تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان انجمن ادبی مولانا سنگان و آدرس anjomanmolana.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
گفت ای یاران مرا مهلت دهید
تا بمکرم از بلا بیرون جهید
خرگوش گفت
دوستان فرصتی به من بدهید تا اندیشه ای نمایم و از بدیهای شیر نجات یابیم و در واقع شر او را دور نمایم
******************************
تا امان یابد به مکرم جانتان
ماند این میراث فرزندانتان
تا بوسیله نقشه من جان شما در امنیت قرار گیرد و این بعنوان میراث برای اوادتان بماند
******************************
هر پیمبر امتان را در جهان
همچنین تا مخلصی میخواندشان
زیرا در میان امتان انبیا نقش هدایت دیگران را به عهده داشتند و راه نجات را به ایشان نشان داده اند
************************
کز فلک راه برون شو دیده بود
در نظر چون مردمک پیچیده بود
انبیا انسانهای رسته از دنیا هستند انان مقامی ملکوتی دارند و از تعلقات دنیا رسته اند
لذا انان راه رهایی از این معضل بزرگ را به امت نشان دادند
ولی متاسفانه انان در دید ظاهری مردم کوچک بنظر میاند در حالی که مانند مردمک دیده پیچیده و بزرگ هستند
*************************
مردمش چون مردمک دیدند خرد
در بزرگی مردمک کس ره نبرد
ولی انسانها به دید ظاهری انبیا را مانند مردمک چشم کوچک مشاهده میکردند
و این نوع تفکر از عدم معرفت به مردمک چشم است
مسایل السلوک
انبیا دارای بعد ظاهری و باطنی هستند مانند مردمک چشم اگر به دید ظاهری به ان نگاه شود یک نقطه سیاه است اما اگر به دیده حقیقت یابی بدان نظاره شود بسیار زیبا و عالی و پیچیدگی عمیقی در ان است
و این نقش انبیا در ظاهر و باطن هست
اگر کسی به ظاهرشان نگاه کند چیزی حاصل نخواهد کرد اما اگر به دیده حقانی به انان بنگریم عجیب زیبا هستند
قوم گفتندش که چندین گاه ما
جان فدا کردیم در عهد و وفا
حیوانات خطاب به خرگوش گفتند
ای خرگوش خودت میدانی که زمانی است ما به عهد خویش وفا کرده تا حدی که تعدادی از ما جانشان را فدا کرده اند
************************
تو مجو بدنامی ما ای عنود
تا نرنجد شیر رو رو زود زود
لذا موجب بدنامی ما نشو و بهانه و ستیز را کنار بگذلر
تا شیر ناراحت نشود برو انهم خیلی زود
بخش 51- مقرر شدن ترجیح جهد .بر توکل
زین نمط بسیار برهان گفت شیر
کز جواب .ان جبریان گشتند سیر
شیر بدین روش بسیلر دلایل در ارجحیت تلاش بر توکل اورد تا حدی که معتقدین به جبر از عدم توانایی در پاسخ قانع شدند
***********************
روبه و آهو و خرگوش و شغال
جبر را بگذاشتند و قیل و قال
در میان حیوانات نخچیران
روباه و اهو و خرگوش وشغال مشرب جبر را کنار گذاشتند و دیگر مجادله ننمودند
**************************
عهدها کردند با شیر ژیان
کاندرین بیعت نیفتد در زیان
حیوانات متعهد گشتند نسبت به شیر خشمگین در این معاهده هیچ خسرانی متوجه او نگردد
************************
قسم هر روزش بیاید بیجگر
حاجتش نبود تقاضایی دگر
رزق هر وعده و هر روزش را بدون دردسر تضمین نمودند بحدی که شیر نیازمند طلب مجدد نگردد
**********************
قرعه بر هر ک اوفتادی روز روز
سوی ان شیر او دویدی همچو یوز
قرعه به نام هریک از حیوانات در می امد او شتابان بسرعت شبیه یوز پلنک در محضر او حاضر میشد
**********************
چون به خرگوش آمد این ساغر بدور
بانگ زد خرگوش کاخر چند جور
تا اینکه قرعه بنام خرگوش در دور ساغر اصابت کرد
خرگوش ناگهان داد و فریاد کرد ای دوستان تا چه وقت تحمل اینهمه ستم و خفت؟
شیر گفت آری و لیکن هم ببین
جهدهای انبیا و مومنین
شیر گفت تمامی دلایل شما درست است ولی کوشش های انبیا بعنوان رهبران معنایی جامعه را باید دقیق مشاهده کرد.صحبت های شیر نقیضه است با بیان استنادات در تفهیم درست اسباب و علل
**********************************
حق تعالی جهدشان را راست کرد
آنچ دیدند از جفا و گرم و سرد
خداوند تبارک و تعالی تمام کوشش های انبیا و احمل مشقات و ستم منکران و ناملایمات های روزگار را بی پاداش نگذاشت و همه به سرانجام رسید
************************************
حیله شان جمله حال آمد لطیف
کل شیء من ظریف هو ظربف
اندیشه ها و افکار آنان همه در همه حالات شیرین و لطیف شد. قاعده ایست که هر امر ظریفی اگر از انسان مدبری سر زند دارای ظرافت است.
*******************************
دامهاشان.مغ گردونی گرفت
نقص هاشان جمله افزونی گرفت
تدبیرهای کاملین درگاه خداوند ناقصین را به تصرف خویش دراورد و معایب انها مملو از فضایل گردید
مسایل السلوک
مفسران مثنوی از بحرالعلوم و تهانوی و شارحان معاصر در خصوص این بیت به وسعت درک و فراست خویش نظریات قابل توجه ای داشتتد
ولی ساده ترین فهم همان شرح فوق است که در ابتدا امد
************************************
جهد میکن تا توانی ای کیا
در طریق انبیاء و اولیا
ای انسان صاحب تکلیف و ای بزرگوار باید تلاش نمایی بحد توان در روش و سنت مقربان الهی چه نبی یا ولی
*****************************
با قضا پنجه زدن نبود جهاد
زانک این را هم قضا بر ما نهاد
مجاهده تحت هر نام و عنوانی و هر وادی جنگ با قضا و قدر نیست چون همین مجاهده و ریاضت نیز قضا و قدر است
*****************************
کافرم من گر زیان کردست کس
در ره ایمان و طاعت یک نفس
ایمان نداشته باشم اگر اهل باور و بندگی حتی به اندازه یک دم و بازدم ضرر کرده باشند
***************************
سر شکسته نیست این سر را مبند
یک دو روزک جهد کن باقی بخند
ضرب المثلی است که سرت اگر شکسته نیست دستمال نبند
بهتر مدتی تلاش تو افزون نمایی
منظور اینست که انسان با برداشت سطحی از توکل دست از تلاش و کوشش برندارد
*****************************
بد محالی جست کو دنیا بجست
نیک حالی جست کو عقبی بجست
ادمی اگر همت او در کسب تعلقات دنیایی باشد در حقیقت ان امری محال است زیرا هیچ کس در نیل به ماده به کمال نرسیده و نخواهد رسید
اما در سیر معنایی مقام او همان سدره المنتهی است اگر عقبی جو باشیم
***********************************
مکر ان باشد که زندان حفره انکه حفره بست ان مکریست سرد
فکر ملکوتی اندیشه ایست که بتواند زندان دنیا را و هرکس روزن رهایی از دام دنیا و تعلقات ان را مسدود درواقع درایت وی تدبیری منجمد و سطحی خواهد مسایل السلوک اموزه های دینی در اقوال مقربان بویژه سید عالم علیه السلام درمذمت دلبستگی ماده هشدار گردیده الدنیا سجن مشهورترین فرمایش ایشان اما در بینهایت بودن ادمی در کسب معرفت توصیه های فراوان و ماندگارترین انسانهای روزگار بی میل ترین به دنیا هستند انبیا و اولیا های بارز این عرصه هستند
*********************************
این جهان زندان و ما حفره کن زندان و خود را وارهان
حقیقت این جهان مادی زندانی بیش نیست و این امر در حقیقتی غیر قابل انکار میبایست زندان دلبستگی به دنیای فانی را سوراخ و خویشتن را ازاد کرد حریت در پشت پا زدن به دام هاست و های ماده صفات رذیله است خدای ناکرده اگر در سرشت ریشه دوانید دیگر بسیار صعب است بتوانیم غالب اییم حقیقت اتفاق کربلا دقیقا دو نمونه از تعلق به وضوح قابل رویت است و یارانش در در عدم دلبستگی سر امدند و دیگران در مولانا در دیوان شمس زیبا کجایید ای شهیدان خدایی بلا جویان دشت کجایید ای شهان اسمانی پرنده تر ز مرغان هوایی حقیقت انان مصداق کامل رهایی از تن و دنیا بودند
*********************************
چیست دنیا از خدا غافل نه قماش و نقده و میزان و زن
جیست دنیا یعنی غفلت از خدای متعال و فرامین وی کسب و درامد و ترازو و خانواده نیست امر معنایی را باید درست فهمید و درک درست هر بسته به خرد اسمانی یا عقل معاد است که در روایات ذات النهی لذا مولانا بخاطر برداشت صحیح عدم دلبستگی به دنیا به و برداشت عقلانی مطلب میپردازد در ذات خویش امری مذموم نیست اتفاقا نقش بسیار ویژه ای در پیشبرد اهداف دین وباور های الهی داشته است ثروت خدیجه صدیق و ذی النورین و سایرین در ترویچ اسلام کاملا تاثیر گذار است و تاریخ خود دلیل محکمی است دنیا در پرتو اموزه های دینی و ادای حق شرعی ان خود عبادت است
*******************************
مال را کز بهر دین باشی حمول
نعم مال صالح خواندش رسول
آب در کشتی هلاک کشتی است
آب اندر زیر کشتی پشتی است
**********************************
چونک مال و ملک را از دل براند
زان سلیمان خویش جز مسکین نخواند
سلیمان بعنوان ثروتمند ترین انبیا دارای خلق درویشانه بود با یتیمان و فقیران مجالست میکرد و میفرمود
فقیر با فقیر همنشینی میکند
و مولانا هنرمتدانه فرمود
بدین سبب سلیمان خویش را مستمند میدانست که مال و پادشاهی رو از دل خارج نموده بود
من به شخصه از این بیت مولانا لذت میبرم
نظر دوستان چیه؟
***********************
کوزهٔ سربسته اندر آب زفت
از دل پر باد فوق آب رفت
سبویی خالی از اب اگر سربسته باشد و در اقیانوسی از اب قرار بگیرد یقینا غرق نخواهد شد و بر روی اب شناور میشود
مسایل السلوک
کوزه کنایه دل است دل تهی از دنیا فقط نیازمند خداست
و هر کس سبک بار باشد در اوج بی نیازی از مخلوق خواهد بود
***************************
باد درویشی چو در باطن بود
بر سر آب جهان ساکن بود
مرید اگر در وادی فقر سیر عاشقانه داشته باشد او از دنیا مرکبی خواهد ساخت
بدین معنی که دامنش هرگر در لجن ماده گرفتار نخواهد شد الودگی دنیا گرد او نخواهد گشت بلکه از ان نردبانی خواهد ساخت تا به افلاک
*******************************
گر چه جملهٔ این جهان ملک ویست
ملک در چشم دل او لاشیست
درویش به دنیا .صاحب. و متصرف واقعی جهان است زیرا دل او فاقد محبت غیر است
*************************************
پس دهان دل ببند و مهر کن
پر کنش از باد کبر من لدن
ابتدا دهان دلت را مسدود نما از امیال نفسانی با تکیه بر شریعت مقدس
به تبع ان از علم لدنی و کبریایی الهی وجودت را لبریز نما
مسایل السلوک
خداوند در قران فرمود
الله ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النور
قاعده کلی بر ان است اگر نور را پذیرا گشتیم یقینا تاریکی فرار خواهد نمود وعکس قضیه نیز صادق است
اگر دل بر معاصی بسته شود بر معانی باز خواهد شد
علم لدنی کنایه از علوم تسلط و تصرف بر اسرار است که خداوند به بعضی از بندگان خاص خویش عطا میکند
و در قران حضرت خضر ولی صاحب تصرف متصف به ان است
*********************************
جهد حقست و دوا حقست و درد
منکر اندر نفی جهدش جهد کرد
تلاش حقیقتی است چنانکه دارو و درمان یک حقیقت غیر قابل انکار است
هرکجا دردی باشد میبایست درمانی صورت پذیرد
و اهل انکار واقعیت ها در واقع منکر اسباب بویژه تلاش است
آن دهان کژ کرد و از تسخر بخواند
مر محمد را دهانش کژ بماند
شخصی نامعتقد به سید عالم علیه السلام العیاذ بالله نام مبارک ایشان را به استهزا بر زبان راند
و از اثر این جسارت به اذن الهی دهانش کج گردید
****************************
باز آمد کای محمد عفو کن
ای ترا الطاف و علم من لدن
به محضر فخر کاینات مراجعه نمود و تقاضای عفو و بخشش نمود
و گفت ای صاحب اصلی علم لدنی حق از گناه من بگذر
مسایل السلوک
علم لدنی به علمی اطلاق میگردد که اکتسابی نیست بلکه عنایت حق هست به بنده مقرب در کشف علوم غیبی که دیگران در عالم عقلانیت از درک ان عاجزند
و این فضیلت به لطف خدا و قرب معنوی حاصل میگردد
از تعلیمات الهی است با دلایل عقلی و نقلی قابل فهم و درک و کسب نیست
ایه ۶۵ سوره مبارکه کهف در داستان موسی ع و خضر ع مفصلا به اصل و جزییات ان اشاره گردیده است
( و علمناه من لدنا علما)
******************************
من ترا افسوس میکردم ز جهل
من بدم افسوس را منسوب و اهل
من به زعم خویش ذات مبارکت را تمسخر میکردم در حالی که خودم را استهزا مینمودم و در واقع شایسته تمسخر خودم بودم
******************************
چون خدا خواهد که پردهٔ کس درد
میلش اندر طعنهٔ پاکان برد
اگر ذات اقدس الهی بنده ای را خواهد رسوا نماید یکی از بزرگترین معضلات و گمراهی وی که بدان دچار خواهد گشت دشمنی با دوستان خداست
مسایل السلوک
اگر در ذات انسانی میل با انتقاد و استهزا انبیا و اولیا وجود دارد این صفت منکر دلیل بر غصب خداست
ذات خداوند ستار العیوب است و تا حد امکان ازافشا گناه بندگان صرف نظر میفرماید
اما اگر این تعدی از حد و حدود بگذرد خشم پروردگار به طرق مختلف گریبانگیر انسان طاغی خواهد گشت
انبیا صدیقین شهدا و صالحین چهار گروه منعم علیه حق به نص صریح قران هستند
اللم انی اعوذ بک من همزات الشیاطین
****************************
ور خدا خواهد که پوشد عیب کس
کم زند در عیب معیوبان نفس
و اگر مشیت الهی به حفظ ابروی کسی باشد ذات حق از طعنه گویی زبان وی در شان مخلوق بویژه مقربان جلوگیری خواهد نمود
مسایل السلوک
صفت تشییع خبر مذموم به نص قران کریم بسیار وعید خطرناکی است
( ان الذین یحبون ان تشییع الفاحشه.....)
هر ایینه کسانی که دوست دارند صفت بدی را فاش نمایند این عمل منکر و موجب عذاب الهی است
لذا نشر بدی بدست منکران انجام میگیرد و این عمل بینهایت مذموم است
**************************
چون خدا خواهد کهمان یاری کند
میل ما را جانب زاری کند
حضرت خداوند اگر بنده ای را پسند نماید میل او را به تضرع و گریه هدایت مینماید
مسایل السلوک
زاری از معرفت حاصل گردد اگر بنده ای به خویش پردازد بسیار عیوب بیند که فرصت ورود به حریم کس نیابد
و ایچنین دیدگاهی هرگز فرصت بدگویی نخواهد یافت و در صدد رفع عیوب خویش را خواهد کرد
**************************
ای خنک چشمی که آن گریان اوست
وی همایون دل که آن بریان اوست
چقدر سعادتمند است ان صاحب دیدگانی که اشک او از عشق و طلب دوست جاری گردد
و چقدر مبارک است قلبی که سوخته از سوز و گداز وصال است
***************************
آخر هر گریه آخر خندهایست
مرد آخربین مبارک بندهایست
گریه های عاشقاته به سعادت تبدیل خواهد شد و سعادت یعنی خرسندی و سرور معنوی
و مردان الهی نهایت کار را مشاهده میکنند و این بسیار متبرک و میمون است
*************************
هر کجا آب روان سبزه بود
هر کجا اشکی روان رحمت شود
باش چون دولاب نالان چشم تر
تا ز صحن جانت بر روید خضر
لذا مانند ناودان عاشقانه اشک بریز تا از مزرعه جانت سرسبزی و پاکی رشد و نمو کند
مسایل السلوک
اشک دو نوع است
اشکی موحب رحمت و سعادت است که برای رضای حق و دلسوختگی پارامترهای حقیقی جاری گردد
خای ناکرده اگر اشکی مانند برادران یوسف فریبکارانه از چشمان جاری شود نه تنها مثمر تمر نخواهد بود بلکه موجب بدبختی و رسوایی دنیا و اخرت خواهد شد
*********************************
اشک خواهی رحم کن بر اشکبار
رحم خواهی بر ضعیفان رحم آر
اگر خواهان اشک حقیقی هستی بر چشمان اشکبار یتیمان و گرفتاران....رحم کن
اگر خواهان رحمت الهی هستی بر ناتوانان باید ترحم نمود
حدیث مبارکه( ارحمول ترحموا)
رحم کنید تا مورد رحم قرار گیرید
صفت بزرگ خداوند مهربانی است و خداوند هر جا در قران از خشم و عذاب صحبت فرموده به دنبالش صفت خدای رحمان را تذکر داده اند
و در دعا همیشه تاکید بر اقرار مهربانی خداست
بخوانید خدا را به صفت رحمان این نص صریح قران کریم است
پایان این بخش و ادامه داستان
پادشاه ظالم در بخش اینده انشالله
یک زنی با طفل خود اورد ان جهود
پیش ان بت.و اتش اندر شعله بود
شاه ظالم یهودی برای تحریض کردن خلق مادری را به اتفاق بچه اس نزد ان بت اورد درحالیکه اتش بسیار فراوانی مهیا کرده بود که شعله های او زبانه میکشید
**********************************
طفل ازو بستد در آتش در فکند
زن بترسید و دل از ایمان بکند
شاه ستمگر کودک را از مادر گرفت و در دل اتش انداخت مادر خواست از ایمانش منصرف گردد
مسایل السلوک
ازمونهای هر فردی متناسب با تعلقات اوست ازمون یک مادر محبت فرزند است اهل ایمان بزرگترین امتحانات الهی را سپری نمودند
در تذکره اولیا عطار در منقبت ولی خدایی بنام ابن عطا امده
روزی با ده فرزند خویش مسافرت میکرد در بین راه گرفتار سارقان ظالمی قرار گرفت
دزدان تک تک فرزندان او را مانند گوسفند ذبح نمودند نه فرزندش را کشتند و او رو به اسمان میکرد و میخندید
پسر دهم گفت پدر چقدر سخت دل هستی نه پسرت را هلاک کردند و تو هنوز میخندی
گفت پسرم
هر فرزندی که ذبح میشد من رو به اسمان کردم و از خداوند خواستم ازمون بلا کافیست دیگر تحمل ندارم
و هر لحظه از اسمان ندا امد اگر تبسم تو به شکوه و ناشکیبایی تبدیل شود نام تو را از دیوان دوستانم خط خواهم کشید
*****************************
خواست تا او سجده آرد پیش بت
بانگ زد آن طفل انی لم امت
مادر خواست دست از ایمان بردارد و پیش بت سجده نماید
ناگهان اعجاز خداوند به مدد امد و گفت ای مردم من نمرده ام و زنده هستم
مسایل السلوک
سنت الهی بر مدد اهل استقامت است اهل صبر در پایان ازمون به مصداق ایه ( ان الله یدافع من المومنین)
هر ایینه خداوند از اهل باور دفاع خواهد کرد و لحظه این حمایت به عنایت اوست
************************
اندر آ ای مادر اینجا من خوشم
گر چه در صورت میان آتشم
کودک فریاد زد مادر بت را سجده نکن تو هم وارد اتش شو زیرا من در داخل اتش بسیار خوشحال و راحتم
مسایل السلوک
معجزات و کرامات خرق عادتی است که به امر خدا و بوسیله نبی و ولی اتفاق می افتد شاید اهل باطن نیز گاها بدان دست یابند
اما خرق عادت باطل در مبارزه حق مانند سحر جادوگران فرعون و عصا موسوی شکست خواهد خورد
قل جاالحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا
نشانه دیگر در پایبندی به شرع صاحب خرق عادت است
باطل به کفر کردن به تصرف دست میابد و مومن به بندگی و محبت شرع مقدس و این بهترین علامت در تفکیک حق و باطل است
مرتاض هندی پایبندی او به شرع نیست و ان کاملا مشخص است
اما کرامات اولیا در گفتن لااله الا الله و محمد رسول الله و ریاضت های شرعی است
*************************
چشمبندست آتش از بهر حجاب
رحمتست این سر برآورده ز جیب
گاها انسانها در حجاب گمراهی خویش گرفتار میشوند و اینگونه افراد با دیدن عنایت الهی در اعجاز حیرت میکنند
و معجزه لطف خداست که از عالم ملکوت ارزانی شده است
مسایل السلوک
در انجام معجزه افراد به دو گروه تسلیم و انکار تقسیم میگردند
انان که در مقابل کرامات مردان خدا سر تسلیم فرود می اورند و توبه می نمایند گروهی هستند که پا روی نفس گذاشته و حقیقت را می پذیرند
اما دسته دیگر اسیر نفس هستند و معجزه و کرامات را مقربان را به سحر و جادو نسبت میدهند و قران فراوان بدان اشاره فرموده است
**************************
اندر آ مادر ببین برهان حق
تا ببینی عشرت خاصان حق
کودک فریاد زد مادر بیا وارد اتش شو و دلیل حقانیت خدا را مشاهده کن و در معجزه عظمت و ابروی مردان برگزیده خدا را ببین
مسایل السلوک
معجزه و کرامات گر چه فعل خداوند است اما موجب پیروزی مردان الهی است و به تبع ان اسمانیان کبریایی انان اثبات میگردد
*************************
اندر آ و آب بین آتشمثال
از جهانی کآتش است آبش مثال
مادرم داخل اتش شو این اتش نیست در حقیقت اب است
از دنیایی اتشین ماده به عالم حقیقی اب حیات و جاودانگی وارد شو
مسایل السلوک
دنیای نفس و جهان ماده ظاهرا خوشی و لذت است اما حقیقتا اتش است اما عالم اعجاز و بندگی و ریاضت ظاهرش سخت است اما باطنا راحتی و اسایش است
*************************
اندر آ اسرار ابراهیم بین
کو در آتش یافت سرو و یاسمین
ای مادر
اگر خواهی رازهای حضرت خلیل علیه السلام را بدانی باید نترسی و در اتش عشق وارد شوی
انگاه خواعی فهمید سر گل و یاسمن حضرت ابراهیم علیه السلام را
مسایل السلوک
خداوند در قران فرمود
قلنا یا نار کونی بردا و سلاما علی ابراهیم
ای اتش سرد شو و سلامت بدار خلیل ما را
و این اتفاق دارای رمز است و رمز ان در دیگر اعجاز انبیا و اولیا است
***************************
مرگ میدیدم گه زادن ز تو
سخت خوفم بود افتادن ز تو
مادرم
هنگام تولد بسیار پریشان بودم چون باور نمیکردم جهانی عظیم تر از رحم مادر هست
*******************************
چون بزادم رستم از زندان تنگ
در جهانی خوش هوای خوبرنگ
چون متولد شدم و لز حبس رحم مادر نجات یافتم پا در دنیایی زیبا و طرب انگیز گذاشتم
**********************************
من جهانی را چون رحم دیدم کنون
چون در این اتش بدیدم این سکون
از لحظه ورود در داخل اتش و ارامش عالم ملکوتی ان به زندان بودن دنیای خاکی ایمان اوردم و اکنون جهان مادی مانند رحم مادر است
مسایل السلوک
انسات بواسطه غلبه حس مادی وعده های ملکوتی را کمتر باور میکند
نخست رحم مادر را زیبا میبیند به محض تولد دیگر راضی به زندان رحم نیست
در دنیا و زرق و برق او محو میگردد و باور به زندگی بعد مرگ و کمال ان برایش صعب است
اما همینکه میمیرد دیگر راضی به عودت به جهان مادی نیست
اما انسانهایی هستند پیش از مرگ بدان حقیقت دست می یابند و انان مانند این کودک از جهان مادی رسته اند و به لاهوت رسیده اند
پیامبر فرمود
بمیرید پیش از انکه بمیرید و این مردن یعنی عدم دلبستگی به دنیا هر چه به مادیات تعلق کمتر به معنا نزدیکتر وعکس ان نیز صادق است
****************************
اندرین آتش بدیدم عالمی
ذره ذره اندرو عیسیدمی
مادرم
در وسط اتش عالمی دیگر مشاهده نمودم دقیقا ذره ذره ان مانند نفس قدسی حضرت مسیح علیه السلام است
**************************
نک جهان نیستشکل هستذات
و آن جهان هست شکل بیثبات
این لحظه داخل اتش ظاهرا در ان نیستم ولی نمیشود حقیقت وجودی ان را منکر شد
مسایل السلوک
دنیای ظاهر چون با حواس ظاهری لمس میگردد پس هست به نظر می اید اما محکوم به فنا است و ابدی نیست و این بدان معنا است که حقیقتا نیست
دیدگاه اهل معنا به عالم ماده همین است لذا هیچ تعلق و دلبستگی به ان ندارند
و از زوال ان ناراحت نخواهند شد اما شدت خشم اهل ماده در فنای ان بعلت شیفتگی و الودگی مادی است
*******************************
اندر آ مادر بحق مادری
بین که این آذر ندارد آذری
مادر عزیزم تو را سوگند میدهم به عظمت مقام مادری
در اتش پادشاه بدون هراس وارد شو به محض ورود خواهی فهمید که اصلا خاصیت سوختن اتش در ان نیست
****************************
اندر آ مادر که اقبال آمدست
اندر آ مادر مده دولت ز دست
مادر بزرگوارم متوجه اقبال پیش امده باش لذا نباید ان را ضایع کرد پس کوتاهی نکن و این دولت معنایی را از دست نده
**************************
قدرت آن سگ بدیدی اندر آ
تا ببینی قدرت و لطف خدا
مادرم تو قدرت حاکم سگ صفت ظالم را مشاهده نمودی بیا داخل اتش و انگاه قدرت لطیف حق را ببین
*****************************
من ز رحمت میکشانم پای تو
کز طرب خود نیستم پروای تو
من از لطف و محبت بسوی این رحمت دعوتت میکنم الا بقدری در تجلی محبت پروردگار فنا شده ام که اصلا بسوی تو الطافتی نیست
***************************
اندر آ و دیگران را هم بخوان
کاندر آتش شاه بنهادست خوان
نه تنها خودت پا در این لطف و رحمت بگذار بلکه از دیگران نیز دعوت کن
چون حضرت دوست سفره مهربانی خویش را در این اتش گسترده است
***************************
اندر آیید ای مسلمانان همه
غیر عذب دین عذابست آن همه
ای مومنان همه در این لطف وارد شوید چون هر لذتی و شوق و وجدی بجز این عذاب حقیقی است
مسایل السلوک
حلاوت معنویت شیرینی ابدی است عکس وجد مادی و نفسانی که در ظاهر عسل ولی در باطن زهر قتال و ناپایدار است
انبیا و اولیا از درگاه حق همیشه خواستار لذت معنوی و همراهی مستان این وادی را در دنیا و اخرت درخواست مینمودند
حضرت یوسف میگفت
توفنی مسلما
ابراهیم میگفت
و لکن کان حنیفا مسلما
و دعای الحقنی مع الصالحین ....
