است
***************************************
ای رهیده حان تو از ما و من
ای لطیفه روح اندر مرد و زن
ای انسان مقربی که فارق از ما و منی و ای روح لطیف موجود در مرد و زن
مسایل السلوک
خدای مهربان بین زن و مرد در تلاش حقیقی تبعیضی قایل نیست
لیس للانسان للا ما سعی
انسان در گرو تلاش و بندگی خویش است
المومنین و المومنات والقانتین و القانتات والصایمین و الصایمات و الذاکرین و الذاکرات......
مرد و زن در یک صف واحد برابر و مساوی در محکمه عدل الهی پاداش و عقاب خواهند دید
*************************************
مرد و زن چون یک شود آن یک توی
چونک یکها محو شد انک توی
اگر مرد و زن در وادی وحدت وارد شوند دیگر دویی نیست همه اوست انگاه که یکها نیز فنا گردند غیر تویی باقی نخواهد ماند
********************************
این من و ما بهر آن بر ساختی
تا تو با خود نرد خدمت باختی
ای خدای یگانه تو با خلقت ما و من در عالم تکثر بازی نرد راه انداختی
****************************************
تا من و توها همه یک جان شوند
عاقبت مستغرق جانان شوند
وقتی من و ما همه به جان واحد تبدیل گردند نهایت کار غرق جانان شوند
مسایل السلوک
مولانا اغیار را اهل حجاب میداند و انانی که در توحید او مستغرق هستند دیگر غیر نیستند
الهی بیزارم زغیر ذات تو
غیر نبود انکه او شد مات تو
*********************************
این همه هست و بیا ای امر کن
ای منزه از بیا و از سخن
مت وما در وادی وجود موجودند اما خدای مهربان از هرگونه توصیف متزه است
ای صاخب امر کن تحلی فرما تا حقیقت عیان گردد
*******************************************
جسم جسمانه تواند دیدنت
در خیال آرد غم و خندیدنت
ایا شخص فنای جسماتی و ماده توان مشاهده تو را دارد؟ ایا کسی در خیال خویش میتواتد اندوه و سرور را به تو نسبت دهد
******************************************
دل که او بسته غم و خندیدن است
تومگو کو لایق ان دیدن است
دلی که بسته به شادی و اندوه است شایسته دیدن و شهود نیست پس هیچ گاه چنین امری را نگو
*********************************
انکه او بسته غم و خنده بود
او بدین دو عاریت زنده بود
ادم مقید به حالات مجازی و موقتی خرسندی و غم فاقد معنا است و دارای اصالت نیست
*************************************
باغ سبز عشق کو بی منتهاست
جز غم و شادی درو بس میوه هاست
اما عالم حقیقی متفاوت از دنیای طبیعی و عاریتی است باغ سرسبز معنایی خدای مهربان بینهایت است و در ان علاوه بر اندوه و سرور میوه های بسیاری هست
*******************************
عاشقی زین هر دو حالت برترست
بی بهار و بی خزان سبز و ترست
اما عالم عشق متفاوت و برتر از دنیای مجازی و عاریتی است او نیازمند اسباب و علل مادی نیست شادی و سرسبزی او نیازمند تابستان و زمستان نیست
****************************************
ده زکات روی خوب ای خوبرو
شرح جان شرحه شرحه بازگو
هر نعمتی زکاتی دارد ومعشوق من زکات جمالت دادنی است و برای ادای ان میبایست به توصیف و بیان احوالات جان بپردازی
****************************************
کز کرشم غمزه غمازه ای
بر دلم بنهاد داغی تازه ای
معشوق من به ناز و غمزه دلم را دغدار تازه ای کرد
مسایل السلوک
منظور از کرشمه مشاهده تجلی حق به معشوق است شخص مادی در تعلقات دنیایی خویش هیچگاه به درک ان نخواهد رسید اما عاشق مقصود اسمانی دیدگانش بر استان کبریایی حق به مقام شهود نایل گشته و حلاوت و لذت ان اصلا قابل قیاس نیست
************************************
من حلالش کردم ار خونم بریخت
من همیگفتم حلال او میگریخت
اگر معشوق من خونم را بریزد و من را هلاک خویش نماید حلالش باد
گر چه من از خون خویش گذشتم اما او ازمن گریزان است و حاضر نیست من به معرفت وی نایل شوم
**********************************************
چون گریزانی ز نالهٔ خاکیان
غم چه ریزی بر دل غمناکیان
ای معبود من چرا از زاری و نوحه اهل زمین فرار میکنی چرا اندوه را همنشین انان نموده ای
**************************************
ای که هر صبحی که از مشرق بتافت
همچو چشمه مشرقت در جوش یافت
ای خالق حقیقی هر صبح که از جانب مشرق تجلی می نمایی تو را در چشمه شرق امیخته جوش و خروش می یابد
مسایل السلوک
مولانا حقیقت را به خورشید تشبیه نموده زیرا الطاف بینهایت الهی همیشه فایض است
**********************************
چون بهانه دادی این شیدات را
ای بها نه شکر لبهات را
خدای من که گفتارت شکرین است نمیدانم چرا عاشقانت را به بهانه های مختلف گرفتار می کنی
**********************************
ای جهان کهنه را تو جان نو
از تن بی جان و دل افغان شنو
معشوق من خلقت تو در هر لحظه تحدید میگردد و هر خلقت مندرس را به تازگی و نوی تبدیل میکنی
پس شکوه دوستانت را بشنو و از در اجابت معامله نما
****************************************
شرح گل بگذار از بهر خدا
شرح بلبل گو که شد از گل جدا
محض رضای حق توصیف گل را بگذار و به تاویل بلبل بپرداز زیرا وی از فراق گل بدین روز گرفتار شده است
*************************************
از غم و شادی نباشد جوش ما
با خیال و وهم نبود هوس ما
اندوه و پریشانی مردان اسمانی الهی است و از وادی لاهوت
لذا نباید حالات قبض و بسط را نتیجه خیال و اوهام دانست
*************************************
حالتی دیگر بود کان نادرست
تو مشو منکر که حق بس قادرست
حالات مردان الهی بسیار نادر است و قابل درک برای اهل ماده نیست مگر میشود با عقل مادی به درک معنا رسید
لذا از در انکار وارد نشو زیرا خالق ما بسیار توانا است
*************************************
تو قیاس از حالت انسان مکن
منزل اندر جور و در احسان مکن
حالات انسان عاشق بینهایت متفاوت از شخص عادیست لذا نباید منازل جور و احسان توقع ثباتی داشت
**************************************
چور و احسان رنج و شادی حادث است
حادثان میرند.حقشان وارث است
حوادث روزگار از جمله نقمات و نعمات گذرا هستند و هیچ توقفگاهی ندارند تنها خالق انان است که جاویدان مطلق است
***********************************
صبح شد ای صبح را صبح و پناه
عذر مخدومی حسامالدین بخواه
پروردگارا ای فالق الاصباح ( ای شکافنده صبح) ما شب را به صبح رسانیدیم در حالیکه محو معنویت مثنوی بودیم و در این بیت حسام الدین حق مریدی را بجا اورد
لذا از جانب من از او عذر بخواه شاید بدین معنی که او را ماجور بدار
*********************************
عذرخواه عقل کل و جان توی
جان جان و تابش مرجان توی
خدای کریم و بخشنده تو عذر خواه حقیقی فهم و درک عقل کل و جانی و در واقع جان جانی و تجلی و نورانیت قلبها
**************************************
تافت نور صبح و ما از نور تو
در صبوحی با می متصور تو
نور هدایت و خوشبختی تافتن گرفت و ما به مدد ان در جام مملو از می عشق و مستی احساس سعادت داریم
******************************
دادهٔ تو چون چنین دارد مرا
باده کی بود کو طرب آرد مرا
ای مست کننده حقیقی و ای پروردگار و ساقی حقیقت این همه مستی اثر لطف توست و باده اسمانیت
الا باده انگور فاقد قدرت است که قدرت سرور و نشاط داشته باشد
********************************
باده در جوشش گدای جوش ماست
چرخ در گردش گدای هوش ماست
باده مادی که از انگور حاصل گردد نیازمند شور و جوش ماست و گردون با تمام عظمتش مقهور عقل و فهم ماست
****************************************
باده از ما مست شد نی ما از او
قالب از ما هست شد نی ما از او
در حقیقت مستی باده اثر مستی حقیقی ماست وکالبد به منصه ظهور و وجود یافت از جان و روح ما نه اینکه مستی و هستی ما متاثر از انها باشد
**********************************
ما چو زنبوریم و قالبها چو موم
خانه خانه کرده قالب را چو موم
جان ادمیزاد در مثل شبیه زنبور است و جسم او چون موم
زنبور وظیفه طراحی قالبهای داخل کندو را بعهده دارد و در واقع معمار انست تا ان را مهیا برای نگهداری عسل نماید
روح ادمیزاد نیز وظیفه معماری جسم را دارد جسم ها از عظمت روح نقش گیرند و تعالی یابند
هر چه روج تزکیه شده تر باشد جسم فرد عروج و تعالی بیشتری یابد و جسم ها به زوال و نقصان دچار گردند اگر روح تاریک و ظلمانی باشد
مسایل السلوک
گویند پیامبر و انبیا و اولیا عرق انان بوی خوشی را پراکنده سازد و اجساد انان بعد مرگ خاک نگردند و این از تصرف روح معنایی تعالی یافته انان است
کرد حق و کرد ما هر دو ببین
کرد ما را هست دان پیداست این
افعال حضرت حق را نگاه کن و افعال ما را هم نیز
فعل ما که بسیار روشن اشن
*****************************
گر نباشد فعل خلق اندر میان
پس مگو کس را چرا کردی چنان؟
لذا چنانچه افعال ما انسانها اختیاری نبود چرا به فاعل میگوییم این کار را چرا کردی؟
******************************
خلق حق افعال ما را موجدست
فعل ما آثار خلق ایزدست
افعال انسانها موجد حضرت خدای مهربان است فقط به دست ما به فعلیت میرسد
در نتیجه عملکرد ما اثر خدای یگانه است
********************************
ناطقی یا حرف بیند یا غرض
کی شود یک دم محیط دو عرض
ادمی در هنگام سخن گفتن در یک زمان هم متوجه سخن و معنی ان گردد و اینکه هم زمان دو فعل صورت گیرد چگونه امکان دارد
********************************
گر به معنی رفت شد غافل ز حرف
پیش و پس یک دم نبیند هیچ کس
ادمی چنانچه بسوی حقیقت و مفهوم سخن رود غفلت از سخن حاصل شود مگر امکان دارد با یک چشم تمام جهات را دید
*********************************
آن زمان که پیشبینی آن زمان
تو پس خود کی ببینی این بدان
در زماتی که جلو صورت خویش را میبینی چه هنگام قادر به مشاهده پست سر خواهی بود
********************************
چون محیط حرف و معنی نیست جان
چون بود جان.خالق این هر دو وان
لذا احاطه روح در یک زمان به کلام و مفهوم نیست پس چطور جان این هر دو به فعلیت رساند
**************************
حق محیط جمله آمد ای پسر
وا ندارد کارش از کار دگر
فقط خداوند است که احاطه به همه چیز دارد و مشغولیت به امری او را از انر دیگر غافل نسازد
مسایل السلوک
در کلام خدا در ایه الکرسی به ( و لایحیطون بشی من علمه) اشاره شده و در سوره نسا ( بکل شی محیطا)
و این امر فقط مخصوص ذات قدیم اوست
***************************************
گفت شیطان که بما اغویتنی
کرد فعل خود نهان دیو دنی
شیطان خطاب به خداوند گفت تو مرا گمراه کردی و با چنین ادعایی به اختفا و توجیه نافرمانی خویش پرداخت
****************************
گفت ادم که ظلمنا نفسنا
او ز فعل حق نبد غافل چو ما
ولی ادم علیه السلام ظلم را به خویش نسبت داد در حالیکه او کاملا به حکمت هر فعل خدای مهربان اگاه بود
****************************
در گنه او از ادب پنهانش کرد
زان گنه بر خود زدن او بر بخورد
او به فاعل بودن مطلق حق اگاه بود اما بلحاظ رعایت ادب بندگی خویش را مقصر خواند و با انتساب لغزش به خویش مقبولیت یافت
******************************
بعد توبه گفتش. ای ادم نه من
افریدم در تو ان جرم و محن
لذا خدای متعال بعد انابت ادم ع فرمود
ای ادم ایا من خاق حقیقی خیر و شر نیستم
***************************************
نه که تقدیر و قضای من بد ان
چون به وقت عذر کردی ان نهان؟
نه انکه سرنوشت و ازمون من بود چرا در هنگام توجیه انر ا پنهان نمودی
***********************************
گفت ترسیدم ادب نگذاشتم
گفت هم من پاس آنت داشتم
ادم گفت خوفی عدم رعایت ادب در شان خالق مرا وادار بدان نمود
خدای مهربان نیز فرمود
حال من هم به احترام رعایت ادب محبوبت داشتم
*************************************
هر که ارد حرمت او حرمت برد
هر که ارد قند لوزینه برد
لذا در بارگاه عذل الهی هیچ چیز بی پاداش و سزا نیست نتیجه ادب احترام و بزرگی خواهد بود
و شیرینی نعمت بزرگتری چون حلوا را نصیب خواهد کرد
مسایل السلوک
من جا بالحسنه فله عشر امثالها
*****************************
طیبات از بهر کی للطیبین
یار را خوش کن برنجان و ببین
طیب شایسته طییبین است به استناد سوره مبارکه نور حال اختیار با توست دوست حقیقی خداوند متعال را یا خرسند نما یا ناراحت کن
و پاداس و سزا را بر اساس این قانون انتظار داشته باش
*******************************
یک مثال ای دل پی فرقی بیار
تا بدانی جبر را از اختیار
مولانا خطاب به دلش میفرماید برای تفهیم جبر و اختیار به مخطاب مثالهایی بزن
**********************************
دست کان لرزان بود از ارتعاش
وانک دستی تو بلرزانی ز جاش
فرق است بین دستی که بموجب بیماری دارای لرزش است با دستی که تصنعا می لرزانیم
***********************************
هر دو جتبش.افریده حق شناس
لیک.نتوان کرد این.با ان قیاس
هر دو رعشه خالقش خداست ولی هیچگاه از حیث کیفیت قابل قیاس نیستند
******************************
زین پشیمانی که لرزانیدیش
چون پشیمان نیست نرد مرتعش
از لرزش اختیاری در صورت صدمه دیدن ناراحت گردی زیرا خود موجب ان شدی ولی در صورت رعشه غیر اختیاری یا جبری هر اتفاقی بیفتد ناراحت نیستی چون شما در ان نقشی نداشته ای و در واقع غیر عمد بوده است
****************************
بحث عقلست این چه عقل آن حیلهگر
تا ضعیفی ره برد آنجا مگر
مباحث عقلانی همین گونه است و کوته فکران و سطحی نگران بدان میپردازند و حقیقتا همین مباحث نیز در نوع خود قابل تامل است
************************************
بحث عقلی.گر در و مرجان بود
ان دگر باشد که بحث جان بود
مباحث عقلانی با تمام کاربرد وسیعی که برای علاقه مندانش بوجود اورده اما هیچگاه نمی تواند در برابر مباحث روحانی قد علم نماید و در واقع قابل قیاس نیست
***********************************
بحث جان اندر مقامی دیگرست
بادهٔ جان را قوامی دیگرست
مبحث روحانی و در واقع مربوطه به جان چیزی متفاوت است و تناول کنندگان ان دارای کمال بینهایت و غیر قابل تصور هست
***************************************
آن زمان که بحث عقلی ساز بود
این عمر با بوالحکم همراز بود
ان زمانی که دوره طمطراق و جولان مباحث عقلانی بود عمربن خطاب و عمروبن هشام در یک ردیف بودند
**********************************
چون عمر از عقل آمد سوی جان
بوالحکم بوجهل شد در حکم آن
و انگاه که عمر به شرافت ایمان مزین شد و او از وادی عقل به سوی جان معراج نمود
ولی ابوالحکم که در مرتبه عقل درجا زد و تعالی نیافت نزولی عجیب کرد و از مقام پدر حکمت عقلانی به مرتبه پدر جهل و نادانی سقوط نمود
************************************
سوی حس و سوی عقل او کاملست
گرچه خود نسبت به جان او جاهلست
ابوجهل نه اینکه در موارد عقلانی ناقص باشد اتفاقا در وادی عقل مادی خیلی تبحر داشت
ولی مشکل او تعالی در عقل معاد و معنایی بود و همین مهم او را به سرشیبی جهل و نادانی سوق داد
******************************
بحث عقل و حس اثر دان یا سبب
بحث جانی یا عجب یا بوالعجب
موارد عقلی و حس دنیایی بسته به اثر و سبب است اما وادی جان شگفت انگیز و عمیق است و حتی در میدان سخن نتوان بدان پرداخت
*****************************
ضؤ جان آمد نماند ای مستضی
لازم و ملزوم و نافی مقتضی
منظور مولانا از این بیت زیبا تاکید بر این نکته مهم که مباحث روحانی و الهی را نمیتوان با مجادلات لفظی درک نمود و بدان رسید بلکه اگر قرار شد ملکوت را با کلام اثبات نمود اصل موضوع خدشه دار وناقص تر گردد
************************************
زانک بینایی که نورش بازغست
از دلیل چون عصا بس فارغست
انانیکه به معراج رسیدند و عرشی شدند ضمیر پاک یافتند و دیگر به دلایل عصاگونه بی نیاز شدند
مسایل السلوک
در تایید فرمایش مولانا مقوله ای زیبا ازیکی از بزرگان هست که در خصوص معنا و حقیقت ملکوت از او سوال شد
او فرمود این راه دیدنی است نه گفتنی
با سپاس فراوان از راهنماییهای استاد فرهیخته که در شرح ابیات صبح بنده را تتبیه نمودند و مجبور به اعاده شرح امیدوارم اصلاح شده باشد و باب طبع همه ایشان و همه دوستان
تا امروز تعداد۱۵۰۰ بیت از دفتر اول شرح داده شده به توفیق پروردگار و در پایان این بخش از دکتر قادری عزیز بلحاظ مدیریت وبلاگ و و جمع اوری ابیات بینهایت ممنونم
پنج شنبه اردیبهشت هزار و سیصد ونود و پنج
مرد گفتش کای امیرالمؤمنین
جان ز بالا چون در آمد در زمین
رسول روم گفت ای امیر مومنان جان و روح که لطیف و مجرد است چگونه از اسمان به زمین امد؟
********************************
مرغ بیاندازه چون شد در قفس
گفت حق بر جان فسون خواند و قصص
سوال نمود مرغ باغ ملکوت جان چطور در زندان جسم گرفتار شد؟
حضرت فرمود
خداوند رازها و اسراری را در جانها حکایت نمود
***********************************
بر عدمها کان ندارد چشم و گوش
چون فسون خواند همی آید به جوش
نیستی که دارای چشم وگوش نیست حضرت حق چگونه بر انها فسون خواند تا به جنبش و تلاطم در ایند
**********************************
از فسون او عدمها زود زود
خوش معلق میزند سوی وجود
از نجوای رازگونه خدای مهرباننیستی ها به وادی هستی چه خوش رقصی کردند و سماع کنان بسوی عالم وجود امدند
****************************
باز بر موجود افسونی چو خواند
زو دو اسپه در عدم موجود راند
و مجددا خالق هستی با گفتن رازی دیگر ارواح را از جسمها جدا و به عدم می راند
******************************
گفت در گوش گل و خندانش کرد
گفت با سنگ و عقیق کانش کرد
خدای مهربان در گوش گل رازی را نجوا نمود و غنچه بسته او خندان شد و سنگ در کوه با شنیدن سخن حق به عقیق تبدیل گشت
مسایل السلوک
اهل معرفت اسم لطبف حق را مظهر اسرار و زیبایی دانسته اند
و خداوند در هر گامی از دایره هستی تجلی نموده است
و تمامی عالم ایت ظاهر شده حق است چون ذات وی در وادی عقل قایل درک نیست
*******************************
گفت با جسم آیتی تا جان شد او
گفت با خورشید تا رخشان شد او
خدای لطیف و حکیم در جسم نشانه ای تلاوت نمود تا در او قابلیت روح پیدا شد
و همچنین خورشید را با صفت نور به درخشندگی وادار ساخت
*************************************
باز در گوشش دمد نکتهٔ مخوف
در رخ خورشید افتد صد کسوف
اسم قابض حق خویش بر خورشید دمد و او گرفتار کسوف شود
*********************************
تا به گوش ابر.گویا چه خواند
کو چو مشک از دیده خود اشک راند
و راز است که حق تعالی در گوش ابر چه گفته است که چون مشک اشک ریزان گشته است
******************************
تا به گوش خاک حق چه خوانده است
کو مراغب گشت و خامش مانده است
همچنین قادر مطلق چه در گوش خاک نجوا نموده که چنین ارام و متواضع تابع و در وادی مراقبه سیر میکند
******************************************
در تردد هر که او آشفته است
حق به گوش او معما گفته است
و ریب و تردید انسانها و پریشانی حاصله از ان یقینا نتیجه معمایی است که از جانب او گفته شده
**************************************
تا کند محبوسش اندر دو گمان
کان کنم کو گفت؟ با خود صد ان
و راز دو دلی در گوش باطنی ادمی برای انست که میان دو امر با خود بگوید این کنم یا ان
************************************
هم ز حق.ترجیح یابد یک طرف
زان دو .یک را برگزیند زان کنف
و در سرانجام امر خود ذات باریتعالی حقیقت میان دو امر مشکوک را بدو نشان دهد
********************************
گر نخواهی در تردد هوش جان
کم فشار این پنبه اندر گوش جان
و ای انسان صاحب عقل و اتدیشه چنانچه خواهان دریافت حقیقت هستی لازمه او دوری از غفلت و دور کردن پنبه ها و حجابهای گوش هوش است
********************************
تاکنی فهم ان معماهاش را
تا کنی ادراک رمز و فاش را
تا نهایتا اگاه به اسرار شوی و کلمات رازگونه الهی را فهم نمایی
******************************
پس محل وحی گردد گوش جان
وحی چه بود؟ گفتنی از حس نهان
و چنانچه به دین درجه از درک معنا رسیدی گوش باطنی تو در استماع وح الهی شنوا شود
اما منظور از وحی چیست؟
وحی یعنی شنیدن و گفتن سخنی که حواس مادی قادر به درک ان نیست
لذا باید با قرینه حواس ماده دقیقا با حواس معنایی فهمید و شنید و نهایتا گفت
**********************************
گوش جان و چشم جان جز این حس است
گوش عقل و گوش ظن زین مفلس است
شنیدن و دیدن با جان متفاوت از شنیدن و دیدن ظاهری است
و اینقدر دارای فاصله است که حواس مادی در برابر حواس باطنی گدا و عاجز وناتوان است
*********************************
لفظ جبرم عشق را بیصبر کرد
وانک عاشق نیست حبس جبر کرد
جبری بودن بیانات من طاقت عاشق را طاق نمود و انکه از عشق بویی نبرده است برداشت نادرستی از جبر داشته و بلحاظ عدم درک صحیح ان برخوردنامناسبی با ان داشته است
***********************************
این معیت با حقست و جبر نیست
این تجلی مه است این ابر نیست
تمامی تعاریف بظاهر جبری جبر نیست بلکه همراهی با حق است
و در واقع مانتد تابش ماه هست نه شبیه ابری که نقش حجاب را داشته باشد
********************************
ور بود این جبر جبر عامه نیست
جبر آن امارهٔ خودکامه نیست
اگر برداشتی جبری هم از ان شود متفاوت از فهم عوام از جبر است اعتقاد عوامانه از روی نفس اماره است
***********************************
جبر را ایشان شناسند ای پسر
که خدا بگشادشان در دل بصر
جبر خواص عرشی است و هرکسی توان درک و فهم ان را ندارد و تنها کسانی قادر به شناخت درست ان باشند که خداوند دیده باطنی انان را بینا کرده است
**************************************
غیب و آینده بریشان گشت فاش
ذکر ماضی پیش ایشان گشت لاش
صاحبان دیده باطنی تصرفات انان فراتر از زمان ومکان است
اینده بر ایشان اشکار است و یاد گذشته و در واقع جهت رویت ماضی هیچ زحمتی را متحمل نگردند
*********************************
اختیار و جبر ایشان دیگرست
قطرهها اندر صدفها گوهرست
مبحث جبر و اختیار از دیدگاه عرفان متفاوت از اهل ظاهر هست و در واقع قطره باران فقط در داخل صدف به مروارید تبدیل میشود
******************************
هست بیرون قطرهٔ خرد و بزرگ
در صدف آن در خردست و سترگ
مثلا قطرات باران چه کوچک یا بزرگ فقط در دل صدف گرانقیمت و ارزشمند میشوند
*******************************
طبع ناف آهوست آن قوم را
از برون خون و درونشان مشکها
اهل معرفت خاصیت و طبع اهو دارند انان خون بیرونی را در درون خویش به ماده خوش بوی مشک تبدیل نمایند
*************************************
تو مگو کین مایه بیرون خون بود
چون رود در ناف مشکی چون شود
و هیچگاه اهل ظاهر نباید ظاهرا به تبدیل خون به مشک اعتراض نمایند
در واقع درک این مهم که اهل دل و کاملان دارای دیدگاهی ملکوتی هستند و دیگران قادر به فهم درست ان نیستند نباید نسبت به فرمایشات انان متتقد گردند زیرا ناقص قابلیت نقد کمال را ندارد
*********************************
تو مگو کین مس برون بد محتقر
در دل اکسیر چون گیرد گهر
این ابیات تمثیل ایات مادی است برای درک بهتر فهم محرمان الهی
و مولانا در این راستا مثال دیگری را میفرماید که
تو نباید به تبدیل مس به طلا با استفاده از علم کیمیاگری گردی
*********************************
اختیار و جبر در تو بد خیال
چون دریشان رفت شد نور جلال
برداشت اهل ظاهر از جبر و اختیار بسیار تفاوت دارد فقط این را بدان که این دو در فهم نافص به اوهام و خرافه و گمراهی منتهی گردد
و در کاملین به نور هدایت وتجلی حقیفت
*******************************
نان چو در سفرهست باشد آن جماد
در تن مردم شود او روح شاد
نان تا هنگامی که در سفره است جمادی بیش نیست اما همینکه تناول گردد در بدن انسان به روح و جان مسرور تبدیل شود
******************************
در دل سفره نگردد مستحیل
مستحیلش جان کند از سلسبیل
همین غذا تا در سفره است قدرت تبدیل ندارد و درست بعد استفاده به جان تغییر ماهیت دهد
*********************************
قوت جان است این.ای راست خوان
تا چه باشد قوت ان جان حان
حال با عنایت به این مقدمه نتیجه انکه روح ادمی قادر است نان را تبدیل نماید
پس جان جان که در حقیقت انسان ملکوتی دارای چه قدرتی است در تبدیل ادمی به حقیقت خلقت و عظمت واقعی بشر
**********************************
گوشت پارهٔ آدمی با عقل و جان
میشکافد کوه را با بحر و کان
ادمی با کالبدی گوشتی و عقل نادی و جان ناقص بلحاظ عدم کمال واقعی قادر به شکافتن و اکتشاف و استخراج از دریا و معادن هست
********************************
زور جان کوه کن شق حجر
زور جان جان در انشق القمر
خداوند به زمین شناس قدرت تصرف در شکافتن کوه را در عالم ماده عنایت نموده
اما به سید عالم علیه السلام قدرت شکافتن ماه را در عالم معنا
***************************************
گر گشاید دل سر انبان راز
جان به سوی عرش سازد ترکتاز
اگر دل رازهای خویش را باز نماید روح ادمی با اشتیاق تمام بسوی عرش سیر کند
مسایل السلوک
دل ادمی صندوقچه اسرار است بویژه قلب باطنی احرار الهی و انها به حقیقت انسان ومراتب وی واقفند
انسان واقعیتی الهی و نورانی دارد و این امر نیاز به ایمان و شهود است که فقط در شاگردی مرادی اسمانی امکان پذیر است و لاغیر
آمد او آنجا و از دور ایستاد
مر عمر را دید و در لرز اوفتاد
فرستاده روم انگاه که حضرت را یافت از فاصله ای دورتر به نظاهره نشست
از هیبت خفته خلیفه لرزی غیر ارادی بر او غالب شد
****************************
هیبتی زان خفته آمد بر رسول
حالتی خوش کرد بر جانش نزول
خوف از ان ارمیده بر او استیلا یافت در عین حال که حالتی ذوق معنایی بر روح او نشسته بود
مسایل السلوک
مولانا به دو مطلب مهم در این بیت اشاره میفرماید که در وادی عرفان جایگاهی عظیم دلرد
هیبت و ترس ناشی از کبریایی بودن مردان الهی در هنگام زیارت ناشی از ذات خدایی بودن انان است
و محبت ناخواسته ای که به هنگام ملاقات حاصل میشود نیز از اثر منزه بودن مقربان است
حتی این مهم بعد مرگ انان در زیارت ارامگاه انان نیز صدق میکند
مولوی نعمت الله مفسر قران حوزه مکی زاهدان در یکی از سخنرانی هایشان به امر اشاره نمودند
که اگر بزرگترین حاکمان دنیا و ثروتمندان جهان و قدرتمندان جسمی انگاه که در مقابل روضه مبارک سید عالم علیه السلام قرار میرند حواسشان باخته میگردد و لرز بر اندامشان می افتد
**********************************
مهر و هیبت هست ضد همدگر
این دو ضد را دید جمع اندر جگر
مطلب مهمی که در این بیت مولانا بدان میپردازد
جمع شدن محبت و خوف از زیارت انسان کامل چیزی عجیبی است
دو متضاد جمع دریک مجموعه
لذا رسول روم در ملاقات جسم خفته حضرت عمر ( رض) این دو حس را در نهاد خویش دریافت
*********************************
گفت با خود من شهان را دیدهام
پیش سلطانان مه و بگزیدهام
او در ضمیر خویش اعتراف نمود که تا حالا متناسب با ماموریت وموقعیت اجتماعی خویش به ملاقات حاکمان و بزرگان زیادی رفته ام
**************************
از شهانم هیبت و ترسی نبود
هیبت این مرد هوشم را ربود
از ملاقات حاکمان هیج خوفی نداشتم ولی عظمت وکبریایی این مرد بر عقل و هوشیاری من تصرف داشته و تمامی فهم و درک من را از بین برده است
******************************
رفتهام در بیشهٔ شیر و پلنگ
روی من زیشان نگردانید رنگ
بسیار در محل زندگی شیران و نهنگان که کنایه از صاحبان قدرت هست گام گذاشته ام اما کوچکترین ترسی از حضور و ملاقات با انان در ضمیر خویش نیافتم
********************************
بس شدستم در مصاف و کارزار
همچو شیر آن دم که باشد کارزار
بسیار به ستیز و مبارزه پرداخته ام و مانند شیر شجاع و دلیر در میدان حاضر شده و هیچگاه مصاف را خالی نکرده ام
***************************************
بس که خوردم بس زدم زخم گران
دل قویتر بودهام از دیگران
از بسیاری ضربات وادی مبارزه جراحتهای فراوانی نصیبم شده است
اما ضمیر و باطنی قوی و با صلابت داشته ام و از همه هم رزمانم دلیرتر بوده ام
*********************************
بیسلاح این مرد خفته بر زمین
من به هفت اندام لرزان چیست این
ولی تعجب اینجاست که این مرد بدون محافظ و هیچگونه وسیله دفاعی در بیابانی تنها انهم خوابیده
ولی اعضا و جوارح من تماما لرزان و هراسان و پریشان است
*******************************
هیبت حقست این از خلق نیست
هیبت این مرد صاحب دلق نیست
اینگونه
هیبتها از جناب خدای قدرتمند و عزیز است این عظمت از جانب مخلوق نیست
و این ترس از انسانی چنین درویشانه خوابیده نمیتواند باشد
**************************************
هر که ترسید از حق او تقوی گزید
ترسد از وی جن و انس و هر که دید
اصلی در دایره هستی حقیقت دلرد که هر کس در هرجایگاه و نژاد و موقعیتی که باشد اگر خداترسی را پیشه سازد
هیبتی از ذات مبارکش بر جن و انس و تمام هستی غالب شود
******************************************
اندرین فکرت به حرمت دست بست
بعد یک ساعت عمر از خواب جست
رسول روم خلیفه را شایسته احترام دید لذا به حرمتش دستها را بست تا اینکه بعد ساعتی ایشان از خواب بیدار شدند
مسایل السلوک
مولانا به مطلب بسیار مهمی در این بیت میپردازد و ان هم نحوی معاشرت و مجالست با صاحبان کمال است
انبیا و اولیا سزاوار احترامتد انان تابع امر خدایند و به مقام یطهرکم تطهیرا رسیده اند و هر انکس که به وادی تطهیر رسد تحیت او لازم و واحب گردد
پیامبر فرمودند
که خداوند در دو جا مستقیم اعلام جنگ نموده است و یکی از ان موقعیتها ازار و بی احترامی به مردان اسمانی است و خداوند در مقابل ان بزرگواران بینهایت غیور است
************************************
کرد خدمت مر عمر را و سلام
گفت پیغامبر سلام آنگه کلام
او کمال ادبی که شایسته اولیای خداست بکار بست و انگاه درودی عرض کرد و سخن خویش را اغاز نمود
مسایل السلوک
اموزه عرفانی این بیت اینست که ضمن بجا اوردن ادب زیارت بززگان معنا ابتدا باید سلام نمود سپس سخن گفت
و خداوند در قران فرمود
و اذا حییتم بتحیه فاحسن متها او رودها....
و حضرت حق با واژه درود انبیا را در قران تحیت مینماید
سلام علی نوح..سلام علی ابراهیم...
************************************
پس علیکش گفت و او را پیش خواند
ایمنش کرد و به پیش خود نشاند
حضرت پاسخ درودش را دادند و او را به حضور خواستند
و از امنیتی که برخوردار هست و اورا در جوار خویش جای دادند
******************************************
لاتخافوا هست نزل خایفان
هست در خور از برای خایف آن
بشارت نترسید از جانب خداوتد در قران موجب نزول رحمت واسایش است و این بشارت از جانب خدا و بزرگان دیانت متناسب با شایستگی و سزاواری شخص هدیه میگردد
مسایل السلوک
خداوند مهربان در قران کریم خطاب به مومنان میفرماید
و لاتخافوا و لاتحزنوا.....
نترسید و اندوهیگین نباشید بلکه بشارت به بهشت و لقای خویش داده است
یا در مدح اولیا فرموده
ان اولیاالله لاخوف علیهم و لاهم یحزنون
هر ایینه دوستان خدا نه ترسی بر انان است و نه اندوهگین باشند
********************************
هر که ترسد مر ورا ایمن کنند
مر دل ترسنده را ساکن کنند
قاعده الهی بر این است که اگر کسی از خدای خویش در اجرای اوامرش بترسد و تقوا اختیار نماید
وی را در وادی ایمن جای دهند
و هر ان دلی که هیبت و ترس الهی در ان باشد به ارامش میرسد
**********************************
آنک خوفش نیست چون گویی مترس
درس چهدهی نیست او محتاج درس
مردان الهی
هر انکس که به وادی ایمن قدم گذاشته نیازی به تعهد امنیت او نیست او در جوار و حریم امن الهی است واینان که خود استاد معنا و دریافت و درک حقیقت هستند نیاز به اموزش ندارند
*********************************
آن دل از جا رفته را دلشاد کرد
خاطر ویرانش را آباد کرد
حضرت عمر در ادامه محبت به رسول او را با نگاه الهی خویش خرسند نمود و خاطر پریشان وگرفتار او را بسوی ابادی معرفت و عشق سوق داد
****************************
بعد از آن گفتش سخنهای دقیق
وز صفات پاک حق نعم الرفیق
ایشان از راز و رمزهای بندگی و عشق در زمین مستعد وجودش کاشتند
از حقیقت صفات پاک حضرت حق که بهترین و والاترین یار است سخنها گفتند
*********************************
وز نوازشهای حق ابدال را
تا بداند او مقام و حال را
از محبت و الطاف الهی خطاب به مقربان و پاکان صحبت نمودند
و به در خصوص فرق بین حال ومقام را توضیح دادند
******************************************
حال چون جلوهست زان زیبا عروس
وین مقام آن خلوت آمد با عروس
مولانا در ادامه به بهانه این مطلب به تفهیم فرق بین حال و مقام می پردازد
حال مانند عروسی است که در شب اول جلوه نمایی کند
اما مقام خلوت کردن با عروس است که ان مقام را فقط داماد کسب میکند
مسایل السلوک
حال شاید به هرکسی دست دهد و ان لحظه ایست اما کشف و شهود فقط مختص مقربان است
**************************************
جلوه بیند شاه و غیر شاه نیز
وقت خلوت نیست جز شاه عزیز
جلوه که نماد حال است برای مقرب و غیر امکان پذیر است اما خلوت گزیدن و به مقام یختص برحمته من یشا رسیدن فقط برای کاملین و برگزیدگان امکان پذیر است
*************************************
جلوه کرده خاص و عامان را عروس
خلوت اندر شاه باشد با عروس
جلوه نمایی برای عوام و خاصان صورت پذیرد اما ورود به حریم و معراج نمودن فقط برای شاهان وحاکمان معنا است
بقول خواحه شیراز
پادشاهان مرقع پوش بی تخت وکلاه
کافسر شاهی ز شاهان جهان بربوده اند
***********************************
هست بسیار اهل حال از صوفیان
نادرست اهل مقام اندر میان
در میان درویشان و اهل طریق اکثرا اهل جلوه و ذوق و وحد هستند
اما بسیار اندکند صاحبان مقام
و قلیل من عبادی الشکور
**********************************************
از منازلهای جانش یاد داد
وز سفرهای روانش یاد داد
حضرت به رسول رومی از وادیهای روح تعالی یافته را به او اموخت و از سیری که جانها از عالم لاهوت تا ناسوت داشته اند
***************************************
وز زمانی کز زمان خالی بدست
وزمقام قدس که اجلالی بده ست
او را از زمان بی زمانی اگاه نمود و از مقام قدس الهی که درای جلال و جبروت است مطلع نمود
*********************************
وز هوایی کاندرو سیمرغ روح
پیش ازاین دیده ست پرواز فتوح
و از هوایی که سیمرغ جانها پیش از نزول به عالم ماده سیر و گشایش داشته است
******************************************
هر یکی پروازش از آفاق بیش
وز امید و نهمت مشتاق بیش
اوج گرفتن در عالم معنا بینهایت است از سیر ارزوها و حرصها نیز قراتر است
**********************************
چون عمر اغیاررو را یار یافت
جان او را طالب اسرار یافت
چون حضرت عمر با تصرف معنایی خویش رسول غیر را یار معنایی یافت و روح و جان او را مستعد دریافت رازهای الهی دانست در زمین جان او تخم حقیقت کاشت
مسایل السلوک
اولیا متفاوت از متخصص ظاهر معنویت است پژوهشگران دینی به نظریات دلبسته اند
اما عرفا عالمان واقعی درون و سیرت هستند انان با اولین ملاقات متوجه ضمیر فرد برای دریافت حقایق میشوند
انان اسرار متناسب با قابلیت شخص تعلیم میدهند
*******************************************
شیخ کامل بود و طالب مشتهی
مرد چابک بود و مرکب درگهی
خلیفه مسلمین استادی کامل بود و رسول رومی مریدی صادق .
عمر اشنا به اسمان بود فرستاده قیصر پر اشتها در دریافت معنویت
عمر استاد چالاک و تیز بود و رسول رومی مرکبی تسلیم شده
مسایل السلوک
در عرفان نقش طالب و مطلوب شرط اساسی است
عرفا باران حقیقتند و مریدان زمینی مستعد کاشت.
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره زلر خس
**************************************
دید آن مرشد که او ارشاد داشت
تخم پاک اندر زمین پاک کاشت
مرشد گرانقدر سیدنا عنر خطاب دریافت که فرستاده قیصر قابلیت هدایت شدن را داراست
لذا بذر پاک معنا را در زمین باطن او کاشت
تا عمر آمد ز قیصر یک رسول
در مدینه از بیابان نغول
در زمان خلامت عمر (رض) فرستاده ای از طرف قیصر به قصد مدینه بیابانهای دور و بزرگ را پشت سر گذاشت
******************************
گفت کو قصر خلیفه ای حشم
تا من اسپ و رخت را آنجا کشم
رسول قیصر روم پرسید قصر خلیفه شما کجاست؟
تا من اسب و البسه خویش را جهت اقامت انجا برم
************************************
قوم گفتندش که او را قصر نیست
مر عمر را قصر. جان روشنسیت
یاران ان حضرت در جواب گفتند که ایشان قصری ندارد
و در واقع تنها قصر او ضمیر روشن و با فراست اوست
***********************************
گر چه از میری ورا اوازه ای است
همچو درویشان .مر او را کازه ای است
گرچه ایشان دارای شهرت بلحاط حکومت و جایگاه دارد ولی زندگی او مانند تهیدستان و فقیران جامعه است
**********************************
ای برادر چون ببینی قصر او
چونک در چشم دلت رستست مو
و تو که مدعی دیدن کاخ او هستی چگونه قادر خواهی بود قصر معنوی و باطنی او را مشاهده نمایی در حالیکه تمام وجودت را اوصاف ذمیمه پوشانده است
مسایل السلوک
مردان الهی سرمایه انان ذات اسمانی و تصرفات الهی انان است و ان سرمایه نورانیت است و کسانی میتوانند حقیقت مردان خدا را بشناسند که صاحبان تصرف باشند
اهل معصیت وگناه که انان را بشری چون خود پندارند و هیچ فضیلتی برایشان قایل نیستند
********************************
چشم دل از مو و علت پاک آر
وانگه آن دیدار قصرش چشم دار
یاران فرمودند
نخست باید چشم باطنت را از مریض های معصیت و گناه پاک نمایی
و انگاه مدعی رویت کاخ الهی و معنایی انان گردی
*****************************
هر که را هست از هوسها جان پاک
زود بیند حضرت و ایوان پاک
هر انسانی که اراده نماید و هوش و ذهن خویش را از امیال مادی پاک گرداند
بلافاصله حضرت خدای مهربان بارگاه و عرش خویش را نشانش دهد
******************************
چون محمد پاک شد زین نار و دود
هر کجا رو کرد وجه الله بود
حضرت محمد صل الله علیه و اله و صحبه و سلم چون مصفا و عاری لز هرگونه تعلق مادی بود و هیچ سنخیتی با دود و غبار دنیا نداشت
به هر سویی که نظر می انداخت ذات الهی را مشاهده میکرد
مسایل السلوک
انسان اسمانی در ایات تکوینی خالقی قدرتمند و توانا را میبیند و این فضیلت به صاحبان معرفت داده شده است
به دریا بنگرم دریا تو بینم
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا ی تو بینم
**************************
چون رفیقی وسوسهٔ بدخواه را
کی بدانی ثم وجه الله را
حقیقت ثم وجه الله را تا مادامیکه وسواس شیطان بدخواه ادمی را خواستاری کی بدانی؟
مسایل السلوک
مولانا بر این نکته مهم تاکید میفرماید که ظهور و تجلی حضرت حق در ایات او عیان است
اما اگر کسی قادر به درک ان نیست چون نگاه او به ایات پیرامونش مادی است تا معنایی
و این بزرگترین مانع در فهم حقیقت است
******************************
هر که را باشد ز سینه فتح باب
بیند او بر چرخ دل صد آفتاب
پس اگر هر فردی بتواند انشراح قلبی را کسب نماید او لز هر مکانی توان رویت خورشید حقیقت را خواهد داشت
مسایل السلوک
موضوع شرح صدر در ایات قران بسیار مورد تاکید است
موسی بن عمران علیه السلام تقاضای ان را دارد
اللهم اشرح لی صدری....
بارخدایا سینه ام را وسعت معنایی بده
یا خداوند خطاب به سید عالم (ص)
میفرماید
الم نشرح لک صدرک...
ایا سینه تو را گشاده نکردیم
و وسعت سینه باطنی انسان عنایت حق است و راه نیل به ان دوری از وسواس نفسانی و شیطاتی است
*********************************
حق پدیدست از میان دیگران
همچو ماه اندر میان اختران
حضرت خداوند یگانه در دایره هستی چنان اشکار است که ماه در اسمان
********************************
دو سر انگشت بر دو چشم نه
هیچ بینی از جهان؟ انصاف ده
مثلا اگر ما دو سر انگشت خویش را بر دو چشم خویش گذاریم ایا قادر به دیدن خواهیم بود منصفانه جواب بده؟
مسایل السلوک
ذات الهی اشکارترین است اگر درک خدای مهربان دشوار است مشکل از نگاه و عدم بصیرت ماست درست مانند کسی که بر چشمان خویش حجابی گذاشته باشد
********************************
گر نبینی این جهان معدوم نیست
عیب جز ز انگشت نفس شوم نیست
ایا اگر توی انسان چشمانت را بوسیله ای ببندی و جلوی دیدگانت را مسدود نمایی دلیل بر عدم هستی است مشکل از عدم درک و فهم توست
**********************************
تو ز چشم انگشت را بر دار هین
وانگهانی هرچه میخواهی ببین
تو انگشت غفلت را از جلوی دیدگانت بردار و بدنبال ان هر چه اراده نمایی ببینی
مسایل السلوک
اگر انسان دست از غفلت بردارد و با و نگاهی عارفانه به هستی بنگرد پشت این خلقت عظیم و نظم در ان ذاتی بدیع را خواهد دید که بینهایت قدرتمند و زیباست
***********************************
نوح را گفتند امت کو ثواب
گفت او زان سوی واستغشوا ثیاب
از سیدنا نوح علیه السلام سوال شد کو ان ثوابی که وعده میدادی
و نوح به نص صریح قران گفت
( و انی کلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فی اذانهم و استغشواثیابهم)
من هر موقعی انان را دعوت میکردم تا مورد امرزش تو قرار گیرند از سرکشی خود انگشت در گوشهایشان میگذاشتند و لباسهایشان را در سرشان
و اینها لجوج در مقابل دریافت حقیقت بودند
********************************
رو و سر در جامهها پیچیدهاید
لاجرم با دیده و نادیدهاید
سر و صورت خویش را در البسه خویش پنهان میکنید خداوند بصیرت قلبی در وجود شما به ودیعه گذاشته اما شما ان را در لباس تعلق دنیا پنهان کرده اید
و در واقع با داشتن نعمت بینایی قادر به دیدن نیستید
***********************************
آدمی دیدست و باقی پوستست
دید آنست آن که دید دوستست
اصلا ذات ادمی بر اساس حقیقت دیدن و فهم و درک است و بقیه او جسمی بیش نیست
و در واقع انسانی بدون درک حقیقت شایسته مقام ادمیت نخواهد بود
و تنها مشاهده ای ارزشمند است که در ایات الهی سیر نماید و او را ببیند و دیدگانی که توان و لیاقت مشاهده حق را نداشته باشد دید نیست
*******************************
چونک دید دوست نبود کور به
دوست کو باقی نباشد دور به
دیدگانی که که خدا را نبیند همان نباشد بهتر است و یاری که همیشکی و ابدی هم نباشد نبودش بهتر است از بودش
********************************
چون رسول روم این الفاظ تر
در سماع آورد شد مشتاقتر
مولانا مجددا به داستان رسول روم و حضرت عمر (رض) بر میگردد
و نماینده روم پس از شنیدن این کمالات میل او در ملاقات عمر افزون تر گشت
*********************************
دیده را بر دیدن عمر گماشت
رخت و اسب را ضایع گذاشت
او تمامی همت خویش را در دیدن عمر بکار بست و به هر طرف نظر می انداخت
و چنان مستغرق این مهم شده بود که از اسب و البسه خویش فراموش نمود
************************************
هر طرف اندر پی آن مرد کار
میشدی پرسان او دیوانهوار
او به هر جانبی جهت زیارت حضرت چون عاشقان دیوانه وار پرسان شد
*********************************
کین چنین مردی بود اندر جهان
وز جهان مانند جان باشد نهان؟
با با تعجب میگفت مگر ممکن است چنین نعمت بزرگی در هستی باشد و درست مانند روح در بدن پنهان باشد
******************************
جست او را تاش چون بنده بود
لاجرم جوینده یابنده بود
او به جستجوی معشوق خویش مشغول شد زیرا هر جستجوگری در نهایت به مقصود خویش دست یابد
مسایل السلوک
اولین گام در هر انری طلب است اگر طلب هدفمند و عاشقانه باشد در نیل به مقصد کمک خواهد نمود
بویژه در وادی معنا که اصل خلقت ادمی بر ان اساس است
**************************************
دید اعرابی زنی او را دخیل
گفت عمر نک به زیر آن نخیل
در همین حین خانمی که دارای دید باطنی بود با فراست الهی خویش دریافت این غریبه بدنبال زیارت خلیفه است
لذا گفت ان گمشده تو در فلان جاست در زیر درخت خرما در حال استراحت است
************************************
زیر خرمابن ز خلقان او جدا
زیر سایه خفته بین سایهٔ خدا
و زن گفت
هم اکنون عمر جدای از سایر امت در زیر سایه ان درخت خوابیده و در حقیقت او سایه الهی است که ارمیده است
ای شهان کشتیم ما خصم برون
ماند خصمی زو بتر در اندرون
ای شاهان معنوی متوجه باشید ما خصم بیرونی را به هلاکت رساندیم اما دشمنی قوی تر و مذموم تر در باطن همه ماست
مسایل السلوک
حدیث مذکور فرمایش پیامبر است روایت است که ایشان در هنگام مراجعت از حهاد با مشرکین خطاب به شاگردان خویش فرمودند
ای صحابه من ما دشمن بیرونی را کشتیم و این جهاد کوچک بود
اما جهاد عظیم تر مبارزه با نفس است که دایما با ان در ستیز هستیم
مولانا به استناد این فرمایش حضرت علیه السلام
خطاب به پیران طریقت و اولیا میگوید ای شهان معنویت مواظب خصم درون خویش باشید
************************
کشتن این کار عقل و هوش نیست
شیر باطن سخرهٔ خرگوش نیست
هلاکت نفس اماره کار عقل و هوش معاشی نیست نیازمند عقل معادی است
زیرا دیگر نفس باطن مورد حیله و مکر خرگوش قرار نخواهد گرفت
*************************
دوزخست این نفس و دوزخ اژدهاست
کو به دریاها نگردد کم و کاست
نفس درونی همانند دوزخ شعله ور و لهیب است اتش ان بوسیله اب تمام دریاهای مادی کم نگردد
مسایل السلوک
یوسف نبی علیه السلام در مذمت نفس اماره فرمود
و ما ابری نفسی ان النفس لااماره بسو الا ما رحم ربی
***********************
هفت دریا را در آشامد هنوز
کم نگردد سوزش آن خلقسوز
نفس اماره چنان حریص است که اگر هفت دریا کنایه از هفت دریای قدیم را بیاشامد
طمع و جوش وی در سلب ایمان و گمراهی مخلوق کاسته نشود
هفت دریا عبارتند
دریای چین .مغرب.روم.سیاه.سرخ.خزر.فارس
عرفا ان را کنایه از هفت خلصت و صفت رزیله دانسته اند
حقد.بخل.حرص.حسد.شهوت.غضب
******************************
سنگها و کافران سنگدل
اندر آیند اندرو زار و خجل
کافر و سنگ با ان همه قساوت قلب در مقابل او شرمنده و خوار هستند
مسایل السلوک
سنگ و کفر در کنار همدیگر کنایه از قساوت دل سخت کافر است و اشاره به ایه قران در سوره مبارکه بقره دارد
فاتقوالنار التی و قودها الناس و الحجاره....