این دعاها همه از عظمت فنا و لذت تجلی ذات حق هست
*********************************
اندر آیید ای همه پروانه وار
اندرین بهره که دارد صد بهار
*******************************
بانگ میزد درمیان آن گروه
پر همی شد جان خلقان از شکوه
صدای ان کودک معصوم در میان ان امت دارای چنان عظمتی بود که ارواح خلایق مملو از ایمان میشد
مسایل السلوک
مردان اسمانی در مبارزه با تکبر پیروزمتدانه انجام وظیفه کردند و این مهم تبدیل به کبریایی صفت ملکوتی حق و تجلی ان در افعال مقربان میگردد
و به تبع ان تن صدای مردان الهی متفاوت از دیگران هست چنان عظمتی و شکوهی در صدای انان نهفته است که لرزه بر اندام دشمنان و امید در دل دوستان ایجاد میکند
*****************************
خلق خود را بعد از آن بیخویشتن
میفکندند اندر آتش مرد و زن
ایمان خلایق چنان در اوج قرار گرفته بود که عنان اختیار انان از کف شان خارج گشته بود
لذا بی اختیار وارد اتش میشدند
*****************************]
بیموکل بیکشش از عشق دوست
زانک شیرین کردن هر تلخ ازوست
و این اتفاق ( ورود در اتش) از عشق حق حاصل شده بود انان بدون اجبار فاعل این عمل شدند
زیرا خواص موجود در هر شی فقط در ید قدرت اوست و ذات او این واقعه و ازمون سخت را به حلاوت و شیرینی مبدل نمود
*******************************
تا چنان شد کان عوانان خلق را
منع میکردند کآتش در میا
و اتفاق ورود در اتش چنان برای مردم شیرین بود که مامورین مانع میشدند
مسایل السلوک
انصافا این مطلب بسیار زیبایی بود اشاره به ایه مبارکه قران
( و عسی ان تکرهوا شی ......)
او چه بسا از چیزی اکراه داشته باشید و ان خیر باشد
هر اتفاق بد ذاتا نمی تواند موجب اکراه باشد زیرا فیصله نهایی هر امری بدست اوست
********************************
آن یهودی شد سیهرو و خجل
شد پشیمان زین سبب بیماردل
نهایتا حاکم یهودی خجل گردید لذا نادم و تنگی دل حاصله از شکست تمام وجودش را فرا گرفت
*****************************
کاندر ایمان خلق عاشقتر شدند
در فنای جسم صادقتر شدند
باور مردم مضاعف گردید و چنان عاشقانه در فنای جسم موفقیت بدست اوردند که راستی از اعضا و جوارح انان کاملا مشخص بود
مسایل السلوک
ایمان انسانها به لحاظ قرب انان متفاوت است و فضیلت هر کس بر این اساس است علامت مشخصه باور هر کس در افعال او به وضوح قابل درک است
فنای جسم و ریاضت نفس و اخلاص در گفتار و پندار بخشی از ان علامات است
***************************
مکر شیطان هم درو پیچید شکر
دیو هم خود را سیهرو دید شکر
سپاس پروردگاری را که حیله حاکم ظالم را دامنگیر خودش نمود و شکر ذاتی یگانه ای را که ابلیس ملعون را خوار و ذلیل نمود
و مکروا و مکرالله والله خیر الماکرین
*************************************
آنچ میمالید در روی کسان
جمع شد در چهرهٔ آن ناکس آن
حاکم مردم مومن را با گفتار و افعال خویش اذیت میکرد اما تمام ان حقارت و پستی در چهره نامرد و بی وجدان او در شکست دیده میشد
*******************************
آنک میدرید جامهٔ خلق چست
شد دریده آن او ایشان درست
حاکم بی ذات و بی مروتی که تمامهمتش ریختن عرض مومنان بود خداوند متعال چنان ورق را برگرداند که تمامی حیثیت کاذب وی نابود گردید
مسایل السلوک
انسان حسود و بخیل اگر به ذات مقدس شاهد و ناظر و حاکم مطلق باور داشته باشد هیچگاه بخودش اجازه نخواهد داد
خدعه در کردار او جایی داشته باشد زیرا احکم الحاکمین عجیب قضاوتی و سرانجامی برایش رقم خواهد زد
در بخش بعدی مولانا با شرح بیشتر همین مطلب داستانی دیگری را اغاز می نماید
ان جهود سگ ببین چه رای کرد
پهلوی آتش بتی بر پای کرد
حاکم یهودی سگ سیرتی بود او اندیشه کرد و در جنب اتشی شعله ور بتی ساخت
*******************************
کانک این بت را سجود آرد برست
ور نیارد در دل آتش نشست
پادشاه دستور داد هر کس این بت را سحده نماید از انداختن در اتش نجات یابد
و در غیر این صورت باید سوخته شود
************************************
چون سزای این بت نفس او نداد
از بت نفسش بتی دیگر بزاد
این حرکت نفسانی بواسطه عدم مبارزه با بت نفس درون او بود
لذا بت نفس اماره وی بتی دیگر ساخته و پرداخته نمود
مسایل السلوک
تمام صفات رزیله و مذموم وجود ما تحت تاثیر فرمان نفس است
او بت بسیار عظیم است دستور صادره از نفس موجب پدید امدن بت های دیگر در افعال خارجی فرد میشود
****************************
مادر بتها بت نفس شماست
زانک آن بت مار و این بت اژدهاست
بزرگترین بت درونی انسان همان نفس اماره است
زیرا بت های بیرونی مانند مار و نفس اماره شبیه اژدهاست
مسایل السلوک
فرد در نهاد خویش دارای غریزه خطرناکی بنام تکبر و غرور است
خودخواهی ریشه تمامی امیال نفسانی است و در واقع او فرمانده است
*****************************
آهن و سنگست نفس و بت شرار
آن شرار از آب میگیرد قرار
نفس اماره شبیه اهن و چخماق است و بت درونی مانند شعله ماحصل ابن دو
لذا ان شراره ها بوسیله اب خاموش شدنی است
اب یعنی بازگشت از معاصی است
*****************************
سنگ و آهن زآب کی ساکن شود
آدمی با این دو کی ایمن بود
ایا سنگ چخماق و اهن با ریختن اب خاموش میشود
پس اگر اب نقش اختفای اتش را دارد
ایا ادمی میتواند با دوستی این دو صفت در امنیت قرار گیرد مسلما امکان پذیر نیست
**************************
بت سیاهابهست در کوزه نهان
نفس مر آب سیه را چشمه دان
بت نفس در نهاد بشر مانند اب سیاه درون کوزه میباشد اما فراموش نکنیم که سرچشمه اب سیاه از نفس اماره است
**************************
آن بت منحوت چون سیل سیاه
نفس بتگر چشمهای بر آب راه
بت های دست ساز در اثر گذر زمان نابود میگردد مانند سیلاب الوده و سیاه که نهایتا قطع میشود
اما نفس بت صورت سازنده بت خطرناکتر از خود بت است زیرا نفس وی نقش چشمه را داراست
***************************
صد سبو را بشکند یکپاره سنگ
و آب چشمه میزهاند بیدرنگ
میشود با یک سنگ پاره صدها کوزه را شکست و محتویات ان را دور ریخت
اما ایا چشمه همیشه جاری را میتوان نابود نمود
مسایل السلوک
کوزه و اب داخل ان نقش بت گر را دارد و زیاد اثربخش نیست و با ستیز نابود میگردد
اما نفس اماره مانند چشمه ای همیشه جاریست و سخت میشود ان را منهدم نمود
***********************
بتشکستن سهل باشد نیک سهل
سهل دیدن نفس را جهلست جهل
نابودی بت ظاهری بسیار ساده است اما پندار اینکه میشود براحتی نفس درونی را نابود کرد
فکری عبث است
**************************
صورت نفس ار بجویی ای پسر
قصهٔ دوزخ بخوان با هفت در
نفس و معرفت به ان را نمیشود در قالب کلمات و تمثیل ها بیان نمود لذا بهتر هست به نص صریح قران رجوع کنیم
خداوند در قران سوره مبارکه حجر برای دوزخ هفت در بیان فرموده است
لذا بهترین تشبیه نفس به دوزخ هفت در هست
***************************
هر نفس مکری و در هر مکر زان
غرقه صد فرعون با فرعونیان
عظمت مکر نفس بحدی است که در دمی میتواند حیله و در هر حیله مجددا حیله ای دیگر بیافریند
اینقدر مکار هست و دارای تبحر که قادر است صد فرعون به همراه لشکریانش را در دریای فریب خویش غرق نماید
******************************
در خدای موسی و موسی گریز
آب ایمان را ز فرعونی مریز
با عنایت به تفهیم بزرگی مکر نفس تنها راه نجات پناه اوردن ادمی به کاملین درگاه حق انسانی موسی صفت و خدای موسی علیه السلام
لذا میبایست گرفتار غرور نشوی و ابروی باورت را نریزی
************************
دست را اندر احد و احمد بزن
ای برادر وا ره از بوجهل تن
ای انسان صاحب تکلیف به خدای یگانه و رسول برگزیده حضرت رسول علیه السلام توسل نما
زیرا تنها راه نجات از مکر نفس دیوصفت فقط همین است
نفس مانند ابوجهل است لذا باید از ابوجهل درون خویش ازاد شوی
زیرا نفس بسیار سرسخت و مکار است
یک شه دیگر ز نسل ان جهود
در هلاک قوم عیسی رو نمود
گر خبر خواهی ازین دیگر خروج
سوره بر خوان واسما ذات البروج
سنت بد کز شه اول بزاد
این شه دیگر قدم بر وی نهاد
روش پلیدی که از پادشاه اول در اذهان مانده بود شاهی دیگر دقیقا به اجرای مجدد ان پرداخت و اماده هلاکت بسیاری از عیسویان گشت
********************************
هر که او بنهاد ناخوش سنتی
سوی او نفرین رود هر ساعتی
ملعون است کسی که روشی غلط و بدعت در گمراهی و ضلالت انسانها ابداع نماید و هر لحظه با تکرار ان بسوی ان فرد لعنت و نفرین فرستاده میشود
مسایل السلوک
در دایره هستی انسان صاحب اندیشه پدیداورنده نواوریهای تازه است چه در حسنات و چه معاصی
تمامی افعال و سنتهای خوب و بد موجود در روزگار یک شروع کننده داشته و دارد و نسبت به نوع عمل یا پاداش خواهد دید و یا عقاب
انسان خلاق است و مبتکر
ابتکار اگر در راستای معنویت و خدمت به بشریت و کاینات باشد ماجور اخروی است
و اگر در راستای معصیت و شقاوت است ملعون و بیچاره است
*****************************
نیکوان رفتند و سنتها بماند
وز لئیمان ظلم و لعنتها بماند
اهل دیانت وظیفه خویش را به نحو احسن انجام دادند و روشهای معنوی در جهت تعالی بشر و خدمت به مخلوق از خویش به یادگار گذاشتند و پیروزمندانه به سرای اخرت کوچ کردند
اما بدبختان وگرفتاران نفس چیزی جز فرو مایگی و ابداع سنتهای ظالمانه به بشریت هدیه ندادند
یکی موجب خدمت شد و دبگری خیانت
*****************************
تا قیامت هرکه جنس آن بدان
در وجود آید بود رویش بدان
و این قانون الهی است قانون خلقت انانیکه مبتکر خدمت شدند تا روز واپسین هر کسی بدان سنت عمل نماید انان پاداش دارند و در سعادت دیگران شریک
اما اگر کسی روشی منکر و ظالمانه طراحی نماید هر کسی بدان بدعت بد عمل نماید در مکافات وی اولین ابداع کنتده شریک است
این قانون در ایات کریمه کتب اسمانی و روایات بزرگان دیانت فراوان یافت میشود
**********************************
رگ رگست این آب شیرین و آب شور
در خلایق میرود تا نفخ صور
اعمال ابداعی انسانهای خوب و بد مانند رگه های اب شور و شیرین تا قیامت در جریان است
مسایل السلوک
انسان باید مواظب باشه اگر وپدید اورنده فعل منکری باشد دیگر کنترل ان فعل از دست وی خارج است دقیقا مانند شکستن سدی پر ازاب زیرا اهل منکر از رسومات بد پیروی میکنند و چه بسا در ترویج ان بکوشند
******************************
نیکوان را هست میراث از خوشاب
آن چه میراثست اورثنا الکتاب
اما اهل دیانت و نیکوکاران شبیه اب شیرین و خوش از میراث انبیا و اولیا پیروی میکنند و ان میراث کتاب اسمانی است
******************************
شد نیاز طالبان ار بنگری
شعلهها از گوهر پیغامبری
اگر نیک بنگری این شعله هایی گوهرناک موجود در ذات اولیا از تبعییت و تاثیرپذیری انبیا کسب شده است
مسایل السلوک
در روح و روان مقربان الهی سوختنی است که ماحصل درد است ان هم درد فراق اما این سوز را از پختگان کاملی (انبیا) بدست اورده اند
دردمندان معنا بدنبال صاحبان دردند و بهمترین طبیبان درد فراق عاشقان همان برگزیدگان دانشگاه رسالتند
*****************************
شعلهها با گوهران گردان بود
شعله آن جانب رود هم کان بود
مثالی زیبایی که مولانا در خصوص تفهیم بهتر این مطلب فرموده همین بیت است
اگر دقت نماییم زبانه های اتش همرا بااصل اتش همراهی میکنند شما هر جا اتشی روشن کنید شعله هم بهترین همراه است
******************************
نور روزن گرد خانه میدود
زانک خور برجی به برجی میرود
نور خورشید از هر منفذی که نفوذ نماید با چرخش افتاب ان نور هم به تبع ان حرکت خواهد نمود
زیرا تابش خورشید به برج ها مربوط است
برج به دوازده دور فلکی میگویند
حمل.فروردین( به معنی بره)
ثور..اردیبهشت(... گاو )
جوزا..خرداد( ....دو کودک دست در گردن)
سرطان..تیر( ....خرچنگ )
اسد...مرداد(.... شیر)
سنبله...شهریور( زنی با دو بال و دامنی افتاده)
میزان...مهر(.... ترازو )
عقرب...ابان ( گژدم )
قوس...اذر(... کمان)
جدی...دی(... بز ماهی)
دلو...بهمن(.... شخصی سطل به دست )
حوت....اسفند(.... ماهی )
تحقیق مذکور با راهنمایی استاد فرهیخته دکتر کریم زمانی انجام گردید خداوند به این مرد بزرگ اجر دنیا و اخرت نصیب فرماید من به شخصه از وجود با برکت ایشان خیلی بهره بردم و افتخارم شاگردی بزرگمردی چون ایشان است
*******************************
هر که را با اختری پیوستگیست
مر ورا با اختر خود همتگیست
در اقبال هر کسی ستاره ایست و وی با ان ستاره مناسبت دارد و تاثیرات ان در افعال و عاقبت وی موثر است
لازم به ذکر است این اعتقاد گذشتگان در تاثیرکواکب در سرنوشت انسانها است
*******************************
طالعش گر زهره باشد در طرب
میل کلی دارد و عشق و طلب
مولانا تاثیر کواکب را در اعتقادات قدیم بیان میفرمایند و در پایان اموزه های عرفانی خویش را بیان می کنند
اگر کسی اقبالش زهره باشد او تمایل به شادی دارد و عشق و طلب در امیال او روشن تر است
***************************
ور بود مریخی خونریزخو
جنگ و بهتان و خصومت جوید او
اگر طالع کسی مریخی باشد او از جدل و ستیز و خونریزی لذت میبرد و همیشه خواهان کارزار و اتهام زدن و نزاع است
*****************************
اخترانند از ورای اختران
که احتراق و نحس نبود اندر آن
در میان این ستارگان شناخته شده ستارگانی هستند
که هیچ یک از صفات خوب و بد ستارگان دیگر را ندارند انان نامحسوس هستند اما بسیار ثابت در معنا هستند و کاری به عالم ماده ندارند
مسایل السلوک
مراد مولانا از این ستارگان ارواح مقدس اولیا هستند انان مستغرق انوار و تجلیات حق هستند
****************************
سایران در آسمانهای دگر
غیر این هفت آسمان معتبر
ان ستارگان ماورایی در اسمانهایی هستند به غیر از این هفت اسمان معروف
مسایل السلوک
اسمانهایی ملکوتی در خلقت خداوند وجود دارد و تصرف ان در قدرت بشر معنایی است
و حضرت حق در سوره اسری فرمود
سبحان الذی اسری بعبده من المسجد الحرام الی المسحد القصی الذی .....