*****************************
هم نگردد ساکن از چندین غذا
تا ز حق آید مرورا این ندا
دوزخ از بلعیدن تمامی کافران سیر نشود تا اینکه خداوند ندا دهد
*******************************
سیر گشتی ؟ سیر.نی هنوز
اینت اتش اینت تابش اینت سوز
خداوند می پرسد ای جهنم ایا گرسنگی تو تمام شد و سیر شدی
و او گوید نه هنوز
اتش و تابش و سوزختن دوزخ اینگونه است
***************************
عالمی را لقمه کرد و در کشید
معدهاش نعره زنان هل من مزید
دوزخ عالمی را فقط در غالب یک لقمه بلعید و باز هم از حرص فریاد میکشد ایا زیاده تر از این هم هست
*****************************
حق قدم بر وی نهد از لامکان
انگه او ساکن شود از کن فکان
قدم کنایه از عمر الهی است خداوند قدم خویش را بر روی حرص دوزخ نهاده
و انگاه است که عطش او به امر کن فیکون فرو کش کند
*****************************
چونک جزو دوزخست این نفس ما
طبع کل دارد همیشه جزوها
نفس اماره جزوی از دوزخ است و قاعده کلی انست که جزوها در نیل به کل میل دارند
مسایل السلوک
نفخت من روحی
دمیدم از روح خودم در شما
و یسلونک من الروح
قل الروح من امر ربی
ارواح در کالبد انسانها جزو گردند و با موت به اصل خویش رجعت نمایند
و تمامی جزوهای هستی دارای معدن کل هست
و با مفارقت روح از جسم تمامی احزای جسمانی نیز به معدن خویش عودت نمایند
عنصر خاک و اب و باد و اتش وجود ادمی به محض جدایی روح از جسم به اصل خویش برگردند
************************************
این قدم حق را بود کو را کشد
غیر حق خود کی کمان او کشد
لذا مقابله با نفس و پیروزی بر ان جز به عنایت حق امکان پذیر نیست
و امکان ندارد غیر پروردگار بر ان فایق اید
مسایل السلوک
چنانچه در شرح ابیات قبلی بدان پرداخته شد جایی که یوسف صدیق علیه السلام با مقام عصمت از شر نفس بخدای مهربان پناه می اورد ناقصین مثل ما که باید حسابی اندیشه کنند و مدعی تصرف مستقل بدون اذن و مدد حق نشوند
و هر اکس از خاص و عام به هر مقدار و میزان که توفیق غلبه یافته اند محض عنایت حق بوده است و لاغیر
*********************************
در کمان ننهند الا تیر راست
این کمان را بازگون کژ تیرهاست
در کمان تیری مورد استفاده قرار گیرد که بی عیب و راست باشد و کمان نفس انسان دارای تیرهای کجی است
مسایل السلوک
مراد از تیرهای ناموزون وسواس نفس است که صاحب خویش را به فرمایش خدا به ( یبغون عوجا) سوق میدهد
****************************
راست شو چون تیر و واره از کمان
کز کمان هر راست بجهد بیگمان
پس ادمی میبایست در مبارزه با نفس مانند تیر کمان بی عیب و راست گردد زیرا از کمان تیری به هدف خواهد نشست که موزون و راست باشد
مسایل السلوک
مراد از راست صراط المستقیم است
و صراط شریعت مقدس بحدی که ادمی حداقل حلال و حرام را بشناسد و مقید باشد
و در تقید دارای نیت و انگیزه راست باشد
مقام صدق بالاترین مقام بعد انبیا است و انسان صادق ظاهرا و باطنا اگر با خدای خویش راست باشد به هدف اصلی خلقت که معرفت و فنا حق است دست خواهد یافت
*****************************
چونک وا گشتم ز پیگار برون
روی آوردم به پیگار درون
پیامبر فرمودند ای یاران من حال که ار مبارزه با دشمن ظاهر از میدان جهاد برگشتیم
ماموریت جدید و صعب تری را اغاز خواهیم نمود و ان پیکار با جنود نفساتی که بینهایت خطرناک تر است میرویم
**********************************
قد رجعنا من جهاد الاصغریم
با نبی اندر جهاد اکبریم
به تحقیق که برگشتیم از جهاد کوچک و به مدد و تبعیت از قران و پیامبر اماده جهاد اکبریم
***********************************
قوت از حق خواهم و توفیق و لاف
تا به سوزن بر کنم این کوه قاف
در این مبارزه بزرگ توان و قدرت را از خدا بخواهیم که اگر عنایت او همراهی نماید انسان قادر خواهد بود کوه قاف را بوسیله سوزن متلاشی نماید
مسایل السلوک
ادمی اگر عنایت و نظر خالق هستی مدد کار او باشد و او مورد قبول حضرت باریتعالی قرار گیرد
بر تمامی امورات محال فایق اید
*************************************
سهل شیری دان که صفها بشکند
شیر آنست آن که خود را بشکند
اسان است اگر ادمی صفوف مادی را در هم شکند دلاوری و بزرگی مهم تر انست که توفیق شکستن نفس اماره را حاصل نماید
مسایل السلوک
ادمی با افکار و ترفندهای مادی قادر است بر تمامی کاینات ماده غلبه و تصرف داشته باشد
و این بسیار کار تعب و صعب نیست
اما زفت تر از همه امورات دنیایی شکستن دشمن دوزخ صفتی بنام امیال نفسانی درونی است که تمامی جنایات نسل ادمی در پیروی از همین عدو قدار است
گر بر سر نفس خود انیری مردی
گر بر دگران خورده نگیری مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری مردی
هین بملک نوبتی شادی مکن
ای تو بستهٔ نوبت آزادی مکن
ای انسان هیچگاه به مالکیت مادی دنیا خرسند مباش
ای کسی که دلبسته دنیایی نوبتی هستی هیچ وقت در هیچ مقام و ثروت ....
احساس رهایی نکن
مسایل السلوک
انما الحیوه الدنیا لهو و لعب
زندگانی دنیا بازی ای بیشتر نیست کافیست که ادمیزاد تفکر نماید یک دقیقه بیشتر زنده نیست
انگاه درست یک لحظه ای دیگر تمامی مالکیت و دلبستگی او دست به دست خواهد شد
زیرا دیگر نوبت او تمام شده و نوبت دیگری است تا بر مقام او جلوس نماید املاکش را تصرف کند و.مابقی...
و این حقیقت را نباید فراموش کرد که یک زمانی فرا خواهد رسید که دقیقا همان یک دقیقه فرصت باقیمانده
*********************************
آنک ملکش برتر از نوبت تنند
برتر از هفت انجمش نوبت زنند
ولی مالکیت هست که بالاتر از تصرف دنیایی است و هر انکس بدان دست یابد بر هفت فلک مالک شود
مسایل السلوک
همین انسان اگر به حقیقت خویش اگاه شود ارزش او خیلی والاتر از دنیای مادی است او مخلوقی عرشی است
مقام او سبحان الذی اسری بعبده است
بود قدر تو افزون از ملایک
تو قدر خود نمیدانی چه حاصل
*****************************
برتر از نوبت ملوک باقیند
دور دایم روحها با ساقیند
اما افرادی هستند که انان شاهان عالم دیانتند و شاخصه انان برتری از دنیای نوبتی است
اولیا همواره مجالست با ساقی ازل دارند و ارواح انان در ارامش ابدی بسر میبرند
*********************************
ترک این شرب ار بگویی یک دو روز
در کنی اندر شراب خلد پوز
اگر این فرصت عمر را تابع امر خدای مهربان گردی و از شراب به ظاهر لذب بخش دنیایی دوری گزینی به وصال ساقی حقیقی نایل گردی و شراب طهورای معرفت جاویدان را بدست خواهی اورد
جمع گشتند آن زمان جمله وحوش
شاد و خندان از طرب در ذوق و جوش
حیوانات جنگل بعد استماع خیر بشارت دهنده هلاکت شیر تجمع کردند و جملگی به شادی و سرور پرداختند
************************************
حلقه کردند.او چو شمعی در میان
سجده کردندش همه صحراییان
از فرط شادی خرگوش ناجی را همه حلقه نمودند مانتد شمع مجلس و به تعظیم و تکریم او پرداختند
مسایل السلوک
در مصراع دوم مولانا از سجده مخلوق سخن به میان می اورد
سجده دلرای اقسام است سجده عبادی و بندگی جز بر ذات خداوند بر هیچ مخلوقی جایز نیست
اما سحده تکریمی و تعظیمی را به نص صریح قران در خصوص سجده ال یعقوب بر سیدنا یوسف علیه السلام نه به قصد عبادت بلکه فقط جهت کرامت بعضی جواز دانسته اند
**************************
تو فرشتهٔ آسمانی یا پری
نی تو عزرائیل شیران نری
اهالی نخچیر در مدح خرگوش میگفتند
تو فرشته ملکوتی و یا از احنه زیبا هستی
نه شایسته تو را ملک موت شیران نر بخوانیم
***********************************
هر چه هستی جان ما قربان توست
دست بردی دست و بازویت درست
بالاخره هر چه بگوییم کم است فقط میگوییم جان ما فدای تو
پیروز حقیقی از ان توست الهی که همیشه تن و دستت سالم باشد
***************************
باز گو تا چون سگالیدی به مکر
آن عوان را چون بمالیدی به مکر
شرح بده تا چگونه اتدیشه مکارانه نمودی و ان ظالم را به حیله نابود ساختی
مسایل السلوک
مبحث مکر و حیله نیز دارای دو بعد مادی و معنایی است
اگر ترفندها در راستای اموزه های دینی باشد و در شرع مقدس گنجایش داشته باشد عالی و مورد پسند است
و چنانچه حیل ریشه اش در معصیت و نفاق باشد مردود و مورد مذمت است
**********************************
بازگو کز ظلم آن استمنما
صد هزاران زخم دارد جان ما
ما از جور ان ظالم صدها هزار زخم بر روح و روان داریم پس بگو تا روحمان درمان گردد
مسایل السلوک
همانطور که جسم با دارو درمان گردد مرض روح و افسردگی نیازمند داروی روحانی است و مهمترین داروی روحی ادمی شنیدن خبر رهایی از ستم است ارواح با فضای ظلمانی و طغیان مکدر گردند و با رهایی مسرور
********************************
راند حق این آب را در جوی تو
آفرین بر دست و بر بازوی تو
حضرت حق اراده کرد تا این فضیلت اختصاصا بنام توباشد
دست وبازو کنایه از تن سالم است
الهی که همیشه در صحت و سلامتی بسر ببری
****************************
بازگو تا قصه درمانها شود
بازگو تا مرهم جانها شود
لذا به بیان نقشه بپرداز تا با استماع ان اندوه حاصله از جورها به سلامتی و تیماری تبدیل گردد
و بگو تا با شنیدن ان جان و روحمان مسرور شود
************************************
بازگو کز ظلم آن استم نما
صدهزاران زخم دارد جان ما
***********************************
گفت تایید خدا بد ای مهان
ورنه خرگوشی کی باشد در جهان
خرگوش گفت همه توفیقات عنایت خدای مهربان بود و الا خرگوشی نحیف و لاغر چگونه در جهان صاحب تصرف مستقل باشد
مسایل السلوک
مولانا در این فصل جلیل به یک امر الهی و حقیقت معنایی اشاره میفرماید
ادمی باید باور داشته باشد که در لوای اختیار افعالی او اجازه ای مستتر از جانب خالق هست
که هیچ توفیقی جز به اجازه او صورت نپذیرد
و اذا قضی امرا فانما یقول کن فیکون
پس هر گاه خدا اراده نماید امری را پس کافیست که بگوید شو پس میشود
لذا تمامی کردار عالم تکوین به اذن و توفیق اوست و باور این مهم نیازمند دیدگاهی عرشی است نه فرشی
********************************
قوتم بخشید و دل را نور داد
نور دل مر دست و پا را زور داد
ذات حق اراده نمود تا توان انجام این فعل را داشته باشم و در اندیشه من فراستی عنایت کرد
لذا ان نورانیت موجب شد اعضا و جوارح نیز قدرتمند گردند
مسایل السلوک
انسان دو بعدی جسم او کنایه از شهوات است و روح او کنایه از عقلانیت
اگر غلبه جسم بر عقل اتفاق افتد روح هم تغییر ذاتی دهد و تابع امیال نفسانی گردد
و اگر عقل بر جسم غالب اید فیزیک ادمی نیز ملکوتی و اسمانی گردد و تمامی افعال وی مبتنی بر اندیشه الهی صورت پذیرد
روح جاویدان است و ابدی اجساد عقلای معنایی خاک نگردد چرا؟
زیرا غلبه لاهوت بر ناسوت است و جسمی مقربان نیز روحانی گشته و قابل تجزیه نیست زیرا تغییر ماهییت داده و عنصر خاکی به عنصر معنایی تبدیل شده است
******************************
از بر حق میرسد تفضیلها
باز هم از حق رسد تبدیلها
از عنایت حق انسانها دارای فضیلت گردند و از اراده او تبدیل در مخلوق حاصل شود
مسایل السلوک
خداوند در سوره بقره فرمود
تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض
انبیا نیز از جانب خداوند دارای برتریهای متفاوت هستند
مقامات و تصرفات هر کدام با دیگری فرق دارد
و این قانون تفاوت فضیلت برای تمامی مخلوق صادق است
هر چه صادق تر و عامل تر فضل افزون تر است
در اصل تبدیل در قران نیز خداوند فرمودند
و لن تجد لسنه الله تبدیلا
و هرگز نیابی برای سنت الهی تبدیلی
بدین معنی که تبدیلها به اراده اوست و ذات او برای این مهم سنت گذاشته است
وسنت اینست که هرکس بنده تر فاضل تر و هرکه یاغی تر مردودتر
و در این قانون و سنت هیچ تغییری و تبعیضی بین بندگان نیست
خداوند در قران میفرماید
ای پیامبر خداوند مثال دو زن را میزتد که تحت تکفل بندگان مقرب بودند اما خیانت کردند زن لوط و زن نوح و به عذاب گرفتار شدند
و دو زن دیگر که در فضای معصیت و تهمت و گناه بودند اما پاک ماندند حضرت مریم و حضرت اسیه سلام الله علیهما
*****************************
حق بدور نوبت این تایید را
مینماید اهل ظن و دید را
و حضرت حق در گردش روزگار ازمونهای خویش را برای اهل گمان و یقین بر پا داشته و میدارد
مسایل السلوک
خداوند در قران میفرماید
تلک الایام نداولها بین الناس
این روزگار را ما بین انسانها میچرخانیم
چرخش روزگار فرصتی برای انسانها در هر عصر برای امتحان پروردگار
چونک خرگوش از رهایی شاد گشت
سوی نخچیران دوان شد تا به دشت
خرگوش به محض رهایی شادمان بسوی نخچیران شتابان تا دشت حرکت نمود
***************************************
شیر را چون دید در چه. کشته زار
چرخ می زد شادمان تا مرغزار
خرگوش وقتی از سقوط شیر در ته چاه اطمینان حاصل نمود سماع و چرخ مسرورانه ای تا مرغزار براه انداخت
***********************
دست میزد چون رهید از دست مرگ
سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ
رقص و کف زدن خرگوش حاصله از نجات از چنگال مرگ شبیه رقص شاخ و برگ درختان مینمود
**************************************
شاخ و برگ از حبس خاک ازاد شد
سر براورد و حریف باد شد
شاخ و برگ نباتات به محض جوانه زدن و تولد از عالم خاکی زیر زمین در واقع با این ازادی حریف جدیدی بنام باد پیدا نمود
*************************
برگها چون شاخ را بکشافتند
تا به بالای درخت اشتافتند
برگها به هنگام شکافتن ساقه درختان شتابان تا اوج درخت می روند
*****************************
با زبان شطا شکر خدا
می سراید هر بر و برگی جدا
در حقیقت تولد هر بروی نشانه سپاسگزاری از خالق هستی است
***********************************
که بپرورد اصل ما را ذواعصا
تا درخت استغلظ آمد و استوی
****************************
جانهای بسته اندر آب و گل
چون رهند از آب و گلها شاددل
ارواح زندانی در کالبد جسمانی انسان به محض رهایی خرسند شوند
***********************************
در هوای عشق حق رقصان شوند
همچو قرص بدر .بی نقصان شوند
ارواح عاشق معبود حقیقی سماع عارفانه دارند و همچون قرص کامل ماه شب چهاردهم هیچگاه کاستی ای ندارن
****************************
شیر را خرگوش در زندان نشاند
ننگ شیری کو ز خرگوشی بماند
شیر بوسیله حیله خرگوش در چاه گرفتار شد و نفرین بر چنین شیری
***************************
در چنان ننگی و انگه این عجب
فخر دین خواهد که گویندش لقب
عجیب تر از تمام این موضوعات ادعای سرامدی دیانت را نیز داشتن است
***********************
ای تو شیری در تک این چاه فرد
نقش چون خرگوش خونتریخت و خورد
مولانا مریدان و سالکان را خطاب مینماید
که ای کسی که مدعی شیر وادی معرفتی اما گرفتار خرگوش نفسی و در عمق چاه اعمالت گرفتار
**************************************
نفس خرگوشت به صحرا در چرا
تو به قعر این چه .چون و چرا
نفسانیت تو شبیه خرگوش در دشت امنیت گرفتار است و تو هنوز در محاورات ظاهری بسر میبری
***********************
چشمان در رقص و جانها خود مپرس
وانک گرد جان از آنها خود مپرس
کالبد جسمانی عاشقان حق درفنای خدای مهربان رقصان هستند
و هیچگاه از سیر درونی و حالات شان سوالی نکن
****************************
مژده مژده کان عدو جانها
کند قهر خالقش دندانها
بشارت بر شما که خدای منتقم دندانهای ان دشمن حیوانات را از بیخ و بن برکند
*************************
سوی نخچیران دوید آن شیرگیر
کابشروا یا قوم اذ جاء البشیر
خرگوش بعد از فراغت از اجرای ترفند خویش بسوی حیوانات دوید و گفت مژده که بشارت دهنده امد
*******************************************
مژده مژده ای گروه عیش ساز
کان سگ دوزخ .به دوزخ رفت باز
بشارت بر شما ای اهالی شادی ساز
که ان شیر جهنمی ساز به جهنم اعمالش گرفتار شد
*************************
آنک از پنجه بسی سرها بکوفت
همچو خس جاروب مرگش هم بروفت
بشارت به هلاکت همان حیوانی که همه زخمی وحشی گری او بودیم و سرمان در چنگال او کوفته میشد
هم اکنون مانند خاشاک جلو جاروب به هلاکت رسید
بخش ۷۲
چونک شیر اندر بر خویشش کشید
در پناه شیر تا چه میدوید
ان وقت که شیر خرگوش را در اغوش کشید در پناه او به قرب چاه امد
************************************
چونکه در چه بنگریدند اندر اب
اندر اب از شیر و او.در تافت تاب
به محض مشاهده شیر و خرگوش به داخل چاه انعکاس خویش را در اب دیدند
**********************************
شیر .عکس خویش دید از اب تفت
شکل شیری در برش .خرگوش زفت
شیر به محض نگاه به اعماق چاه شیری را در حالیکه که خرگوش فربه ای در اغوش او بود مشاهده کرد
********************
چونک خصم خویش را در آب دید
مر ورا بگذاشت و اندر چه جهید
شیر با دیدن عکس خویش در اب چاه به تصور اینکه ان شیر دشمن و رقیب ویست خرگوش را رها نمود و به عمق چاه جهشی نمود
********************************
در فتاد اندر چهی کو کنده بود
زانکه ظلمش در سرش اینده بود
شیر در حقیقت گرفتار افکار و اعمال خویش گشت
مسایل السلوک
خداوند در قران کریم به کرات به مشاهده و تاثیر اعمال خوب و بد انسان در سرنوشت وی اشاره فرموده است
و لاتزروا وازره اخری
هیچ کس بار کسی دیگر را حمل نخواهد نمو
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
****************************
چاه مظلم گشت ظلم ظالمان
این چنین گفتند جملهٔ عالمان
به اعتراف تمامی عقلای عالم این اصل که ظلم ظالم مانند یک چاه عمیق و بسیار تاریک است
*******************************
هر که ظالم تر چهش با هول تر
عدل فرموده ست.بتر را بتر
وادی انصاف و عدالت حضرت حق چنین حکم نموده است که هر انکس ظالم تر باشد در واقع چاه گرفتاری وی دارای ژرفایی بیشتری خواهد بود
************************************
ای که تو از جاه ظلمی میکنی
دانک بهر خویش چاهی میکنی
لذا ای کسی که بواسطه بقای جاه و حکومت خویش هر لحظه در فکر تعدی به دیگران هستی
این حقیقت را بدان که ان چاه دامی بسیار سخت برای خویش فراهم نموده ای
********************************
گرد خود چون کرم پیله بر متن
بهر خود چه میکنی اندازه کن
ستمکار درست مانند کرم ابریشم است این حشره در حقیقت با تنیدن تارهای بیشتر موجب هلاکت خویش را فراهم میکند
لذا انسان ظالم درست مانتد کرم ابریشم گرفتار ظلم خویش خواهد شد
**************************
مر ضعیفان را تو بیخصمی مدان
از نبی ذا جاء نصر الله خوان
ای انسان ستمگار هیچ وقت در این اندیشه نباش که ضعیفان بدون یاور هستند
بهر است برای درک این حقیقت به کلام خدای مهربان قران کریم مراجعه نمایی
مسایل السلوک
سوره مبارکه نصر به صراحت اشاره و تاکید بر این واقعیت دارد که خداوند بنا بر وعده خویش به ستمدیدگان صدر اسلام پیروزی واقعی بر ستمکاران را فرموده است
و این مهم در فتح مکه اتفاق افتاده است
***************************
گر تو پیلی خصم تو از تو رمید
نک جزا طیرا ابابیلت رسید
ای ظالم حتی اگر قدرت تو مانند فیل نیز باشد خدای متعال قادر است مانند اصحاب فیل بوسیله پرندگان ابابیل تو را نابود و مقهور خویش سازد
مسایل السلوک
داستان فیل به نص صریح قران در سوره مبارکه ای به همبن در قران هست
الم کیف ربک ....الفیل...