پاک و متزه است خداوندی که شبی بنده اش محمد علیه السلام از مسجد الخرام به مسجد اقصی برو و پیرامونش چرخاند و ایاتش را نشانش داد
و این مقام انسان است
و منظور مولانا سفر معراجی هر لشر لایق بدان حقیقت است
*****************************
راسخان در تاب انوار خدا
نه به هم پیوسته نه از هم جدا
متظور از ان ستارگان مصداقان واقعی ربناالله ثم استقاموا هستند
انانیکه وقتی گفتند یا الله استقامت انان در نه به شیطان و نفس در اوج قدرت بشر این هدیه بزرگ اسمانی است
ان عالم عشق و اسمان لاهوتی هیچکدام از اسباب و علل و اتصال و انفصال عالم دنیا نیست
انان مستغرق جمال و تجلی انوار ذات اقدس الهی هستند
******************************
هر که باشد طالع او زان نجوم
نفس او کفار سوزد در رجوم
اگر اقبال کسی ان ستارگان ملکوتی باشد چنان تصرفی دارند
که مانند شهاب های اسمانی رجم کنندگان شیاطین وظیفه و قدرت نابودی ناسپاسان و نفوس اماره را دارند
انان مردان حریم کبریایی هستند
****************************
خشم مریخی نباشد خشم او
منقلب رو غالب و مغلوب خو
مردان الهی عصبانیت انان از صفات مذموم نیست انان حب و بغض شان نشات گرفته از بعد اسمانی و ملکوتی شان است
انسان برای شادی و خشم دارای انگیزست انسان مادی علل سرور و انتقام و غضب او انگیزه های دنیایی است
اما مردان الهی حاضر نیستید بخاطر تعلقات مادی خرسند شوند یا خشمگین گردند
انان در نافرمانی مخلوق از رب هستی ناراحت شوند و در اطاعت مسرو
*********************************
نور غالب ایمن از نقص و غسق
درمیان اصبعین نور حق
نور غالب یعنی ارواح کاملین از کاستی ها و تاریکیها در امنیت است زیرا جان مردان اسمانی در بین دو انگشت خداوند است
مفسرین مراد از دو انگشت را جمال و جلال الهی میدانند
و روح اولیاالله در بین این دو صفت در تصرف حق است
**********************************
حق فشاند آن نور را بر جانها
مقبلان بر داشته دامانها
حضرت خداوند این نورها را بر ارواح اولیا ارزانی داشته و این عنایت از تبعیض حق نسبت به بندگان نیست
زیرا الطاف الهی متناسب با مقبولیت فرد یعنی عمل و اخلاص او عطا میگردد
*********************************
و آن نثار نور را وایافته
روی از غیر خدا برتافته
هر که را دامان عشقی نابده
زان نثار نور بی بهره شده
هر فردی که در پناه الطاف الهی نباشد از تحلی انوار بهره ای نخواهد برد
مسایل السلوک
الطاف الهی عادلانه نثار بندگان است اما این عدم درک و فهم معنایی مخلوق هست
زیرا قادر نیست از این لطف دایمی بهره ای برد
,
****************************
جزوها را رویها سوی کلست
بلبلان را عشق با روی گلست
قاعده کلی موجود در هستی اتصال جزوها به کل هاست
بلبلان همیشه بسوی گلها تمایل دارند
مسایل السلوک
خاک میل به زمین دارد اگر خاک را به اسمان پرت نماییم به زمین بر میگردد و دقیقا شعله انش میل به اسمان دارد
ارواح تاریک و خبیثه میل به گناه و تعدی و نافرمانی دارد اما جانهای مقربان و اسمانیان میل به تعالی و پرواز دارند
******************************
گاو را رنگ از برون و مرد را
از درون جو رنگ سرخ و زرد را
همانطور که جزوها بسوی کل حرکت دارند میشود مخلوقات را از رنگ رخساره شناخت
بقول معروف
رنگ رخساره خبر دهد از سر درون
مثلا حیوانی بنام گاو را اگر بخواهیم بدانیم سالم یا مریض است از نحوه رنگ پوست و فیزیک و نحوه حرکت او کاملا قابل تشخیص است
مردان الهی و شیطانی را نیز از عملکرد انان در افعالشان و پندارشان کاملا قابل تفکیک هستند
حتی سخنان انسانها دلیل بر میل انان به نور یا ظلمت قابل درک است
*****************************
رنگهای نیک از خم صفاست
رنگ زشتان از سیاهابهٔ جفاست
انسانها اعمال خوبشان نشات گرفته از باطن پاک و باصفای انان است و اعمال سیاه و ناپاک از درون تیره فرد است
تجلی سیرت انسانها در اعضا و جوارح اشکار میگردد ارزش ادمی به فیزیک او نیست او مخلوقی معنوی است معنویت رنگ ان خدایی بودن است
****************************
صبغة الله نام آن رنگ لطیف
لعنة الله بوی این رنگ کثیف
رنگ خدا یعنی افعال پاک و معروف اگر فرامین خدا را اجرا کنیم رنگ خدایی خواهیم گرفت
و لعنت الله یعنی افعال زشت و منکر اعمالی که موجب لعنت خداست
********************************
آنچ از دریا به دریا میرود
از همانجا کامد آنجا میرود
اصلی است که هر چیزی به ذات خویش برمیگردد اب دریا اگر از دریا لبریز گردد دوباره به دریا باز میگردد
مسایل السلوک
انسان دریایی دارای اندیشه دریاصفت است یعنی بینهایت او در حصار مذهب و نژاد و شهر و ......نیست او اقیانوس بینهایت است
یک لیوان اب تا هنگامی به دریا وصل نشده فقط لیوان اب است همینکه وارد دریا شد دیگر لیوان نیست مردان الهی بینهایتند افکار انان در زندان مادیت جا نخواهد گرفت
***********************************
از سر که سیلهای تیزرو
وز تن ما جان عشق آمیز رو
ابهای باران از سر کوه خروشان به سیلاب تبدیل و با سرعت به دریا میپیوندند
لذا روح هاس پاک و دریا در کالبد جسمانی یعنی عقایدخاص و نژاد و رنگ حبس نمیشوند
مسایل السلوک
اگر ادمی از افکار قطره ای جدا شود به سیلاب تیز و خروشان تبدیل خواهد شد و دیگر نمیشود مانع ورود او به دریای وحدت شد
چرا پیامبر مدعی نشده من فلان مذهب و رنگ و نژاد و شهر ....را دارم بلکه فرموده من عبدالله و رحمت للعالمین هستم
زیرا وجود مبارکش اقیانوس بینهایت بود
او نسبت به دشمنش به دید کینه نگاه نکرد دز ذات مبارکش انتقام جایی نداشت او فرمود همه ادمیم و ادم از خاک است هیچ برتری کسی بر کسی ندارد سیاه و سفید مهاجر و انصار عرب و عجم تقسیمات نفساتی بشر را به سخره گرفت و نابود نمود
او در غالب مذاهب امروزی نمیگنجید چون عاشق بود و مذهب عاشق از مذهبها حداست
عاشقان را مذهب و ملت خداست
او از عرش به فرش نگاه کرد
انسانهای کوچک و زمینی خودی و بیگانه شناسند ولی او همه را خودی میدانست
او تمامی کودکان عالم را حسن و حسین دید و دختران همه را فاطمه میشناخت زنهای عالم برای او مقام خدیجه را داشتند
پیرمردان و پیر زنان را مادر و پدر خطاب نمود
جهانبینی او خدایی بود
زبا قاصر از کملات او
هر چه در شان او ذهن کوچک من می اندیشد به نقص عظیم خویش در مرید بودنم پی میبرم
و چقدر کوچک و حقیرم در نهادینه کردن اندیشه سید عالم علیه السلام
صل الله علیه و اله و صحبه و سلم
بود در انجیل نام مصطفی
ان سر پیغمبران بحر صفا
اسم مبارک حضرت پیامبر در کتاب اسمانی انجیل امده بود
پیامبر خاتم که در حقیقت سرور انبیا بود و دریا محبت و پاکی و صفا
در خصوص اوردن نام پیامبر در انجیل هم اکنون نوعی انجیل هست بنام انگلیون دارای کلمه ای عبرانی که معرب ان احمد است
*****************************
بود ذکر حلیهها و شکل او
بود ذکر غزو و صوم و اکل او
در انحیل در خصوص شمایل و خصوصیات اخلاقی و مجاهده و ریاضتها و خورد و خوراکش نیز مطالبی امده بود
*******************************
طایفهٔ نصرانیان بهر ثواب
چون رسیدندی بدان نام و خطاب
دسته ای مسیحیان معتقد هر گاه در هنگام تلاوت به نام پیامبر میرسیدند
*********************************
بوسه دادتدی بر ان نام شریف
رو نهادندی بدان وصف لطیف
این گروه مومن بر نام مبارک ایشان بوسه میزدتد و بر ویژگیها و اوصاف سید عالم علیه السلام تعظیم و احترام قایل می شدند
***************************
اندرین فتنه که گفتیم آن گروه
ایمن از فتنه بدند و از شکوه
در فتنه وزیر مکار داستانی که شرح ان گذشت این گروه بواسطه احترامی که برای نام حضرت محمد (ص) میگذاشتند محفوظ شدند و امنیت شان از طرف خداوند عنایت شد
********************************
ایمن از شر امیران و وزیر
درپناه نام احمد مستجیر
از تمام فتنه و ظلم حاکمان در پناه نام احمد علیه السلام قرار گرفتند
********************************
نسل ایشان نیز هم بسیار شد
نور احمد ناصر آمد یار شد
این اخلاق حسنه و احترام فقط بنام اشرف مخلوقات موجب گردید تا خداوند در نسل ایشان برکت عنایت فرماید
زیرا نور مبارک سید عالم یاورشان بود
مسایل السلوک
ادب موجب بزرگی و عزت معنوی میگردد انسان متخلق به صفات حسنه باعت رحم و برکت الهی بر خویش و بر همه هستی میشود
***************************
وان گروه دیگر از نصرانیان
نام احمد داشتندی مستهان
گروهی دیگر از مسیحیت بودند که برای پیامبر احترام قایل نبودتد و نسبت به ان اسم مبارک اهانت میکردند
*****************************
مستهان و خوار گشتند از فتن
از وزیر شوم رای و سوم فن
این دسته بموجب اهانت به نام مبارک خاتم انبیا به امواج بلا و بدبختی گرفتار شدند
بویژه در ان فتنه وزیر بسیار متضرر و گمراه شدند
نقش اخلاق و ادب در دنیا و اخرت فرد بسیار موثر است ادب واژه ملکوتی است و این نعمت بزرگ به اسمانیان عنایت میشود
***************************
هم مخبط دینشان و حکمشان
از پی طومارهای کژ بیان
لذا ایین توحیدی و پاک عیسوی در ان فتنه وزیر و خلافت نامه های کذایی به انحراف و گمراهی مبدل گشت
***************************
نام احمد چون حصاری شد حصین
تا چه باشد ذات آن روحالامین
نام حصرت احمد صل الله علیه و اله و صحبه و سلم
مانند سدی محکم در برابر همه اشوب ها و فتنه ها عمل نمود
اگر ذات او به مدد انسان بیاد چه اتفاق عظیمی در عالم معنا خواهد افتاد
*******************************
نام احمد این چنین یاری کند
تا که نورش چون نگهداری کند؟
نام احمد چون حصاری شد حصین
تا چه باشد ذات آن روح الامین
حال که فقط چند حرف مبارک اسم فخر دوعالم چنین موثر در امنیت و برکت و حفظ دیانت است
اگر انسان به حقیقت نورانیت ان ذات مقدس دست یابد چه سعادت بزرگی نصیبش خواهد شد
و صل الله از ان نوری کزو شد نورها پیدا
زمین در تحت او ساکن فلک از عشق او شیدا
اللهم صل علی محمد و اله و صحبه و سلم تسلیما کثیرا کثیرا
*************************************
بعد از این خون ریز درمان ناپذیر
کاندر افتاد از بلای ان وزیر
یک امیری زان امیران پیش رفت
پیش آن قوم وفا اندیش رفت
یکی از بزرگان قبایل در قبال درخواست مردم در خصوص انتخاب نایب وزیر
به ان مریدان وفادر نزدیک شد
***********************************
گفت اینک نایب ان مرد. من
نایب عیسی.منم اندر زمن
گفت خلیفه و جانشین ان مرد (وزیر) فقط من هستم و در حقیقت نایب حضرت عیسی (ع) منم در این دوران
************************
اینک این طومار برهان منست
کین نیابت بعد ازو آن منست
برای اثبات ادعای خویش برهان من نامه یا خلافت نامه ای ایست که وزیر مرحوم به من عنایت کرده
پس با توجه به این دلیل نیابت بعد وزیر از ان من است
**********************
آن امیر دیگر آمد از کمین
دعوی او در خلافت بد همین
یکی دیگر از سران قوم از جای خویش بلند شد و دقیقا همان ادعا را نمود
******************************
از بغل او نیز طوماری نمود
تا بر امد هر دو را خشم جهود
دقیقا مدرک مدعی دوم هم شبیه ان بود و ادله خویش را ارایه نمود
این تعدد موجب بروز غضب و خشم هر دو مدعی گردید
***********************
ان امیران دگر یک یک قطار
برکشیده تیغ های ابدار
تمامی دوازده پیشوا در یک صف مدعی گشتند و هریک شمشیر حقیقت بودن خویش بر دیگری را از نیام دراوردند
************************
هر یکی را تیغ و طوماری به دست
درهم افتادند چون پیلان مست
در دست هر مدعی امامت خلافت نامه و شمشیری بود و مانند فیلان عصبانی به ستیز با هم پرداختند
*******************************
صد هزاران مرد ترسا کشته شد
تا ز سرهای بریده پشته شد
صدها هزار انسان با اعتقاد عیسوی در این اشوب هلاگ گشتند
به حدی که از سرهای بریده تلی درست گردید
****************************
خون روان شد همچو سیل از چپ و راست
کوه کوه اندر هوا.زین گرد خاست
سیل خون از کشتگان این فتنه از جهات مختلف روان گشت
و غبار کینه و حادثه عظیم تمامی فضای ان دوران را فرا گرفت
***********************
تخمهای فتنهها کو کشته بود
آفت سرهای ایشان گشته بود
ماحصل ان بذر و ازمون کشته های فراوانی بود
و در نهایت چه سرهایی که از تن جدا گشت
**********************
جوزها بشکست و آن کان مغز داشت
بعد کشتن روح پاک نغز داشت
اجساد این فتنه بزرگ دقیقا شبیه گردوهایی بود که شکسته شدند
و بعضی از کشتگان مانند بعضی گردوها دارای مغر بودند
مغز کنایه از بار معنایی است و ان کسانی که پاک و مصفا بودند مانند اهل ایمان جان باختند
مسایل السلوک
در شهادت فرد ملاک سبقه او در معنویت است ان کسی شهید واقعی است که نیت و اعمال وی برای خشنودی حق باشد
اگر کسی در جوار پیامبر کشته شود ولی الوده به معصیت باشد و نیت او رضای خدا نباشد مرگ او شهادت نیست
شهادت دارای درجاتی است و کسب این مراتب به باور و افعال وی است
***********************
کشتن و مردن که بر نقش تنست
چون انار و سیب را بشکستنست
کشته شدن و به مرگ طبیعی مردن دو حالت رهایی از نقش جسم است و به تبع ان حقیقت روح میت اشکار میگردد
دقیقا مانند انار و سیب دو میوه بعد از شکافتن و فشردن کیفیت دانه و مزه ان مشخص گردد
***********************
آنچ شیرینست او شد ناردانگ
وانک پوسیدهست نبود غیر بانگ
اگر چیزی شیرین باشد مانند ان اب انار پاک و دارای مزه عالی است انچه پوک و پوسیده باشد غیر صدای تو خالی چیزی نخواهد بود
مسایل السلوک
منظور از باطن انار سیرت انسان خوش باطن است هر فردی به مکارم اخلاقی و کمال انسانی و معنوی مزین باشد او منبع صدق و صفا خواهد شد
و انکس که دارای سیرت ناپاک و الوده به گناه باشد او ادعایی بیش نیست
*********************
آنچ با معنیست خود پیدا شود
وانچ پوسیدهست او رسوا شود
لذا مرگ موجب برملا شدن هویت معنویت شخص میگردد و انکه باطنی سیاه دارد او رسوا خواهد شد و در واقع پوسیدگی ادعای معنوی وی اشکار میگردد
**********************
رو بمعنی کوش ای صورتپرست
زانک معنی بر تن صورتپرست
ای انسان مادی و متظاهر چقدر گیر صورت هستی برو و در کسب معانی تلاش کن
زیرا حقیقت برای انسان مانند پر پرواز است اگر قرار است ادم به واقعیت معنا دست یابد میبایست وسیله عروج خویش را پیدا نماید
***********************
همنشین اهل معنی باش تا
هم عطا یابی و هم باشی فتی
با اهل دیاتت مجالست نما زیرا این همنشینی موجب عطای حقیقت و کسب جوانمردی گردد
مسایل السلوک
قرب با مردان خدا انانیکه اراسته به صفات الهی هستند از مهمترین اصول اسلامی بویژه عرفانی است
مجالست با اهل پاکی و صفا موجب تزکیه و شور و شوق بیشتر در اعمال و باعث رشد معنوی افکار گردد
گویند روزی پیامبر در مذمت نفاق صحبت نمود یاران بخانه رفتند و ان حالی را که در محضر سید ع داشتند در غیبت ایشان نیافتند ترسیدند منافق شده باشند
به ایشان شرح ان حالات را بیان کردند
پیامبر گفتند
این طبیعی است حضور در جوار و همکلامی با من خود موجب تعالی میگردد و ان در غیاب من مشاهده نگردد
همنشینی و محبت با مقربان الهی مرید ثروتمند معنا کند و ایین سخاوت را در نهاد او بارور نماید
***********************
جان بیمعنی درین تن بیخلاف
هست همچون تیغ چوبین در غلاف
روح انسان اگر فاقد معنویت باشد و اثار اسمانی بودن در او مشاهده نگردد
جسم چنین فردی مانند شمشیری چوبی است که در نیام است
چطور تیغ چوبی بصرف بودن در غلاف فاقد ارزش است دقیقا جسم بدون معنویت و عاری از وجد و ذوق کمال انسانی بی ارزش است
***********************
تا غلاف اندر بود باقیمتست
چون برون شد سوختن را آلتست
انسان تا هنگامی که ذات چوبین داشته باشد و مانند شمشیر چوبی در غلاف باشد به نظر خوب می اید
اما به محض امتحان پوچ بودن هستی او مشخص گردد
مسایل السلوک
ادم باید دارای باطنی پاک و بی ریا باشد اگر سیرت او متفاوت از کردار و گفتار او باشد او الوده نفاق است
و دقیقا مانتد اسلحه ای تقلبی است در کارزار
***********************
تیغ چوبین را مبر در کارزار
بنگر اول تا نگردد کار زار
شمشیر چوبیین را در مبارزه انتخاب نکن اول اندیشه نما بدین حرکت مزورانه بعد عمل نما
مسایل السلوک
انسان منافق نباید به اعمال ریایی خویش دل بندد چون انان توشه اخرت نیست
اخرت با افعال خالصانه تضمین است ایا هیچ عاقل با اسلحه بدلی در میدان کارزار حاضر میشود
**********************
گر بود چوبین برو دیگر طلب
ور بود الماس پیش آ با طرب
اگر اعمالت مانند سلاح چوبین است در میدان حشر حاضر نشو
میبایست برای توشه و حساب معاد اندیشه ای کرد
لذا سلاحی الماس مانند تهیه نما و بعد با طیب خاطر در میدان جنگ حاضر شو
قیامت میدان جنگ است جنگ حق و باطل
هر کسی به حقیقت عمل نماید پیروز خواهد بود و هیچ اندوهی بر او نیست
اما افعال خلاف امر خدا نتیجه اش عذاب و بیچارگی است
********************
تیغ در زرادخانهٔ اولیاست
دیدن ایشان شما را کیمیاست
سلاح واقعی و جنات بخش فقط در اسلحه خانه مردان خداست لذا ملاقات با دوستان الهی ارزشمند است
مسایل السلوک
چرا مولانا دیانت را در مجالست مردان الهی میداند
این امر به نص صریح قران و اموزه های دینی ثابت است
دلیل عفلی اینکه انسان برای نیل کمال نیازمند الگو هست
لذا دوستان خدا به سبب بندگی و اجرای درست فرمان خدا مقرب گشته اند انها ایینه تمام و کمال دستورات خدا هستند
بقول سیدنا علی علیه السلام
انان قران ناطق هستتد
اگر قران فرموده دروغ نگید
انان جلوه عملی صداقت هستند و تمامی فرامین خدا در افعال انان نمود واقعی یافته است
حتی خواندن عملکرد انان شوق توبه ایجاد میکند خداوند در قران فرمود
ان اولیا الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون
هر ایینه دوستان خدا نه ترسی داشته باشند و نه اندوهگین در دنیا و اخرت
زیرا انان فرمان خدا را کامل و صحیح عامل بودند
حتی مولانابزرگترین روحانی وادی شریعت ایمان حقیقی را در شاگردی شمس تبریز بیسواد میبیند
چون اولیا در همه اقشار هستند
در کارگر و کشاورز در اخوند و ملا و کارمند و حاکم و تاجر
هر کس درست عمل نماید اولیا است و اگر بد عمل نماییم ولی نیستیم حتی اگر مجتهد زمان باشیم
************************
جمله دانایان همین گفته همین
هست دانا رحمة للعالمین
هر کس دارای عقلی سلیم است به این امر مهم سفارش نموده است
زیرا دانایان برای تمام کاینات موجب رحمت هستند
مسایل السلوک
دانا در اموزه های دینی یعنی پرهیزگار
و پرهیزگار یعنی خدایی شدن
خدایی بودن به علم و تخصص و ثروت و حزب و گروه نیست
خدایی بودن به الهی عمل کردن است انانکه شبیه حق به همه هستی احترام گذاشتند
گویند
ایراهیم علیه السلام به مهمان خویش که خدا را قبول نداشت غذا نداد جبرییل امد و فرمود
ابراهیم خدا میفرماید من به مخلوقم در حالی که مت را باور ندارد هفتاد سال غذا دادم تو یک وعده او را تحمل نکردی
خدایی اندیشیدن یعنی داشتن قلبی سالم عاری از تعصب کیته حسد نفاق....
در قران هست فردای قیامت سوال کنند
من اتی الله بقلب سلیم
انانی که قلبی سالم از دنیا اورده اند بیایند برای گرفتن هدیه الهی
قلب سالم قلبی پاک از تمامی صفات منکر و دلی عاشق به همه مخلوق حتی کوه و دشت و دریا و حیوانات و نباتات
این بزرگان موجب رحمتند و دانای واقعی
**********************
گر اناری میخری خندان بخر
تا دهد خنده ز دانهٔ او خبر
تمثیل زیبای مولانا در انتخاب الگوی مناسب در زندگی معنایی
میفرماید
اگر قرار میوه انار را بخری اناری رو انتخاب کن که بلحاظ طعم و رنگ و مزه به پختگی کامل رسیده باشد
انار پخته خندان کنایه از استادی کامل و عارف که استفاده از وی موجب تعالی و رشد تو گردد
***********************
ای مبارک خندهاش کو از دهان
مینماید دل چو در از درج جان
بسیار با برکت است کلام و ارشاد انسانی عاقل و کامل زیرا او رازهای زندگی را از درون دل بیرون می اورد و مرید را به حقیقت میرساند
**********************
نامبارک خندهٔ آن لاله بود
کز دهان او سیاهی دل نمود
اما بسیار نامیمون است سخنان سیاه و تاریک انسانی که ظاهر مثل گل لاله زیباست اما هیچ نوری در کلام او یافت نمیشود
**********************
نار خندان باغ را خندان کند
صحبت مردانت از مردان کند
خنده یعنی کلام ارشادی انسان فهمیده باغ وجودت را سرسبز نماید و مجالست با مردان صادق ودرست تو را هم به زمره مردان زندگی معنابی در می اورد
************************
گر تو سنگ صخره و مرمر شوی
چون به صاحب دل رسی گوهر شوی
اگر حتی وجودت و دل تو مانند سنگ سخت و سفت باشد و پذیرای حق نباشد
تنها را انعطاف دل تو فقط مصاحبت با انسان صاحب اندیشه است
*********************
مهر پاکان درمیان جان نشان
دل مده الا به مهر دلخوشان
محبت و علاقه نسبت به اهل دل و اولیای خدا را در ژرفای جانت جا بده
و هیچ وقت به اهل دنیا و انسانهای مادی دلبسته نشو
مسایل السلوک
گویند زن صحابه در غزوه احد خبر شکست مسلمانان را شنید هنگامی خبر شهادت برادر و شوهر و پدرش را شنید گفت اگر رسول الله زنده هستند تحمل این مصایب سبک هست
این محبت به انسان کامل است
*****************************
کوی نومیدی مرو اومیدهاست
سوی تاریکی مرو خورشیدهاست
از درگاه خداوند مایوس نباش وادی معنویت همه رحمت است و امید و ناامیدی کوی شیطان است
لذا با یاس بسوی ظلمت حرکت کردن است
ادم باید در اوج مشکلات توکل و یاری جستن زیبا به خورشید قدرت یعنی ذات خداوند داشته باشد
زیرا ناامیدی کفر و وسوسه شیطان و نفس است
******************************
دل ترا در کوی اهل دل کشد
تن ترا در حبس آب و گل کشد
اگر با دل بسوی خدا و تعلقات وی حرکت نمایی یقینا ان میل شما را به وادی اهل دل خواهد کشاند
ولی تعلقات جسمانی و مادی فرد را در کوی اب و گل گرفتار خواهد کرد
کوی اهل دل یعنی دوستی با انبیا و اولیا و قران
**************************
هین غذای دل بده از همدلی
رو بجو اقبال را از مقبلی
اگاه باش که روح نیازمند غذا است و تغذیه دل به صفات حمیدا و همدلی و وادی توحید است
و تنها را نیل به این مهم محبت و دوستی و پیروی از اهل قبولیت و مقربان و برگزیدگان خداست
بعد ماهی گفت خلق.ای مهتران
از امیران کیست بر جایش نشان؟
بعد گذر یک ماه خلایق خطاب به امرا گفتند
ای امیران قوم خلیفه وزیر مرحوم از میان شما کیست
**********************
تا به جای او شناسیمش امام
دست و دامن را به دست او دهیم
تا ان کس را نایب وزیر بشناسیم
و با وی بعنوان رهبر و پیر بیعت نماییم
مسایل السلوک
در موضوعات دینی بعد مرگ پیشوا مرسوم و سنت است که یکی را بعنوان خلیفه وی انتخاب نمایند در بحث مدارس حوزوی و مساجد و پیشوایان طریقت بعد از رحلت رهبر معنوی به طرق و امتیازات مختلف جانشین تعیین میگردد
*************************
چونک شد خورشید و ما را کرد داغ
چاره نبود بر مقامش از چراغ
ان چراغ معنویت و عشق حال که از میان ما رفت باید چراغ هدیتگر دیگری جانشینش سازیم
*****************************
چون که شد از پیش دیده وصل یار
نایبی باید از اومان یادگار
چشمان ما از دیدن یار واقعی محروم شد لذا میبایست خلیفه ای یابیم در حقیقت یادگار او باشد
**************************
چونک گل بگذشت و گلشن شد خراب
بوی گل را از که یابیم از گلاب
ایا با اتمام فصل گل و بهار و نابود شدن طبیعت زیبای بهار نباید بدنبال گل بود
پس باید در فراق گل ان را از عصاره اش گلاب جستجو نمود
**********************
چون خدا اندر نیاید در عیان
نایب حقاند این پیغامبران
ذات اقدس الهی با دیدگان مادی قابل رویت نیست اما جانشین و برگزیده وی در زمین انبیا حضور دارند
مسایل السلوک
مقربین ذات اله ان اسمانیان و منتخبان که تمام هستی انان تجلی صفات حق هست
و بهترین سرمشق برای اهل زمین
مگر میشود خدا را حس کرد و لمس نمود و تنها را کسب رازهای معنایی فقط انبیا و اولیا هستند
*********************
نه غلط گفتم که نایب با منوب
گر دو پنداری قبیح آید نه خوب
مولانا میفرماید
نخیر ادعای بیت قبلی درست نبود زیرا شایبه شرک و دوییت در نظر می اید این امری زشت است و موضوع خوبی نیست
مسایل السلوک
خلیفه خداوند بر روی زمین در صفات او فانی گردد زیرا وحدت مظهری و نوری خالق و مخلوق است
************************
نه .دو باشد تا توی صورت پرست
پیش او یک گشت .کز صورت برست
تا مادامی که انسان دارای اندیشه ظاهر گرایی باشد خدا ونبی را در یک راستا نبینی
اما هر کسی پشت پا زذه به ماده و صورتگرایی باشد وادی توحید را درک کند زیرا تفریق پروردگار و خلیفه او موضوعی اعتباری است ونه حقیقی
**********************
چون به صورت بنگری چشم تو دوست
تو به نورش در نگر کز چشم رست
اگر به صورت خودت خیره گردی خویش را دارای دو چشم بینی و اگر از چشم به خویش نگری و نور بوجود امده ان نگاه کنی وحدت بینی
مسایل السلوک
عالم معنا با دیدگان ظاهری دارای تعدد وکثرت است اما اگر نور معنوی دست یابی در تمامی اجساد یک وحدت وجود پیدا خواهی کرد
**********************
نور هر دو چشم نتوان فرق کرد
چونک در نورش نظر انداخت مرد
لذا با عنایت به ابیات قبلی
اگر ادمی نور چشم را درک کند و از ان نور به دیگران نظر نماید دو نبیند و یک مشاهده نماید
و هیچ تفاوتی قایل نگردد
مسایل السلوک
خداوند در خلقت مخلوق وحدت افرید و وظیفه انبیا تبلیغ اتحاد روحانی بود
چون وحدت جسمی تظاهر است و ریا اما اتحاد جانها حقیقی است و فنا
پیامبر فرمود همه از ادمید و ادم از خاک هیچ فضلی دیگری بر دیگری نیست مگر به تقوا که همان رسیدن به مرحله وحدت است
انانکه که بین مخلوق به مذهب و نژاد و شهر و لهجه و زبان دو بینند در حقیقت عقیده توحیدشان مسموم است
خدا فرمود یا ایها الناس
همه مردمان مخلوق اویند و انانیکه به درجه وحدانیت حقیقی رسیدند چه زیبا اتدیشیدند و گفتند و رفتند و به اقیانوس وحدت وصل شدند و ما نفهمیدیم وصم بکم و عمی مانده ایم فهم لایرجعون
پس باز نگشتیم به اصل خویش
سعدی فرمود
بنی ادم اعضای یکدیگرند
که در افرینش ز یک گوهرند
چو عضوی بدرد اورد روزگار
دگر عضو ها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند ادمی
وابولحسن فرمود
هر که در این سرا دراید نانش دهید و از ایمانش نپرسید
هر انکه به درگاه خدای به جانی ارزد البته که بر خوان بوالحسن به نانی ارزد
و این حکایت انانی است که به وحدت رسیدند و تفریق ندیدند
*******************
ده چراغ ار حاضر آید در مکان
هریکی باشد به صورت غیر آن
************************
فرق نتوان کرد نور هر یکی
چون به نورش روی آری بیشکی
بین تجلی انوار مردان نورانی نتوان تفریقی قایل شد
و همین که به نور دریای وحدت رسیدی تردید و شک مرتفع خواهد شد
****************
گر تو صد سیب و صد آبی بشمری
صد نماند یک شود چون بفشری
این مثال مولانا چقدر زیباست
ای انسان مادی نگر
تا حالا فکر کردی اگر صد سیب و صد میوه به را بفشاری به عصاره انان که اب است خواهی رسید و انگاه نتوانی گفت صد سیب یا به
بلکه همه اب است و یک اب زیرا صورت با سیرت اتحاد تبدیل گردد
***************
در معانی قسمت و اعداد نیست
در معانی تجزیه و افراد نیست
در معانی یعنی حقیقت و حق چیزی بنام تقسیم و رقم و سیاه و سفید و تحزیه و یک و دو نیست هر چه هست اتحاد معنوی و حقیقی است
مسایل السلوک
گویند پیامبر به هر خانه که وارد شد در جای خالی نشست نه بالای خانه
گویند با هر کس هم کاسه گردید خورد غنی فقیر غلام ارباب سیاه سپید .....همه برای او یکی بود
از در خانه که خارج شدند اول از همه بیرون نرفت بلکه اموزش داد از سمت راست بروید
در خانه نگاهش به همه بود به همه تبسم نمود و حرف همه را گوش کرد و پاسخ همه را محترمانه داد این نتیجه نگاه توحید شهودی و وجودی بود
***************
اتحاد یار با یاران خوشست
پای معنیگیر صورت سرکشست
بینش وحدت گونه و بین یار و یاران موجب صمیمت و رفع کدورت است
لذا باید به حقیقت معنا رسید
مسایل السلوک
هیچ کس با ادعا به وحدت نرسد پیامبر فرمود صف نماز را راست کنید تا دلهایتان راست شود
این فرمایش دارای رمز است
منظور صف دل بود که لازم است اول دلها راس شود تا صفوف راست گردد
امروزه صفها در نطم بهترین است نوع فرش مساجد و خطوط منظم موجب راستی صفوف نمازگزاران گردیده اما از هر زمانی دلها دارای تفرقه بیشتر است خانوادها شهرها مذاهب .....