خلاصه داستان اینکه پادشاهی ظالم قصد تخریب خانه خدا را داشت او به همراه سپاهی بزرگ که همه سوار بر فیل بودند به مکه حمله نمود
خدای بزرگ به ابابیل پرندگان بسیار نحیف دستور حمله به ان سپاه را صادر فرمودند هر پرنده مقدلری گل خشکیده که اتشین بود بر سر و صورت و بدن انان حمله و به مجرد اصابت به هلاکت میرسیدند
در عصر حاضر همه شاهد سقوط دیکتاتوران قدرتمندی بودیم که هر کدام مجهز به ارتشهای بسیار قوی بودند ولی اراده پروردگار به مجازات و عبرت فیصله گشته بودند هر کدام متواری و نهایتا در دخمه های بسیار تاریک و زیر پلهای بیابان دستگیر گشتند و به مجازات بدست رعیت خویش شدند تاریخ در هر زمانی گواه این حقیقت هست که ظلم پایدار نیست
مقوله ایست که
حکومتها به کافر باقی ماند اما به ستم هرگز
****************************
گر ضعیفی در زمین خواهد امان
غلغل افتد در سپاه آسمان
مظلومان و ستمدیدگان چنانچه ناله ای کنند از وخامت و عظمت ان ستم در بین ملکوتیان اسمان غلغله ای بر پا میشود
خداوند کریم میفرماید
انگاه که مظلومی مورد تعدی قرار گیرد و او رو به اسمان نماید و پناهگاهی جز من نداشته باشد عذاب الهی نازل خواهد شد
انبیا و اولیا بزرگتران مصداقان این حقیقت هستند
انان مظلومان قوم خویشند و انگاه که طاقت انان طاق گردید و دست به اسمان بلند نمودند
خدای قهار به خواسته انان از در اجابت وارد گردید و عذاب خویش را نازل فرمود
اللهم انی اعوذ بک من شر الظالمین
**********************
گر تو پیلی خصم تو از تو رمید
نک جزا طیرا ابابیلت رسید
ای ظالم حتی اگر قدرت تو مانند فیل نیز باشد خدای متعال قادر است مانند اصحاب فیل بوسیله پرندگان ابابیل تو را نابود و مقهور خویش سازد
مسایل السلوک
داستان فیل به نص صریح قران در سوره مبارکه ای به همبن در قران هست
الم کیف ربک ....الفیل...
خلاصه داستان اینکه پادشاهی ظالم قصد تخریب خانه خدا را داشت او به همراه سپاهی بزرگ که همه سوار بر فیل بودند به مکه حمله نمود
خدای بزرگ به ابابیل پرندگان بسیار نحیف دستور حمله به ان سپاه را صادر فرمودند هر پرنده مقدلری گل خشکیده که اتشین بود بر سر و صورت و بدن انان حمله و به مجرد اصابت به هلاکت میرسیدند
در عصر حاضر همه شاهد سقوط دیکتاتوران قدرتمندی بودیم که هر کدام مجهز به ارتشهای بسیار قوی بودند ولی اراده پروردگار به مجازات و عبرت فیصله گشته بودند هر کدام متواری و نهایتا در دخمه های بسیار تاریک و زیر پلهای بیابان دستگیر گشتند و به مجازات بدست رعیت خویش شدند تاریخ در هر زمانی گواه این حقیقت هست که ظلم پایدار نیست
مقوله ایست که
حکومتها به کافر باقی ماند اما به ستم هرگز
***************************
گر بدندانش گزی پر خون کنی
درد دندانت بگیرد چون کنی
مثلا چنانچه با دندانت مظلومی را جراحت وارد نمایی بموجب این تعدی دندانت اسیب بیند حال چه خواهی کرد
************************
شیر خود را دید در چه وز غلو
خویش را نشناخت آن دم از عدو
شیر حکایت از فرط خشم افراط نمود و بدین سبب قادر به تشخیص خود از دیگری نشد
مسایل السلوک
در اموزه های دینی خشم شهوتی خطرناک است قوه غضبیه عجیب باعث سلب اختیلر در افعال ادمی گردد خدای مهربان خوردندگان غیظ را محسن خطاب نموده
والکاظمین الغیظ و العافین من الناس ان الله یحب المحسنین
خوردن خشم و عفو کنندگان در هنگام انتقام جز نیکوکاران هستند و مورد محبت و پسند رب العالمین
***************************
عکس خود را او عدو خویش دید
لاجرم بر خویش شمشیری کشید
لذا شیر حکایت انعکاس خود در اب را دشمن پنداشت و ناگزیر بدان حمله ور گشت
****************************************
ای بسی ظلمی که بینی در کسان
خوی تو باشد در ایشان ای فلان
بسیار صفات رذیله ای که در افعال دیگران مشاهده میکتی همان صفت متجلی در رفتار توست
مسایل السلوک
یکی از تاکیدات الهی خویشتن دیدن است انسان عاقل پیش از جستن عیوب دیگران به رفع ان در خویش میپردازد
و یامرون الناس بالبر و تنسون انفسکم
خدای کریم در این ایه مبارکه فرمود
امر به خوبی دیگران مینمایید در حالیکه خود را فراموس کرده اید
*********************
اندریشان تافته هستی تو
از نفاق و ظلم و بد مستی تو
شاید صفات بد نفاق و ستم و طغیان ذاتی توست که ان را در ایینه جمال دیگران میبینی
بقول معروف
کافر همه را به کیش خویش پندارد
************************
آن توی و آن زخم بر خود میزنی
بر خود آن دم تار لعنت میتنی
در واقع مشاهدات تو انعکاس صفات ذاتی توست و لعن و نفرین دیگران لعنت خودت میباشد
مسایل السلوک
در قران کریم بارها انسان دارای صفت مذموم مذمت گردیده مثلا در ایات فراوانی در نکوهش دروغ گویان تاکید گردیده
ویل للمکذبین
وای بر دروغ گویان
لذا قاری قران دروغ گو طبق همین امر به نفرین خویش نیز میپردازد
*********************
در خود آن بد را نمیبینی عیان
ورنه دشمن بودیی خود را بجان
مشکل اینجاست که قادر به مشاهده حقیقی ان منکر در وجود خود نبستی چون اگر واقعا موقوف بدان بودی به مبارزه اقدام میکردی
***********************
حمله بر خود میکنی ای ساده مرد
همچو آن شیری که بر خود حمله کرد
ولی ای انسان ساده لوح حقیقت ماجرا اینست که در واقع با انتقاد از دیگران به تجسس در خویشتن پرداخته ای
***********************
چون به قعر خوی خود اندر رسی
پس بدانی کز تو بود آن ناکسی
اگر ادمی به حقیقت صفات ذاتی خویش اگاهی یابد واقف این مهم خواهد گشت که منبع انهمه زشتی و منیت و خودپرستی خود اوست
**************************
شیر را در قعر پیدا شد که بود
نقش او آنکش دگر کس مینمود
شیر داستان موقعی متوجه شد که شیر اعماق چاه خودش نیست که خود گرفتار شده بود
مسایل السلوک
بیداری ماقبل گرفتاری سودمند است لذا در اموزه های دینی و اخلاقی بسیار تاکید شده است که میبایست ادمی از نعمت اندیشه بهره ببرد
و بقول معروف اخربین باشد نه اخور بین
و شخص عاقبت اندیش ابتدا اندیشه نهایت هر امری را اندیشه نماید
***************************
هر که دندان ضعیفی میکند
کار آن شیر غلطبین میکند
لذا با عنایت به نصایح مولانا هر فردی درصدد کندن دندان مظلومی براید
او سرنوشتی جز شیر حکایت نخواهد داشت
***************************
میببیند خال بد بر روی عم
عکس خال تست آن از عم مرم
مثلا اگر بر صورت عموی خویش لک زشتی را ببینی فرار نکن در واقع ان زشتی از نگاه توست
******************************
مومنان ایینه همدیگرند
این خبر می از پیمبر اورند
ان المومنین اخوه فاصلحوا بین اخویکم
مومنان برادران همدیگرند لذا بین همدیگر را اصلاح نمایید
سید عالم علیه السلام فرمود
المومن مراه المومن
مومن ایینه مومن است
مسایل السلوک
مومن دارای صفاتی است و مهمترین صفت حمیده او طلب خیرخواهی برای هخلوقات خداوند است
نه تنها انسان بلکه تمامی کاینات
اتفاقا دوستی دیشب خاطره ای را برایم تعریف نمود
که در مسیر سفر در بیابانها زن و مردی را دیدم در بیابان اطراف جاده چیزهایی را در بیابان پخش مکنند
کنجکاو شدم وقتی رفتند به محل مذکور رفتم مشاهده کردم جلو خانه موشها و مورچه ها را منظم بسته های کلوچه و احیل جات را باز نموده و برای استفاده پرندگان و چرندگان و خزندگان بیابان گذاشتند
و این نشانه مومن بودن است
**************************
پیش چشمت داشتی شیشهٔ کبود
زان سبب عالم کبودت مینمود
جلوی دیدگانت شیشه ای تیره قرار داده ای به تبع ان نتیجه مشاهدات تو دیدن تیره همه عالم است
در عصر حاضر فرمایش مولانا کنایه از زدن عینک بدبینی به چشمان است که در محاورات امروزی معمولا استفاده میگردد
*************************
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو مگو کس را تو بیش
چنانچه چشم باطنی تو تیره نیست پس تمامی ظلمت را از افعال و بینش خویش بدان
و زبان به نکوهش ومذمت خویش باز نما و دیگران را شماتت نکن
*****************************
مؤمن ار ینظر بنور الله نبود
غیب مؤمن را برهنه چون نمود
اولیا و انسان اهل باور اگر مسلح به نور الهی نبود امکان نداشت اطلاع بر غیب حاصل نماید
*****************************
چون که تو ینظر بنار الله بدی
در بدی از نیکوی غافل شدی
اگر مورد عذاب کوری باطنی قرار گرفتی و حجاب های اتشین خشم خداوند بر چشمانت احاطه نکرده پس چرا قادر به تفکیک نیک از بد نیستی؟
************************
اندک اندک آب بر آتش بزن
تا شود نار تو نور ای بوالحزن
.
ای انسان اشرف مخلوقات لازم است به تدریج با عنایات الهی در بحر الطاف او ابی بر اتش درون خویش زنی
تا نهایتا اتش باطنییت به نور معنایی تبدیل گردد ای انسان غمگین
************************
تو بزن یا ربنا آب طهور
تا شود این نار عالم جمله نور
ای پروردگارم اب پاک خاموش کننده خویش را بر درون من بریز تا ذات اتشین من به نورانیت وصل و بندگی منتهی گردد
********************
آب دریا جمله در فرمان تست
آب و آتش ای خداوند آن تست
خدای مهربان اب دریاها در امر توست و اب و اتش مالکی جز تو ندارد
*******************************
گر تو خواهی اتش.اب خوش شود
ور نخواهی.اب هم اتش شود
ای مالک حقیقی چنانچه دستور دهی اتش به اب تبدیل گردد و اگر امر فرمایی اب به اتش
*****************************
این طلب در ما هم از ایجاد تست
رستن از بیداد یا رب داد تست
خدای حکیم طلب معنایی ما نشات گرفته از لطف توست و اگر از تعدی وگناه محفوظ ماندیم هم از عنایت است
*********************************
بی طلب.تو این طلب مان داده ای
بی شمار و حد .عطاها داده ای
در حالیکه تمامی سرمایه مادی و معنوی ما بدون طلب لطف کرده ای و عنایات تو بینهایت است
شير گفتش تو ز اسباب مرض
اين سبب گو خاص کاينستم غرض
شير گفت اي خرگوش دليل پريشاني تو چيست که هدف من استناع ان است
*****************************
گفت ان شير اتدرين چه ساکن است
اندرين قلعه ز افات ايمن است
خرگوش گفت محل زندگي ان شير همين چاه هست و بوسيله ان خويش را از بلاها و دشمنانش محفوظ داشته است
***************************
قعر چه بگزيد هر که عاقلست
زانک در خلوت صفاهاي دلست
مولانا بار ديگر به اموزه هاي عرفاني در غالب اين حکايت ميپردازد و به فضايل اعتکاف و خلوت اشاراتي دارد
لذا ميفرمايد بهتر است ادمي قعر چاهي يعني مکاني براي انزوا از مخلوق داشته باشد
زيرا که خلوت و همنشيني با خدا و دوري از اغيار موجب رقت و صفاي باطن ميگردد
***************************
ظلمت چه به که ظلمتهاي خلق
سر نبرد آنکس که گيرد پاي خلق
درون چه بهتر از تاريکيهاي اجتماع مخلوق است زيرا به سلامت حقيقي معنايي کسي نخواهد رسيد که گرفتار خلق گردد
مسايل السلوک
تاريکي خلوت بهتر از معاش رتي است که موجب ظلمت جان و ايمان گردد
حضور خلوت انس است و دوستات همه جمعند
خلوتي ممدوح است که انتهايش به مجالسات خلوتيان انس و محبت منجر شود
خلوت نفساني و غير شرعي خود موجب تاريکي است خداوند در قران دو مورد فضيلت مسيحيت بر يهوديت را رهبانيت و علم بيان ميفرمايد
زيرا رهبانيت و عدم تعلق به ماده موجب علاقه به معنا خواهد شد
پيامبر خلوت را بهتر از جمع بد دانسته اند
بقول معروف
دلا خو کن به تنهايي که از تنها بلا خيزد
سعادت انکسي دارد که از تنها بپرهيزد
***************************
گفت پيش آ زخمم او را قاهرست
تو ببين کان شير در چه حاضرست
شير از خرگوش درخواست نمود که در درون چاه نظري افکند زيرا مدعي هستم در قدرت و توان مافوق او هستم
***************************
گفت من سوزيدهام زان آتشي
تو مگر اندر بر خويشم کشي
خرگوش مدعي شد
تمام وجودم از هيبت و عظمت شير سوخته است لذا بهتر در معيت تو باشم و براي نيل به اين مقصود و اطمينان خاطر من را در اغوشت بگير
***************************
تا به پشت تو من اي کان کرم
چشم بگشايم بچه در بنگرم
زيرا در زير لواي حمايت تو که شير بسيار کريم و بزرگواري هستي من هم دلم قوي شود و جرات نگاه به اعماق چاه را داشته باشم
چونک نزد چاه آمد شير ديد
کز ره آن خرگوش ماند و پا کشيد
به محض رسيدن شير به چاه خرگوش درنگ نمود
********************************
گفت.پا واپس کشيدي تو چرا؟
پاي را واپس مکش.پيش اندرا
بامشاهده تعلل خرگوش شير معترض گشت و گفت چرا توقف نمودي جلوتر بيا
***************************
گفت کو پايم که دست و پاي رفت
جان من لرزيد و دل از جاي رفت
خرگوش خيلي حرفه اي پاسخ داد دست و پايي براي امدن نمانده ديگر دلي نيست و جانم لرزان و هراسان است
******************************
رنگ و رويم را نمي بيني چو زر؟
زاندرون .خود مي دهد.رنگم خبر
مگر مشاهده نميکني رنگ و رخسار زرد رنگ مانند زر من را
و اين اشاره است به ضرب المثل معروف
رنگ رخسار خبر دهد از سر درون
***************************
حق چو سيما را معرف خواندهست
چشم عارف سوي سيما ماندهست
خداوند مهربان صورت ظاهر ادمي را معرف احوالات باطني او قرار داده است و اهل دل و مردان اسماني از نگاه به سيماي شخص پي به رازهاي دروني او ميبرند
***************************
رنگ و بو غماز آمد چون جرس
از فرس آگه کند بانگ فرس
مولانا طبق معمول از ايات تکويني براي اثبات ادعاي خويش بهره ميبرد و ميفرمايد
رنگ و بو خبردهنده است مانند جرس کاروانيان و صداي شيون اسب دليل بر وجود اسبي ديگر است
*************************
بانگ هر چيزي رساند زو خبر
تا بداني بانگ خر از بانگ در
لذا صداي هر شي حکايت کنتده ذات وي است به همين سبب است که انسان صداي در را از خر فقط با استماع شيون هر کدام فهم مينمايد
***************************
گفت پیغامبر به تمییز کسان
مرء مخفی لدی طیاللسان
پیامبر علیه السلام فرمودند
المرفی طی لسانه فی طیلسانه
ذات و حقیقت هر انسان در زبان او مخفی است
لذا تفکیک و تشخیص افراد و حالات درونی هرکس از زبان او مشخص است
بقول معروف
ز کوزه همان برون تراود که در اوست
************************
رنگ رو از حال دل دارد نشان
رحمتم کن مهر من در دل نشان
غالبا احوالات درونی انسان از تغییر چهره در غم و شادی نمایان است پس رحمت کن بر مت و محبت من را در قلبت نشان
***********************************
رنگ روي سرخ دارد بانگ شکر
بانگ روي زرد دارد صبر و نکر
در حالات ادمي هر علامتي نشانه حقيقتي و هر حقيقت لزوما عکس العملي را ميطلبد مثلا
رنگ سرخ صورت شکر و رنگ زرد صبر را طلب ميکند
***************************
در من آمد آنک دست و پا برد
رنگ رو و قوت و سيما برد
مولانا با عنايت به مباحث مذکور گذري به فعل و انفعالات هنگام مرگ ميپردازد
وقتي بر ذات من علامت رجعت مشاهده ميشود دست و پايم لرزان ميشود و به دنبال ان رخساره و توان بدني و سيماي من را تحت تاثير خويش قرار ميدهد
***************************
آنک در هر چه در آيد بشکند
هر درخت از بيخ و بن او بر کند
مرگ حقيقتي است که به محض ملاقات با هرکس در هر مقام و جايگاه که باشد جسم و روح او را متاثر از خويش نمايد
و هر استوار و ثابت قدم در هر عرصه اي را همچون درخت از بن و ريشه برکند
***************************
در من آمد آنک از وي گشت مات
آدمي و جانور جامد نبات
لذا خرگوش در اين حکايت نقش موجود در حالت نزع را بيان ميکند
و به شير ميگويد
من گرفتار چنان حالتي هستم که اگر هرکدام از انسانها و حيوانات و جمادات و نباتات مواجه گردند تسليم ومات او شوند
مسايل السلوک
حالتي خاص خداوند در وجود مخلوق بويژه ادمي نهادينه نموده است که به محض گرفتار شدن در يک امر محال تسليم محض گردد
و مرگ مهمترين اين اتفاقات است ادمي در هر جايگاهي که باشد از عالم و جاهل .خاص و عام .غني و فقير....
چون به نزع رسد به زانو در ايد
***************************
***************************
اين خود اجزا اند کليات ازو
زرد کرده رنگ و فاسد کرده بو
تمامي مطالب پيشين جزوي بودند و کليات عناصر فرد در لحظه نزع جان زرد رنگ شوند و فاسد
عناصر کلي مراد عناصر اربعه است
***************************
تا جهان گه صابرست و گه شکور
بوستان گه حله پوشد گاه عور
لذا دنياي مادي وادي تغيير است صبر و شکر در غم و شادي متناسب با حالات متغيير ادمي لازم ميگردد
و حتي باغ هاگاها سبز گردند وگاه برهنه
افتابي کو برايد ناژگون
ساعتي ديگر شود او سرنگون
خورشيد نيز احوالات متفاوت دارد خورشيد اتشين ساعتي طلوع نمايد و تحلياتش کاينات را تصرف نمايد و گاهي غروب
***************************
اختراني تافته بر چارطاق
لحظه لحظه مبتلاي احتراق
ستارگان حاکم بر اسمان بر اثر تابش خورشيد به احتراق گرفتار گردند
***************************
ماه.کو افزود ز اختر در جمال
شد ز رنج دق.مانند خيال
ماه که در زيبايي و بزرگي برتر از تمامي ستارگان است در لحظه محاق شبيه فردي که از شدت بيماري نحيف گردد است
***********************
اين زمين با سکون با ادب
اندر ايد زلزله اش در لرز تب
زمين که خاصيت او ارامش است ( والارض مهدا) و نماد فرمانبري و اطاعت
به لحظه جنبش زمين در زلزله در اضطراب عحيبي گرفتار شود
***************************
اي بسا که زين بلاي مر دريگ
گشته است اندر جهان او خرد و ريگ
و کوههايي که از وقوع خشم زمين و زلزله استوار و پابرجا هستند نهايتا به نص صريح قران( و بست الجبال....) چون سنگريزههاي بيابان و يا چون پنبه هاي حلاجي شده در ايند
***************************
اين هوا با روح آمد مقترن
چون قضا آيد وبا گشت و عفن
اکسيژن که موحب تنفس و حيات ادمي است در گاه تقدير زشت و خطرناک شود
******************************
اب خوش . کو روح را همشيره شد
در غديري زرد و تلخ و تيره شد
اب مايه حيات است( و جعلنا من الما کل شي حي... )
اما وقتي گرفتار برکه وگودال بيابان گردد در گذر زمان زرد و سياه و تلخ ميشود
***************************
آتشي کو باد دارد در بروت
هم يکي بادي برو خواند يموت
اتش مغرور و شعله ور که در هنگامه قدرت بيرحمانه طعمه خويش را گرفتار ميکند به لحظه وزرش باد خود گرفتار کسادي و عدم رونق و زوال قدرت شود
***************************
حال دريا ز اضطراب و جوش او
فهم کن تبديلهاي هوش او
و ادم عاقل و صاحب انديشه با نگاه به دريا و جزر ومد و امواج بايد فهم خيلي از احوالات درياگونه خويش را نمايد
مسايل السلوک
وجود دريايي انسان بسيار شبيه فعل و انفعالات دريا است
و دقيقا حالات دريا در ذات اقيانوس وار ادمي قابل شهود و معرفت است کافي است به مدد انديشه به حقيقت عبرت اميز ان دست يافت
***************************
چرخ سرگردان که اندر جست و جوست
حال او چون حال فرزندان اوست
چرخ گردون که بنا بر وظيفه تکويني خويش به دنبال نيل به مطلوب است
احوال او چون فرزندان او يعني حيوانات و نباتات و جمادات است
***************************
گه حضيض و گه ميانه گاه اوج
اندرو از سعد و نحسي فوج فوج
کواکب اسماني نيز حالات متفاوت دارند گاه در اوج عظمت و گاهي در حد تعادل و گاهي در اوج فرود
و سعد و نحس نيز نشات گرفته از اين قاعده است
***************************
از خود اي جزوي ز کلها مختلط
فهم ميکن حالت هر منبسط
اي ادم جزوي که از کليات مختلط گشته اي انديشه نماحالت هر انبساطي که ترکيبات تو از وي است
***************************
چونکه کليات را رنج است و درد
چزو ايشان چون نباشد روي زرد؟
وقتي که عناصر کليات که منظور عنصرهاي چهارگانه اب و اتش و باد و خاک است گرفتار رنج و اتدوه بواسطه تقدير ميباشند
لذا چطور جزوها داراي رخسار زرد نگردند؟
***************************
خاصه جزوي کو ز اضدادست جمع
ز آب و خاک و آتش و بادست جمع
بويژه جزوي مانند انسان که مجموعه اي است از اضداد اربعه اب و اتش و باد و خاک
****************************
اين عجب نبود که ميش از گرگ جست
اين عجب کين ميش.دل در گرگ بست
عجيب اين نيست که گوسفند از گرگ گريزان باشد بلکه تعجب بيشتر دل بستن اين دو حيوان به همديگر است
مسايل السلوک
مراد حضرت مولانا از دلبستگي گرگ و ميش تجميع و همبستگي عناصر اربعه است
***************************
زندگاني آشتي ضدهاست
مرگ آنک اندر ميانش جنگ خاست
اوج هنر خلقت همکاري و همبستگي اضداد در کالبد ادمي است و جنگ و درگيري بين انان مصادف است با وقوع مرگ ادمي
***************************
لطف حق اين شير را و گور را
الف دادست اين دو ضد دور را
الطاف الهي باعث محبت شير و گورخر شدهر چه ان دو در حقيقت دشمن همديگرند
****************************
چون جهان رنجور و زنداني بود
چه عجب رنجور اگر فاني بود
ذات دنيا محبوس و دردمند است ولذا جاي شگفتي نيست اگر زنداني و مريضي منهدم شود
*****************************
خواند بر شير. او از اين رو پندها
گفت.من پس مانده ام زين بندها
لذا داستان شير و خرگوش با اموزه هاي عرفاني خويش بدين جا رسيد که خرگوش از اين نمونه نصايح به گوش شير خواند
و توجيه نمود علت عقب ماتدگي من بندهاي فوق ميباشد که تو از من ارجح تري
بوالبشر کو علم الاسما بگست
صد هزاران علمش اندر هر رگست
حضرت ادم ع پدر بشر که داننده تمام اسما است و بر حقيقت هر چيز اگاهي دارد
در بن هر رگ او صدها هزار دانايي است
مسايل السلوک
قضيه علم الاسما در سوره مبارکه بقره است و خلاصه ان اينست که فرشتگان به خلقت ادمي که فساد و خونريزي نمايد معترض شدند و گفتند
نحن نسبح بحمدک و نقدس لک
ما تو را تسبيح و تقديس کنيم لذا نيازي بوجودي ادمي نيست
ظاهرا مناظره اي بين ادم و فرشتگان در دانستن اصطلاحا اسامي اي که مفسران در باب ان سخنها گفته اند اتفاق افتاده و در اين دويل انسان پيروز ميگردد و فرشتگان به عجز خويش اعتراف ميکنند
و ميگويند
سبحانک لاعلم لنا الا علمتنا انک انت العليم الحکيم
پاک و منزهي تو نيست ما را علمي مگر انچه تو به ما اموخته اي
خداوند ميفرمايد
مگر نگفتم من چيزي را ميدانم که شما نميدانيد
***************************
اسم هر چيزي چنان کان چيز هست
تا به پايان جان او را داد دست
لذا اسم هر چيزي که در هستي هست در ذات انسان معرفت ان نهادينه گرديد
***************************
هر لقب کو داد آن مبدل نشد
آنک چستش خواند او کاهل نشد
از ازل خداي مهربان براي هر چيز وجه تسميه اي را گذاشت که متناسب با ان صفت نامي در دايره هستي يافت و ان لقب عوض شدني نيست
مثلا اگر ذاتا کسي را چالاک خلق نموده است و بدان خوانده ميشود ديگر کاهلي وکسالت از او دور ميگردد
***************************
هر که اول مؤمنست اول بديد
هر که آخر کافر او را شد پديد
براي ذات الهي به علم ازلي وي سرنوشت هرکس که اول مومن شود و يا ديگري اخر بي ايمان کاملا اشکار است
مسايل السلوک
اين قاعده جبر نيست گاها بعضي به اين بهانه تمامي افعال ادم مختار صاحب تکليف را جبري دانند و او را در جرايم معاف و بي اختيار خوانند
در حالي که اين مهم در علم ملکوتي قابل تشخيص است نه علوم مادي که تلبيس ابليس چنان تاويلي را بر فرزندان ادم القا نمايد که خود موجب گمراهي گردد
***************************
اسم هر چيزي تو از دانا شنو
سر رمز علم الاسما شنو
هر چيزي در نزد خداوند صاحب اسمي است و حقيقت ان را فقط صاحبان راز دانتد و علم الاسما داراي سري حقيقي است و ان اسامي که حق در متاظره با فرشتگان به ادم ع اموخت را بايد از انساني کامل و عارفي واصل شنيد
***************************
اسم هر چيزي بر ما ظاهرش
اسم هر چيزي بر خالق سرش
براي ما انسانها معرفت به ظاهر اسامي مقدر است اما براي خالق کاينات حق هر نامي اشکار است
مسايل السلوک
ادم ع اگر به راز اسامي اگاه شد به اذن خداي مهربان بود پس به تبع ان هر فردي که لياقت کمال را يافت
و مانند نبي اولين ادم صفي الله مقرب شد خداوند راز هر چيز را بدو عنايت فرمايد
***************************
نزد موسي نام چوبش بد عصا
نزد خالق بود نامش اژدها
عصاي موسي نزد ان بزرگوار فقط عصا بود اما در اراده حق اژدها
*************************
بد عمر را نام.اينجا بت پرست
ليک مومن بود نامش در الست
خليفه دوم دربين عرب جاهليت عمر شهرت داشت و مشرکي بت پرست اما در الست بربکم قالوا بلي
نامش انساني با باور اسماني و الهي
مسايل السلوک
مولانا به حقيقت عاقبت هر شخص و شي...اشاره معنايي دارد ما به چشم دنيايي قضاوت بر اساس حال هر چيز مينماييم ولي حضرت حق به صفت عليم و حکيم خويش ابتدا و انتهاي موجودات را اگاه است
***************************
آنک بد نزديک ما نامش مني
پيش حق اين نقش بد که با مني
ان چيزي که در علم ما به اب شهوت مني نام يافته است اما در علم ازلي خداي مهربان تو انساني بودي که اکنون مصاحبت و مجالست با ديگران داري
***************************
صورتي بود اين مني اندر عدم
پيش حق موجود نه بيش و نه کم
اين اب مني در ازل در علم الهي جسم و تصوير بود و در نزد حق هست بود بدون هيچ کم و کسري يا افزوني
پس همان مني به فعليت رسيد
***************************
حاصل آن آمد حقيقت نام ما
پيش حضرت کان بود انجام ما
خلاصه کلام اينکه خداي مهربان حقيقت نام ما در ازليت را دخيل در سرنوشت نهايي ما قرلر داده
*********************************
مرد را بر عاقبت نامي نهند
ني بر ان کو عاريت.نامي نهند
لذا انسان در سرانجام امر الهي داراي حقيقتي است و ان نام ازلي هيچ شباهتي با اسامي دنيايي ما ندارد
***************************
چشم آدم چون به نور پاک ديد
جان و سر نامها گشتش پديد
در مناظره ادم ع و فرشتگان از انجاييکه ادم عليه السلام داراي بصيرتي الهي شده بود ارواح و اسرار نام ها براي کشف گرديد
مسايل السلوک
لازمه شهود عنايت حق هست و مراد سيدنا ادم ع تنها نيست هر کدام از فرزندان وي از اولين تا اخرين چناتچه بصيرت باطني يابند به چنين فضيلتي به اذن حق خواهند رسيد
***************************
چون ملک انوار حق در وي بيافت
در سجود افتاد و در خدمت شتافت
و علت سجده ملکوتيان بر جسم ادم عليه السلام رويت همان نور بود
مسايل السلوک
ادمي مسجود ملايک گردد به نور حق .به نص صريح کلام وحي
و اذقلنا للملايکه اسجدوا لادم فسجدو الا ابليس ابي......