همه در شعار مدعی وحدتندو در عمل خواستار تفرقه از شکست هم خوشحال و از پیروزی هم ناراحت
رحما بینهم دیگر نیست زیرا معلم درستی نیست و به تبع ان شاگرد درستی نیست
اول دل راست گردد صف راست خواهد شد ودل جایگاه حق است به شعار راست نگردد به عمل کار براید
دوستی گفت در جلسه هفته وحدت در شهر مشهد سه فرقه شافعی و جعفری و حنفی بودند
متن همه سخنرانیها وحدت بود
نماز ظهر که فرا رسید سه جماعت برگزار شد چون جلسه ریا بود و تظاهر دلها غیر بود زبانها یک
زبان ملاک نیست دل میبایست یک گردد
******************
صورت سرکش گدازان کن برنج
تا ببینی زیر او وحدت چو گنج
ظاهر نفسانی خویش را به همت ریاضت و عبادت و مبارزه با شهوات نابود کن
یقینا در تحت این تلاش به حقیقت توحید خواهی رسید و گنج واقعی را بدست خواهی اورد
مسایل السلوک
باید توضیح داده شود که هدف از وحدت خدایی شدن است به یگانگی رسیدن و یگرنگی را پیشه نمودن
******************
ور تو نگدازی عنایتهای او
خود گدازد ای دلم مولای او
سنت الهی بر ان است که اگر انسان به اختیار به ریاضت نفس و نابودی شهوات و صفات حق ستیز نرود الطاف پروردگار او را با سلب اختیار و گرفتار کردن در بلا به حقیقت خلقت که عبادت و معرفت است وادار میکند
لقد خلقنا الانسان فی کبد
یقینا ما انسان را برای اندوه خلق کردیم
فلسفه بلا تضرع و استغفار است
******************
او نماید هم به دلها خویش را
او بدوزد خرقهٔ درویش را
ذات الهی حقیقت خویش را به کاملین و اهل دل نشان دهد و دل بیچارگان را نیز به محبت خود پیوند زند
مصرع اول نظاره اهل دل با عنایت حق به اوست و در مصرع دوم خرقه یعنی قلب انسان ناقص را با اسباب و علل مختلف به جمال خویش پیوند زند
****************
منبسط بودیم یک جوهر همه
بیسر و بی پا بدیم آن سر همه
همه انسانها در عالم ازلیت در وادی وحدت یکسان بودند با هبوط به دنیا به وادی کثرت رسیدیم
در حالیکه در انشراح و انبساط روحانی عجیب مشترک بودیم
******************
یک گهر بودیم همچون آفتاب
بی گره بودیم و صافی همچو آب
ما انسانها شبیه خورشید یک گوهر و یک رنگ و یک ذات بودیم
هیچ ناخالصی نداشتیم صاف و پاک و خاص بودیم هیچ گرهی نداشتیم
مسایل السلوک
در عالم ازل تمامی ارواح یک روح هستند و این پیچ و خم ها و تکثرها و قید و بندها مربوط به عالم ماده است
الا در ازل و ابد هیچ تقیدی نیست
******************
چون بصورت آمد آن نور سره
شد عدد چون سایههای کنگره
از زمانی که ان ذات خالص و یک رنگ به عدد و رقم در دنیای صورت تبدیل گشت
مانند سایه های کنگره قصر به رقم و عدد تبدیل شدیم
****************
گنگره ویران کنید از منجنیق
تا رود فرق از میان این فریق
پس باید راه حلی برای بازگشت به وادی وحدت بیابیم
و ان راه نابودی کنگره هاست
اگر حجاب کنگره برداشته شود تفریق و کثرت خودبه خود منجر به شکست خواهد شد
****************
شرح این را گفتمی من از مری
لیک ترسم تا نلغزد خاطری
مولانا میفرماید
بیان رازهای توحید وجودی برای اهل ظاهر و افکار قشری خطرناک است و ترس و بیم من از لغزش و گمراهی این گروه از عدم درک این موضوع است
مسایل السلوک
معانی عمیق وحدت وجودی که اتفاقا مباحث این ابیات مثنوی است قابل درک برای هر ذهن کوتاه و قاصر نیست
ذهن و هوشیاری و درک حقیقت معنا و پارامترهای مربوط بدین وادی نیازمند شعور ملکوتی است و تنها راه رسیدن بدین مقام شناخت من ذهنی و مبارزه با ان و رسیدن به من حقیقی است
و این مهم به سواد و ثروت و نسب نیست بلکه به بیداری معنایی است
***************
نکتهها چون تیغ پولادست تیز
گر نداری تو سپر وا پس گریز
درک واقعی وحدت وجودی دقیقا شبیه یک تیغ فولادی تیز و بران است لذا باید برای فهم ان سپر فراهم نمود والا از ورود بدین حقیقت خودداری گردد بهتر است
مسایل السلوک
سپر در مصرع دوم منظور شعور کافی برای فهم بهتر این موضوع است
اول قابلیت خویش را باید در درک نکات ان که دارای ژرفای عظیمی است مورد سنجش و ازمون قرار داد و بعد ورود کرد
**********************
پیش این الماس بی اسپر میا
کز بریدن تیغ را نبود حیا
وادی وحدت مانند الماس برنده و براق است لذا بدون سپر معنوی یعنی کسب معانی و شهود حقیقی مدعی ورود بدان نشو
این عرصه محل جولانگه هر نافص و مبتدی نیست و نمیشود مزاح گونه با چنین حقیقتی معامله نمود
نتیجه ان هلاکت خواهد بود
موت حاصله شاید مراد شکست حاصله از ادعا باشد
والله اعلم
******************
زین سبب من تیغ کردم در غلاف
تا که کژخوانی نخواند برخلاف
به علت عدم درک درست مخاطب و ناقص از تشریح این مهم مصلحت است بیشتر از این در عرصه کلمات و سخن بدان نپردازیم
زیرا اینجا محل شهود و کشف است مقام و عرصه جولان حقیقت جویان است و هر قشری تفکری و سطحی نگری از ان به اشتباه و زیغ گرفتار نشود
*********************
آمدیم اندر تمامی داستان
وز وفاداری جمع راستان
حال که به این نتیجه رسیدیم تا فعلا وادی توحید و اسرار ان را رها سازیم
پس بهتر است بازگشتی دوباره داشته باشیم به داستان وزیر و مسیحیان
داستانی حکایت کننده از وفاداری دوستانی صادق
*************************
کز پس این پیشوا بر خاستند
بر مقامش نایبی میخواستند
حال که وزیر مکار از دنیا رفت ارادتمندان دوازده طایفه اراده نمودند نایب و خلیفه ای برای پیشوای مرحوم برگزینند
بعد از ان چهل روز دیگر در ببست
خویش کشت و از وجود خود برست
وزیر مذکور چهل روز دیگر خلوت نمود و در ادامه ترفند خویش با هلاکت خود فتنه ای بزرگ را بوجود اورد
******************************
چونک خلق از مرگ او آگاه شد
بر سر گورش قیامتگاه شد
همین که ارادتمندان از مرگ وی اطلاع یافتند در برابرجسد او ناله و فریاد عظیمی ایجاد گردید
**************************
خلق چندان جمع شد بر گور او
مو کنان جامهدران در شور او
مخلوق در برابر قبر وی تجمع بزرگی براه انداختند
و همه مو و لباس خویش را پاره کردند
**********************************
کان عدد را هم خدا داند شمرد
از عرب وز ترک وز رومی و کرد
کثرت جمعیت به حدی بود که فقط خدا تعداد انها را میداند
از هر نزاد و قومی حضور داشتند عرب و ترک کرد و رومی بودند
******************************
خاک او کردند بر سرهای خویش
درد او دیدند درمان جای خویش
خاک گور وی را به نشانه حسرت و تبرک بر سر خویش ریختند
با چشیدن درد فراق او در حقیقت درد خویش را فراموش نمودند
******************************
ان خلایق بر سر گورش مهی
کرده خون را از دو چشم خود رهی
مریدان مدت یک ما بر سر قبرش جمع شدند و در این مدت از دیدگان خود بجای اشک خون جاری کردند
وانگهانی آن امیران را بخواند
یکبیک تنها بهر یک حرف راند
مولانا بار دیگر به داستان وزیر رجوع مینماید
وزیر هریک از بزرگان مذکور را به خلوت دعوت نمود و در تنهایی برای هر کدام وظایفی تعیین نمود
مسایل السلوک
افات بزرگ تقلید کورکورانه بسیار عمیق است و اثرات ان بدعات نسلها جامعه بشری را تهدید می کند
مولانا مقیمی میفرمود
هر چیزی را عقل لازم است و هر امری را میبایست در ترازوی عقل سنجید
میفرمود
هزار خروار علم را ذره ای عقل لازم است
*********************************
گفت هر یک را بدین عیسوی
نایب حق و خلیفهٔ من توی
در خفا برای هر یک از بزرگان حکم جانشینی نوشت و در واقع خلافت نامه ای بنام هر یک صادر کرد
مسایل السلوک
واژه خلیفه و جانشبنی از قران استخراج گردیده
اولین بار خداوند ادم را بنام خلیفه و جانشین خویش بر روی زمین خواند
موسی علیه السلام نیز هارون را بدین مقام تفویض نمود
به پیروی از این سنت در وادی دین خدمات شایانی خلفای معنوی انجام داده اند
و متاسفانه سواستفادگران سیاسی و مادی بدین بهانه بدعات زیادی را وارد دین نموده اند
******************************
وان امیران دگر اتباع تو
کرد عیسی جمله را اشیاع تو
و برای هر کدام در خفا ناکید
مینمود تمامی بزرگان دیگر میبایست تحت نظر و امریت تو باشند
و این حکم را من از عیسی علیه السلام اختصاصا برایت گرفته ام
*******************************
هر امیری کو کشد گردن بگیر
یا بکش یا خود همی دارش اسیر
امر هست اگر هر کدام از امرا دیگر از این فرمان سرپیچینی نمایند
باید مجازاتشان نمایی و ان هم میبایست هلاک شوند یا به اسارت درایند
************************
لیک تا من زندهام این وا مگو
تا نمیرم این ریاست را مجو
اما وظیفه تو هسته تا هنگامی که در قید حیات هستم نباید این راز را به کسی عنوان نمایی
ضمنا حکم ریاست و خلافت بعد از مرگ من معتبر میباشد
**************************
اینک این طومار و احکام مسیح
یک بیک بر خوان تو بر امت فصیح
حتل این نامه حاوی دستورات و احکام شرعی دین مسیحیت را باید بطور بسیار شیوا برای تک تک امت حضرت ع قراعت و تفهیم نمایی
***************************
تا نمیرم من تو این پیدا مکن
دعوی شاهی و استیلا مکن
لذا تا مرگ من فرانرسیده مفاد این طومار را برای کسی بازگو ننما
و تا ان هنگام ادعای بزرگی و تصرف در امورات را انجام مده
*************************
هر امیری را چنین گفت او جدا
نیست نایب جز تو در دین خدا
وزیر مکار خطاب به دوازده خلیفه مذکور همین موارد را تفویض اختیار نمود
و تاکید میکرد باید توجه داشته باشی که بغیر از تو هیچ کس حکم خلافت ندارد
**********************
هر یکی را کرد او یکیک عزیز
هرچه آن را گفت این را گفت نیز
در ادامه سناریو
وزیر هر کدام از امرا را مورد تکریم و تفقد قرار داد
و دقیقا احکامی شبیه به همدیگر برای هر کدام صادر نمود
*********************
هر یکی را او یکی طومار داد
هر یکی ضد دگر بود المراد
او به هر یک از مهتر قوم نامه حاوی احکامی را عنایت کرد و هر یک در دستورات دقیق متضاد دیگری بود
*********************
متن آن طومارها بد مختلف
همچو شکل حرفها یا تاالف
محتوا هر یک از طومارها چنان با همدیگر اختلاف داشت
درست مانند تفاوت حروف الفبا از حرف الف تا یای حروف منظور در نوع نگارش است
***********************
حکم این طومار ضد حکم آن
پیش ازین کردیم این ضد را بیان
احکام متفاوت از همدیگر بود و این موضوع از شروع این بخش مفصلا بدان اشاره شده است
آن وزیر از اندرون آواز داد
کای مریدان از من این معلوم باد
وزیر از درون خلوتگاه یا چله خانه خویش فریاد زد ای ارادتمندان برای من اینطور معلوم شد
******************************
که مرا عیسی چنین پیغام کرد
کز همه یاران و خویشان باش فرد
که حضرت عیسی علیه السلام دستور فرمودند که باید از تمامی مریدان و خویشان فعلا منزوی باشم
مسایل السلوک
امر انسان کامل در ارتباطهای روحانی یکی از اصول عرفان هست کاملین ان هنگام که فنا در پیر گردند این امکان برایشان وجود دارد تا با کاملتر از خویش چه مرده و یا زنده از مسافت و دور نزدیک در ارتباط باشند
و پیام های الهی و معنوی را دریافت نمایند
گویند ساریه در کوههای گیلان مشغول جهاد بود و حضرت عمر در مدینه خطبه جمعه میخواند
ایشان در همان حالت خطبه به ساریه که از پشت مورد تهاجم دشمن بود فرمان اعلام خطر و حمله دشمن را نمودند
و ساریه ان صدا را شنید
این داستان و شبیه به ان در کتابهای روایی زیاد هست
و ارتباط روحانی افراد موضوعی مورد قبول اجماع است
*******************************
روی در دیوار کن تنها نشین
وز وجود خویش هم خلوت گزین
وزیر گفت حضرت عیسی علیه السلام دستور فرمودند
تا صورتم را به طرف دیوار کنم و تمرکز داشته باشم تا حدی که از وجود خودم نیز فارق گردم
مسایل السلوک
رهایی از خویشتن در شرع مقدس به ازادی از صفات منکر هست
یعنی بدین معنی که فرد بتواند بر تمام امیال غیر شرعی خویش غالب گردد
اما در طریقت یک گام بالاتر است و ان هم رهابی از سرمایه معنوی است علیرغم پایبندی به افعال حسنه ان را بعنوان توشه بعمل نیاورد بلکه ان نشانه حب معبود است
*************************
بعد ازین دستوری گفتار نیست
بعد ازین با گفت و گویم کار نیست
حال که مطلب را گرفتید
دستور بعدی عدم تکلم با همه است
لذا دیگر به مکالمه با هیچ کس نمیپردازم
مسایل السلوک
سکوت در شرع مقدس نشانه حکمت است در ایین های سلف سکوت بعنوان عبادت بلکه روزه به شمار می امده است
سکوت کاملین نشانه تفکر و ارتباط با ملکوت است انان سخن را مانع وصل و الوده شدن به ماده دانند
پیرامون این مطلل در ابیات گذشته صحبت شد
**********************
الوداع ای دوستان من مردهام
رخت بر چارم فلک بر بردهام
خداحافظ ای مریدان دیگر من را بعنوان یک میت بشمار اورید زیرا اکنون روحا در اسمان چهارم معراج داشته ام
مسایل السلوک
در این بیت به دو موضوع اشاره شده است
اولا معراج انسان که متناسب به جایگاه معنایی اوست بقول مولانا سربازی هر کس به مقدار جایگاه الهی خویش دارای وجاهت و تصرف است
پیامبر وجاهت و تصرف ایشان تا سدره المنتهی قاب قوسین او ادنی است
دوم اسمان چهارم
مطابق روایت حضرت عیسی بن مریم ع در عروج ملکوتی خویش هم اکنون در اسمان چهارم هستند تا اخر دنیا و فتنه دجال و ظهور مهدی صاحب زمان علیه السلام که این موضوع متفق علیه هست
دلیل عدم عروج بیشتر حضرت عیسی ع مطابق روایتی حمل فقط یک سوزن ان هم تعمدا هست و تعلق حتی به مقدار یک سوزن هم موجب عدم رفعت بیشتر میگردد
و حضرت عطار در متطق الطیر به مورد سوزن اشاره داشته
وزیر بخاطر تقدس اسمان چهارم نزد مسبحیان شاید تاکید بران کرده است
******************************
تا به زیر چرخ ناری چون حطب
من نسوزم در عنا و در عطب
تا مدامیکه در چرخ اتشین مانند هیزم من هرگز نخواهم سوخت از مشقت و هلاک شدن
مسایل السلوک
انسان در وصال معنایی چه فنا فی الله و یا فنا فی الرسول ...
و هر جایگاه اسمانی از گرفتاری و بدبختی ماحصل گناه در امنیت خواهد بود
خدایی گشتن و عاشق شدن به نمادهای معنایی به عصمت فرد مدد میرساند
و عصمت امنیت به دنبال خواهد داشت
******************************************
پهلوی عیسی نشینم بعد ازین
بر فراز آسمان چارمین
در جوار عیسی علیه السلام جلوس خواهمنمود در عروجبه اسمان چهارم
جمله گفتند ای وزیر انکار نیست
گفت ما چون گفتن اغیار نیست
ارادتمندان وزیر گفتند
ما منکر مقام شما نیستیم حساب مریدان با بیگانگان جداست
******************************
اشک دیده از فراق تو دوان
اه اه است از میان جان روان
از جدایی تو اشک از چشمان جاریست و ناله و حنین اه اه از اعماق جانمان روان است
***********************
طفل با دایه نه استیزد.و لیک
گرید او.گر چه نه بد داند نه نیک
گریه کودک دلیل مخالف با دایه نیست او نیک و بد موضوع را متوجه نیست
مسایل السلوک
لابه عرفانی التماس و تضرع است نه گریه و متفاوت از انکار است
**********************
ما چو چنگیم و تو زخمه میزنی
زاری از ما نه تو زاری میکنی
مولانا در این فصل جلیل حال مناجات می یابد
و خطاب به خداوند عرض میکند
حال ما مانند الت موسیقی چنگ است و عشق تو موجب ناله میشود تو به وجود ما چنگ میزنی سپس اه ما بلند میشود
لذا هر ناله غم انگیز ما بواسطه ان چنگ است
***********************
ما چو ناییم و نوا در ما ز تست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز تست
خداوندا
ما مانند نی میباشیم و سوز درون ما از لطف توست
و شبیه کوه هستیم و انعکاس صدا در ان و عودت حنین و جودتنان فقط به مرحمت والطاف بینهایت توست
**************************
ما چو شطرنجیم اندر برد و مات
برد و مات ما ز تست ای خوش صفات
یا اله العالمین
ما مانند صفحه و بازی شطرنج هستیم و تمام عملکرد ما از اعمال ماست و هیچ تقصیری در مهره و صفحه نیست
***********************
ما که باشیم ای تو ما را جان جان
تا که ما باشیم با تو درمیان
پرورگارا
تو حقیقت جانی و در واقع جان جانی ما که باشیم تا در بارگاه عظیم تو بحساب اورده شویم
*****************
ما عدمهاییم و هستیهای ما
تو وجود مطلقی فانینما
خدایا
ما عدم مطلقیم و در واقع هست ما نیستی است در حالی که هست قدیم و مطلقی اما ظاهرا فنایی
مسایل السلوک
مخلوق در دایره هستی هست مینماید در حالی که حقیقتا هستی به هست حق و اراده او برمیگردد اراده کند همین هستی مجازی به نابودی مطلق تبدیل خواهد شد پس چنین هست در واقع نیستی است
اما خدای مهربان
در ظاهر امر نیست می نماید اما هست حقیقی ذات اوست او صمد است نه زاده شده و نه کسی از وی زاده شده او اول و اخر و ظاهر و باطن است و او به همه چیز توانا
****************
ما همه شیران ولی شیر علم
حملهشان از باد باشد دمبدم
ما در ظاهر شیر نشان میدهیم اما تصویر شیر روی پرچم یعنی به همان اندازه نقشیم و مشغول سناریوی زندگی
و هر حرکت و حمله شیر پارچه علم از ورزش باد ان هم لحظه ایست
********************
حملهشان پیداست و ناپیداست باد
آنک ناپیداست هرگز گم مباد
حمله شیر نقش بسته بیرق دیده میشود اما باد که موثر حقیقی ان حرکت و غرش است مشاهده نگردد
مسایل السلوک
تمثیل زیبای مولانا
گوشزد به این موضوع مهم است تا انسان بر وجود و قدرت مجازی خویش که همه در ید قدرت خالق است مغرور نگردد
هر توفیق و جنبشی هست از عنایت اوست
و در واقع بی عنایت او ما همه هیچیم هیچ
**********************
باد ما و بود ما از داد تست
هستی ما جمله از ایجاد تست
ای هستی مطلق
پندار و گفتار وکردار ما از فیض ذات تو به ماست و در واقع تمامی هستی ما مطلقا از خلاقیت توست
مسایل السلوک
خداوند در قران کریم فرمود
لااملک لنفسی نفعا و لاضرا الا ما شاالله
حرکات و سکنات مخلوق در کنف عنایت خالق است و بنده اختیار او بذلی است از جانب دوست و هر گاه اراده نماید سلب نماید
**********************
لذت هستی نمودی نیست را
عاشق خود کرده بودی نیست را
بی نیاز مطلق
ما عدم هست نما هستیم و از الطاف تو لذت و شیرینی هستی حقیقی یعنی ذات مقدس و ملکوت را نشانمان دادی
و در واقع عدم را عاشق خود نمودی و این اوج هنر خالق است
وجودی مجازی دریابد ذاتی حقیقی را ایا این اعجاز خلقت نیست؟
***********************
لذت انعام خود را وامگیر
نقل و باده و جام خود را وا مگیر
بار الها
عاجزانه التماس میکنم این حلاوت و شیرینی هدیه های خویش را از ما مگیر انصافا شیرینی مواجید و مواذیق معنایی مانند نقل و شراب و پیاله است
*************************
ور بگیری کیت جست و جو کند
نقش با نقاش چون نیرو کند
یا رب کریم
اگر انعامات کریمانه خویش را از بندگان سلب نمایی چه کسی قادر است مستقلا ان را بدست اورد
ایا نقش دیوار میتواند با صاحب اثر یعنی نقاش زورازمایی نماید
***********************
منگر اندر ما مکن در ما نظر
اندر اکرام و سخای خود نگر
ای ذات یگانه
به افعال ما نگاه نکن بلکه در ذات جواد خویش و عنایت کریمانه شایسته درگاهت نگاه بفرما
********************
ما نبودیم و تقاضامان نبود
لطف تو ناگفتهٔ ما میشنود
ای ذات بی چون
ما وجود خارجی نداشتیم و به تبع ان تقاضایی نبود
ولی الطاف بینهایت تو تمامی دعا و خواسته های ما را به صفت سمیع قدیم خویش شنیدی
***************************
نقش باشد پیش نقاش و قلم
عاجز و بسته چو کودک در شکم
تمثیل زیبا و حکیمانه مولانا در تفهیم جایگاه رب و بنده بسیار عالی است
هنگامی که تصویر در برابر قدرت نقاش و قلم وی عاجز است دقیقا شبیه جنین اسیر در رحم مادر
********************
پیش قدرت خلق جمله بارگه
عاجزان چون پیش سوزن کارگه
تمامی کاینات از ملکوت و ناسوت از ذره تا بینهایت در برابر قدرت خدای هستی عاجز و ناتوانند
درست مانند کسی که بوسیله سوزن نگارگری بر روی پارچه نقش خلق کند
************************
گاه نقشش دیو و گه آدم کند
گاه نقشش شادی و گه غم کند
ذات مقدس تصویرگر هستی
گاها تصویر شیطان افریند و گاه انسان و گاهی بر ضمیر دل غم تجلی کند و گاهی شادی
مسایل السلوک
قدرت کامله خالق مطلق
در ترسیم همه صفات و همه ذوات یگانه است تنها او خالق قدیم است و در این امر هیچ نبی و ولی ....
شریک او نیست او نیازمند مدد نیست
اراده او فوق همه است
و هو بکل شی قدیر
*************************
دست نه تا دست جنباند به دفع
نطق نه تا دم زند در ضر و نفع
خداوتدا
کدامین دست قدرت یارای مقابله با خلقت تو دارد و بتواند مانع گردد
و کدامین سخن میتواتد مانع از دفع و ضرر شود
مسایل السلوک
خداوند در قران بارها به انبیا تاکید فرموده تا ابلاغ این دستور را داشته باشند
که هیچ چیز در جهت مالک بودن سود و زیان خود نیستند مگر انکه خواست او باشد
مگر میشود در برابر اراده ذات حق اعلام موجودیت و استقلال نمود
شایان ذکر است این ایات مغایر با تصرف کاملین نیست زیرا ان هم لز قدرت اوست
*********************
تو ز قرآن بازخوان تفسیر بیت
گفت ایزد ما رمیت اذ رمیت
مولانادعوت میفرماید
به فهم درست تاویل ایه مبارکه۱۷ سوره انفال
خداوند در این ایه مبارکه خطاب به پیامبر میفرماید
انگاه که تو بسوی دشمن پرت نمودی تو پرتاب ننمودی بلکه خداوند فاعل حقیقی بود
مسایل السلوک
این ایه مبارکه بهترین سند برای اهل معرفت در جهت اثبات موضوعات کلامی و فلسفی و عرفانی بویژه در مبحث جبر و اختیار است
زیرا این امر مهمترین مسایل این عرصه است
مولانا در خصوص جبر و اختیار بسیار متناقض فرمایشات داشته است
اما هر کدام دلایل خاص خویش را دارد انگاه که از جبر صحبت مینماید حالت محو حضرت در قدرت و مشیت ذات اوست و این حالت را با تمام وجودش دریافت نموده و در ان لحظه نگاه مولانا از عرش به فرش است
وانگاه که از اختیار میگوید نزول بخ مرتبه صحو است و دیدگاه او از پایین به بالاست
*************************
گر بپرانیم تیر آن نه ز ماست
ما کمان و تیراندازش خداست
مولانا میفرماید
اگر انسان محو در قدرت ذات یکتا هر تیر پرت نماید ان نشات گرفته از احوال معنایی اوست زیرا در ان لحظه ما کمان هستیم در ید قدرت او و خدای کریم تیراندلز این کمان
لذا انسان وسیله ای بیش نیست در دست خالق خویش
مسایل السلوک
انسانها از عدم درک صحیح این مهم به اشتباه رفته اند
و کار پاکان را به عدم معرفت درست وادی محو و صحو قیاس اشتباه نموده اند
***********************
این نه جبر این معنی جباریست
ذکر جباری برای زاریست
ملای رومی گوید
از گفته های من اشتباها برداشت جبر ننمایید بلکه ان حقیفت صفت جباریت خداست وان متفاوت از جبر است
ومقصدم از بیان این مطلب ناله و زاری است و باور این که خدا فاعل و اختیار دار حقیقی و مطلق است
************************
زاری ما شد دلیل اضطرار
خجلت ما شد دلیل اختیار
صفت بیچارگی و درماندگی و تضرع ما دلیل بر اضطرار ماست لذا میبایست مدد جستن و پناه بردن به ان پناه دهنده حقیقی دلیل محکمی است
اما سرمساری بنده در افعال خود برهانی زیبا در اثبات اختیار است
************************
گر نبودی اختیار این شرم چیست
وین دریغ و خجلت و آزرم چیست
اگر مختار نیستی پس چرا در انجام اعمال شنیع خویش حس ندامت به سراغت میاد
و این سرافکتدگی و خجلت برای چیست؟
************************
زجر شاگردان و استادان چراست
خاطر از تدبیرها گردان چراست
تا حالا سوال کردید
چرا استاد به تنبیه شاگرد نیپردازد زیرا تقصیر بموجب اختیار است
و مصرع دوم میفرماید
چرا افکار و پندار ما این همه دارای چرخش است
مسایل السلوک
اندیشه هر ادمی در افعال خیر و شر مختار است او به سود و زیان موضوع تفکر نموده و به میزان شعور خویش به ارزیابی پرداخته و اقدام نموده است
حال به خوب و بد بودن موضوع کاری نیست اما نتیجه خیر و شر ما ماحصل اندیشه اختیاری ماست
***********************
ور تو گویی غافلست از جبر او
ماه حق پنهان کند در ابر رو
ای جبری شما بگو
دلیل زاری و ندامت فرد گناهکار به چه سبب است
ایا بدین خاطر است که او شناخت درستی به مقوله جبر ندارد و در واقع صفت جباریت در اندیشه ابری او پنهان شده است
ایا دلیل شما جبریون همین توجیه است
*****************************
هست این را خوش جواب ار بشنوی
بگذری از کفر و در دین بگروی
اگر گوش منصفی داشته باشی و از حجاب درک خویش دست برداری و به باور نزدیک گردی
جواب قشنگ و زیبایی برایت دارم
****************************
حسرت و زاری گه بیماریست
وقت بیماری همه بیداریست
ناله و زاری انسان هنگام درد بهترین دلیل بر تایید و اثبات بیداری اوست
مسایل السلوک
مولانا میفرماید بزرگترین دلیل بر قبول قدرت برتر همان ناتوانی ما در بیچارگی ها بویژه در درد و ناله و تضرع حاصل از ان است
********************
آن زمان که میشوی بیمار تو
میکنی از جرم استغفار تو
انگاه که گرفتار بیماری گردی و مرگ را قریب خویش حس نمایی از تمام رزایل متفر و نادم گشته و به تضرع و توبه مشغول میگردی
مسایل السلوک
عادت انسان ناقص و فاقد عقل الهی اینست تا سلامت و قدرت دارد هیچ اندیشه سوال و جواب اخرت را ننماید
انا همین که بر بالین خویش فرشته مرگ را حس نمایید
تمامی افعال وی مانند تصویری گذرا در جلوی دیدگانش به جنبش در می اید
وحدان حقیقت طلبی او بیدارگشته و تمامی نقشه ها و سواستفاده هایی که در حین قدرت و سلامت داشته به خاطرش گذر نماید
و حس ندامت به سراغش میاد و این از عدم تعلق و مایوس شدن از دنیای ماده است
و این تجزبه همه دنیاطلبان است
********************
مینماید بر تو زشتی گنه
میکنی نیت که باز آیم به ره
در ان لحظات بیماری و توبه و ندامت حقیقت پلیدی گناه برای انسان اشکار میگردد
و به تبع ان ندای درونی انسان بیدار میگردد و باطن حقیقی وی بطرف بازگشت از منکرات تمایل پیدا میکند
مسایل السلوک
ملاک برتری هر انسان فقط به دیانت او در درگاه خدای متعال است
پیامبر فرمود
کلکم لاادم و ادم لتراب لافضل الاعربی و الاعجمی و الاسود والاحمر الابالتقوی
همه از ادم علیه السلام هستید و او از خاک نیست هیچ برتری عرب را بر عجم و نه سیاه را بر سرخ الا به پرهیزگاری
لذا ندای باطنی ان هدیه اسمانی انسان هنگام ندامت از گناه او را بسوی توبه سوق میدهد
*******************
عهد و پیمان میکنی که بعد ازین
جز که طاعت نبودم کاری گزین
در لحظات ندامت متعهد میشوی که منبعد به جز فرمانبری حق هیچ فعلی را انتخاب نخواهم کرد
مسایل السلوک
خداوند در قران کریم میفرماید
انسان در سفر دریایی اگر گرفتار طوفان گردد در حین بلا بازگشتی عجیب دارد و خدا را چنان از اعماق جان میخواند که در اوج باور وکمال انسانی است
ولی این تعهد و بازگشت به محض رسیدن به ساحل به فراموشی سپرده میشود و مجددا الوده گناه میگردد
*******************
پس یقین گشت اینکه بیماری تو را
می ببخشد هوش و بیداری تو را
پس با عنایت به فرمایشات مولانا در ابیات قبلی
نتیجه اینکه
میبایست باور کنیم که بیماریها انسان را عقلانیت و بیداری سوق میدهد
مسایل السلوک
خداوند مجید در قران کریم
ازمایش بندگان را به نقمت نیز نسبت فرموده است
و لنبلونکم بشی من الخوف و الجوع و نفص....
بیماریها و خوف و گرسنگی و نقص مال و جان....
همه برای ازمون بشر است و بخش اعظم ان بازگشت بنده از طغیان و سرکشی است
انسان در نعمتها کفران می نماید و تعدی و تجاوز او در منکرات بر اثر فراوانی قدرتش در ابعاد مختلف است
*****************
پس بدان این اصل را ای اصلجو
هر که را دردست او بردست بو
ای کسی که بدنبال حق هستی حقیقت دارای اصولی است و انکه درد معرفت معنویت داشته باشد یقینا بویی از ان برده است
مسایل السلوک
مولانا بسیار زیبا حساب مدعیان دروغین الهی را از حق پرستان و حق جویان جدا می نماید
میفرماید هر چیزی دارای ویژگیهایی است و خدایی بودن مزین است به صداقت .درستی .ایثار .محبت .....
مگر میشود دروغ گفت حرام خورد ناحق شنید...و ادعای معنا داشت
حقیقت دارای اسراری است و علامت سر حق زیبا زیستن به اوامر حق هست
ایا میتواند خار ادعای گل بودن کند خار نه لطافت و نه بوی خوش و معطر دارد لذا ادعای خار مضحک است
******************
هر که او بیدارتر پر دردتر
هر که او آگاه تر رخ زردتر
هر کس بیدارتر باشد او درد بیشتری را تحمل میکند وهر انکه دانایی او بیشتر رنگ او زردتر خواهد بود
مسایل السلوک
باید گفته شود مراد از درد فراق دوست است اهل معرفت چون به اسرار اشنایی یابند از حقیقت انسان بیشتر بدانند و درد انها جسمانی نیست بلکه درد نفصیه های بشریست
عالم به معنی فارسی اگاه یا دانا در عرفان به عقلای معنایی گفته میشود نه تحصیل کردگان حوزوی یا دانشگاهی
عالم یعنی دانای به اسرار و عاشق و طالب و حیران معرفت مقام او سدره است
*********************
گر ز جبرش آگهی زاریت کو
بینش زنجیر جباریت کو
ای مدعی دروغین معرفت اگر تو به حقیقت جبر الهی دانایی کجاست چهره نحیف و لابه و تواضع
چقدر اسیر نفس و مقام و شهوت شکم .....هستی
****************
بسته در زنجیر چون شادی کند
کی اسیر حبس آزادی کند
مولانا سوال مینماید
ایا دیده اید بسته در زنجیر اسارت خرسند باشد یا انسان زندانی میتواند احساس ازادی کند
****************************
ور تومیبینی که پایت بسته اند
بر تو سرهنگان شه بنشسته اند
اگر خویش را در شرایط اسارت و ماموران را مسلط بر خویش بینی
*************************************
پس تو سرهنگی مکن با عاجزان
ز انکه نبود طبع و خوی عاجز، ان
حالا که به اصل موضوع معرفت یافتی پس بر مردم مستمند و ناتوان و زیردستان احساس بزرگی نکن
زیرا خصلت جوانمردان و سرشت مردان حق قدرت طلبی و سلطه گری نیست
************************
چون تو جبر او نمیبینی مگو
ور همی بینی نشان دید کو
اگر جبر خدا را مشاهده نمیکنی پس ادعا مکن واگر اصرار بدان داری نشانه های ان کو؟
مسایل السلوک
کسانی که اختیار را نمیبینند و فقط خدا را جبار مطلق میشناسند انان فنای در حق هستند و از عرش و سدره به زمین می نگرند و انانی که بدین مقام رسیده اند دارای علامات معنایی و فنا در جمال ویند
حالا ادعا تو دارای کدام علامت است
************************
در هر آن کاری که میلستت بدان
قدرت خود را همی بینی عیان
اگر در هر امری تمایلی پیدا کردی بطور طبیعی قدرتت در نیل به ان موضوع چندین برابر میشود
مسایل السلوک
مضاعف شدن توان جسمانی و روحانی انسان بسته به میل او به همان مورد خاص هست
اگر شخصی به تعالی معنوی عشق ورزد توان او در معروفها و تقویت روحی گسترده میشود و کسالت و سهو و ساهون و تظاهر در افعال او دیده نخواهد شد
او همه قدرت خواهد شد انگاه هست و مشابهت با انبیا و اولیا نه از روی جبر و ظاهرسازی و قشری گری بلکه همه خلوص خواهد بود
و دقیقا در منکر همه توان او در نیل به شهوات تقویت گردد
و صفات حمیده ذاتی به رزایل اخلاقی تبدیل خواهد گشت
*************************
واندر آن کاری که میلت نیست و خواست
خویش را جبری کنی کین از خداست
اگر در فعلی تمایل نداشته باشی از دیده جبر بدان می نگری و ان را به خداوند نسبت میدهی
مسایل السلوک
انسانهای جبری گرفتار تناقض در گفتارند انان مطابق میلشان با موضوعات برخورد میکنند
اگر امری مورد اقبالشان باشد تمام همت خویش را درنیل انبکارگیرند اما اگر خلاف تمایلشان باشد عذرتراشی کنند و قضیه را جبری القا میکنند
*************************
انبیا در کار دنیا جبریاند
کافران در کار عقبی جبریاند
انبیا و برگزیدگان به امورات دنیوی به چشم جبری نگاه کنند اما عکس قضیه کافران نسبت به اخرت چنین دیدگاهی دارند
**************************
انبیا را کار عقبی اختیار
جاهلان را کار دنیا اختیار
برگزیدگان فقط بر اساس روز معاد بدنبال رتق و فتق امورات هستند اما کافران تمام اختیار را در حرص و کسب دنیا بکار میگیرند
مسایل السلوک
انبیا و اولیا به هیچ وجهی میل و رغبتی به امورات ماده ندارند بلکه ان بر اساس امر و انجام وظیفه است که در بین سایرین به موضوعات روزمره مشغول میگردند
بلکه تمام همتشان در ترسیم زیبایی اخرت در پرتو عنایت حق حرکت میکنند
اما دنیاپرستان تمامی لحظات انان مملو از هوا و هوس و میل به دنیا و تعلقات ان است
*********************
زانک هر مرغی بسوی جنس خویش
میپرد او در پس و جان پیش پیش
در پرواز پرندگان هر نوعی فقط با جنس خویش پرواز میکند
و روح انسان مقدم بر جسم است ابتدا روح جنبش و حرکت دارد به تبع ان جسم بسوی او و خواسته های وی متمایل میگردد
**********************
کافران چون جنس سجین آمدند
سجن دنیا را خوش آیین آمدند
پیامبر فرمود
الدنیا سجن المومن و جنت الکافر
لذا انسان مادی و دنیادوست او متمایل به زندان دارد زندان دنیا مورد افبال ویست و زندان اخرت (جهنم) جایگاه و انتخاب اوست
********************
انبیا چون جنس علیین بدند
سوی علیین جان و دل شدند
اما مقربان الهی جنس انان از معنویت و حقیقت است لذا بدان طرف تمایل دارند
و بسوی علیین( نام بهشت در طبق هفتم) مرغ جانشان به پرواز در می اید
مسایل السلوک
منظور مولانا از تفکیک مجرم و مومن میل و اقبال هر فرد به ارمان اوست و هرکسی اعمال و گفتار ...