***************************
اين همه دانست و چون آمد قضا
دانش يک نهي شد بر وي خطا
ادم با علم تمام اين موارد گرفتار يک نهي خداي مهربان گرديد
و ان نشات گرفته از قضاي الهي است
مسايل السلوک
خداوند به نص صريح قران کريم به ادم ع نهي فرمود
و قلنا يا ادم اسکن انت و زوجک الجنه و کلا منها......
و گفتن به ادم ع تو و زنت سکني در بهشت گزيند و هرجا خواهيد برويد و هر چه خواهيد بخوريد و به اين درخت نزديک
نشويد.....
*******************************
مدح این آدم که نامش میبرم
قاصرم گر تا قیامت بشمرم
***************************
کاي عجب نهي از پي تحريم بود
يا به تاويلي بد و توهيم بود
ادم عليه السلام نبي معصوم هست اما در شريعت نهي تحريمي و تنزيهي موجود است و اين دو متفاوت است و انبيا بزرگترين محريان شرع مقدس هستند
لذا ايشان در گمان افتاد که از کدامين نهي است
***************************
در دلش تاويل چون ترجيح يافت
طبع در حيرت سوي گندم شتافت
لذا وجود مبارک سيدنا ادم عليه السلام اين امر را از نوع نهي تنزيهي اجتهاد نمودند
و بدين طريق و استنباط بسوي درخت ممنوعه ميل يافت
***************************
باغبان را خار چون در پاي رفت
دزد فرصت يافت کالا برد تفت
تمثيلا تصور کنيد اگر در پاي کشاورزي خاري فرو رود و او را مشغول نمايد
و دزد از فرصت استفاده و کالاي باغبان را سرقت نمايد
********************************
چون ز حيرت رست. باز امد به راه
ديد برده دزد .رخت از کارگاه
لذا سيدنا ادم عليه السلام انهنگام که از تفسير و تحليل نهي مذکور بخود امد که کار از کار گذشته بود و ابليس در وسوسه وي به مقصود رسيد
***************************
ربنا اناظلمنا گفت و امد ظلمت و گم گشت راه
***********************************
پس قضا ابری بود خورشید شیر و اژدرها شود زو همچو موش الهی مانند ابری است که حجاب تابش خورشید میگردد و شیر و اژدرها در تقابل با ان ناتوان چون موش میگردد
***************************
من اگر دامي نبينم گاه حکم
من نه تنها جاهلم در راه حکم
هدهد در قضاي الهي ميگويد اگر هنگام قضاي الهي دام صياد را نبينم اين صفت مخصوص من نيست بلکه ديگران حتي کاملين درگاه نيز گرفتار قضاي خداي مهربان هستند
***************************
اي خنک آن کو نکوکاري گرفت
زور را بگذاشت او زاري گرفت
لذا درود بر انکس که در چنين مواقعي بهترين تصميم يعني تسليم را پيشه نمايد و مقابله را با تقدير کنار بگذارد و به تضرع به درگاه قادر مطلق پردازد
***************************
گر قضا پوشد سيه همچون شبت
هم قضا دستت بگيرد عاقبت
اين نکته مهم را بايد باور نمايي که اگر در قضاي خداي يگانه تسليم حقيقي باشيم همان خدا با تقدير ديگري ما را در بلاها دستگيري خواهد نمود و شب سياه ادمي را به هدايت و روشنايي تبديل خواهد کرد
***************************
گر قضا صد بار قصد جان کند
هم قضا جانت دهد درمان کند
فرضا اگر در دايره تقدير صدها بار گرفتار گردي طبق همان قانون قضا جاني دوباره عنايت فرمايد و طبيب دردهايمان گردد
***************************
اين قضا صد بار اگر راهت زند
بر فراز چرخ خرگاهت زند
و باز هم اگر قضاي خداي حکيم صدها بار در مسيرمان تنگنا ايجاد نمايد مجددا قادر است چنام مقامي رفيع در وادي معنا عطا کند که به والاترين مقامهاي قرب برسيد
***************************
از کرم دان اين که ميترساندت
تا به ملک ايمني بنشاندت
ترس حاکم از تقدير در مسر زندگي ازمايش حق است و اتفاقا اولين وادي
و لنبلونکم بشي من الخوف
و دوباره همان ترس به امنيت و ارامش عوض نمايد
***************************
اين سخن پايان ندارد گشت دير
گوش کن تو قصه خرگوش و شير
سخن از عسر و يسر تقدير پروردگار به درازا کشيد و ما را از داستان شير و خرگوش دور انداخت
لذا دوباره به حکايت و بيان نکات ظريف عرفاني برگرديم
گفت اي شه بر من عور گداي
قول دشمن مشنو از بهر خداي
هدهد گفت اي سليمان نبي سخنان دشمن من را در حق من لخت بي چيز بخاطر خداوند گوش نده
***********************
گر به بطلانست دعوی کردنم
من نهادم سر..ببر اين گردنم
چنانچه در ادعايي خويش صادق نباشم حاضرم گردنم را فدا نمايم
*********************
زاغ.کو حکم قضا را منکر است
گر هزاران عقل دارد .کافر است
زاغ اعتقادي به تقدير الهي ندارد لذا اگر هزاران هنر هم داشته باشد او کافر است
************************
در تو تا کافي بود از کافران
جاي گند و شهوتي چون کاف ران
چنانچه در ذات انسان صفتي از کفر هست او کافر است شبيه کثافت و ماده شهوت بين دو پاي ادمي است
***************************
من ببينم دام را اندر هوا
گر نپوشد چشم عقلم را قضا
من هدهد قادرم حتي دام پنهان زير زمين را مشاهده نمايم
بشرطي که تقدير الهي بصيرت انديشه اي من را مسدود ننمايد
***************************
چون قضا آيد شود دانش بخواب
مه سيه گردد بگيرد آفتاب
قضاي الهي چنان قدرتمند است که دانش را به کما ببرد و ماه اسمان را سياه نمايد و نور را از خورشيد سلب کند
***************************
از قضا اين تعبيه کي نادرست
از قضا دان کو قضا را منکرست
بسياري از اموراتي که تصرف و تلاش و انديشه ادمي کارساز نيست قضاي الهي است
و اين موضوعات کي نادر است؟
پس هر کسي تقدير را منکر شود خود انکار فرد نيز تقدير خداي مهربان است
طعنه زاغ بر هدهد
زاغ چون بشنود آمد از حسد
با سليمان گفت کو کژ گفت و بد
زاغ به محض شنيدن سخنان هدهد از روي حسد به سليمان نبي ع گفت سخنان هدهد ياوه است و او کاذب است
***********************************
از ادب نبود به پيش شه مقال
خاصه خود لاف دروغين و محال
در حضور سلطان سخن گفتن درو از ادب است خاصه انکه اين ادعا دروغ و منکر و بي پايه و اساس باشد
*****************************
گر مر او را اين نظر بودي مدام
چون نديدي زير مشتي خلک.دام؟
زاغ حسود مدعي شد اگر فضايل هدهد درست است و او قادر به تشخيص اب در ژرفاي زمين است پس چرا در دام صيادان بيشتر از همه گرفتار است
***************************
چون گرفتار آمدي در دام او
چون قفس اندر شدي ناکام او
سوال اينجاست چرا گرفتار دام است.و عقوبت حبس در قفس را تحمل مي نمايد
***************************
پس سليمان گفت اي هدهد رواست
کز تو در اول قدح اين درد خاست
سليمان با ادله زاغ خطاب به هدهد فرمود
ايا منطقي است که در اغاز همکاري از در کذب وارد گردي و جام و ظرف تو تهي از صداقت و مملو از ناصافي و گل و لاي باشد
***************************
چون نمايي مستي اي خورده تو دوغ
پيش من لافي زني آنگه دروغ
تو مانند کسي هستي که دوغ خوردي و ادعاي مستي ميکني ايا اين درست است؟
ايا ادعاي تو اينگونه بايد خالي از صدق باشد ؟
***************************
ادامه شرح مثنوی
قصه هدهدو سلیمان علیه السلام
بیت۱۲۰۲
چون سلیمان را سراپرده زدند
پیش او مرغان به خدمت امدند
انگاه که برای قضاوت و حکومت سلیمان نبی بنایی درست کردند همه پرندگان برای انجام وظیفه در محضرش حاضر شدند
*************************
همزبان و محرم خود یافتند
پیش او یک یک بجان بشتافتند
پرندگان از انجا که حضرت سلیمان را محرم و همزبان خویش دیدند با تمام وجود تک تک برای خدمت امدند
****************************
جمله مرغان ترک کرده چیک چیک
با سلیمان گشته افصح من اخیک
در محضرت با فضیلت نبوی دیگر از سر و صدای معمول پرندگان خبری نبود لذا هر انچه در باطن خویش به راز داشتند برای انسانی کامل بیان نمودند
*******************************
همزبانی خویشی و پیوندی است
مرد با نامحرمان چون بندی است
همزبان بودن باعث خویشاوندی و نزدیکی است و انسان در جمع نامحرم شبیه فردی است که در حبس است
******************************
ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون نامحرمان
ی بسا دو نفر هندی و ترکی بواسطه همدلی در حقیقت همزبان باشند و دو ترک بعلت عدم همدلی مانند بیگانگان باشند
**************************************
پس زبان محرمی خود دیگرست
همدلی از همزبانی بهترست
لذا لسان محرم بودن زبانی دیگریست و نتیجتا اگه هم دل باشیم افضلتر و برتر از هم زبان بودن است
*********************************
غیر نطق و غیر ایما و سجل
صدهزاران ترجمان خیزد ز دل
بدون سخن و اشاره و نوشته ای صدها هزار نقش از دل برخیزد و بر دلها ن
***************************
جمله مرغان هر يکي اسرار خود
از هنر وز دانش و از کار خود
هر کداماز مرغان در محضرت سليمان نبي عليه السلام بشرح فضايل و هنر و اگاهي خويش پرداختند
**************************************
با سليمان يک به يک وا مي نمود
از براي عرضه خود را مي ستود
هريک به اشکار هنرهايش ميپرداخت و به مدح و ستايش خويش در مهارت هنرش عنوان ميکرد
***************************
از تکبر نه و از هستي خويش
بهر آن تا ره دهد او را به پيش
و بيان اين فضايل ناشي از منييت و خودپرستي نبود بلکه از شرف حضور در محضر انساني کامل بود
***************************
چون ببايد برده را از خواجهاي
عرضه دارد از هنر ديباجهاي
غالبا برده به محض حضور در محضر ارباب خويش پاره اي از مهارتها و فضايل خويش را بيان ميدارد
******************************
چونکه دارد از خريداريش ننگ
خود کند بيمار و شل و کر و لنگ
چنانچه غلام نسبت به صاحبش تعلق خاطري نداشته باشد مزورانه خويش را معيوب و کر و لنگ نشان ميدهد
***************************
نوبت هدهد رسيد و پيشهاش
و آن بيان صنعت و انديشهاش
نهايتا نوبت پرنده هدهد رسيد تا از تبحر و تفکر خويش سخن گويد
**************************
گفت اي شه يک هنر کان.کهتر است
باز گويم گفت کوته بهتر است
اي سليمان نبي مهارتي را بيان نمايم که کوچکترين هنر است گر چه اصل بر کمي گفتار و بيان است
*******************************
گفت برگو تا کدام است ان هنر
گفت من انگه که باشم اوج بر
سليمان فرمود بگواز کدام هنر سخن ميگويي
هدهد گفت انگاه در اوج اسمان باشم
***************************
بنگرم از اوج با چشم يقين
من ببينم آب در قعر زمين
در اوج اسمان با نگاهي يقيني قادرم اب را در ژرفاي زمين تشخيص دهم
***************************
تا کجايست و چه عمقستش چه رنگ
از چه ميجوشد ز خاکي يا ز سنگ
تا حدي هنرمندم که قادرم عمق و رنگ و و مقدار اب را و همچنين محل جوشش ان را که از ميان خاک و سنگ و ريشه و سرچشمه ان را عنوان کنم
***************************
اي سليمان بهر لشگرگاه را
در سفر ميدار اين آگاه را
اي سليمان ع استدعا دارم من را براي مسافرتها استفاده نماييد تا اين مهارت من در خدمت به لشگر باشد
***********************
پس سليمان گفت اي نيکو رفيق
در بيابانهاي بي اب و عميق
لذا سليمان فرمود تو ياري با فضيلتي هستي بويژه در سفر بيابانهاي طولاني و کم اب لذا همراه ما باش
گفت بسم الله بيا تا او کجاست
پيش در شو گر همي گويي تو راست
شير گفت بسم الله بيا با هم بريم تا ببينيم کجاست و اگر صداقتي در ادعاي توست جلو جلو حرکت کن
**********************
تا سزاي او و صد چون او دهم
ور دروغ است اين.سزاي تو دهم
تا به حساب نه تنها او بلکه صد شير ديگر مانند او را بدهم و اگر تو دروغ گفتي بايد براي مکاقات حاضر باشي چون به حسابت خواهم رسيد
*************************
اندر آمد چون قلاووزي به پيش
تا برد او را به سوي دام خويش
خرگوش شبيه يک رهبر در جلو شير حرکت کرد تا وي را بسوي نقشه خويش هدايت کند
*******************************
سوي چاهي کو نشانش کرده بود
چاه مغ را دام جانش کرده بود
بطرف چاهي که از قبل علامت گذاري کرده بود زيرا در انديشه خرگوش چاهي عميق را محل دام و گرفتن جان شير در نظر گرفته بود
*************************
ميشدند اين هر دو تا نزديک چاه
اينت خرگوشي چو آبي زير کاه
هر دو با هم بطرف چاه مذکور حرکت ميکردند اين خرگوش عجيب حليه گر بود درست مانند اب زير کاه
مسايل السلوک
اب زير کاه در دو معناي مذموم وممدوح بکار گرفته ميشود
گاها سالک منافق است و تدابير او از نوع منکر است و از روي باور و حساب قيامت نيست
و من الناس من يقول امنا بالله و باليوم الاخر وما هم بمومنين
اي پيامبر بعضي از مردمان ادعاي باور بخدا و اخرت دارند اما در حقيقت مومن نيستند
و اين گونه انسانها اب زير کاه هستند بسيار کيس ومزورانه
واين مثل غالبا در بعد منفي ان بکار گرفته ميشود
******************
آب کاهي را به هامون ميبرد
آب کوهي را عجب چون ميبرد
حکايت شير و خرگوش دقيقا مانند اينست که اگر اب پر کاهي را بطرف هامون حرکت دهد طبيعي است اما اگر پر کاهي کوهي را با خود حمل نمايد بسيار شگفت است
********************************
دام مکر او کمند شير بود
طرفه خرگوشي که شيري ميربود
و دامگاه خرگوش طعمه اي داشت بنام شير و شگفتا از خرگوشي که که شکارش شير باشد
****************************
موسيي فرعون را با رود نيل
ميکشد با لشکر و جمع ثقيل
موسي بدون لشگر فرعون مجهز را با تمام تجهيزات سنگين بوسيله فقط يک سلاح ان هم رود نيل نابود نمود
مسايل السلوک
مولانا در اين بخش جليل اشاراتي معنايي بر غالب بودن حقيقت بر باطل بوسيله تدبيري الهي دارد
*********************************
پشهاي نمرود را با نيم پر
ميشکافد بيمحابا درز سر
پشه اي معيوب با بالي شکسته بدون هيچ گونه هراسي مغز نمرود را در ماموريتي الهي منهدم مي نمايد
مسايل السلوک
ان هنگام که طغيان نمرود از حد گذشت خداوند به پشه ها فرمان هجوم به سرزمين نمروديان را داد
تا حدي که طاقت مقابله طاق گرديد
لذا نمرود دستور داد خانه هايي بدون منفذ ساخته شود و فقط روزنه اي کوچک براي تنفس ايجاد گردد
اتفاقا پشه اي از همان منفذ وارد شد در حاليکه پرش معيوب شده بود و از راه بيني وارد مغز نمرود شد تا حدي که تنها راه ارامش و رهايي از درد فقط با وارد کردن ضرباتي پي در پي بر سر و گردنش بود
لذا اراده الهي بر تمامي تجهيزات مادي پيروز گشت و نمرود به هلاکت رسيد
*******************************
حال آن کو قول دشمن را شنود
بين جزاي آنک شد يار حسود
و اين حکايت عبرتي است که هر کس بر گفتار بي دينان اعتماد نمايد و دست در دست حسودان گذارد عاقبت در خسران گرفتار خواهد شد
***************************
حال فرعوني که هامان را شنود
حال نمرودي که شيطان را شنود
فرعون به گفتار فريبنده هامان گوش نمود و نمرود به وسواس شيطان
مسايل السلوک
انسان با نيروي انديشه و تبعيت از اوليا خدا قادر به فهم درست هنجارها از نابهنجارها است فقط نياز به درست تفکر نمودن و صحيح عمل کردن است
***************************
دشمن ار چه دوستانه گويدت
دام دان گر چه ز دانه گويدت
دشمن از نفس و شيطان و مخلوق شيطان صفت گاها مزوارانه عسل الوده به زهر را براي هلاکت شخص بکار گيرند
بسياري از دانه ها دام است لذا ميبايست براي نجات خويش تمامي کردار و پندار و گفتار را به مدد عقل مبتني بر شرع مقدس تبيين نمود
***************************
گر ترا قندي دهد آن زهر دان
گر بتن لطفي کند آن قهر دان
اگر دشمن به توشيريني داد يقينا ان الوده به زهر است و اگر به جسمت محبتي نمود. باطن ان قهر و کينه است
***************************
چون قضا آيد نبيني غير پوست
دشمنان را باز نشناسي ز دوست
قضاي الهي که فرا رسد ديگر قادر به تمييز دادن نيستي و هرچه مشاهده کني قشري بيش نيست و در ان لحظه توان معرفت دوست از دشمن را نخواهي داشت
مسايل السلوک
پيامبر فرمود
الله اذا اراد انفاذ امر سلب کل ذي لب لبه
هر موقعي اراده خداي مهربان بر انجامامري قرار گيرد عقل خردمتدان زايل گردد
***************************
چون چنين شد ابتهال آغاز کن
ناله و تسبيح و روزه ساز کن
در اين حالت سالک ميبايست به لابه و تضرع مشغول گردد
و گريه و ياد خالق هستي و صوم و نماز را پيشه سازد
مسايل السلوک
خداوند در قران رابطه خالق و مخلوق را متقابل ميداند
اذکروني اذکرکم
يادم کنيد تا يادتان نمايم لذا شايسته بنده در مسير تکليف هميشه قدرت مطلق را بياد داشته باشد و از سر محبت و بندگي رابطه اي عارفانه و خالصانه با مقصود را سرلوحه خويش سازد
تا نگريد طفلک حلوا فروش
رحمت حق کي ايد بجوش
***************************
ناله ميکن کاي تو علام الغيوب
زير سنگ مکر بد ما را مکوب
لذا نوحه کن بدرگاا داننده غيب و از ذات بي چونش بخواه ما را زير سنگ عقايد منکر منکوب نفرما
*************************
گر سگي کرديم اي شير افرين
شير را مگمار بر ما زين کمين
ايخداي خالق شيران وادي شجاعت اگر ما افعالي ناپسند انجام داديم استدعا ميکنيم شير نفس را از سيرت پنهان توفيق خروج و غلبه عنايت نفرما
***************************
آب خوش را صورت آتش مده
اندر آتش صورت آبي منه
بلر الها اب خوش زندگاني تبديل به اتش نفرما و اتش را صورت ابي نکن
مسايل السلوک
فرمايش مولانا کنايه از غضب خداست اگر او اراده کند نعمات ما تبديل به نقمت گردد
و هر چيزي نتيجه عکس نمايد چنانچه اتش که صفت ان سوختن است در امر او بر ابراهيم سرد و سلامت ميشود
قلنا يا نارکوني بردا و سلاما علي ابراهيم
***************************
از شراب قهر چون مستي دهي
نيستها را صورت هستي دهي
اگر کسي از شراب قهر خداي هستي مست گردد بعذاب حقيقي گرفتار شده است
او عدم را صورت هست دهد
چيست مستي؟ بند چشم از ديد چشم
تا نماند سنگ.گوهر.پشم.يشم
مستي چيست؟
مستي عذاب نديدن حقيقتهاست تا انجاکه سنگ بي ارزش تصوير گوهر نمايد و پشم نيز به صوزت سنگهاي ارزشمتد تصور ميشود
***************************
چيست مستي حسها مبدل شدن
چوب گز اندر نظر صندل شدن
مستي چيست؟
مستي و سکر بدان معني است که ديگر چشماني که بايد واقعيتها را مشاهده نمايد قادر به ان نباشد
تا حدي که چوب بي ارزش درخت گز در ديدگان فرد مست گناه و طرد شده از رحمت الهي چوب ارزشمتد صندل ايد
***************************
گفت خرگوش الامان عذريم هست
گر دهد عفو خداونديت دست
خرگوش گفت جناب شير اگر فرصت بدهيد و براي تاخير خويش دليل محکمه پسند ارايه خواهم داد لذا اگر مقام سلطاني شما اجازه فرمايد
***************************
گفت چه عذر اي قصور ابلهان
اين زمان آيند در پيش شهان
شير عصباني گفت اي تصير کار ترين احمقان کدام دليل؟
ايا طريق امدن در محضر سلطان جنگل اينگونه است
******************************
مرغ بي وقتي.سرت بايد بريد
عذر احمق را نمي شايد شنيد
داستان تو مانند خروس بي محل هست کهشايسته ذبح هست
و عذر نادانان را شايسته نيست گوش داد
***************************
عذر احمق.بدتر از جرمش بود
عذر نادان.زهره دانش کش بود
بهانه انسان نادان از گناه او بدتر است و اين بهانه منهدم کننده دانايي و معرفت است
***************************
عذرت اي خرگوش از دانش تهي
من چه خرگوشم که در گوشم نهي؟
شير گفت اي خرگوش بهانه تو از دانش خاليست من که الاغ نيستم که فريب تو را بخورم
توضيح
خر گوش در مصراع دوم مراد حيوان دراز گوش يعني الاغ مراد است
***************************
گفت اي شه ناکسي را کس شمار
عذر استم ديدهاي را گوش دار
خرگوش گفت اي سلطان اين ناچيز حقير را هم به حساب بيار و لطفا معذوريت من را بپذيرچون من ستم ديده اي بيش نيستم و در واقع مظلوميت منو ببين
***************************
خاص از بهر زکات جاه خود
گمرهي را تو مران از راه خود
جايگاه تو ويژه است و هر تصرف مادي نيز داراي زکاتي است لذا با عنايت به مقامت مرا از درگاه خويش دور نکن
***************************
بحر کو ابي به هر جو ميدهد
هر خسي را بر سر و رو مي نهد
دريا که مادر تمامي جويبارهاست من باب تواضع التفاتي به خار و خاشاک هم دارد و انان را بر روي خويش حمل ميکند
***************************
کم نخواهد گشت دريا زين کرم
از کرم دريا نگردد بيش و کم
و هيچ کاستي اي دريا را تهديد نميکند از عطاي فراوانش و هرگز کم و کاست نخواهد شد
**************************
گفت دارم من کرم بر جاي او
جامه هر کس برم بالاي او
شير گفت بخشش من در جايگاه شرعي ان است و دقيقا همانند خياط لباس هر کس را موزون و مناسب قامت هر کس برش ميزنم
***************************
گفت بشنو گر نباشم جاي لطف
سر نهادم پيش اژدرهاي عنف
خرگوش گفت اگر بزرگواري نموده و سخنانم را قبول نمايي و در صورت عدم صدق در ان من را گرفتار اژدهاي قهرت نما
***************************
من بوقت چاشت در راه آمدم
با رفيق خود سوي شاه آمدم
خرگوش گفت هنگامه بامدادان در مسير امدن به همراه يارخويشبوي شير
******************************
با من از بهر تو خرگوشي دگر
جفت و همه کرده بود ان نفر
حيوانات خرگوشي را که سهميه امروز شير بود به همراه من بسوي سلطان گسيل کرده بودند
********************************
شيري اندر راه.قصدبنده کرد
قصد هر دو همره اينده کرد
و در مسير امدن شيري ديگري به هر دوي ما حمله نمود
********************************
گفتمش ما بنده شاهنشهيم
خواجه تاشان که آن درگهيم
خطاب به عنوان کرديم ما دو خرگوش غلام و نوکر سطان هستيم
*******************************
گفت شاهنشه که باشد؟ شرم دار
پيش من تو ياد هر ناکس ميار
شير مسير راه گفت سلطان ديگر کيست خجالت بکش و در نزد من نام هيچ وجود پست و ذليلي را بر زبان نيار
*****************************
هم ترا و هم شهت را بر درم
گر تو با يارت بگرديد از درم