او متناسب با باور اوست لذا جایگاه ابدی او بسته به نوع جنس اوست
در قران انسانها به سه دسته متناسب با عملکردشان تقسیم میشوند
اصحاب شمال گناهکاران
اصحاب یمین اهل ایمان
سابقون. انبیا و اولیا وصدقین و شهدا
**********************
این سخن پایان ندارد لیک ما
باز گوییم آن تمام قصه را
بازگو نمودن رازهای زندگی و عملکرد خوبان و بدان زیاد است و نقطه پایانی برای ان نمیشود جستجو نمود
لذا بهتر است به داستان وزیر برگردیم
گفت حجتهای خود کوته کنید
پند را در جان و در دل ره کنید
در پاسخ اصرار مردان اردادتمند خویش وزیر گفت
این همه دلیل و برهان را تمام کنید و به جای ان نصایح من را با تمام وجود بپذیرید
---------------------------
گر امینم متهم نبود امین
گر بگویم اسمان را من زمین
پس اگر من را بعنوان استادی درستکار و قابل اعتماد باور کرده اید
اگر بگویم اسمان زمین است میبایست بدون چون و چرا قبول نمایید
----------------------------
گر کمالم با کمال انکار چیست
ور نیم این زحمت و آزار چیست
اگر به زعم شما انسانی صاحب کمال هستم پس چرا در عمل منکر هستید و این همه ازار و اذیت برتی چیست؟
-----------------------------------
من نخواهم شد ازین خلوت برون
زانک مشغولم باحوال درون
وزیر گفت هرگز از خلوت خانه خویش خارج نخواهم شد علتش هم حالت معنوی درونی من است
مسایل السلوک
سیر درونی مردان خدا لطف پروردگار است
انان از مشغولیت ظاهر دور میگردند و وجد درونی و باطنی حاصل ان است
مقربان در سیر ملکوتی به مقامهای مکاشفه و مشاهده میرسند مکتوبات امام ربانی مملو از ابراز این حالات است و ابن عربی در بین سرامدان این مکتب چیزی دیگریست
--------------------------------
جمله گفتند ای حکیم رخنهجو
این فریب و این جفا با ما مگو
مریدان به وزیر گفتنپ ای حکیم بافراست استدعا داریم این همه بهانه و ستم را روا مدار و در این خصوص صحبتی دیگر نفرما
-------------------------------
چارپا را قدر طاقت با رنه
بر ضعیفان قدر قوت کار نه
ما مانند چهارپایی هستیم و فاقد توان پس بار فراق را سبکتر نما زیرا شایسته نیست بر ناتوانان فراتر از توانشان تکلیف نمایی
مسایل السلوک
تشبیه ناقص به حیوانات در عرفان گاها مشاهده شده ان هم من باب تواضع است گر چه اهل ظاهر ان را مغایر با شان ادمی و اخلاق بدانند این مهم از فرمایشات خیلی از بزرگان استباط گردیده
در خصوص وسع جسمانر و روحانی هر فرد قران به صراحت اشاره فرموده
لایکلف الله نفسا الا وسعها
لذا میبایست از هر کس به مقدار و میزان گنجایش وی انتظار داشت
و این فرمایش شرع مقدس است
-----------------------------
دانهٔ هر مرغ اندازهٔ ویست
طعمهٔ هر مرغ انجیری کیست
تغذیه هر پرنده ای به اندازه توان فیزیکی اوست ایا هر مرغی قادر به خوردن انجیر هست
مسایل السلوک
اشاره زیبای مولانا به مبحث توان هر فرد جزو موضوعات مهم اهل باور و دیانت است
تاکید حضرت حق بر ان و اهتمام انبیا و اولیا نیز موید این امر مهم هست
----------------------------------
طفل را گر نان دهی بر جای شیر
طفل مسکین را از آن نان مرده گیر
اگر کودک تازه تولد یافته را به جای شیر نان بدهیم یقینا با جان او بازی کرده ایم و احتمال موت او را بده
مسایل السلوک
در عرفان انسان کامل از نبی و ولی به اذن پروردگار به میزان توان جسمی و روحی مرید تصرف دارد
تفاوت وظایف و لطایف عرفانی مختص حال مرید است
و اهل ظاهر به لحاط درک این موضوع کاملا بیگانه اند
در کتاب از قول امام خمینی رهبر سیاسی و مذهبی شیعه مذهب ایرانی سخنی حکیمانه خواندم
ایشان خطاب به فرزندش احمد میگوید
پسرم اگر ولی خدا نیستی نسبت به اولیا و تصرفات انان به دیده استهزا و حقارت نگاه نکن
-------------------------------
چونک دندانها بر آرد بعد از آن
هم بخود گردد دلش جویای نان
اما همان طفل شیر خواره به محض دندان دراوردن با اشتیاق و اشتها از غذای بزرگان تناول خواهد کرد
مسایل السلوک
تشبیه حالت انسان ناقص به کودک اوج هنر مولاناست
انصافا مرید مبتدی چه درکی از حالات درونی مرید پخته و سوخته وادی عرفان دارد
انان نهنگان اقیانوس فنا هستند چنان در دریای وحدت شناور گشته اند که چیزی جز توحید مشاهده نکنند
-------------------------------
مرغ پر نارسته چون پران شود
لقمهٔ هر گربهٔ دران شود
چگونه پرنده نورسیده به پرواز دراید اگر شوق پرواز داشته باشد گرفتار گربه درنده خواهد شد
مسایل السلوک
ادعای مرید باید به میزان مقام او باشد خداوند در تجلی جمال خویش عادل بر بندگان است ولی به شرطی که بنده پر پرواز داشته باشد
اذا سالک عبادی عنی .فانی قریب
ای پیامبر هرگاه بندگانم از من سوال کنند من نزدیکم
در قرب حق شکی نیست او تبیعضی در تجلی جمال و جلال خویش قایل نیست اما بنده چشم دیدن ان را کسب کرده؟
حتی انبیا به نص قران
موسی علیه السلام تقاضای جمال کرد خداوند فرمود لن ترانی نکن
چو روی به کوه سینا ارنی نگفته برگرد
که نیرزد این تمنا به جواب لن ترانی
اما پیامبر ما
به نهایت قرب حق رسید
و مقام قاب قوسین او ادنی اختصاص شان سید عالم علیه السلام است
پس ادعای هر کس باید متناسب با تصرفات معنایی و ملکوتی وی باشد
الا خوراک شیطان و نفس خواهد شد
--------------------------------
چون بر آرد پر بپرد او بخود
بیتکلف بیصفیر نیک و بد
پرنده ان وقت که پر پرواز دراورد او با اتکا به خویش در اسمان اوج خواهد گرفت
و این پرواز بدون سختی و مشقت و تشویق دیگران خواهد بود
مسایل السلوک
مولانا به این نکته اهتمام میورزد که مرید تا هنگامی به استاد نیاز دارد تا از مصاید نفس و مکاید شیطانان در امنیت قرار گیرد
به محض کمال خود مرشد خواهد شد و دیگر نیاز به راهنما نیست
پرنده ان هنگام که اسمان را به تصرف دراورد خود استاد کرانه ها است و خطرات را اشنا و راه مقابله و ستیز با طوفانها را کامل میداند
--------------------------------
دیو را نطق تو خامش میکند
گوش ما را گفت تو هش میکند
مولانا بعداموزه های عرفنی مجددا به داسنان بر میگردد
ارادتمندان وزیر گفتند سخنانت وسواس شیطانی را از بین می برد و حس شنوایی ما با بیانات تو بیدار میگردد
---------------------------------
گوش ما هوشست چون گویا توی
خشک ما بحرست چون دریا توی
شنوایی ما فقط با گفتار تو شنوای حقیقی است و وجود زمینی ما به بینهایت ان هنگام تبدیل خواهد شد که مدد از ذات دریایی تو گیرد
مسایل السلوک
اصلی در اموزه های عرفانی هست بنام موثر بودن روح اولیا بر ناقصین .شاگردان مکتب عشق علاوه بر دانستن نظریات عالی وادی معرفت بیشتر به توجه استادنیازمندند
نگاه مردان اسمانی مرید عرشی میکند و نگاه مرید به ایت خدا پیر فنا فی الله عبادت است در مذهب اهل طریق
--------------------------------
با تو ما را خاک بهتر از فلک
ای سماک از تو منور تا سمک
ای مراد ما در جوار بودن بهتر از اسمانی شدن است زیرا افلاک بواسطه وجود ملکوتی تو نورانی گشته است
مسایل السلوک
خداوند در قران به مبحث شعاعر الله تاکید میفرماید خداوند شتر قربانی را مقدس میداند
مردان الهی مظهر تجلی حق هستند و بزرگترین شعار الهی مقربانند
اورده اند
روزی بایزید فردی را مشاهده کرد که عازم حج است گفت هزینه سفرت را در راه او انفاق کنند و هفت دور اطراف من طواف نما
زیرا قلب من عرش خدا است و طواف بر گرد عرش والاتر از بیت خاکی است
این فرمایشات کاملین دارای معانی بسیار عمیق است اگر با اندیشه الهی بدان توجه گردد
----------------------------------
بیتو ما را بر فلک تاریکیست
با تو ای ماه این فلک باری کیست
افلاک بدون وجود تو ای مراد و پیر راه معنا ظلمت است
در کنار ماهی مانند تو بودن بهتر از افلاک است و در واقع بدون ذات تو گردون فاقد ارزش است
-------------------------------
صورت رفعت بود افلاک را
معنی رفعت روان پاک را
بر حسب ظاهر افلاک بزرگتر است اما در حقیقت مطلب رفیع تر از ارواح اولیا و مقربان هیچ مخلوقی نیست
مسایل السلوک
به جسم خاکی بشر الهی نباید نگاه کرد چون ان نگاه مادی و جسمانی موجب کوچک دیدن انبیا و اولیا میشود
همانطور که اعراب پیامبر را بشری مانند خود می دیدند
اما به نگاه عمیق معنایی مردان حق از اسمانها و افلاک عظیم ترند
سعدی میفرماید اسمان وقتی دید زمین میزبان قدوم فخر دو عالم علیه السلام هست شکوه کرد
خداوند دعای او را قبول نمود و شب معراج هفت طبق اسمان میزبانی وجود اسمانی ترین مخلوق هستی بودند
سعدی زیبا میگوید
همچو زمین خواهد اسمان که بیفتد
تا بوسه دهد بر نعال محمد
--------------------------------
صورت رفعت برای جسمهاست
جسمها در پیش معنی اسمهاست
صورتا اجسام بزرگند بویژه در نزد اهل زمین و عاشقان ماده ولی حقیقتا عالم معنا و ذات معنوی مردان برگزیده عظیم ترین مخلوقات حق هستند خداوند به دعای نوح یکی از مقربین تمام کاینات را مملو از اب نمود اسمان وکوه و دشت و دریا در تصرف دعای کاملین است
اما در نزد اهل معنی تمام ظواهر دنیوی اسمی بیش نیستند
----------------------------------
گفت هان ای سخرگان گفت و گو
وعظ و گفتار زبان و گوش جو
وزیر خطاب به اصرارکنندگان مسیحی گفت
بهوش باشید شما گرفتاررفتار و قیل و قال هستید فقط خواهان شنیدن و عاشق سخن هستید
مسایل السلوک
معضل بزرگی که متاسفانه اکثرا مدعیان معنا گرفتار ان هستند دلبسته سخنان نغز و شهرت ماحصل انند در حالی که بصرف داشتن تصرف کلامی و شیوایی سخن کمالی حاصل نخواهد شد
ظاهربینان صاحبان فن بیان را کاملتر میبینند و این زیغ بزرگی است
پیامبر فرمودند اگر انسانی خاموشی یافتید از او حکمت بخواهید
در اموزه های دینی قلت سخن دلیل بر تفکر و اتدیشه است
قولی است حکیم که
انکس بیشتر حرف زند کمتر فکر کند
---------------------------------
پنبه اندر گوش حس دون کنید
بند حس از چشم خود بیرون کنید
پنبه ای در گوش جسمانی نمایید تا ازقید وبند سخنان قشری رها شوید و چشم را ببندید تا انچه باید ببینید مشاهده نمایید
مسایل السلوک
منظور مولانا از این فصل جلیل اموزه های عرفانی عالی است
بدبختانه امروز اصحاب قیل و قال و یاران تیزبین ماده غافل از ضرر بزرگ این نوع رفتارند
خداوند راه بصیرت باطنی را دوری از شنیدن و دیدن...
عیر معقولات دانسته
انسان عاقل باید بفهمد که چه مواردر را ببیند بگوید بپوشد...
و عکس این مهم چه نگوید چه نشنود....
تا ماحصل این رفتار دیدن و شنیدن ندای ملکوتی درور افتاده ازان در حالی که ذات او متعلق به ان حقیقت است
---------------------------------------
پنبهٔ آن گوش سر گوش سرست
تا نگردد این کر آن باطن کرست
مراد از پنبه گوش سر بیدار شدن گوش سیرت است تا گوش ظاهر کر نشود به تبع ان گوش باطن هم کر خواهد بود
مسایل السلوک
هر انسانی علاوه بر وجود ظاهری دقیقا قرینه ان دارای ذات ملکوتی و اسمانی است
و خداوند متعال برای تعالی انسان بدان ذات روحانی فرمان مبارزه با خواسته های غیر شرعی جوارح ظاهری را صادر فرموده اند
این مبحث بسیار زیبا است انشالله در ابیات اینده بیشتر بدان پرداخته خواهد شد
-------------------------
بیحس و بیگوش و بیفکرت شوید
تا خطاب ارجعی را بشنوید
مرید میبایست برای نیل به این مقصد بزرگ خلقت نسبت به تمام حواس ظاهری و امیال ان بی میل گردد
انگاه به تبع ان ندای الهی ارجعی الی ربک راضیه مرضیه را خواهد شنید
مسایل السلوک
خدای مهربان در عروج انسانها هیچ تبعیضی قایل نیست جمال وی عادلانه در انظار همه بندگان است بشرطی که انسان به وظایف ایمانی خویش صادقانه عمل نماید
خداوند با انبیا و اولیا ضیافت معنوی برگزار نموده و انان را مورد عنایت خویش قرار داده
اما ما در جهت سیر و پرواز این انعام بزرگ کوتاهی کردیم
--------------------
تا به گفت و گوی بیداری دری
تو زگفت خواب بویی کی بری
تا زمانی که انسان گرفتار داد و فریاد دنیایی است
چطور میتواند به حقیقت عالم رویا دست یابد
مسایل السلوک
هر چه ادمی گرفتار قیل و قال امورات مادی باشد دیگر تمرکز و حضور قلبی برای بندگی نخواهد ماند
نماز او الوده به پندار دنیایی است ذکر و فکر و تلاوت و تزکیه وی دارای خلوص نیست همه گرفتار توجهات ماده است
--------------------------------
سیر بیرونیست قول و فعل ما
سیر باطن هست بالای سما
تمامی گرفتار و افعال انسان الوده دنیا سیر بیرونی دارد در حالی که معراج واقعی نیاز به سیر درونی دارد
و این عروج در ورای اسمانهاست
پس باید اسمانی فکر نمود تا اندیشه الهی پیدا کرد و به دنبال ان عرصه سیر و سلوک معنایی حاصل میگردد
--------------------------------
حس خشکی دید کز خشکی بزاد
عیسی جان پای بر دریا نهاد
حواس جسمانی اثر زایش دنیاست ولی عیسی جان بر دریای روحانی قدم گذاشتند
مسایل السلوک
حواس مادی تمایل به عالم ظاهر دارد اما عالم مجردات ناشی از روح مجرد است
-------------------------------
سیر جسم خشک بر خشکی فتاد
سیر جان پا در دل دریا نهاد
عالم ناسوت متعلق به جریان جسمانی دارد و مولانا به خشک و خشکی نماد صورت اشاره فرموده
اما سیر روحانی در اعماق دریای بینهایت معنا است
-----------------------------------
چونک عمر اندر ره خشکی گذشت
گاه کوه و گاه دریا گاه دشت
با عنایت به ابیات قبلی نتیجتا
اگر زمان یعنی عمر انسان در راه تعلق به دنیا سپری گردد
همه امیال و پندار او در به تملک در اوردن کوه و دریا و دشت خواهد گذشت
مسایل السلوک
پیامبر فرمودند
عمر انسان باید در شبانه روز به سه قسمت تقسیم گردد
هشت ساعت عبادت
هشت ساعت کار برای معاش
هشت ساعت برای استراحت
اما ادم مادی و عاشق تعلقات دنیایی بیشتر اوقات او صرف کسب امیال مادی او است
-----------------------------
اب حیوان از کجا خواهی تو یافت؟
موج دریا را کجا خواهی شکافت؟
توی انسان که همه فرصت زندگانی را در امیال حیوانی صرف نمودی چطور قادر به کسب اب حیات معنایی خواهی شد
و چگونه امکان خواهد داشت امواج دریای معانی را بشکافی و به مقصود برسی
مسایل السلوک
خواجه شیراز همین فرمایش مولانا را گونه ای دیگر بیان میفرماید
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا پانند حال ما سبکباران ساحلها
در واقع
مریدی افتاده در ساحل مانند خار و خاشاک و ماهی مرده دریا که بر اثر امواج به ساحل پرت شده اند
حال عاشقانه امواج و اعماق دریا را درک نخواهند کرد
دقیقا داستان انسان مادی و معنایی همین است
-------------------------------
موج خاکی وهم و فهم و فکر ماست
موج آبی محو و سکرست و فناست
محصول تفکر مادی امواج زمینی و اوهام و تفکر انسان ناقص است
اما محصول اندیشه اسمانی لذت و وجد و ذوق حاصله از فنا ومستی است
مسایل السلوک
هر مخلوق خداوند دارای نتیجه و در حقیقت نتیجه نهایی است
انسانی که غرق در خیالات و امیال جزیی و ظاهری میباشد چه حاصلی غیر مستی شهوت وگرفتار شدن در دام قدرت و ثروت ....خواهد داشت
اما انسان حقیقی افکار او مبتی بر رضایت خداوند و حساب ایام حشر و نشر است
و این نوع تفکر محصولش وحدت انسان دوستی و صفات حمیده است
----------------------------------------
تا درین سکری از آن سکری تو دور
تا ازین مستی از آن جامی نفور
گفت و گوی ظاهر آمد چون غبار
مدتی خاموش خو کن هوش دار
تا مادامیکه مست عالم ماده هستی و ارمانت کسب هر چه بیشتر دنیا است نسبت به درک و نوشیدن جام وصل حق کور خواهی بود
مسایل السلوک
خداوند خلقت بشر را بر مبنای بندگی و بندگی را مقدمه معرفت خلق نموده است
و موانع بزرگ این حقیقت مستی عالم ماده و عشق به ان است
مگر میشود در دل خویش محبت دنیا و عقبی را جای داد
در حالیکه فلسفه خلقت مستی های دنیوی مبارزه و نیل به مستی عارفانه است
مرید صاحب اندیشه برای دفع حجاب هاو گذشت از ان اندیشه ای برای دیانت خویش خواهد کرد
مکر دیگر ان وزیر از خود ببست
وعظ را بگذاشت و در خلوت نسشت
وزیر در ادامه نقشه های خویش حضور در جلوت را رها نمود و خلوت را اختیار نمود
مسایل السلوک
خلوت نشینی یکی از اصول اولیه عرفان. هست این حالت انقطاع از جمع و مبارزه با نفس و تزکیه دارای ادابی است که مهم ترین ان میبایست این عمل تحت نظر و هدایت ولی خدا صورت گیرد
سنت خلوت از روش های عالی انبیا و اولیا است
در قران خداوند به موسی بن عمران امر بدان نموده است
پیامبر ما موضوع چله نشینی ایشان در غار حرا معروف و مشهور هست
ایشان فرمودند اگر کسی چهل روز خالص وقت خویش را وقف خدا نماید خداونددریچه های حکمت را به قلبش باز می نماید
خلوت مهمترین ادابش رعایت خوراک کم و سخن اندک و دایم الذکر بودن است
در شهر ما سنگان از بزرگان شنیدم که خیلی از گذشتگان تا همین چند سال پیش به این سنت پایبند بودند
چندی پیش بازدیدی از مسجد زوزن داشتم خیلی زیبا در کنار محراب حجره کوچکی وجود داشت و به ان چله خانه میگفتند
مسجد گنبد سنگان در سمت چپ اطاقی کوچک بنام چله خانه داراست و اکثر مساجد قدیم دارای این خانه ها و اغلب در جنب محراب وجوددارد
حضرت مولانا الیاس (ره)
به تبعییت این سنت برای افراد دعوت و تبلیغ تشکیل چهل روز را امر فرمودند
--------------------------------------
در مریدان در فکند از شوق سوز
بود در خلوت چهل پنجاه روز
وزیر در میان مریدان خویش وجد و حال و سوزی ایجاد کرد و بمدت چهل پنجاه روز از ارادتمندان فاصله گرفت
مسایل السلوک
غالبا در ارادتمندان تقلیدی ارادتی بوجود می اید که فاقد عقلانیت است و بیشتر مبتنی بر احساس و تعصب میباشد
------------------------------------
خلق دیوانه شدند از شوق او
از فراق حال و قال و ذوق او
مریدان از فراق وزیر مجنون گشتند و دلتنگ شدند برای حالات و گفته ها و وجد استادشان
مسایل السلوک
حال یکی از موارد اکتسابی است و در عالم معنا اتفاق می افتد اما مقام نیست و بسیار متفاوت است فرار است و انی
دارای قوام نیست مانند رعد و برق سریع الزوال است و بیشتر به موقعیت ها و مجالست ها بسته است
----------------------------------
لابه و زاری همی کردند و او
از ریاضت گشته در خلوت دوتو
مریدان از فراق ناله و فریاد میکردند در حالی که وزیر از شدت ریاضت خلوت کمرش تا شده بود
مسایل السلوک
گاها افرادی شیاد برای نیل به هدف مانند وزیر حکایت فوق عجیب متحمل مصایب و سختی ها میشوند
همیشه در تاریخ مدعیان نبوت و ولایت دروغین وجود داشته لذا میبایست مرید زرنگ و عاقل باشد و هدف و نیت و افعال او را مد نظر داشته باشد
-------------------------------
گفته ایشان نیست ما را بی تو نور
بی عصاکش چون بود احوال کور
ارا تمتدان وزیر خطاب به او میگفتند بدون حضور تو ما فاقد نورانیت هستیم
دقیقا همانند کوری که بدون عصا کش باشد
--------------------------------
از سر اکرام و از بهر خدا
بیش ازین ما را مدار از خود جدا
کرامت و بزرگی نما و بخاطر رضای پروردگار بیشتر از این ما را از خودت جدا نکن
-----------------------------------------
ما چو طفلانیم .ما را دایه تو
بر سر ما گستران ان سایه تو
ما مانند کودکانی هستیم و تو برای ما مثال دایه هستی
لذا لطفت را از ما دریغ مکن و سایه عنایت خویش را بر سر ما گسترده کن
----------------------------
گفت جانم از محبان دور نیست
لیک بیرون آمدن دستور نیست
وزیر مکار در مقابل درخواست مریدان گفت
اطمینان داشته باشید روح و روان من همیشه با دوستدارانم هست
ولی من مجوز خروج ندارم و خلوت به دستور الهامی است
------------------------------
آن امیران در شفاعت آمدند
وان مریدان در شناعت آمدند
تمام بزرگان قبایل مسیحی برای شفاعت به خلوتگاه وزیر امدند
و ارادتمندان به تشنیع و جسارت کردن به خودشان پرداختند
مسایل السلوک
در دریغ نمودن مراد الطاف معنایی خویش از مریدان تمام مراحل مذکور در ایین معنایی وجود داشته و مولانا ضمن اموزش نحوه برخورد با کاملین هشدار به معرفت داشتن از پیران اهل تزویر توجه می نماید
و این دید تیز بین و وسیع حضرت مولانا بعنوان یک انسان کامل میباشد
----------------------------
کین چه بدبختیست ما را ای کریم
از دل و دین مانده ما بی تو یتیم
مریدان عنوان میکردند ما چقدر بدبخت و بیچاره هستیم و این چه اقبال شومی است ای بزرگوار
فراق تو دل و باور ما را هدف گرفته و رو به نابودی است و در حقیقت یتیم شده ایم
------------------------
تو بهانه میکنی و ما ز درد
میزنیم از سوز دل دمهای سرد
تو دنبال بهانه تراشی هستی تا از حجره اعتکاف و خلوت خویش خارج نشوی
در حالی که کار ما همیشه سوختن درونی است و اه های سرد
----------------------------
ما به گفتار خوشت خو کردهایم
ما ز شیر حکمت تو خوردهایم
ما به بیانات شیرین و دلنشینت عادت کرده ایم و از چشمه شیر سخنان حکمت امیز و معنوی ات لذت برده ابم
------------------------
الله الله این جفا با مکن
خیر کن امروز را فردا مکن
سوگند میدهم به خدا این ظلم را بر ما نیار و کار خوب امروز را با وعده فردا به تاخیر نینداز
-------------------------
میدهد دل مر ترا کین بیدلان
بی تو گردند آخر از بیحاصلان
ایا شما راضی هستی که این مریدان دل در گرو محبتت از وجودت بی نصیب بمانند و حاصلی نداشته باشند و در واقع به مقام عالی عرفانی نرسند
--------------------------
جمله در خشکی چو ماهی میطپند
آب را بگشا ز جو بر دار بند
تمامی ارادتمندان مانند ماهیی هستند که گرفتار خشکی گشته اند و از اب دریا دور شده اند
لذا اب معرفت خویش را دوباره باز کن و موانع عدم حضور را بشکن و بند این فراق را پاره نما
-------------------------------
ای که چون تو در زمانه نیست کس
الله الله خلق را فریاد رس
ای بزرگی که در عصر ما مانند نداری تو را قسم به ذات خدا به استعانت مریدان پاسخ مثبت بده
مسایل السلوک
تمامی ابیات در عالم و وادی معرفت بین مرشد و مرادهای حقیقی وجود دارد
و مولانا ضمن اموزش رابطه عاشقانه به اسیب شناسی این امر هم میپردازد
همچو شه نادان و غافل بد وزیر
پنجه میزد با قدیم ناگزیر
در این داستان
جهالت وزیر و پادشاا از یک جنس بود و هر دو غافل از قدرت تصرف پروردگار بودند
مسایل السلوک
انسان اهل باور به قدرت حق هیچگاه راضی به تعدی و تجاوز به حقوق کسی چیزی نیست زیرا ذاتی قدرتمند را ناظر بر اعمال خویش میبیند
شیدنا علی(رض) فرمود
اگر تمامی دنیا را به من دهند تا به ظلم از دهان مورچه ای پر کاهی را بگیرم امکان ندارد
پس تخطی از فرامین خداوند نشانه عدم باور به قدرت انتقام خدای متعال است
--------------------
با چنان قادر خدایی کز عدم
صد چو عالم هست گرداند بدم
ان هم با چنان ذاتی که در یک لحظه از نیستی صد عالم را بوجود می اورد
مسایل السلوک
خداوند خالق قدیمی است که تمامی مبتکران هستی تجلی ذات او هستند او از نیستی به هست می اورد
خالق هستی از عدم پدید اورد با تمامی مختصات متضاد و .....
------------------------
صد چو عالم در نظر پیدا کند
چونک چشمت را به خود بینا کند
اگر الطاف الهی شامل حالت گردد و چشم باطنی تو بینا شود
صد عالم غیبی میتوانی مشاهده نمایی و این مشروط به مقبولیت انسان است
مسایل السلوک
اگر ادمی فرامین الهی را با درک ملکوتی و عقلانی خویش عامل باشد و از دیانت ارثی و تقلیدی دور شود در نهایت مورد الطافش قرار میگیرد و دل او روشن به نور خدا میگردد و به تبع ان بجز از عالم محسوسات به عالم های نامحسوس تصرف می یابد
-----------------
گر جهان پیشت بزرگ و بیبنیست
پیش قدرت ذرهای میدان که نیست
اگر این دنیای مادی در دیدگاه تو بزرگ و عظیم است
بدان که در نظر حق ذره ای بیش نیست
مسایل السلوک
لذا اگر انسانی به مقام ولایت رسید وخدایی گشت چنین دیدگاهی پیدا میکند
و برایش دنیا بی ارزش و پست میگردد و زندگی سگفت انگیز مردان الهی از همین جنس است
هر چه عدم دلبستگی به ماده بود نشان از تعلق به حق است
و هر اندازه که تعلق به عالم ماده بیشتر است به معنی دوری از حقیقت است
--------------------
این جهان خود حبس جانهای شماست
هین روید آن سو که صحرای شماست
دنیای مجازی و مادی زندان روح شماست پس بسوی عالم معنا روید که محل تفریح و گشت و گذار حقیقی شماست
مسایل السلوک
جهان مادی مربوط به جسم است فیزیک انسان محکوم به فنا است انچه پاینده و باقیست روح ادمی است که هرگز نخواهد مرد و زنده جاوید است
روح نیازی به ماده ندارد و هر چه دلبستگی بیشتر ازار روان بیشتر
-----------------------
این جهان محدود و آن خود بیحدست
نقش و صورت پیش آن معنی سدست
جهان مادی دارای حد و مرز است و این دنیای مادی موجب حجاب معنا است
مسایل السلوک
انسان مادی فاقد این اندیشه است که چرا باید برای یک دنیای محدود اسیر شد
اگر تفکری باشد که خوراک و پوشاک و قدرت و ثروت و شهوت...