همتو و سلطانت را پاره خواهم کرد واگر قصد فرار و ترک من را داشته باشيد هلاکتان کتم
****************************************
گفت همره بگذار تا وقت دگر
روي شه بينم برم از تو خبر
لذا من خطاب به ان شير گفتم اگر فرصتي بدهي تا صورت سلطان خويش را زيارت نماييم و از حضور ت شاه جنگل را اگاه سازم
************************************
گفت همره را گرو نه پيش من
ور نه قرباني تو اندر کيش من
شير گفت بايد دوستت را بعنوان گرو بگذاري الا مطابق سنت خويش تو را قرباني خواهم کرد منظور تقاص اين موضوع را تو پرداخت خواهي نمود
*****************************************
لابه کرديمش بسي سودي نکرد
يار من بستد مرا بگذاشت فرد
التماس ما هيچ فايده اي نداشت پس رفيق همراه من را گرو گرفت و من تنها شدم
***********************************
يارم از زفتي سه چندان بد که من
هم به لطف و هم به خوبي هم به تن
ورفيق من داراي برنريهاي فراواني نسبت به من بود وي داراي فضيلت مهرباني و مرغوبيت و فربه بودن بود
*****************************
بعد ازين زان شير اين ره بسته شد
حال ما اين بود و با تو گفته شد
لذا به جهت وجود مانعي بزرگ چون شير ديگر اهل جنگل در ايفاي تعهد نميتوانند عمل نمايند چون مسير راه بسته شده است
*****************************
از وظيفه بعد ازين اوميد بر
حق همي گويم ترا والحق مر
پس مستمري تعهد شده قطع خواهد شد و حقيقت همين است گر چه حرف حق تلخ است
مسايل السلوک
اقولهم بمر الحق
مقوله ايست حقيقي از انجاييکه نفس انسان در قبول واقعيت ها سخت از در انکار وارد ميشود لذا در مواردي که حقيقني را بشنود که ان خلاف باور او صدق نمايد جنبش هاي نفساني مانع از پذيرش گردد
سخن حق در بيشتر مواذيق فرد بسيار تلخ خواهد بود
***************************
گر وظيفه بايدت ره پاک کن
هين بيا و دفع آن بيباک کن
خرگوش گفت اگر تقاضاي انجام تعهد را خواستاري ميبايست مسير را از وجود رقيب پاک نمايي پس حرکت کن و براي دفع ان شير گستاخ چاره اي نما
مسايل السلوک
موانع راه در نيل به مقصود براي سالک راه يک اصل هست ولقد خلقنا الانسان في کبد
انسانها در اسماني شدن بايد از موانع نفساني عبور نمايند و قطعا هيچوکمالي بدون ازمون نخواهد بود
ليس للانسان الا ما سعي
و يقينا کمال مادي و معنايي هر فرد در گرو تلاش او خواهد بود
مولانا مجددا به داستان شير و خرگوش بر ميگردد
شير اندر آتش و در خشم و شور
ديد کان خرگوش ميآيد ز دور
شير از اينکه خرگوش دير امد عصباني گشت و شور حاصله از خشم اتشي در درون او شعله شد
در همين حين خرگپش از دور رويت گشت
****************************
ميدود بيدهشت و گستاخ او
خشمگين و تند و تيز و ترشرو
خرگوش که در ذهن سناريواي را طراحي نموده بود
خيلي عادي و بدون وحشت و استرس در حالتي طلبکارانه عصباني و شتابان و اخمو بسوي شير امد
**************************
کز شکسته آمدن تهمت بود
وز دليري دفع هر ريبت بود
بلحاظ رواني اگر نگران و پريشان در محضر شير حاضر ميشد دليل بر اتهام و تقصير بود
اما اگر از روي شهامت مي امد ديگر ترديدها بر طرف ميگشت
و خرگوش که نماد مريد کيس و زرنگ هست نقش خويش را درست ايفا نمود
*******************************
چون رسيد او پيشتر نزديک صف
بانگ بر زد شيرهاي اي ناخلف
به محض نزديک شدن خرگوش شير عصباني فرياد زد اي ناخلف
************************
من که گاوان را ز هم بدريده ام
منکه گوش پيل نر ماليده ام
من که در صيد گاوان قوي هيکل را پاره پاره کرده ام و فيلهاي نيرومند را نوازش مغرورانه داشته ام
****************************
نيم خرگوشي که باشد که چنين
امر ما را افکند او بر زمين
تو خرگوش کوچک و ضعيف کيستي که از دستور ما سرپيچي نمايي
********************************
ترک خواب و غفلت خرگوش کن
غره اين شير.اي خر.گوش کن
لحاظ خواب خرگوشي که صفت شما خرگوشها هست را ول کن
و اي خرگوش الاغ اين غرش شير سلطان جنگل را خوب به گوش هوشت بشنو
در شدن خرگوش بس تاخير کرد
مکر را با خويشتن تقرير کرد
خرگوش در رفتن به سر قرار خويش تاخير کرد و در حين رفتن حليه هاي خويش را مروري نمود
*************************
در ره آمد بعد تاخير دراز
تا به گوش شير گويد يک دو راز
لذا در مسير عامدا تعلل نمود و بعد از گذشت زماني طولاني رسيد چون قصد رساندن اسراري به سمع شير داشت
************************
تا چه عالمهاست در سوداي عقل
تا چه با پهناست اين درياي عقل
وادي انديشه بسيار بينهايت است و اين درياي عقلانيت داراي وسعت فراواني است
************************
صورت ما اندرين بحر عذاب
ميدود چون کاسهها بر روي آب
هر انساني شبيه کاسه خالي از اب در درياي شيرين الهي مشغول شنا است
منظور مولانا اين هست که حرکت کاسه بر روي اب از هستي اب هست نه کاسه لذا ادمي جنبش او عنايت خالق اوست
***********************
تا نشد پر بر سر دريا چو طشت
چونک پر شد طشت در وي غرق گشت
پس تا ادمي تهي از اب باشد فاقد معنا است اما همينکه مملو از اب شد غرق دريا ميگردد
مسايل السلوک
منظور همرنگشدن با خالق مهربان است تا ادمي رنگ الهي نگيرد تهي از خوبيها است و بسيار سبک در محضر الهي تحرک دارد اما ان هنگام که رنگ معروفها گرفت ديگر فناي در خداي مهربان گردد
که اصطلاحا بدان فنا في الله گويند
************************
عقل پنهانست و ظاهر عالمي
صورت ما موج يا از وي نمي
عقل مخفي است اما دنياي صورت ظاهر لذا ظاهر ما همانند موج اشکار است و و پنهان نم که مراد حقيقت و ذات خداست قابل مشاهده نيست
****************************
هر چه صورت مي و سيلت سازدش
زان وسيلت بحر.دور اندازدش
دنياي ظاهر هرچه تلاش کند براي وصال به درياي حقيقت به همان شدت دريا معنا او را از خود دور ميسازد
و تمامي اين اتفاقات به دنياي ظاهر و محدود بودن ان برميگردد
***********************
تا نبيند دل دهنده راز را
تا نبيند تير دورانداز را
وصال حضرت حق به ظواهر سازي حاصل نگردد و کسانيکه به تظاهر قصد قرب داشته باشند با قبضه قدرت الهي از حريم دور گردند
مسايل السلوک
براي قبولي اوامر حق پارامترهاي زيادي لازم است که مهمترين ان حضور قلب است
اعمال با نيت صادقانه و عاشقانه به محضر حق عرضه ميگردد
روايت است خيلي از عبادت از اسمان اول به صورت فرد زده ميشود
*****************************
اسپ خود را ياوه داند وز ستيز
ميدواند اسپ خود در راه تيز
اسب منظور جسم ادمي است که انسان ناقص از او به بيهودگي بهره برد و مانند اسب سوار ناشي خيلي عجولانه و بي هدف بطرف مقصد مي تازد
******************************
اسپ خود را ياوه داند آن جواد
و اسپ خود او را کشان کرده چو باد
در حاليکه انسان سخاوتمند اصلا التفاتي به جسم ندارد و جسم را نمي بيند
در عين حال تن او تابع روح قدسي وي گشته و در حالي که متوجه جسم نيست اما او صاحبش را به مقصد ميرساند
**********************
در فغان و جست و جو آن خيرهسر
هر طرف پرسان و جويان در بدر
اينقدر اسب تن خويش را به فرموشي سپرده است که از هرکس حيران و پريشان سراغ او را ميگيرد
*****************************
کان که دزديد اسب ما را کو و کيست؟
اينکه که زير ران توست اي خواجه چيست؟
او از سارق اسب خويش پرس و جو ميکند لذا بايد به او گفت اکنون بر او سواري اما متوجه نيستي
**********************
آري اين اسپست ليک اين اسپ کو
با خود آي اي شهسوار اسپجو
او ميگويد درست اين تن و جسم من اسب من است ولي من بدنبال گمشده خويشم
به او ميگويند چرا پرت و پلا ميگويي اسبت همراه توست
****************************
جان ز پيدايي و نزديکيست گم
چون شکم پر آب و لب خشکي چو خم
اي انساني که بلحاظ عدم معرفت مانند خمره پر از اب هستي ولي لبانت خشک است
حضرت حق که جان حقيقي است از شدت قرب پنهان مي نمايد
او از شاه رگ گردن نزديکتر است
و هو معکم اينما کنتم
و او با شماست هر کجا که باشيد
**************************
کي ببيني سرخ و سبز و فور را
تا نبيني پيش ازين سه نور را
انسان ابتدا بايد نور را ببيند و بوسيله ان رنگهاي قرمز و سبز و بور را مشاهده نمايي
*******************************
ليگ چون در رنگ گم شد هوش تو
شد ز نور.ان رنگ ها روپوش تو
اما تو مستغرق رنگها گشته اي و انان حجاب تو شده اند لذا نميتواني نور را مشاهده کني در حاليکه مي بايست اول نور را کسب نمايي
مسايل السلوک
نور مراد بعد ملکوتي است اگر ادمي نور معنايي را نخست بدست اورد به تبع ان زرق و برق و رنگها را خدايي کسب خواهد نمود
اما تعلق به ماده مانع کسب معنا خواهد بود
************************************
چون که شب ان رنگها مستور بود
پس بديدي ديد رنگ از نور بود
شب هنگام که پرده سياه ان تمام رنگ هاي کاينات را مستور ميکند پس خواهي فهميد که ان رنگها بوسيله تجلي نور قابل رويت بوده است
***************************
نيست ديد رنگ بي نور برون
همچنين رنگ خيال اندرون
تا ان هنگام که نور در بيرون تابشي نکند مشاهده تمامي اجسام و رنگها امکان پذير نيست
پس رنگ خيالات باطني نيز فقط با نور باطني قابل رويت است
************************
اين برون از آفتاب و از سها
واندرون از عکس انوار علا
اجسام و رنگهاي بيروني با نور خورشيد رويت ميگردد و رنگهاي باطني نيز بوسيله انوار الهي درون مشاهده ميشود
مسايل السلوک
ادمي همانطور که براي ديدن ظاهري نياز به نور ظاهري دارد امکان ندارد ملکوت و علم پر رنگ خدايي را بدون بصيرت باطني مشاهده کند
نور خورشيد و چشم هر دو در ايات تکويني ثمربخش هستند اما انوار الهي درون براي ايات لاهوتي
معراج انبيا و اوليا و مشاهده و تصرف در عرش همه از همين جنس هستند
و خداوند در بخشيدن ديد باطني تفاوتي براي بندگانش قايل نيست هر کس با هر موقعيت اجتماعي و رنگ و پوست و نژاد توفيق درک معنايي پيدا نمود بي شک بدان مهم دست يابد حال بلال غلام حبشي باشد يا صديق اکبر قريشي
مولاناي سربازي باشد يا بهحت فومني
خليف رضايي کردي يا شيخ يعقوب سنگاني
ملاک کسب نورانيت و بصيرت باطني است و اين امکانپذير نيست مگر به دوري از تمامي رذايل و سبقت به تمام فضايل
به درون نگاه کنيد اگر از شنيدن اسامي مرداني که در سطر فوقاني که به زعم من صاحبان نورند در دلتان کينه امد بلحاظ عدم هم خطي با هر کداممان مشکلي اساسي داريم که نور نداريم
صداقت را در تعصب جستجو نکنيم بلکه در خدايي ديدن ببينيم
****************************
نور نور چشم خود نور دلست
نور چشم از نور دلها حاصلست
انسان داراي اعضا و جوارح جسماني است و دقيقا قرينه ان اعضا و جوارح روحاني ميباشد اگر چشم داراي نور است چشم باطني هم داراي نور است نور نور چشم منظور همان نور چشم باطني فرد است
و سرچشمه ان دل مومن است و اين نور چشم تن تجلي جزوي ان نور روحاني است
***************************
باز نور نور دل نور خداست
کو ز نور عقل و حس پاک و جداست
و نور دل نيز دراري سرچشمه اي است و منبع نوردل نور خداست
و ان نور از حواس پنچگانه فارغ است
و نور خدا منبع فياض تماني انوار متجلي در کاملين است
مسايل السلوک
خداوند نور خويش را در ذات نوراني سيد عالم عليه السلام نهادينه فرمود
و بقيه انبيا و اوليا از ذات منور فخر دوعالم عليه السلام بهرمند شدند
و صل الله از ان نوري کزو شد نورها پيدا
زمين در تحت او ساکن فلک از عشق او شيد
*****************************
شب نبد نور و نديدي رنگها
پس به ضد نور پيدا شد ترا
شب هنگام که تاريکي غالب شود ديگر قادر به ديدن رنگها نيستي
لذا بايد از ضد سبب ضد نور .معناي نور براي انسان هويدا گردد
***************************
ديدن نورست آنگه ديد رنگ
وين به ضد نور داني بيدرنگ
ابتدا بايد نور را ديد و بعد رنگ را پس نتيجه ميگيريم که اگر رنگها را مشاهده ميکنيم بواسطه نور است
**************************
رنج و غم را حق پی آن آفرید
تا بدین ضد خوشدلی آید پدید
خداوند خالق اضداد است او اندوه را افرید تا با خلقت رنج لذت شادی و سرور نمایان شود
*****************************
که نظر پر نور بود آنگه برنگ
ضد به ضد پيدا بود چون روم و زنگ
اولين نگاه به نور است و به مدد او ميشود رنگ را مشاهده کرد
لذا جنگاضداد است رمي سفيد پوست در مشاهده زنگي سياه پوست شناخته ميشود
**************************
پس نهانيها بضد پيدا شود
چونک حق را نيست ضد پنهان بود
اين بيت مولانا يکي از زيباترين فرمايشات اوست ميفرمايد
حال که نتيجه گرفتيم که تمامي موجوادت بر اساس ضد خويش شناخته گردد و ماهيت ناشناخته ان نمايان گردد
پس بايد بفهميم و باور کنيم تنها ذاتي که ضد ندارد ان خداي مهربان است
لذا حقيقت خداوند را نتوان شناخت و پنهان ترين فقط ذات خالق هستي است
و ما قدروالله حق قدره
************************
پس به ضد نور دانستي تو نور
ضد ضد را مينمايد در صدور
لذا تو نور را با ضد ان درک کردي چرا که اضداد در صدور حقيقت همديگر را نمايان مي کنند
*********************
نور حق را نيست ضدي در وجود
تا به ضد او را توان پيدا نمود
نور الهي ضدي را ندارد تا از قانون اضداد بشود خداي متعال را پيدا کرد
مسايل السلوک
منظور مولانا از عدم معرفت خدا ان نهايت حق معرفت است
زيرا که اگر ضدي وجود داشت راحت ميشد ماهيت را شناخت اما اين دليل نميشود که نااميد گرديم و براي معرفت ذات حق که اصل و فلسفه خلقت است کوتاهي کتيم
********************
لاجرم ابصار ما لا تدرکه
و هو يدرک بين تو از موسي و که
چشمان ما از درک خداي مهربان عاجز اما همه در تصرف و احاطه حضرت حق هستيم و براي فهم ان بايد به حکايت موسي و کوه دقت کنيم
مسايل السلوک
در سوره مبارکه انعام خداوند ميفرمايد
لاتدرکه الابصار و هو يدرک الابصار و هوالطيف الخبير
هيچ چشمي اورا درک نکند در حاليکه او همه درک ميکند و ميبيند
*****************************
صورت از معني چو شير از بيشه دان
يا چو آواز و سخن ز انديشه دان
به ايات تکويني و تحول در ان بايد نگاه عارفانه داشت
شير محصول بيشه است و اواز و سخن ماحصل تفکر
مسايل السلوک
رجوع هر چيز به اصل خويش يک حقيقت است معتقدين به وحدت وجودي از ايه کريمه
انالله و انا اليه راجعون
رجوع عالم کثرت را به وحدت استنباط نموده اند
*************************
اين سخن و آواز از انديشه خاست
تو نداني بحر انديشه کجاست
منبع و ماخذ کلام از تفکر است ولي کسي خاستگاه حقيقي انديشه را نمي داند
مسايل السلوک
صاحب نظران نظر ملاي رومي را در ريشه تعقل خدا دانسته اند
***************************
لیک چون موج سخن دیدی لطیف
بحر آن دانی که باشد هم شریف
*********************************
چون ز دانش موج انديشه بتاخت
از سخن و آواز او صورت بساخت
امواج انديشه از خاستگاه حقيقي خويش جدا گشته و در حلقوم و زبان انسان تبديل به کلمات گشت
***********************
از سخن صورت بزاد و باز مرد
موج خود را باز اندر بحر برد
از کلماتي که از زبان خارج ميگردد تصويري ايجاد گردد يعني به فعليت ميرسد
اما همان فعل فاني است
دقيقا مانند امواج درياکه از جزر و مد اب دريا ايجاد ميشود موج خلق ميشود و زود به دريا برميگردد
مسايل السلوک
خداوند فرمود
دو واژه در قران هست که همه ايات نهفته در ان قدرت است
( کن فيکون) شو پس ميشود
ذات افعال بسته به همين امر است هر چيز که عينيت يابد به همان شدت محو و فنا شود
*************************
صورت از بيصورتي آمد برون
باز شد که انا اليه راجعون
تمامي صورتهاي عالم همه از عدم به هستي امده و همه انچه به تصوير ايد بعد پايان اجل به بسوي او باز ميگردد
*************************
پس ترا هر لحظه مرگ و رجعتيست
مصطفي فرمود دنيا ساعتيست
پس تو اي انسان در هر لحظه در حال مرگ و بازگشت هستي منظور مقام فنا و بقا است
حضرت پيامبر عليه السلام فرمودند
الدنيا ساعه فاجعلها طاعه
دنيا ساعتي بيش نيست پس بايد ان را در بندگي گذراند
*******************************
فکر ما تيريست از هو در هوا
در هوا کي پايد آيد تا خدا
افکار مانتد گلوله ايست که بطرف اسمان شليک گردد و ان هم به اراده خداست
و ان تير در اسمان ميماند؟
نه بلکه بطرف خدا مي ايد
*******************************
هر نفس نو ميشود دنيا و ما
بيخبر از نو شدن اندر بقا
ايات تکويني هر لحظه در حال تجديد شدن هست ولي ما از ان اگاهي نداريم
بلحاظ اينکه اين فعل ظاهر ا انجام نميگيرد و صورتا ثابت به نظر مي ايد در حاليکه تمامي کاينات حتي اعضا و جوارح ما در حال تحول است
****************************
عمر همچون جوي نو نو ميرسد
مستمري مينمايد در جسد
گذران عمر انسان دقيقا شبيه جريان جوي اب است در حاليکه جز جز اب بصورت ممتد و مستمرا در حال گذر هست ظاهر بصورت خطي واحد مشاهده ميشود
در حاليکه انان از به هم پيوستن قطرات بدين شکل شده اند
و در مسير خويش نيست در حال جنبش و تحول هستند
***************************
آن ز تيزي مستمر شکل آمدهست
چون شرر کش تيز جنباني بدست
اگر مقداري اتش را بوسيله دست در حالت دوراني بچرخانيم يک تيکه به نظر خواهد امد
در حاليکه ان شررها متصل نيستند بلکه از شتاب حرکت دست اينگونه مشاهده ميگردد
*********************************
شاخ آتش را بجنباني بساز
در نظر آتش نمايد بس دراز
اگر يک شاخه از چوب درختي را که اتش گرفته به سرعت بچرخاني او دقيقا چون يک خط مستقيم زردنگ جلوه نمايي کند
************************
اين درازي مدت از تيزي صنع
مي نمايد سرعت انگيزي صنع
ايت بيت مولانا اشاره به ايه. ?? سوره مبارکه نحل دارد
و ماامر الساعه الا کلمح البصر او هو اقرب
و ساعت قيامت نيست مگر به اندازه يک چشم بر هم زدن و حتي خيلي کوتاهتر از ان
***************************
طالب اين سر اگر علامهايست
نک حسامالدين که سامي نامهايست
مولانا ميفرمايد درک اين مسايل را با علوم حوزوي و دانشگاهي نميشود فهميد
بلکه بايد عالم عرفاني بود همچون حسام الدين بيسواد اما حکيم حاذق
لذا براي دريافت صحيح اين مطالب به دنبال انساني صاحب ولايت و کامل و داراي علم لدني برويد
تا از تجربيات ملکوتي او حواس ملکوتي شما بيدار گردد
انگاه به حقيقت معنايي اين مطالب بهتر پي خواهيد برد
پايان
همچو ان خرگوش کو بر شیر زد
روح او کی بود اندر خورد قد؟
تمثیلا در مقابله خرگوش و شیر ایا روح وی در اندازه قد کوچکش بود؟
************************
شیر میگفت از سر تیزی و خشم
کز ره گوشم.عدو بربست چشم
شیر از عصبانیت گفت خرگوش با تصرف گوشم چشمم را بست
مسایل السلوک
خاصیت ماده سحر و گرفتاری و سکر حاصله از تعلق به ان است
انانیکه گرفتار دنیا شده اند به همان نسبت از درک معنا فاصله گرفته اند
******************
مکرهای جبریانم بسته کرد
تیغ چوبینشان تنم را خسته کرد
شیر گرفتاری خویش از مکر جبری نخچیران دانست زیرا با سلاح های چوبین خویش من را اسیب رساندند
مسایل السلوک
مولانا مبحث استدلاهای فلسفی فاقد معنا را بار دیگر به باد انتقاد میگیرد
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود
در دفتر اول مفصل به سطحی بودن تقلید کورکورانه اشاره گردید
*******************
زین سپس من نشنوم آن دمدمه
بانگ دیوانست و غولان آن همه
شیر با خودش عهد بست دیگر گرفتار سخن شیطان صفتان و حیله گران نخواهم شد
************************
بر دران ای دل تو ایشان را مایست
پوستشان بر کن کشان جز پوست نیست
لذا خطاب به دل گفت تمامی افکار و سناریوی انان را پاره نما و در واقع از سخنان سطحی انان جدا شو زیرا در حقیقت پوستی بیشتر نیستند
مسایل السلوک
باورهای قشری بسیار خطرناک هستند انسان صاحب اندیشه خیلی زود از دام این افکار خودش را ازاد میسازد
**********************
پوست چه بود گفتههای رنگ رنگ
چون زره بر آب کش نبود درنگ
مولانا سوال مطرح میکند که مراد از پوست چیست؟
و او پوست را کنایه از گفتار ظاهرا فریبنده و زیبا میداند سخنانی که در ادبیات امروز جهت شستشوی مغزی ساده اندیشان و کج فهمان بکار برده میشود
********************
این سخن چون پوست و معنی مغز دان
این سخن چون نقش و.معنی همچو جان
الفاظ که لفاظ گران بدان بازار گرمی میکنند نقش پوست است و حقیقت یک مطلب شبیه مغز میوه است
سخن مانند تصویر است و معنی مانند روح
***********************
پوست باشد مغز بد را عیبپوش
مغز نیکو را ز غیرت غیبپوش
پوست در واقع سترکننده سیرت بداندیشاناست سخنان به ظاهر اراسته درون لجن افراد سواستفاده گر را میپوشاند
اما مغز همان روح انسانهای صادق و خالص است که حضرت حق از غیرت خویش صاحبان معنا را مستور نگه میدارد
مسایل السلوک
مولانا در ابیات اخیر به انتقاد از کسانی میپردازد که چهره نفاق دنیا طلب خویش را در قالب سخنان فریبنده پنهان میکنند
و اگر مخاطب عمیق به گفتار و کردارش گردد به تهی بودن ان اگاه میشود
ترفند سرپوش گذاشتن بر کدورت و سیاهی درون شخص تهی از معنویت در سخنان زیبا اما بی تاثیر پنهان شده است
*******************
چون قلم از باد بد دفتر ز آب
هرچه بنویسی فنا گردد شتاب
تمثیل زیبای ملای رومی در مذمب افکار قشری در این بیت جلیل
اگر قلم از جنس باد باشدو کاغذ لز جنس اب طبیعتا هر چه به نگارش در اید در حقیقت پوچی است
مسایل السلوک
گفتار و کردار فاقد معنا در حقیقت چیزی جز پوچی نیست و به تبع ان حاصل ان هم بیهودگی است
****************
نقش آبست ار وفا جویی از آن
باز گردی دستهای خود گزان
اگر به محصول تصویر روی اب دلبستگی پیدا نمودی در نهایت کار چاره ای جز جسرت گریبانگیر ادمی نخواهد شد
مسایل السلوک
یکی از نام های قیامت یوم الحسره است انسانهایی که عمر خویش در باورهای میان تهی صرف نموده اند فقط حسرت خواهند خورد
حسرت برای شخص موقعی بوجود خواهد امد که طرف فرصت جبران نداشته باشد
و این ویژگی قیامت است
*********************
باد در مردم هوا و آرزوست
چون هوا بگذاشتی پیغام هوست
پوچی و خسرانی بزرگتر از داشتن امیال و ارزوهای مادی نیست پس اگر ادمی توفیق غلبه بر هواهای نفسانی را پیدا نماید
در واقع همان جا خداست
مسایل السلوک
انسان اگر بر تاریکیها فایق اید به نور دست خواهد یافت و تاریکی چیزی جز تعلق ماده نیست
*********************
خوش بود پیغامهای کردگار
کو ز سر تا پای باشد پایدار
حلاوت پیغام های حق بخاطر ثبات ان است و تمامی هستی ادمی را احاطه میکند
و الله بکل شی محیط
خداوند به هر چیزی احاطه دارد از ذره تا افلاک در ید قدرت اوست
لذا رحمت الهی بر بندگان خاص است و انهم به صفت محیط بودن و پایداری ان
یختص برحمته من یشا
********************
خطبهٔ شاهان بگردد و آن کیا
جز کیا و خطبههای انبیا
گفتار حاکمان دنیایی فانی است ولی کلام الهی و خطابه مقربان و برگزیدگان متفاوت است
از حیث احاطه و نورانیت و رسوخ بودن لذا صاحبان ولایت فنای در رحمت اویند و افعالشان از هر جهت نافذ و راهگشاست
*******************
زانک بوش پادشاهان از هواست
بارنامهٔ انبیا از کبریاست
زیرا اثار حاکمان دنیا برگرفته از ارزو و امیال مادی است
اما عملکرد و نتیجه نهایی مردان حق از مقام کبریایی است
مسایل السلوک
کبریایی یا کبر ملکوتی جدای از کبر مادی است
خداوند دارای کبریایی است و ان نشات گرفته از جایگاه ذات اوست در عالم حقیقت
پس متعلقین به حق در تجلی صفت کبریایی او قرار گیرند و ابهت و بزرگی مردان اسمانی نه از غرور بلکه از اوج تواضع است
*****************
از درمها نام شاهان برکنند
نام احمد تا ابد بر میزنند
نام پادشاهان در سکه ها ضرب گردد و در انتهای قدرت حذف گردد اما نام مقربان بویژه حضرت محمد صل الله علیه و اله و سلم تا ابدیت باقیست
مسایل السلوک
حکایتی است که یکی از شاگردان ابن سینا گفت استاد اگر ادعای نبوت نمایی همه قبول کنتد
ابن سینا در یکی از مسافرت های زمستاتی از همان شاگردش خواست برای رفع تشنگی از سبو بیرون خانه مقداری اب بیاورد
شاگرد بهانه اورد که هوا سرد است لذا تا صبح اگر صبر کنید بهتر است
در همین لحظه موذن اذان صبح را میگفت و به رسالت پیامبر شهادت داد
ابن سینا گفت پیامبر صدها سال پیش نبی بوده و این موذن او را زیارت نکرده
اما امروز به تبعیت امر او در هوای سرد وضو گرفته و به مسجد امده و اذان میگوید
در حالیکه تو حاضر نیستی برای تشنگی من اب بیاوری
و این حقیقت کبریایی است
پس اگر نتیجه زحمات کسی ابدی شد و ایندگان خویش را ملزم به احترام و اجرای ان دانستند همان مقام معنایی است
اللهم انی اسلک من فضلک
**************************
نام احمد نام جملهٔ انبیاست
چونک صد آمد نود هم پیش ماست
مولانا به یک نکته ظریف اشاره میفرماید که
لانفرق بین احد من رسله
ویا کلهم نور واحد
اگر از پیامبر مدحی صورت گرفت در حقیقت ستایش همه مقربان است
زیرا اگر کسی عدد صد را در شمارش بحساب اورد عدد نود نیز در ان مستتر است
مسایل السلوک
یهود در ایمان به مقدسات مذموم گردیدند به صفت
نومن به ببعض ونکفر ببعض
تمامی مشاعر الهی قابل احترام حال انبیا یا اولیا یا شتر صالح و سگ کهف و کوه مروه و صفا ومساجد و خانقاه و.....
هر شخص و شی و حیوان و نبات ....اگر در مجالست با نورانیت و معنویت بود قابل مدح است و تعرض و اهانت به ان کفر است
آن مگس بر برگ کاه و بول خر
همچو کشتیبان همی افراشت سر
مگسی بر روی برگکاهی که شناور بر ادرار الاغ بود جلوس نمود و از الودگی خویش به صفت کبر گردن خویش را همچون ملوانان افراشته نمود
مسایل السلوک
تملک دنیا در هر بعدی برای انسان ناقص بسیار خطرناک است زیرا نفس اماره و شیطان در او به مدعی بودن نفوذ نمایند
پیامبر فرمودند اگر انسانها اندیشه درستی نداشته باشند جاهلان بر انان حاکم گردند
حکومت جاهلان مانند مگس داستان پر از افت خواهد بود و میتوان قیاس نمود در تمامی امورات اگر مبتی بر کمال عقلانی و معنوی نباشد خسران ان گریبانگیر همه خواهد شد
********************
گفت من دریا و کشتی خواندهام
مدتی در فکر آن میماندهام
مدعی شد من تبحر در علوم دریانوردی هستم و فن هدایت کشتی را میدانم و مدتها عمر صرف تعلیم ان نموده ام
*********************
اینک این دریا و این کشتی و من
مرد کشتیبان و اهل و رایزن
او از کوته فکری ادرار الاغ را دریا دید و برگ کاه را کشتی و خود را ملوان
و این باور موجب شد مدعی گردد من یگانه مرد در کشتیرانی ام و دارای اهلیت و صاحب نظرم
*******************
بر سر دریا همی راند او عمد
مینمودش آن قدر بیرون ز حد
مگس بر روی دریایی که خیالی بود حرکت میکرد و این کار در نظر او بیش از حد بزرگ می نمود
************************
بود بی حد ان چمین نسبت بدو
ان نظر که بیند انرا راست کو؟
ادار الاغ نسبت به مگس بسیار بزرگ نشان میداد و باید دید واقع نگری باشد تا حقیقت ان را مشاهده نماید
*********************
عالمش چندان بود کش بینشست
چشم چندین بحر همچندینشست
عالم مگس به مقدار بینش وی است لذا بحر در نظر او به اندازه درک و فهم اوست
**********************
صاحب تاویل باطل چون مگس
وهم او بول خر و تصویر خس
افرادی که به تفسیر و شرح بدون سند و ژاژگویی میپردازند دقیقا مانند همین مگس سوار بر کاه و پیشاب الاغ اند
*******************
گر مگس تاویل بگذارد برای
آن مگس را بخت گرداند همای
اگر مگس شرح سطحی و کوته نظری خویش را رها کند یقینا به پرنده ای خوش اقبال و سعادتمتد تبدیل خواهد شد
مسایل السلوک
رهایی از سست نظری و تکیه بر اسناد محکم نشانه قوت تفکر است
خداوند در قران میفرماید
(یبغون عوجا) بعضی ها دوست دارند بدنبال کجی ها باشند و محکمات را رها و به متشابهات مشغول گردند
***********************
آن مگس نبود کش این عبرت بود
روح او نه در خور صورت بود
اگر فردی از تاویل سطحی رهایی یابد دیگر او مگس نیست بلکه او به کمال روحانیت دست یافته است
و از صورت نجات یافته است انسانهای گرفتار صورت از حلاوت سیرت دورند
ساعتی تاخیر کرد اندر شدن
بعد از ان شد پبش شیر پنجه زن
خرگوش با تدبیر در رفتن تاخیر یک ساعته داشت و نهایتا به محضر شیر که از شکست عهد خشمگین بود حاضر شد
**********************
زان سبب کاندر شدن او ماند دیر
خاک را می کند و می غرید شیر
شیر به سبب تاخیر خرگوش از خشم زمین را می کاوید و می غرید
*************************.
گفت من گفتم که عهد آن خسان
خام باشد خام و سست و نارسان
شیر با عصبانیت گفت من گفته بودم که اینان در تعهد خویش سست و بی ثبات هستند
***********************
دمدمه ایشان مرا از خر فکند
چند بفریبد مرا این دهر چند؟
حیله انها مرا از رسیدن به شکار الاغ دور کرد تاچه وقت باید فریب بخوریم چند دفعه؟
*********************
سخت درماند امیر سست ریش
چوننه پس بیند.نه پیش از احمقیش
سلطان احمق در امورات خویش درمانده است زیرا در ابتدا و انتهای کار خویش مشکل دارد
راه هموارست زیرش دامها
قحط معنی درمیان نامها
مسیر همیشه در تمامی ابعاد هموار به نظر میاد اما سیرتش دام های فراوانی نهفته است
در میان این همه القاب مذهبی ان چیزی که نایاب است حقیقت معنا است
*******************
لفظها و نامها چون دامهاست
لفظ شیرین ریگ آب عمر ماست
القاب و نام ها مانند دام است ظاهرا شیرین اما باطنا فاقد حقیقت دقیقا مانند جریان اب در زمین ریگزار
مسایل السلوک
مراد حضرت مولانا بازی با القاب و سو استفاده از ان است هر لقب باید متناسب با گنجایش معنایی و تصرف ملکوتی فر باشد الا لفظی بیش نیست
القابی نظیر ایت الله و شیخ الاسلام و ثقه الاسلام و مجتهد و فقیه مولانا در متخصصان دینی و غوث و قطب و ولی در عرفان باید متناسب با لیاقت باشد
متاسفانه اهل قدرت بدون داشتن مقامی ملکوتی گاها جهت حکومت بر عوام از ان بهره برداری شخصی از قرون اولیه تا کنون شده
در مقطعی به جهت جلوگیری از سو استفاده قانونی را اهل معنا وضع نمودند که میبایست درجه تصرف و گنجایش الهی فرد انسانهای کامل و صاحب ولایت تایید نمایند
****************************
آن یکی ریگی که جوشد آب ازو
سخت کمیابست رو آن را بجو
مولانا میفرماید البته تمامی القابی لفظی نیستند لذا در میان ریگزار باید بدنبال سنگهایی بود که انان در حقیقت مردان حق هستند و اتفاقا سخت کمیابند
و برای یافتن مردان صاحب ولایت و معراجی باید تلاش وافری را انجام داد
و قلیل من عبادی الشکور
********************
منبع حکمت شود حکمتطلب
فارغ آید او ز تحصیل و سبب
انانی که سرچشمه حکمت هستند حکمت طلب بودند و او دیگر نیازی به علوم اکتسابی و سببی ندارد
مسایل السلوک
حکمت یعنی باز شدن چشم باطنی و در قران حکمت یعنی خیر کثیر
حکمت صفت انبیا است و اگر ولی بدان دست یافت دیگر نسبت به علومظاهری بی نیاز میگردد
************************
لوح حافظ لوح محفوظی شود
عقل او از روح محظوظی شود
انسان طالب حقیقت ابتدا خود در حفظ و کسب معارف تلاش میکتد و انگاه که به کمال معنوی رسید دیگر خود به لوح محفوظ تبدیل گردد
و عقل و اندیشه او به روح مجرد تبدیل شود و در این مرحله در حفاظت حق قرار گیرد و دیگر انحراف او امکان پذیر نیست
*********************
چون معلم بود عقلش ز ابتدا
بعد ازین شد عقل شاگردی ورا
عقل نخست نقش معلم را داراست ولی هنگام کمال ادمی دیگر او به شاگرد صاحب خویش تبدیل میگردد در واقع نقش سایه را دارد
************************
عقل چون جبریل گوید احمدا
گر یکی گامی نهم سوزد مرا
در محله کمال انسانی دیگر عقل مانتد جبرییل علیه السلام گوید ای احمد صل الله علیه و اله اگر گامی فروتر پرم فروغ تجلی بسوزد پرم
مسایل السلوک
تشبیه زیبایی مولانا بسیار هنرمتدانه در تفهیم این مطلب از ذهن ملکوتی و اسمانی خویش بهره میبرد
حظ فراوان از کلام این مرد الهی نصیب قلبهای بیدار و عاشق میشود
مقامش عالی است
انشالله متعالی تر گردد
***********************
تو مرا بگذار زین پس پیش ران
حد من این بود ای سلطان جان
جبرییل امین در سفر معراج تا سدره المنهی همراه سید علیه السلام بود اما مقام فرشته وحی تا همین جا بود و مقام حضرت تا قاب قوسبن او ادنی
و جبرییل گفت ای اقا و مولای جان عاشقان حد من همین است پس از من گذر نمایید و از این پس شما باید تنهایی سیر ملکوتی نمایید
***********************
هر که ماند از کاهلی بیشکر و صبر
او همین داند که گیرد پای جبر
انسانهای جبری در حقیقت متکی به سست عنصری و تنبلی هستند و در واقع به توجیه افعال خویش میپردازند
او از صفات شکر و صبر خالی است و ناچارا چنین عقیده ای را برگزیده است
********************
هر که جبر آورد خود رنجور کرد
تا همان رنجوریش در گور کرد
انسانهای جبری موجب بیماری خویش گردند و همین دلیل باعث مردن و نهایتا رفتن به گور است
**********************
گفت پیغمبر که رنجوری بلاغ
رنج آرد تا بمیرد چون چراغ
اشاره به حدیث
لاتمارضوا فتمرضوا و لاتحفروا قبورکم فتموتوا)
حضرت فرمودند اظهار کسالت به ژاژخواهی و تمارض به بیماری موجب مرض گردد
تا حدی که صاحب خویش را به گورستان برد
مسایل السلوک
مولانا در رد جبریون این روایت را بهره برده است چنانچه اگر شخص خود را فاقد قدرت و اختیار در دایره تکلیف داند این غیر موثر بودن موجب بیماری گردد
********************
جبر چه بود بستن اشکسته را
یا بپیوستن رگی بگسسته را
معنی جبر جیست ؟
بدان معنی است که استخوان شکسته و رگهای گسسته را پیوتد و ترمیم نماییم
***********************
چون در این ره پای خود نشکسته یی
بر که می خندی؟ چه پا را بسته ای
ای معتقد به جبر تو که به بهانه اجباری بودن امورات و افعال از حرکت در راه حقیقت متوقف شده ای
پس دلیل خنده ات و بستن پای شکسته ات چیست؟
******************
وانک پایش در ره کوشش شکست
در رسید او را براق و بر نشست
انکسی که در مسیر کمال تلاش نماید و پای حرکتش به مانعی برخورد
خداوند مهربان مرکب بهتری همچون براق سید علیه السلام در واقعه معراج عنایت فرماید
مسایل السلوک
انسان تلاش گر مورد لطف هدایت خداوند قرار میگیرد و هر روز سیر تعالی وی رو به افزونی است
زیرا خداوند الطاف خویش را قول مضاعف داده به اهل دیانت و مخلصین درگاهش
********************
حامل دین بود او محمول شد
قابل فرمان بد او مقبول شد
مرید نخست پایبند دیانت است به تبع عمل خالصانه قابلیت امر حق را پیدا کرد انگاه مورد مقبولیت ذات الهی قرار گرفت
مسایل السلوک
سالک ابتدا باید طالب حق باشد هر طالب افعال خویش را عاشقانه عامل میشود تا فنای معشوق گردد انگاه او بقای جاودانه یابد
*************************
تاکنون فرمان پذیرفتی ز شاه
بعد ازین فرمان رساند بر سپاه
سالک مقبول در گام اول پذیرای فرمان معبود میگردد
اما در مرحله کمال حامل پیغام دوست میگردد
مسایل السلوک
مردان الهی در وادی ریاضت و بندگی چنان اوامر الهی را پذیرا هستندو منازل سلوک را خالصانه طی میکنند که نهایتا ماموریت ابلاغ قدرت و مشیت پروردگار را بدست میگیرند
**************************
تاکنون اختر اثر کردی درو
بعد ازین باشد امیر اختر او
انسان مبتدی به سبب نقص خویش ستارگان در اقبال او موثر بودند ولی اکنون به فضیلت کمال خود فرمانده و امیر افلاک و ستارگان است
*********************
گر ترا اشکال آید در نظر
پس تو شک داری در انشق القمر
چنانچه در خصوص فرمانروای و سلطانی انسان کامل بر افلاک تردید دارید به اعجاز ختمی مرتبت در شکافتن ماه دقت و تامل نما
*********************
تازه کن ایمان نی از گفت زبان
ای هوا را تازه کرده در نهان
لذا برای درک صحیح و معرفت به وادی معنا لازم است در باور خویش تجدید نظری نمایی اما از لفاظی و شعار دوری کن و با حقایق صادقانه برخوردنما
زیرا ظرفیت این مهم را در باطن خویش پنهان کرده ای باید تجدید ایمان نمایی
*********************
تا هوا تازهست ایمان تازه نیست
کین هوا جز قفل آن دروازه نیست
تا اسیر هوای نفسی و امیال شیطانی در وجودت جولان میکند باورت تجدید پذیر نیست
و هوای نفس مانند قفلی است بر دروازه پس میبایست قفلها را شکست ان هم با شکست منکرات و ارزوهای مادی غیر مشروع
**********************
کردهای تاویل حرف بکر را
خویش را تاویل کن نه ذکر را
مشکل اصلی تو انست که کلام الهی را به نفع خویش تفسیر نموده ای در حالیکه باید خویش را مطابق کلام رب العالمین بسازی
مسایل السلوک
کلام الهی فرمان خدا را باید از مقرب شنید و عمل نمود اهل تاوبل اگر گرفتار نفس و دنیا باشند و هیچ رابطه ای با اسمان نداشته باشند از قران برداشت اشتباه خواهند داشت و به دنبال ان گمراهی خلق را رقم خواهند زد
**********************
بر هوا تاویل قرآن میکنی
پست و کژ شد از تو معنی سنی
قران کریم را نه براساس رضایت حق و هدایت مخلوق بلکه بر اساس عقیده خویش و امیال خود شرح میدهی
لذا ان معانی بزرگ کلام حق بوسیله تفسیر مقرضانه تو به پستی و کژی سوق پیدا خواهد کرد
مسایل السلوک
سخن خدا را باید مردان الهی انبیا و اولیا تفسیر نمایند قران صحه گذاشته بر عملکرد علمای ظاهر یهود و نصرانیت که چطور انحراف و تاویل شخصی انان موجب گمراهی امتان انبیا سلف گشت زیرا تخصص تنها برای امر تاویل کافی نیست اتفاقا واجب و لازم و ضروری است ایات اسمانی را افرادی استباط و شرح و استخراج نمایند که صاحب ولایت و کرامت حاصله از تقوا باشند
گفت هر رازی نشاید باز گفت
جفت.طاق اید گهی.گه طاق جفت
خرگوش گفت در خیلی از موارد سزا نیست که هر سری را بازگو نمود چون گاها جفت طاق است و بالعکس
******************
از صفا دم زنی با ایینه
تیره گردد زود با ما اینه
تمثیلا
اگر از روی محبت بر روی ایینه نفس بزنی از بخار نفست صورت ان بخارالود و کدر گردد
مسایل السلوک
مراد از بخار گفتن اسراری است که نباید عنوان گردد گر چه مشورت ممدوح است اما هر رازی را شایسته نیست عنوان نمود شاید کدورت یا فتنه ای گردد و مانند بخار دهان سیاهی به دنبال داشته باشد
********************
در بیان این سه کم جنبان لبت
از ذهاب و از ذهب وز مذهبت
از سه موضوع باید کمتر سخن گفت از راه ومقصد سفر از مقدار ثروت و از راه و روش در عقیده
مسایل السلوک
فاش نمودن هریک از موارد فوق موجب افاتی میگردد شاید در مسیر و مقصد سفر مخالفانت کارشکنی نمایند و از ثروتت باعث حسادت گردد و مذهبت نیز تقابل مخالف را به دنبال داشته باشد
********************
کین سه را خصمست بسیار و عدو
در کمینت ایستد چون داند او
این سه مورد دشمنان خاص خویش را دارد و یقینا معضلاتی را به دنبال خواهد داشت
مسایل السلوک
استر ذهبک و ذهاتک و مذهبک
این حدیث سفارش به ستر ثروت و مقصد و عقیده دارد
*******************
ور بگویی با یکی دو الوداع
کل سر جاوز الاثنین شاع
اصلی هست که اگر هر سری را به دو نفر بازگو نمودی میبایست با ان وداع نمایی زیرا رازی اگر به دونفر رسید عملا دیگر راز نیست و هر موضوعی که از میان دو لب خارج گردید به دیگران نیز خواهد رسید
*********************
گر دو سه پرنده را بندی بهم
بر زمین مانند محبوس از الم
مثلا اگر چند پرنده را با هم ببندیم گرفتار خواهند شد و دیگر قادر به پرواز نخواهند بود
*************************
مشورت دارند سرپوشیده خوب
در کنایت با غلط افکن.مشوب
لذا ان پرندگان در خالی که اسیرند سری با هم گفتگو کنند
اصل مشورت خوب است بشرطی که تمامی جوانب موضوع فاش نگردد
********************
مشورت کردی پیمبر بستهسر
گفته ایشانش جواب و بیخبر
عادت حضرت رسول علیه السلان این بود که در مشورت با یاران پوشیده تر سخن میگفتند و انان نیز نظر خویش را میگفتند
******************
در مثالی بسته گفتی رای را
تا ندانند خصم از سر پای را
حضرت علیه السلام بیشتر موضوعات را در قالب تمثیل بیان میفرمودند تا دشمن از ان اگاهی نیابد
********************
او جواب خویش بگرفتی از او
وز سوالش می نبردی غیر. بو
و بدین روش ایشان نظر صحابه را متوجه میشدند بدون اینکه خصم متوجه گردد
بخش ۵۷
بیت ۱۰۴۱
بعد از آن گفتند کای خرگوش چست
در میان آر آنچ در ادراک تست
اهل نخچیر خطاب به خرگوش گفتند انچه در فکر واندیشه تو عنوان نما
*******************
ای که با شیری تو در پیچیده ای
باز گو رایی که اندیشیده ای
تویی که سرشاخ با شیر گشته ای بازگو کن رای و نقشه خود را که اندیشه کردی
******************
مشورت ادراک و هشیاری دهد
عقلها مر عقل را یاری دهد
اصلی هست که در شورا به فرد مشورت دهنده مدد میشود زیرا عقلها به کمک همدیگر می شتابند
****************
گفت پیغمبر بکن ای رای زن
مشورت کالمستشار موتمن
حضرت رسول (ع) فرمودند
ای کسی که نیاز به نظر داری حتما با دیگران شور انجام بده زیرا فرد مشورت کننده ذاتا مورد اعتماد و امین است
اشاره به روایت( المستشار موتمن(
بخش ۵۶
ادامه داستان خرگوش و نخچیران
این سخن پایان ندارد هوشدار
هوش سوی قصهٔ خرگوش دار
اموزه های عرفانی وادی بینهایت است بهتر است به داستان برگردیم
لذا تمامی ذهن خویش را بسوی استماع بهتر حکایت سوق دهید
مسایل السلوک
هر مطلب علمی در هر بعدی را باید به گوش جان شنید
شنیدن مهمتر از گفتن است در اموزه های دینی سکوت همراه با سمع اگاهانه حکیمانه است
و حرافی نشانه عدم تعقل و گرفتاری است مگر انکه گفته ها مبتنی بر کسب معنایی باشد
پیامبر فرمود
اگر انسانها شرمگاه و زبان را در تصرف خویش دراورند من سلامت ایمانشان را تضمین می نمایم
******************
رو تو روبهبازی خرگوش بین
مکر و شیراندازی خرگوش بین
با اصل قرار دادن مقدمه دو بیت قبلی رجوعی داشته باشیم به داستان خرگوش و حیله بازیهای ان و نهایتا سرنوشت شیر حکایت
*********************
گوش خر بفروش و دیگر گوش خر
کین سخن را در نیابد گوش خر
گوشی حیوانی را کنار بگذار و گوش رحمانی را خریداری نما زیرا درک کلام اسمانی مثنوی را باید با گوش دیگر شنید
مسایل السلوک
سمع روحانی گوش جان ادمی است اهل دل با دل بشنوند لذا با دل عشق ورزند و خادم گردند و این نوع افعال از عنایت جان جانان عطا گردد
اما سمع حیوانی و نفسانی جز به ناحق نشنود و تبع ان افعالش ظلمانی و باطل است
*******************
خاتم ملک سلیمانست علم
جمله عالم صورت و جانست علم
مولانا در این بخش جلیل به برتری عقلانیت و دانایی فرد میپردازد و ان را با خاتم سلیمان نبی علیه السلام مانند میداند
تمامی دنیای مادی صورت کار است و اگاهی و اندیشه نقش جان و روح را دارد
مسایل السلوک
در بحث علم گاها این اشتباه اتفاق می افتد که علم را در اموزه های دینی سواد حوزوی یا دانشگاهی دانند و القای این موضوع را خواسته یا ناخواسته صاحبان این فنون به جامعه تحمیل میکنند
در حالی که مراد از علم در کتابهای اسمانی و توصیه های کاملین عقل معاد است و این نعمت بزرگ به تحصیل تقوا و خداترسی حاصل گردد
یک کشاورز وکارگر و چوپان میتوانتد عالم واقعی باشند و دقیقا یک فقیه و پزشک و مهندس...به عدم تقوا میتوانتد جاهل گردند
ابوجهل ابوالحکم بود
واحمد علیه السلام امی
اما دانش ابوجهل مزین به عقل نبود و بیسوادی سید عالم علیه السلام همه دانایی و پاکی ...