من دارای ابتدا و انتهاست
برای جهانی محدود این همه حرص چیست؟
و از این بدتر حجابیست که در تعلق دنیا حاصل میشود
-------------------------
صد هزاران طب جالینوس بود
پیش عیسی و دمش افسوس بود
موسی نبی علیه السلام انسانی الهی و اسمانی بود سلاح او قدرت ملکوتی هدیه شده از جانب خدای متعال است
هنگامی به جنگ دنیا میرود صدها فرعون مادی را فقط با اعجاز یک عصا در هم میشکند
مسایل السلوک
مولانا در ابیات بعدی به قیاس دنیای مادی و عالم معنوی میپردازد
و در تقسیم بندی کلی
هر ادمی فرعون صفت باشد یعنی مادی تر او انسانی ظاهرپرست است و اگر وی موسی صفت باشد او انسانی باطن گرا و معنوی است
-------------------------
صد هزاران نیزه فرعون را
در شکست از موسیی با یک عصا
این دو بیت
قیاس عالم روحانی و جسمانی است
عصا موسی و نیزه فرعون
طب جالینوس و نفس مسیحایی عیسی
-----------------------------------
صد هزاران دفتر اشعار بود
پیش حرف امییاش عار بود
مثال بعدی مولانا زیباترین است
صد هزار دیوان شعر شاعران در مقابل کلام الهی که بر قلب فردی امی بنام محمد (ص) ناز ل شد ننگ و عار بشمار می امد
مسایل السلوک
مولانا در این بخش جلیل به فرق عظیم امورات عقبایی و دنیایی میپردازد
قران دریای عظیم معانی از حلقوم انسانی اسمانی خارج میگردد مابقی کتب علیرغم بزرگ بودن محتوایی و معنایی در برابر این کلام نمیتوانند عرض اندام نمایند
بقول حافظ
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسله اموز صد مدرس شد
---------------------
با چنین غالب خداوندی کسی
چون نمیرد گر نباشد او خسی
با داشتن چنین خالقی قدرتمند اگر بنده ای حاضر به فنا در برابر فرامین او نباشد او از واقعیت خلقت بدور شده و همانتد خار و خس بی ارزشی است
------------------
بس دل چون کوه را انگیخت او
مرغ زیرک با دو پا آویخت او
قدرت خداوند انسانهای مدعی عقل و فراست و قدرتمند جسمی و مادی و علمی را چنان با قانون تقدیر خویش گرفتار میکند
مرغ زیرک اشاره به انسانهای صاخب اندیشه ابعاد مختلف میباشد
----------------------------------
فهم و خاطر تیز کردن نیست راه
جز شکسته می نگیرد فضل شاه
عقل معاش و زرنگ و کیس بودن مادی راه رسیدن به خدا نیست فضل پروردگار فقط شامل حال شکسته دلان است
مسایل السلوک
باید عنایت داشت که هدف خلقت وصال حق است و نیل به این مقصد در تبحر و زرنگ بودن دنیای مادی نبست
انانی که عقل معاش دارند و از عقل معاد بی بهره اند جایگاهی در اسمان نخواهند یافت انان حاکمان زمینند مردان اسمانی فقط به تواضع و انکسار عدم وصل و بندگی عاشقانه خالی از تظاهر و ریا و قلبی مملو از عشق و طلب الهی گشته اند
------------------------
ای بسا گنج آگنان کنجکاو
کان خیالاندیش را شد ریش گاو
در فتنه وزیر چه بسا عالمان و حاکمان و تاجران گرفتار شدند
چرا که عقل مادی داشتند و به ژرفای معنا نرسیده بودند
مسایل السلوک
نجات انسان به دو طریق امکان پذیر است
یا شاگردی انسان کامل ودوم به کمال فراست قلبی و عقل معنایی تا بازیچه دنیای پر از زرق و برق نگردد
------------------------
گاو که بود تا تو ریش او شوی
خاک چه بود تا حشیش او شوی
گاو چه کسی است تا تو مرید او گردی و خاک چه چیزی است تا تو علف خشک زمین شوی
مسایل السلوک
مولانا زبان تمثیل اوعالی است گاو مراد شهوت ادمی است حالا شهوت در تمامی ابعاد یعنی قدرت و ثروت و نفسانیت...
چرا باید ادمی اشرف مخلوقات اسیر نفس اماره باشد
خاک منظور تعلق انسان به تملکات مربوط به زمین است
ساختمانها و تملیکات کشاورزی و معادن ...
چیزی نیستند تا باطن ادمی را الوده خویش سازند
-------------------------
چون زنی از کار بد شد روی زرد
مسخ کرد او را خدا و زهره کرد
ان هنگام که زنی از انجام کار بد ندامت حاصل نمود خداوند اورا تغییر ماهییت داد و به ملکوت برد و به ستاره زهره تبدیل نمود
مسایل السلوک
این بیت اشاره به داستان هاروت و ماروت دارد
ان دو فرشته به نافرمانی انسانها معترض شدند خداوند فرمود انان نفس دارد شما هم اگر بودید گمراه میشدید
انان معصیت خویش را انکار نمودند و با ذات حق شرط گذاشتند اگر به انان شهوت دهد و به زمین بیایند الوده نخواهند شد
خداوند قبول نمود ان دو به محض ورود به زمین با زنی بسیلر زیبا برخورد کردند عاشقش شدند و تقاضای زنا کردند
زن گفت به شرطی که یا مشروب بخورید یا قتل کنید یا بر بت سجده نمایید
مشروب را قبول کردند به محض نوشیدن و سکر هم قتل کردند و بر بت نیز سجده کردند
زن مذکور توبه نمود خداوند او را به اسمان برد و وی در ملکوت به زهره مشهور گشت
و فرشتگان به کیفر اعمال خویش در چاه بابل تا قیامت سرنگون شدند
-----------------------------------
عورتی را زهره کردن مسخ بود
خاک و گل گشتن نه مسخست ای عنود
این بیت در جواب سوالی مطرح شده که چرا مولانا از کلمه مسخ استفاده نموده زیرا مسخ بلحاظ لغوی مذموم است
مولانا میفرماید اب وگل فیزیک ادمی مگر مسخ نیست چرا مسخ زنی نیکوکار ایراد باشد
----------------------
روح میبردت سوی چرخ برین
سوی آب و گل شدی در اسفلین
ادمی از تجمیع روح و جسم خلقت گردیده است اگر به روح بپردازیم و فرامین خدا را عامل باشیم به تعالی بعد روحانی خویش کمک کرده ایم
و اگر
به جسم مشغول شویم خویش را به سوی پستیها سوق داده ایم
مسایل السلوک
خداوند در قران میفرماید
فتبارک الله احسن الخالقین
پس مبارک است بر من خدا بواسطه این خلقت زیبا
اما در ادامه در سوره صافات میفرماید
فجعلناهم الاسفلین
پس قرار دادیم همین انسان را در نازل ترین جایگاه
و هر دو به افعال اختیاریه فرد مربوط است یعنی تقویت روح ادمی را روحانی کند و میل به حسم او را خاکی نماید
اللهم انی اعوذ بک من همزات الشیاطین
-------------------------
خویشتن را مسخ کردی زین سفول
زان وجودی که بد آن رشک عقول
ای انسان موجب و باعث سقوط خویش فقط خود هستی و لاغیر در حالی که شرافت تو در خلقت و ظرفیت ادمی در کسب معانی باعث حسادت اهل اسمان شده است
مسایل السلوک
خداوند در قران میفرماید
هر کس ضامن افعال خویش است قیامت هیچ کس به جای دیگری عقاب و پاداش نخواهد شد
پیامبر فرمود
انسان به همراه تعلق خویش حشر خواهد گردید
در روایات عرفانی این اعتقاد هست انسان در حین زندگی دارای یک چهره باطنی است یا مسخ حیوانی است یا چهره ای الهی دارد
گویند مریدی از بایزید تقاضای دعا نمود فرمود خداوتد ادمت کند
فرد ناراحت شد
شیخ کلاه خویش را بر سر وی گذاشت و تصرف معنایی در او نمود و وی را به بازار فرستاد
مرید به چهره مردم نگاه میکرد هرکسی را به شکل حیوانی مشاهده کرد
به شیخ مراجعه نمود و گفت چه جنگلی است این شهر همه جیوانات بودند فقط انسان ندیدم
تقاضا دارم دعا کنید فقط ادم بمانم
از دیو و دد ملولم و انسانم ارزوست
-----------------------
پس ببین کین مسخ کردن چون بود
پیش آن مسخ این به غایت دون بود
ای اشرف مخلوقات خوب ببین چگونگی تغییر چهره خویش را
مسخ باطنی بسیار خطرناکتر لز مسخ ظاهر است
مسایل السلوک
به نص صریح قران امتهای گذشته مسخ ظاهر شدند اما امت اخر زمان به دعای سید علیه السلام از مسخ فیزیکی نجات یافتند فقط در باطن تغییر چهره میدهند
خداوند در خصوص قوم موسی ع میفرماید
کونوا قرده خاسیین
ما به قوم موسی بواسطه اعمالشان فرمودیم
باشید بوزینه خوار شده
------------------------------
اسپ همت سوی اختر تاختی
آدم مسجود را نشناختی
ای ادمی چقدر در کسب علوم ظاهری تلاش کردی اما حقیقت خویش را که چرا مسجود ملایک شدی کشف ننمودی
مسایل السلوک
علوم ظاهری تبحر دنیایی است
مجتهد بودن پرفسور و مهندس و پزشک ...
بودن علوم مادی است
مزین شدن به تقوا و کشف حقیقت باطنی و اسمانی شدن کمال است
مولانا زیبا میفرماید
ای بسا عالم ز دانش بی نصیب
حافظ علم ان نی حبیبب
مستمع از وی همی یابد مشام
گر چه باشد مستمع از جنس عام
خیلی فرمایش زیبایی است و تلنگری است برای به خود امدن
زیرا کمال به تصرف علم دنیایی نیست حتی علوم حوزوی موجب تعالی نیست اگر فرد بدان عامل نباشد
----------------------------
آخر آدمزادهای ای ناخلف
چند پنداری تو پستی را شرف
مولانا با حسرت میفرماید
ای انسان تو از ادم ابوالبشر به دنیا امدی دور از مخاطبین و اعضای انجمن ادمی زاده حیوان که نیست
پس چرا افعال و کردار و پندار او حیوانی است
چرا باید شرافت را با پستی عوض نمود لذا نباید ادمی ملاک برتری خویش و دیگران را در علوم اکتسابی و تمکن مال بداند بلکه ملاک فضیلت تقوا و خداترسی است
گویند پیامبر هیچ وقت به صرف انکه پیامبر بود احساس برتری ننمود با کودکان و فقیران مجالست نمود
در روایت است هیچ کس نتوانسته بر ایشان در سلام کردن پیشی گیرد
----------------------
چند گویی من بگیرم عالمی
این جهان را پر کنم از خود همی
چقدر اسیر نفس هستی در تصرف دیگران
این نوع تفکر پستی است
مسایل السلوک
بشر در هر جایگاه اجتماعی که هست میبایست متوجه افات ان باشد
بسیلر خطرناک است احساس بزرگی بر دیگران درخت هر چه محصول بیشتری دارد متواضع تر میگردد
لذا باید متوجه بود که حایگاه فضیلت نیست گویند پیامبر در سفری خواستند غذا تهیه کنند هرکس کاری بر عهده گرفت حضرت فرمودند جمع اوری هیزم با من
صخابه گفتند شما استراحت کنید ما با افتخار همه کارها را انجام میدهیم
فرمودند ایا قیامت بار من را به دوش خواهید کشید من برتری در امورات اجتماعی بر شما ندارم باید به سهم خویش قسمتی از کار را بر عهده گیرم
-----------------------------
گر جهان پر برف گردد سربسر
تاب خور بگدازدش با یک نظر
چقدر این تمثیل مولانا در مذمت و افت مقامات دنیوی زیباست
میفرماید
اگر تمام کره زمین پر از برف گردد نباید برف بلحاظ تصرف کل زمین مغرور گردد و فکر نماید همه باید در خدمت وی باشند
زیرا خورشید با تابیدن همه ان برفها را اب و نابود خواهد کرد
مسایل السلوک
مقامات دنیا همه حکم برف را دارند و متزلزل و فانی
پس عاقل دلخوش به جهانی برف صفت نخواهد شد مکاسب دنیوی دست به دست شده و میشود و این مهم قانون دنیاست
--------------------------------
وزر او و صد وزیر و صدهزار
نیست گرداند خدا از یک شرار
مولانا در این بیت میفرماید
از رحمت الهی نا امید نشید
خداوند وزیر داستان و پادشاه ظالم یهودی که هر دو دستشان الوده به خون هزلران نفر بود به شرط توبه میبخشد
پس اگر تا حالا گرفتار منیت وکبر بودیم با هر میزان ومقدار گناه فقط کافیست به درگاه با عظمت وی توبه نماییم
انه هو الغفور الرحیم
-------------------------------
عین آن تخییل را حکمت کند
عین آن زهراب را شربت کند
قدرت خداوند مافوق همه قدرتهاست او خالق قدرت است
و هوالقاهر فوق عباده
ذات حق میتواند به صفت مبدل خویش تمام خیالات فاسد را به افکار حمیده تبدیل نماید
و زهر را تبدیل به شربت نماید
مسایل السلوک
انسان از درگاه خداوند رحمان هیچگاه نباید مایوس گردد
او مبدل است اگر ادم گناهکار اراده بازگشت نماید حضرت حق لطف و عنایت خویش به مهربانی با او معامله خواهد نمود
-----------------------------
آن گمانانگیز را سازد یقین
مهرها رویاند از اسباب کین
خداوند حکیم قادر متعال به صفت قاهر بودن خویش میتواند
شک و تردید را به باور و یقین تبدیل نماید و به جای کینه و عداوت در درونها تخم مهر و محبت جایگزین نماید
------------------------
پرورد در آتش ابراهیم را
ایمنی روح سازد بیم را
ذات یگانه حق ابراهیم خلیل را در اتش نمرودیان حفاظت نمود و انذار را سبب امنیت ارواح گردانید
مسایل السلوک
خداوند در قران فرمود
قلنا یا نار کونی بردا و سلاما علی ابراهیم
گفتیم ای اتش سرد شو ابراهیم را به سلامت بدار
-------------------------------
از سبب سوزیش من سودایی ام
در خیالاتش چو سو فسطایی ام
من از بی تاثیر کردن اسباب به اراده حق دچار حیرت شده ام و به اوهام خویش دچار سو فسطایی گشته ام
سوفطاییان حقیقت وجودی حسییات را متکرند
او زیکرنگی عیسی بو نداشت
وز مزاج خم عیسی .خو نداشت
وزیر حیله گر از یکرنگی سیدنا عیسی علیه السلام هیچ بویی نبرده بود و هیچ شباهتی به اخلاق و رفتار و پندار وی نداشت
مسایل السلوک
مقربان الهی همه رنگ الهی دارند متاسفانه قدرت طلبان گاها بهترین طعمه را عالم دیانت و سواستفاده معنایی میبینند
------------------------
جامهٔ صد رنگ از آن خم صفا
ساده و یکرنگ گشتی چون صب
عیسی ع چنان تصرف معنایی داشت که صاحبان عقاید مختلف هنگامی به منبع صدق و صفای ان چراغ نبوت میرسیدند
تمام اختلافها به سادگی و صداقت ویکرنگی تبدیل میگشت دقیقا مانند نور تک رنگ تک رنگ
---------------------------------------
نیست یکرنگی کزو خیزد ملال
بل مثال ماهی و آب زلال
یکرنگی انبیا و اولیا از نوع ملال انگیز ان نیست بله مانند یکرنگی و وحدت ماهی و اب هستند
مسایل السلوک
یکرنگی مردان اسمانی بر پایه عشق و محبت است زیرا مهربانی یعنی یکرنگی
مجالس الهی مملو از نور مهربانی است مهمترین ویژگی جمع خدایی تشنگی است نه ملال و خستگی
-------------------------------
گرچه در خشکی هزاران رنگهاست
ماهیان را با یبوست جنگهاست
گر چه در زمین کثرت رنگ هست اما در دریا هیچ میلی به خشکی نیست
مسایل السلوک
خشکی مراد جهان پر زرق و برق ماده است و او پر از رنگهای مادی است رنگ حرص و حسد و کینه و تمام صفات رزیله
اما ماهیان که مرادمقربان و محرمان الهی هستند فقط یک رنگ دارند انان در اقیانوس عشق و ایثار و گذشت شنا میکنند
--------------------------------------
کیست ماهی چیست دریا در مثل
تا بدان ماند ملک عز و جل
ماهی و دریا چه هستند؟ من ناچارا تمثیل بیان میکنم
الا پادشاهی خدای یگانه و مقام محرمان درگاهش به هیچ عنوان در بیان کلمات و حروف گنجایش ندارد
-----------------------
صد هزاران بحر و ماهی در وجود
سجده آرد پیش آن اکرام و جود
صدها هزار دریا و اقیانوس و ماهی های بزرگ از نهنگ تا میکروب
میبایست در مقابل ان ذات با کرامت و سخاوت سجده بندگی بجا اورند
تمثیل ایات تکوینی فقط بخاطر تفهیم بهتر موضوع است
------------------------
چند باران عطا باران شده
تا بدان آن بحر در افشان شده
دریاها و اقیانوسها از قطرات بارانی تشکیل شده اند که به امر و عطا و فضل ذاتی یگانه و بی چون
تشکیل گردیده اند
و امروز در روی کره خاکی پر از گوهر و ثروت شده و امواج خروشانش موجب شگفتی
---------------------------
چند خورشید کرم افروخته
تا که ابر و بحر جود آموخته
چه مقدار سخاوت خورشید گونه ذات الهی تابیدن گرفته و موجب پدید امدن ابرهای اسمان و خلقت اقیانوسهای بی پایان تشکیل گردیده است
--------------------
پرتو دانش زده بر خاک و طین
تا که شد دانه پذیرنده زمین
به چه میزان دانش و عقل بر کره خاکی و گل مستعد نباتی عنایت گردیده است
تا این زمین خالق و پدیداورنده و پذیرای دانه های گوناگون شده
مسایل السلوک
الحق والانصاف دید باطنی مولانا والطاف بیکران حکمت الهی بر اتدیشه ملکوتی این مرد خدا تجلی نموده
تا خالق اعجازی بزرگ در شرح و بسط ایات تکوینی شده است
هذا من فضل ربی
اللهم انی اسلک من فضلک
امین یا رب العالمین
------------------------
خاک امین و هر چه در وی کاشتی
بی خیانت جنس ان برداشتی
خاک مظهر امانت داری است و هیچگاه خیانت در امانت نکرپه هر چه در او بکاری به هیچ دخل و تصرفی بیشتر و بهتر از ان عودت میدهد
مسایل السلوک
ایات تکوینی در انجام وظیفه بهترین الگو برای انسان صاحب تکلیف هستند
انان در شریعت تعریف شده خالق از بدو خلقت تا کنون فقط انجام وظیفه نموده اند
اما اشرف مخلوقات اکثرا خلاف امر دوست به تعدی و تجاوز مشغول شدند
در حالی که نعمت بزرگ عقلانیت این هدیه بزرگ الهی در ذات انان هنرنمایی می نماید
و ما انسانها چنان گرفتار نفس گردیدم تا اینکه خداوند در قران فرمود
و اکثرهم لایعقلون
----------------------------------
این امانت زان امانت یافتست
کآفتاب عدل بر وی تافتست
صفت امانت دارای زمین هدیه است از صفت امانتی که افتاب عدالت پرور و عدالت خواه حق بر پیکره زمین تابیده است
مسایل السلوک
خداوند صفت امانت داری را به زمین عرضه کرده و او بسیار عامل بدان است و هر چیزی را به وی سپاری با اطمینان خاطر به محاظت ان می پردازد
و انسان با یقین و باور به این اصل تمام امانات خویش را به زمین میسپارد
--------------------------------------
تا نشان حق نیارد نوبهار
خاک سرها را نکرده آشکار
زمین تا امر حق را نشنود نباتات کاشته شده در وی ظاهر نگردد لذا خلقت بهار امر حق به زمین است تا امانات را اشکار نماید
لذا اسرار اشکار نگردد تا رب هستی امر ننماید
مسایل السلوک
گستره ارض خلقت امانتداری و فاش اسرار امانت فقط به امر رب العالمین است
او امر به امانت داری شده و هر گاه امر به فاش ان امانت گردد دریغ ننماید و این امر درس دیگری است از این معلم کاینات به بشر که فقط تابع امر حق باید بود
و نفس و احساس و تعصب نباید مانع قبول و اجرای فرمان گردد
--------------------------------
آن جوادی که جمادی را بداد
این خبرها وین امانت وین سداد
پروردگار سخاوتمندی که این همه دانایی و درستی و امانت داری را به زمین جامد عنایت فرموده
مر جمادی را کند فضلش خبیر
عاقلان را کرده قهر او ضریر
لطف الهی بر جمادات اثر گذاشته و انان اگاهی و دانایی را کسب نمودند
اما عاقلان و اگاهان را قهر الهی بموجب تعدی و معصیت کوردل نموده است
مسایل السلوک
ایات تکوینی همه ان وظیفه الهی که به انان تفویض گردیده با تسلیم کامل انجام میدهند
اما انسان عاقل و صاحب اندیشه الوده شهوت میشود و چشم باطنی او فاقد بصیرت میگردد
و قدرت تفکیک معروف و منکر از او سلب میگردد
-------------------------
مر جمادی را کند فضلش خبیر
عاقلان را کرده قهر او ضریر
----------------------
جان و دل را طاقت آن جوش نیست
با که گویم در جهان یک گوش نیست
مولانا با حسرت تمام از عدم درک مخاطب از ابیات ملکوتی مثنوی این بیت را فرموده
شرح بیت
دل و جانی را مشاهده نمی کنم که توانایی درک رازهای ابیات اسمانی مثنوی را درک نماید
این حقیقت را با که در میان بگذارم در حالی که حتی یک گوش باطنی و حقیقی برای دریافت معنایی ابیات وجود ندارد
در جایی دیگر فرمود
ان چه میگویم به قدر فهم توست
مردم از اندیشه فهم درست
--------------------------
هر کجا گوشی بد از وی چشم گشت
هر کجا سنگی بد از وی یشم گشت
اگر گوش حقیقی باشد به لطف بیکران او به چشم تبدیل گردد و حتی اگر دل سنگی داشته باشد اگر فضل او عنایت کرد در و مروارید گردد
مسایل السلوک
خدای متعال فاضل بندگان است بشرط رجوع حقیقی به بارگاه کرامت حق
او خریدار همه است سیاه و سپید سرخ و زرد ....با هر نژاد و ملیت فقط کافیست اراده بازگشت نماییم
او فضیل عیاض را به اقلیم عشق پذیرفت ابراهیم ادهم را مجنون جمال نمود چه رباخواران و سارقان و زناکارانی ....