پزشکی که به معنی واقعی پزشک نیست و رشوه گیرد و معلمی که فقط به کسب ماده فکر کند و مهندس و مدیری که هدفی حز کسب درامد نداشته باشد عالم واقعی نیست اما اگر دانش اکتسابی وی به اخلاق و دیانت مزین شود نور علی نور گردد
شبانی و کشاورز وکارگری که صادقانه انجام وظیفه نماید و عملکردش در وادی خداترسی باشد عالم واقعی است
پس علم یعنی عقل و تقوا حال این مجتهد باشد یا چوپان گوسفندان بیابان مهم باور به حضور احکمالحاکمین است
********************
آدمی را زین هنر بیچاره گشت
خلق دریاها و خلق کوه و دشت
مسخر شدن و تصرف مخلوقات دریایی و زمینی بوسیله علم باطنی برای ادمی حاصل شده است
مسایل السلوک
مردان الهی بر کاینات به اذن خدای مهربان تصرف دارند و در خصوص حیوانات نیز صادق هست
وجود بیشمار حکایات از انبیا و اولیا در این موضوع خود تایید مطلب مذکور است
********************
زو پلنگ و شیر.ترسان همچو موش
زو نهنگ بحر.در صفرا و جوش
شیر و پلنگ هراسانند مثل موش حتی نهنگ دریا در ترس و جنبش حاصل از تسخیر ادمی اند
مسایل السلوک
گویند یاران مکتب رسالت در یکی از جنگها به جنگلی مملو از حیوانات وحشی رسیدند
فرمانده مسلمانان خطاب به حیوانات فریاد زد ای حیوانات امروز صحابه سید عالم در این مکان به فریضه جهاد مشغول خواهند شد لذا جهت امنیت خویش از جنگل خارج شوید
روای میگوید
تمامی حیوانات احابت امر کردند و مادران بچه های خویش رو به دندان گرفته و به جای امنی پناه بردند
در ضمانت اهو در متقبت پیامبر و اقا علی بن موسی الرضا نیست مشهور و معروف است
*****************
زو پری و دیو ساحلها گرفت
هر یکی در جای پنهان جا گرفت
از شرافت ادمی دیو و اجنه به سواحل رانده شدند و هر یک به مخفیگاه پناه اورد
توضیح..
منظور مولانا اشاره است به مضمونروایتی در خصوص اینکه ماقبل ادمیزاد جنیان ساکن زمین بودند
چون نافرمانی ننودند شیاطین بر انان غالب امدند و کارزار عجیبی فی مایین انان بوجود امد
برای اطلاع بیشتر مراحعه گردد به کتب روایی و حدیثی در صورت تمایل تحقیق بیشتر زیرا مطلب بسیار وسیع است
****************
آدمی را دشمن پنهان بسیست
آدمی با حذر عاقل کسیست
ادمی بسیار دشمنهای مخفی و اشکار دارد و انسان اندیشمند و با احتیاط دانا ترین است
مسایل السلوک
ادمی گرفتار دشمنان ظاهر رقیبان عالم ماده و وادی معنا در سیرت مسیر زندگی است
دشمنی انسانیت از بدو خلقت اشکار گردید
ابتدا نفس دشمن مکار بسراغ ابوالبشر ادم علیه السلام رفت و بعد قابیل در تعدی دنیاپرستی به دشمنی با هابیل پرداخت
اولی موجب هبوط گردید و دومی الوده به خون برادر
******************
خلق پنهان زشتشان و خوبشان
میزند در دل بهر دم کوبشان
مخلوقات خداوند در خفا هم زشت انان مانند شیطان و نفس و حسود....
و هم خوبشان مانند فرشتگان و انبیا و اولیا و متعلقات انان هر دو یا بر دل اثر منفی و یا الهام رحمانی میگذارند
********************
بهر غسل ار در روی در جویبار
بر تو آسیبی زند در آب خار
حتی در مخلوقات تکوینی اگر برای انجام غسل در جوی اب وارد گردی خار موجود در کنار جویبار بر بدنت اسیب خواهد زد
*********************
گر چه پنهان خار در اب است پست
چونکه در تومی خلد دانی که هست
خار داخل جویبار بسیار کوچک و مخفی است به محض اصابت بر بدن متوجه وجود خار میشویم
مسایل السلوک
خار نهان شده در داخل اب اثر خویش را بر ادمی میگذارد ایا وجود اهل معنا و اهل ماده بر دل انسان بی تاثیرند
یقینا مجالست با هر فرقه ای خوب یا بد یا به سقوط و یا صعود کمک خواهند کرد
*******************
خارخار وحیها و وسوسه
از هزاران کس بود نه یک کسه
وسواس شیطانی و الهامات رحمانی از هزاران سو و هزاران کس بسوی ادمی امدنی است
در کتاب مصباح الهدایه و مفاتیح الغیب خواطر را از چهار دسته دانسته اند
۱- حقانی علمی است از جانب خدای مهربان که بدون واسطه بر قلب مردان الهی القا گردد
۲- ملکی علمی است که انسان برخیرات سبقت گیرد و از منکرات دوری گزیند
۳- نفسانی...حالتی است که انسان را بر تمامی شهوات از قدرت طلبی و ثروت اندوزی و شهوت پرستی...باطل تشویق و ترغیب نماید
۴- خاطر شیطانی...هر چیزی که موجب زشتی و پلیدی گردد چنانچه نجاست ان در رفتار فرد جلوه نماید و اشکار گردد
********************
باش تا حسهای تو مبدل شود
تا ببینیشان و مشکل حل شود
لذا باید صبر پیشه کنی و برای نجات از خواطر مذموم حس های نفسانی را به ادراک اسمانی تبدیل نمایی
انگاه به تبع ان بصیرت یابی و مشکلات ناشی از نفس مرتفع گردد
************************
تا سخنهای کیان رد کردهای
تا کیان را سرور خود کردهای
هر گاه به بینش حقیقی و الهی دست یافته متوجه ضرر فراوانی که از رد حالات ملکوتی مردان الهی و فرشتگان و کلام حق تحمل نموده ای خواهی شد
و در خواهی یافت که چطور اسیر شیطان ونفس بوده ای و هیچ التفاتی بدان نداشته ای
گفت ای یاران حقم الهام داد
مر ضعیفی را قوی رایی فتاد
خرگوش گفت
دوستان پروردگار من به من الهام کرده و مخلوقی ضعیفی مانند من را قدرت نظر و اندیشه عنایت فرموده است
مسایل السلوک
الهام در اموزهای دینی بوده و هست بر نبی و ولی
بویژه اولیا بدین طریق بیشتر امورات بر انان عارض میگردد
و را کسب ان از طریق قلب است نه کسب و تدبیرو تلاش
***********************
آنچ حق آموخت مر زنبور را
آن نباشد شیر را و گور را
تمثیلا..پروردگار به نقص صریح قران به زنبور عسل چیزی را الهام فرموده که به سایر حیوانات مثلا شیر و گور خر نیاموخته است
مسایل السلوک
اشاره به ایه ۶۷-۶۸ سوره نحل
اوحی الی ربک النحل..
خداوند به زنبور عسل الهام نمود تا در ارتفاعات خانه درست نمایند و از گلهای میوه ها استفاده نمایند ....
زنبور عسل حشره ای کوچک است اما مورد عنایت حق
لذا این رحمت خاصه به انتخاب حق و مقام معنایی قالبا حاصل گردد
***********************
خانهها سازد پر از حلوای تر
حق برو آن علم را بگشاد در
زنبور کندو خویش را مملو از عسل نماید چون این دانایی را خداوند به او اموخته است
*******************************
حق انچه اموخت کرم پیله را
هیچ پیلی داند ان گون حیله را؟
ایا خداوند علمی که به کرم ابریشم عنایت نموده فیل بدان بزرگی ان ظرافت و هنر را میداتد؟
مسایل السلوک
شارحان اعتقاد دارند فیل نماد ظاهرپرستان است و کرم ابریشم عارفان
زیرا اهل قشر تسلط و تصرف اهل باطن را ندارند
*******************************
آدم خاکی ز حق آموخت علم
تا به هفتم آسمان افروخت علم
ادمی نمونه کاملی و بهتر است بگوییم بهترین مخلوق خداوند در کسب دانایی و علم لدنی است
و بواسطه همین فضیلت بر هفت طیقه اسمان تصرف پیدا کرده است
او به رازهای هستی از ناسوت تا لاهوت اگاهی یافته است و این مهم بخاطر شناخت و دانایی او بر سایر موجودات است
*************************
نام و ناموس ملک را در شکست
کوری آنکس که در حق درشکست
او در کسب معانی و مقام جایگاه فرشتگان را تصرف نمود و انان را پشت سر گذاشت
و این مهم به کور چشم حسودان و ریب بافان حاصل شده است
مسایل السلوک
در ایه۳۱ سوره بقره شرح کامل این اتفاق بیان شده است که در نهایت فرستگان عاجز گشته و اعتراف نمودند
سبحانک لاعلم لنا الا ما علمتنا
انک انت العلیم و الحکیم
**********************
زاهد ششصد هزاران ساله را
پوزبندی ساخت آن گوساله را
خداوند حکیمبر دهان شیطان پوزبندی زد تا او به رازهای معنا اگاهی نیابد
در حالیکه هزاران سال بندگی کرده بود
مسایل السلوک
قضیه شیطان بسیار عمیق و قایل تعمل هست کثرت عبادت دلیل بر حقانیت و مقبولیت نیست شیطان عالم بود عامل بود اما مومن نبود او باور سطحی داشت
زیرا ایمان اوموجب حذف رذایل نشده بود
تا ادمی به دایره امنیت ایمانی نرسیده باور و اعمال او تکیه گاه محکمی نیست زمانی میشود به تصرفات معنایی خویش دلبست که ان اعمال قرب حقیقی ایجاد نماید
اگر به اندازه سر سوزن تاریکی در رفتار بود هنوز تزلزل در و لغزش هست
**********************
تا نتاند شیر علم دین کشید
تا نگردد گرد آن قصر مشید
ابلیس به سبب داشتن کبر گمراه گردید و این و ضلالت باعث شد تا از حلاوت دیانت بی بهره باشد و از دست یابی به قصر اسرار الهی باز ماند
مسایل السلوک
ابلیس همه عبادت او در گرو ازمون یکسجده بر ادم قرار گرفت
زیرا او در منیت سست عنصر بود و حضرت حق ازمون هر کس را بر محور ضعف او قرار داده است
****************
علمهای اهل حس شد پوزبند
تا نگیرد شیر از آن علم بلند
اهل دانش ظاهری همان تخصص انان بعنوان حجاب است لذا نمی توانند از شیر معرفت تناول نمایند
مسایل السلوک
علوم ظاهری و حواس مادی ادمی را دلبسته محادله و مناقشه میکند و درک رازهای خلقت بدین طریق امکان پذیر نیست
پس تا هنگامی ادمی به سر امری دست نیابد در حصار امنیت قرار نخواهد گرفت
***********************
قطرهٔ دل را یکی گوهر فتاد
کان به دریاها و گردونها نداد
دل کوچک ادما گوهر معرفت در ان هدیه خدای مهربان نهاده شده
و ان نعمت بزرگ به دریاه و کل کاینات داده نشده
مسایل السلوک
گوهر معرفت مبتنی بر عقلانیت است انسان عاقل بر اساس فطرت خداجویی خویش عاشق گم شده خود است
ان هنگام که فرد معشوق را شناخت حیرتمند به یگانگی او دست یابد و فنا در رب هستی گردد انجاست که شیرینی بندگی معنی حقیقی خویش را نشان عاشق دهد
این عطا را به نص صریح قران ادمی خود برگزید
سوره احزاب ( انا عرضنا الامانه علی .........و حملها الانسان ....
***************************
چند صورت آخر ای صورتپرست
جان بیمعنیت از صورت نرست
ای انسانی ظاهرگرا تا چه هنگام گرفتار صورت خواهی بود ایا هنوز وقت ان نرسیده تا روح تهی از معنایت به حقیقت معنا دست یابد
مسایل السلوک
فضیل عیاض گرفتار صورت بود ناگهان قلبش بیدار گشت به شنیدن فقط یک ایه از کلام خدا
ایا هنگام ان فرا نرسیده تا قلبهای شما به طرف خدا خاشع گردد
***********************
گر بصورت آدمی انسان بدی
احمد و بوجهل خود یکسان بدی
اگر صورت ملاک بود و برتری در نعمات فیزیکی ادمی بود دیگر فرقی بین ابوجهل و احمد علیه السلام نبود
مسایل السلوک
اشتباه بسیاری از انسانهای امروزی هم همین است که انبیا و اولیا را بسان خویش پنداشتند
در حالی که بین انان ( بینهما بعد المشرقین)
سعدی گوید
گر ادمی به چشم است و دهان و حلق و بینی
چه میان نقش دیوار و میان ادمیت
***********************
نقش بر دیوار مثل آدمست
بنگر از صورت چه چیز او کمست
تصویر نقاشی شده روی دیوارشبیه ادمی است دقیق به ان نقش نگاه کن و تفاوت در داشته های هر یک را در عالم حقیقت چه میبینی
*********************
جان کم است ان صورت با تاب را
رو بجو ان گوهر کم یاب را
فرق ان دو در روح و حان است تمام ارزش ادمی به جان پاک و با صفا است
چرا رسول الله علیه السلام معدن صدق و صفا و وفا است؟
چون رسول پاک به حقیقت انسانیت مزین گشته بود و در زندگی وی ذره ای سیاهی نبود بلکه همه نور و بود عشق و طلب و بندگی
فرق بین انسان ناقص وکامل مانند نقش دیوار و جسم دارای جان است
بعضی از ادما مانند یک تصویر نقش بسته هستند حتی کمتر
زیرا تصویر تعدی و طغیان نمیکند ولی ادم شرارت و وعصیت او موجب سلب ارامش زمینیان و لعن ملکوتیان است
و ماابری نفس ان النفس لاماره...
***********************
شد سر شیران عالم جمله پست
چون سگ اصحاب را دادند دست
تمامی شیران جهان در برابر عطای الهی به سگ اصحاب کهف سرافکتده هستند
مسایل السلوک
حیوانات در دایره تکلیف ضامن نیستند اما هر مخلوق غیر تکلیف اگر مقام معنایی کسب نموده در مجالست و خدمت انسان کامل بوده است
و این نکته عمیقی است وقتی دیگر مخلوقات چنین تعالی یابند ایا ادمی در معاشرات و تمسک جستن به مقربان سیر معنایی نخواهد یافت و تاکید مولانا بلحاظ تجربه شخصی وی است
سک اصحاب کهف و الاغ عزیر و اسب ملکوتی پیامبر در شب معراج و استن حنانه ....
همه اینها تنها گوشه ای از تقدس غیر انسان بواسطه خدمت به انسان واصل حاصل شده است
لذا عاقلان را اشارتی بس است فهم این مهم به سواد و ثروت .... نیست به عقلانیت است
انکس که اندیشه زیبا پیدا کند ظاهر زیبا را به نمایش نمی گذارد
سخن حکیمانه مطهری
********************
چه زیانستش از آن نقش نفور
چونک جانش غرق شد در بحر نور
ایا کسی که بموجب کسب مقام معنایی و بیداری عارفانه اسمانی شده باشد
از صورت زشت خویش چه زیانی میبیند
مسایل السلوک
برای انسان مادی فیزیک زیبا بسیار مهم است چه بسا ادمایی که از سیر تکاملی جسم و تغییر در ان افسرده و مغموم گشته و دنیا برایشان به انتها رسیده
مگر ریزش مو و چروک شدن صورت و پیری جسم و عزل و نصب دنیایی و داشتن قدرتهای ماده چقدر مهم است
انانی که دارای تفکر سبک مادی هستند چنان غرق جزیی ترین عوامل ان هستند که ان را اصل پنداشته و به تدریج نهادینه در ذات وی میگردد
***********************
وصف و صورت نیست اندر خامهها
عالم و عادل بود در نامهها
تا حالا دقیق شده اید به مکتوبات ربانی از کتابهای اسمانی گرفته تا کلام الهی بشری و تالیفات اهل دل ...
انان هیچگاه به توصیف ظاهر اشخاص نپرداختند بلکه تمامی ایات و روایات مبتنی بر کمال انسان در سیر حقیقی و ملکوتی است
کدام ایه یا مکتوب ربانی از تعریف و مدح دست و پا و چشم و ابرو و ثروت ومقام ...
مدحی نموده اند
بلکه قلم ها در نگارش به فضیلت دانایی و عدالت خواهی جولان کرده اند
*********************
عالم و عادل همه معنیست بس
کش نیابی در مکان و پیش و پس
عقلانیت و عدالت همگی در عالم معنا .معنا یافته اند و هیچگاه در مکان جا نگیرند و قابل رویت نیستند
مسایل السلوک
عالم زیبای معقولات حقیقی را در ماده نبینید زیرا ماوا و مسکن انان فقط ذات روحانی فرد است
************************
می زند بر تن ز سوی لامکان
می نگنجد در فلک .خورشید جان
حقیقت جان ادمی در افلاک نگنجد زیرا تجلی نور الهی از عالم بی زمانی بر تن صاحب روح زیبا ظهوری عارفانه دارد
پس روحانیت بر تن تجلی نماید
اما خورشید جان جانان هیچگاه در جسم نگنجد چون ان حقیقت حتی فراتر از کل افلاک است
قوم گفتندش که ای خرگوش دار
خویش را اندازهٔ خرگوش دار
حیوانات گفتند ای خرگوش اندازه خودت را بدان و به مقپار توانی که داری مدعی باش
مسایل السلوک
خداوند کریم در قران میفرماید
لایکلف الله نفسا الا وسعها
تکلیف نمیکند خداوند بر کسی مگر به اندازا وسع و توان او
دایره وسع هر انسان در عالم معنا وماده دارای میزان خاصی است پروردگار در همه افعال ادمی بویژه عبادت و بندگی مقدار توان فرد را مد نظر قرار داده است
تکلیف ما تعریف شده در این قانون است
الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم.....
خود بیانگر همین امر است
اگر در نماز توان قیام نیست نشسته و در صورت عدم قعود به پهلو افتاده....
و این بهترین میزان و قیاس است
****************************
هین چه لافست این که از تو بهتران
در نیاوردند اندر خاطر آن
این ادعا چیست در حالی که مهتران قوم که از خیلی جهات نسبت به تو برتری دارند
حتی در خاطرشان این موضوع خطور نکرده و حاضر نشدند در یک امر محال حتی فکر نمایند
************************
معجبی یا خود قضامان در پیست
ور نه این دم لایق چون تو کیست
تو گرفتار عجب و غرور شده ای؟
یا تقدیرمان را با این ادعا رقم خواهی زد
الا این نفس گرم و کارساز شایسته موجودی مانند تو نیست
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 15
بازدید هفته : 282
بازدید ماه : 499
بازدید کل : 14290
تعداد مطالب : 125
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
|
||
![]() |
![]() |
![]() |