که فقط صادقانه عودت بندگی نمودند و تا عرش به پرواز درامدند
بازا بازا هر انچه هستی بازا
گر کافر و گبر و بت پرستی بازا
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی باز ا
-------------------------
کیمیاسازست چه بود کیمیا
معجزه بخش است چه بود سیمیا
ذات الهی بهترین کیمیاگر است او قادر است وجودهای مسی را تبدیل به طلا نماید
اما کیمیا چیزی نیست چی هست؟
بلکه ذات او فقط اعجاز میکند
سیمیا که چیزی نیست
سیمبا به علمی گفته میشود که صاحب ان کارهای خارق العاده انجام دهد
لذا پروردگار هستی هر لحظه معجزه گر است
--------------------------
این ثنا گفتن ز من ترک ثناست
کین دلیل هستی و هستی خطاست
مدح و ستایش من خود در حقیقت ترک ستایش است زیرا ثنایی که در عالم هوشیاری باشد ثنا نیست بلمه خودپرستی است
مسایل السلوک
انصافا این فرمایش مولانا زیباترین بخش معرفت است
متاسفانه همه خواسته و ناخواسته گرفتار انیم
مدح و ثنایی که در عالم بیداری عقلانی باشد که ستایش نیست بلکه گرفتاری نفس است فقط میبایست هنگام مناجات با ذات مطلق فقط مجنون بود
انگاه هست که لذت و شوق بندگی احساس گردد
الا همه خودبینی و خودپرستی است در نمازی اما احساس نیازی نیست چون باور حقیقی نیست
لذا میبایست فقط دیوانه بود محو ذات و جمال قدرت مطلق
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
-----------------------
پیش هست او بباید نیست بود
چیست هستی پیش او کور و کبود
پس انسان باید در مقابل هست حقیقی نیست گردد
اخر ادعای هستی پیش ذات او جه معنایی دارد؟ چیزی غیر سیاهی و ظلمت نیست
مسایل السلوک
باور به این مطلب که فقط یک ذات وجود حقیقی داراست و مابقی فنا
( کل من علیها فان)
هر چه در هستی هست محکوم به فنا است
انسان عاقل با درک صحیح این حقیقت به معرفت درست خواهد رسید و لاغیر
و اگر ادمی به شناخت این مهم دست نیافت یقینا گرفتار نفسانیت و صفات مذموم خواهد گشت
نردبان این جهان ما و منی است
عاقبت این نردبان افتادنی است
احمق است انکه بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست
------------------------
گر نبودی کور زو بگداختی
گرمی خورشید را بشناختی
به ادعا نیست هر کمالی دارای علاماتی است
اگر وجود انسان ناقص کور به ذات او نیست پس سوختن در عشق او کجاست
این همه تعلقات مادی برای چیست؟
مگر مدعی میتواند فقط به صرف ادعا محرم گردد
حافظ میفرماید هر صاحب معرفتی دارای اسراری است و دارای نشانه به مدعیان دروغین معرفت اسرار را بلزگو نکنید تا در غرور عدم شناخت و ادعا بمیرند
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
خورشید را یخ را اب میکند چرا که یخ انجماد خویش را عاشقانه در مسیر حرارات خورشید قرار میدهد
انسان عاشق خدا فقط میسوزد از فراق
--------------------------------
ور نبودی او کبود از تعزیت
کی فسردی همچو یخ این ناحیت
اگر این مادیت پرستی نیست پس این عزاداری در عشق مادی چیست چرا عالم ماده به سبب دوری از ذات حقیقی این همه افسرده و پریشان است؟
پس حقیقتی هست که انسان مادی بر اثر عدم معرفت و غرور خویش از فهم ان عاجز است
ساخت طوماری به نام هر یکی
نقش هر طومار دیگر مسلکی
وزیر در ادامه ماموریت شیطانی خویش و فتنه ای که قولش را به حاکم داده بود
برای هریک از داوزده گروه خط مشی معنوی مشخص نمود
مسایل السلوک
بزرگترین افت جامعه بیمارتقلیدی اعتماد سطحی و کورکورانه است
و بهترین موضوعی که میشود بهره برداری نمود و به اهاف شوم رسید
سواستفاده از اعتقادات دینی عموم است
عوام هیچ وقت از مدعیان معنایی تقاضای اثبات صداقت در ادعا را ندارند و این مهمترین بخس انحراف است
در حالی که بزرگان دیانت همیشه بدین مورد خطیر هشدار داده اند که نباید به علوم ظاهری فرد اکتفا نمود و دیانت خویش را به وی سپرد
شیخ بهایی زیبا فرمود
علم فقه علم تفسیر و حدیث
باشد از تلبیس ابلیس خبیث
ما از پیامبر اسلام معنایی تر نداشتیم اما برای اثبات خویش و عقیده راستین مبتنی بر وحی بیشمار معجزه و خرق عادت نشان داده اند
---------------------
حکمهای هر یکی نوعی دگر
این خلاف آن ز پایان تا به سر
وزیر برای یک از طوایف مسیحی حکم های معنایی صادر کرد بحدی که بیتهایت تفاوت هر کدام بود
و تمامی احکام رنگ و بوی شرعی داشت و در نظریات دینی امده بود
------------------
در یکی راه ریاضت را و جوع
رکن توبه کرده و شرط رجوع
در یکی از طومارها فضیلت گرسنگی و ریاضت های جسمانی و دوری از غذاهای متفاوت را رکن اصلی بازگشت به خدا تعیین کرده بود
مسایل السلوک
ریاضت گرسنگی در تمام ادیان دینی وجود داشته و نمونه بارز ان روزه رمضان است
گرسنگی مبارزه با حس شهوانی است و انبیا و اولیا به این وظیفه دینی به طرز شگفت اوری پایبند بودند
در صحیح بخاری امده
پیامبر علیه السلام روزه ای را انجام داده اند بنام صوم وصال و مدت زمان ان شش ماه بوده است و در این مدت نه اب و نه طعام تناول ننموده اند
چله نشینی حضرت در غار حرا بسیار معروف است
به تبعییت از این سنت بعضی مقربان با چهل خرما مدت چهل روز را معتکف شده اند
گرسنگی صفای باطن را هدیه می اورد
------------------------
در یکی گفته ریاضت سود نیست
اندرین ره مخلصی جز جود نیست
وزیر منافق
برای گروهی دیگر ریاضت را مناسب ندانسته و انان را به سخاوت توصیه نموده و راه اخلاص را در جود دانسته
----------------------
در یکی گفته که جوع و جود تو
شرک باشد از تو با معبود تو
برای طایفه ای بعدی
گرسنگی و سخاوت را اگر تنها به خویش منسوب نمایی شرک بزرگی مرتکب شده ای
لذا میبایست در مقام ریاضت تنها خدا را عامل بداند و دیگر هیچ
---------------------
جز توکل جز که تسلیم تمام
در غم و راحت همه مکرست و دام
تجویز بعدی وی مقام توکل و تسلیم است
لذا میبایست در تمامی حالات توکل بر خدا نمود
مسایل السلوک
توکل مقام بزرگ عرفانی در حهت تعالی اوست
توکل برای ناقصین سخت و برای کاملین بسیار لذت بخش است
خداوند در قران میفرماید
ومن یتوکل علی الله فهو حسبه
و هرکس توکل بر خدا کند خداوند برای او کافیست
و ان الله یحب المتوکلین
و هر ایینه خدا متوکلین را دوست دارد
اما ناقص توکل او همراه با رعایت اسباب است
گفت پیغمبر به اواز بلند
با توکل زانوی اشتر ببند
اما کاملین نیاز نیست زانوی اشتر ببندند
گویند روزی ابراهیم ادهم قصد حج کرد و گفت با توکل میرویم
چند روز رفت خوراکی نیافت شیطان امد گفت خدایت کجاست چرا طعام نمیفرستد
ابراهیم رو به اسمان کرد و گفت خدایا سه روز است طعام نفرستادی تا این ملعون اجازه فضولی یافته است
ندا امد ده درهم در انبان توست انان را دور بینداز و توکل کن الا توکلت الوده است
ابراهیم درهم ها را بیرون افکند
غذا و اب رسید
و این توکل کاملین است
----------------------
در یکی گفته که واجب خدمتست
ور نه اندیشهٔ توکل تهمتست
برای طایفه بعدی تجویز خدمت به خلق را صادر نمود اگر توکل فاقد خدمت باشد ادعایی بیش نیست
مسایل السلوک
خدمت به کل مخلوقات هستی انر پسندیده و شگفت انگیز در طی مقامات معرفت است
شاعری فرمود
سروری در دین ما خدمت گری است
عدل فاروقی و حلم حیدری
یا از شیخ اجل امده است
طریقت بجز خدمت خلق نیست
به دستار و عمامه و دلق نیست
لذا اگر بندگی انسان انتهایش به خدمت صادقانه و بی ادعا به صاحب نیاز باشد فلسفه عبادت را دست یافته ایم
اما باید توجه داشت
که خداوند در قران کریم فرمود
لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذی
کارهای خوبتان را با منت و اذیت فرد باطل نسازید
-----------------
در یکی گفته که امر و نهیهاست
بهر کردن نیست شرح عجز ماست
برای قبیله دیگر امر به معروف و نهی از منکر را دستوز داده و علتش را عمل بدان مراد نیست بله شرح تواضع و ناتوانی ماست
مسایل السلوک
فریضه امر به معرف و نهی از منکر وظیفه تمامی انسانها به مقدار توان و استعداد انان است
مولانا سربازی فقیه عصر این امر را به چهار دسته تقسیم نموده اند
تعلیم و تعلم کار حوزویان و دانشگاهیان
تالیف و تصنیف فعل اهل علم در نوشتن و ترجمه .....
عرفان و تصوف تربیت روحانی بشر و کسب حکمت و الهام و ذوق و وجد بندگی
نهضت دعوت و تبلیغ که امروزه بنام جماعتهای اصلاحی و اموزش ابتدایی امت مشغولند
------------------
تا که عجز خود بینیم اندر آن
قدرت او را بدانیم آن زمان
وزیر مقصود از فریضه امر معروف و نهی از منکر را شناخت تواضع میداند
و معرفت به عظمت خداوند
-------------------
در یکی گفته که عجز خود مبین
کفر نعمت کردنست آن عجز هین
در نامه طایفه بعدی نوشته باید مواظب باشید در فریضه امر به معروف و نهی از منکر اظهار عجز ننمایید
زیرا انکسار در ان موجب کفران الهی است
-------------------
قدرت خود را بین.که این قدرت از اوست
قدرت تو نعمت او دان.که هوست
وزیر توصیه مینماید به استعدادی که در ذات تو هست دقت نما زیرا این قدرت عطای خداست
--------------------
در یکی گفته کزین دو بر گذر
بت بود هر چه بگنجد در نظر
وزیر برای دیگری امر میکرد از دو نظر ابیات قبلی عبور نما
زیرا توقف در ان دو نشانه بت پرستی است
------------------
در یکی گفته مکش این شمع را
کین نظر چون شمع آمد جمع را
برای گروهی دیگر وظیفه بحث ومناظره را انتخاب نمود وگفت باید این شمع خاموش نشود
زیرا جلسات استدلالی و فلسفی قوای باطنی انسان را قوت میبخشد
---------------------
از نظر چون بگذری و از خیال
کشته باشی نیم شب شمع وصال
اگر از اندیشه و نظریات دست بکشی دقیقا مانند ان است که نیمه شب شمع را خاموش کرده باشی
مسایل السلوک
این بیت و بیت قبلی تاکید بر لزوم دیدگاههای نظری برای مرید ناقص است
اگر مرید به مرحله شهود و کشف نرسیده باشد ناگزیر از تبعیت و اتکا به عقلانیت و ارا و نظریات استدلالی میباشد
--------------------
در یکی گفته بکش باکی مدار
تا عوض بینی نظر را صد هزار
وزیر مکار
به جمعی دیگر توصیه کشتن شمع نظر و ارا می نماید
و تاکید بر اینکه هیچ خوفی در انجام این دستور نداشته باش
اگر شمع استدلال را خاموش کردی یقینا صدهزار چراغ دیگر جایگزین خواهد شد
------------------
که ز کشتن شمع جان افزون شود
لیلیات از صبر تو مجنون شود
او توجیه این مورد را اینگونه انجام میداد
که اگر دستور را اجرا نمایید و شمع مباحثه و مناظره را خاموش کردید
چراغ جانتان روشن خواهد شد و اثر این توصیه چنان است
در صورت عمل بدان معشوق تان عاشقت میگردد
---------------------
ترک دنیا هر که کرد از زهد خویش
بیش آید پیش او دنیا و بیش
زیرا اگر کسی تارک دنیا بواسطه زهد خویش گردد دنیا خود به سراغش خواهد امد
مسایل السلوک
زهد مقامی در عرفان و معنی ان تبری از دنیا و تعلقات ان است
و زهد یعنی ترک تمنای نفس و این معارض با کار و تلاش نیست
--------------------
در یکی گفته که آنچت داد حق
بر تو شیرین کرد در ایجاد حق
سفارش به عده ای در این اصل که خداوند هر چه را عنایت فرموده
گوارای وجودت باد
زیرا خالق ان خداست
---------------------------
بر تو آسان کرد و خوش آن را بگیر
خویشتن را در میفکن در زحیر
زیرا ذات حق ان متاع را به سهولت برایت فراهم نموده و دلنشین کرده
لذا مشقت و سختی را تحمل نکن این از اقبال توست
مسایل السلوک
خداوند تمامی کاینات را از هر حیث خلق نموده و سفارش رعایت حلال و حرام فرموده
و در بهرمندی دنیا توصیه به عدم اسراف و انفاق نموده است
-----------------------------
در یکی گفته که بگذار آن خود
کان قبول طبع تو ردست و بد
طومار وظیفه قبیله ای دیگر ان است که بر خلاف طبع و خواسته های خویش عمل نماید
و هر چه میل بدان یافت دقیقا عکس ان رفتار نماید
-------------------------
راههای مختلف آسان شدست
هر یکی را ملتی چون جان شدست
هریک از گروههای تجویز دستورات وزیر را حق میدانست و با تمام وجود خود را ملزم به اجرای ان میداتست
و چنان این موضوع را باور کرده بودند که هر فرقه ای ان را جان خویش محسوب میکرد
مسایل السلوک
طبع انسان تقلیدی محض به تبعیت کامل باور اوست
اگر تقلید در دایره عقلانیت تنظیم نشود چه بسا خلاف امر خدا و رسول زیبا نمود یابد
و انسان تقلید کننده کورکورانه بدان باور شاد است
خداوند فرمود
کل حزب بما لدیهم فرحون
---------------------
گر میسر کردن حق ره بدی
هر جهود و گبر ازو آگه بدی
اگر پیدا کردن را حق اسان بود ان هنگام هر جهود و بی دینی هم راحت بدان دست میافت
مسایل السلوک
قانون خداوند در هر امری بر مبنای تلاش است
لیس للانسان ما سعی
لذا در عالم دیانت نیز باید سختی ها را تحمل نمود زیرا حقیقت از راه ریاضت و حفاظت نفس حاصل میگردد پس هر کسی قادر به درک و معرفت ان نیست
----------------------
در یکی گفته میسر آن بود
که حیات دل غذای جان بود
در نامه دیگر وزیر تاکید کرد
که ان چه اسان است حیات و زندگانی دل است زیرا موجب تعالی جان میشود
یا به زبان ساده تر لیاقت دل بستن ان چیزی است که دل را حیات بخشد
---------------------
هر چه ذوق طبع باشد چون گذشت
بر نه آرد همچو شوره ریع و کشت
اگر طبیعت انسان کسب معنا نکند هر چند تلاش نماید مانند کشت بذر در زمین شوره زار است
مسایل السلوک
در عرفان اصلی هست مبنی بر ایجاد وجد و ذوق طبعی معنایی که این صفات روحانی میبایست در جهت تعالی معنایی او سیر کند نه در میل به نفس و شهوت
------------------------
جز پشیمانی نباشد ریع او
جز خسارت پیش نارد بیع او
اگر کسی به تبعیت نفس و شهوت بپردازد حاصلی جز ندامت نخواهد داشت
و بیع و تجارت او هیچ سودی جز ضرر به دنبال نخواهد داشت
مسایل السلوک
فرصت عمر یک معامله است اگر در این تجارت الهی تابع فرمان حق باشیم سودمند خواهد بود
قاضی محشر نتیجه عملکرد اعضا و نعمات را در قیامت بدون هیچ ظلمی محاسبه خواهد نمود و این نص صریح قران است
مومن با این باور برنامه زندگی را خواهد ریخت
----------------------
آن میسر نبود اندر عاقبت
نام او باشد معسر عاقبت
لذا از داستان تا این قسمت نتیجه میگیریم
هر امری در وهله اول اسان به نظر میاد اما در ادامهکار دشواریهای ان اشکار میگردد
زیرا اعمال شهوانی و نفسانی عاقبتی جز تباهی ایمان ندارد
--------------------------
تو معسر از میسر بازدان
عاقبت بنگر جمال این و آن
لذا مرید باید فرق معسر و میسر را بداند و عاقبت حقیقی هر کدام را معرفت درست حاصل نماید
مسایل السلوک
منظور مولانا از یسر و عسر فعلیت ان است
انجام افعال نفسانی به تبعیت از شهوت و شیطان اسان است اما عاقبت ان خطرناک است
اما افعال معنایی در انجام خلاف نفس است و ظاهرا دشوار اما ار حیث عاقبت شیرین و زیبا است
----------------------
در یکی گفته که استادی طلب
عاقبتبینی نیابی در حسب
وزیر برای گروه بعدی ضرورت وجود استاد را میبیند و دستور ان را میدهد
او معتقد است عاقبت معنایی به اصل و نصب نیست
مسایل السلوک
مولانا در این بیت در غالب داستان حضور استاد عرفاتی را لازم میداند
و این دیدگاه را که بعضی دارای موقعیت خانوادگی عالی از حیث اجتماعی هستند را در کسب دیانت به چالش میکشد
و ان را دلیل بر عدم نیاز به پیشوا معنوی نمیداند
بقول عارف شاعر
گیرم پدر تو بود فاضل
از فضل پدر تو را چه حاصل
----------------------
عاقبت دیدند هر گون ملتی
لاجرم گشتند اسیر زلتی
دلیل این ادعا هم اقوام و امت گذشته هستند
امتهای سلف عاقبت اعتراف نمودند که بدون توسل و تمسک به مرشد کامل امکان عاقبت به خیری نیست
----------------------
عاقبت دیدن نباشد دستباف
ورنه کی بودی ز دینها اختلاف
سرانجام و پایان کار را دیدن کار هر انسانی نیست و اکثرا به عاقبت اندیشه نمیکنند
دلیلش هم وجود این همه اختلاف و تعدی و جنایت بین مذاهب هست
مسایل السلوک
عارف بزرگ خواجه انصار فرماید
فرق بین ناقص وکامل در این است
که ناقص حال را میبیند و کامل پایان را
لذا مصایب ناقصین بویژه در باور د ویانت سطحی نگری و احساسی برخورد کردن با اعتقادات است
اما مرشد و پیشوای الهی با عنایت به دید ملکوتی و اسمانی خویش انجام کار مهمتر از مبدا است
وانان تمام تلاش خویش را در مبدا انجام میدهند تا مقصد عالی گردد
-----------------------------
در یکی گفته که استا هم توی
زانک استا را شناسا هم توی
وزیر برای گروهی دیگر عدم لزوم استاد را توصیه میکند زیرا تو خود به درجه کمال رسیده ای
مسایل السلوک
مولانا در غالب این حکایت به اسیب شناسی ابعاد مختلف زندگی بشر در دایره تکلیف میپردلزد
شیطان به خداوند گفت
من برای گمراهی انسانها از چپ و راست از پایین و بالا .....
هجوم خواهم اورد لذا داشتن دشمنی قوی چون ابلیس و نفس وجود استادی کامل را میطلبد
اما در خصوص این ادعای وزیر که گاها بعضی نیازمند مرشد نیستند اتفاقا عرفان دارای دیدگاه عالی است
عرفا معتقدند
انسان ناقص مجبور به انتخاب مرشد کامل است لذا اگر استاد زودتر از مرید وفات کرد میبایست برای انتخاب مرشد دیگری اقدام گردد
اما اگر خودش به درجه پیشوایی و مقام اسمانی و ملکوتی گشت دیگر نیازمند رهبر نیست
---------------------
مرد باش و سخرهٔ مردان مشو
رو سر خود گیر و سرگردان مشو
مولانا با عنایت به ابیات قبلی
توصیه مینماید
مردانه پا رو نفس بگذار و اسیر وسوسه افراد دیگر نباش و در حهت یافتن رهبر معنوی تلاش نما
رهبری اراسته به شریعت و عامل به طریقت و صاحب حقیقت
---------------------
در یکی گفته که این جمله یکیست
هر که او دو بیند احول مردکیست
وزیر خطاب به گروهی دیگر نامه نوشت
تحت اینمضمون که باورهای الهی همه در خمیرمایه اصلی واحدند و هرکس بین انان دویی بیند احول واقعی اوست
مسایل السلوک
مولانا به یک حقیقت معنایی اشاره فرموده ادیان در اصول یکی هستند اما در فروعات متفاوت و در قران بسیار بدین موارد اشاره شده اما مهم ریشه دیانت است
لذا اگر خوب عمیق شویم از ادم تا خاتم و تا قیامت توحید و اصول اعتقادی مشترکند
اختلاف مذاهب هم همین گونه است و بفرمایش حضرت رسول علیه السلام
اختلاف امت رحمت است اما کدام اختلاف؟
اختلاف در اجتهاد و برداشتهایی که نیت الهی در ان باشد حال به صواب یا ناصواب
--------------------------
در یکی گفته که صد یک چون بود
این کی اندیشد مگر مجنون بود
اما وزیر که هدفش برنامه ریزی اختلاف امت عیسوی است در دستورات فرق مختلف متفاوت و عکس همدیگر دستور صادر میکرد
لذا برای گروه بعدی
فتوا داد که عقیده ها یکی نیستند چطور یک و صد برابرند و این ماحصل اندیشه انسان دیوانه است
--------------------------
هر یکی قولیست ضد همدگر
چون یکی باشد یکی زهر و شکر
او در نامه این ادله را برای گمراه کردن عوام اورد
که چرا باید مذاهب این همه اختلاف داشته باشند اما هیچ مشکلی هم نباشد
ایا عاقل بین زهر و شکر تفاوت قایل نیست
مسایل السلوک
به این نحوه گفتار به اصطلاح قیاس مع الفارق گویند
سفسته کاری منافق در امر دیانت بسیار خطرناک است و انسان به جهت عدم بهره درست از اندیشه در دام سفسته کاران گرفتار میگردد
------------------------
تا ز زهر و از شکر در نگذری
کی تو از گلزار وحدت بو بری
لذا مولانا حقیقتا حق قطب ارشادی را کامل میکند
نتیجه گیری مبحث و توصیه حضرت به این اصل که اگر انسان از گرفتار شدن در دام به اصطلاح زهر و شکر فارق نگردد
کی خواهد توانست به وادی وحدت وجودی و نهایتا به وحدت شهودی برسد
میبایست از گرفتار شدن در دام وسواس رهایی یافت بدنبال کشف حقانیت بود واز هر امری پر پرواز مهیا کرد
انشاالله
----------------------------
این نمط وین نوع ده طومار و دو
بر نوشت آن دین عیسی را عدو
به این ترتیب وزیر متافق مکار دوازده حکم و دستور متفاوت برای اختلاف امت عیسوی ع صادر کرد
و هر کدام را به دست یکی از رهبران و پیشوایان دینی فاقد علم باطنی داد
علم ظاهر میبایست مزین به باطن گردد الا خطر ان فراوان است
علم شریعت لازم و واجب و ضروری و اصل است اما به تنهایی کافی نیست باید مزین به علم باطن گردد
از اجتماع این دو حقیقت بدست خواهد امد
بقول مولانا سربازی
شریعت نور است و طریقت نور
جمع این دو
نور علی نور
---------------------------------
قوم عیسی را بد اندر دار و گیر
حاکمانشان ده امیر و دو امیر
جامعه مسیحی ان زمان در فتنه وزیر دوازده قبیله بودند
-------------------
هر فریقی مر امیری را تبع
بنده گشته میر خود را از طمع
هر طایفه ای مرید و تابع امام خویش بودند و اتفاقا این تبعییت به طمع خیر دنیا و عقبی بود
--------------------------
این ده و این دو امیر و قومشان
گشته بند آن وزیر بد نشان
این دوازده قبیله و امرای دینی انان همگی فریب تزویر وزیر بدنام را خورده بودند
و همگی جمعیت انان تابع امر وی شدند
--------------------------
اعتماد جمله بر گفتار او
اقتدای جمله بر رفتار او
----------------------------------
پیش او در وقت و ساعت هر امیر
جان بدادی گر بدو گفتی .بمیر
همگی چنان تابع سخنان وی شده بودند بحدی که اگر تقاضای جانشان را مینمود با طیب خاطر تقدیم میکردند
مسایل السلوک
متاسفانه مهمترین معضل جامعه دینی تبعییت کورکورانه و مطیع شدن فقط بصرف داشتن تخصص علمی و کلامی است
در حالی که رابطه اهل دیانت باید علاوه بر علوم ظاهری مزین به علوم باطنی باشد
نص صریح قران همیشه انبیا و اولیا بزرگترین خصیصه انان معجزه و کرامات در کنار اعمال شرعی به جهت اثبات حقیقت فرد امده است
انبیا فراوان جهت اثبات عقیده خویش معجزه نشان دادند
و به تبع ان اولیا هم مسلح به خرق عادت بنام کرامات بودند
اصف برخیا وزیر سلیمان نبی علیه السلام توانست در یک چشم بر هم زدن تخت بلقیس را خاضر نماید و بلقیس تسلیم سلیمان گردد
لذا تنها علوم ظاهری کافی نیست میبایست در تقوا به اوج رسید تا علم لدنی حاصل گردد.
----------------------------
در میان شاه و او پیغامها
شاه را پنهان بدو آرامها
وزیر و شاه مخفیانه در ارتباط بودند و حاکم نسبت به عملکردش راضی بود
و در این راستا پنهانی او را وعده های خوبی میداد
-------------------------------
آخرالامر از برای آن مراد
تا دهد چون خاک ایشان را به باد
---------------------------------------------
پس او بنوشت شه.کای مقبلم
وقت امد زود فارق کن دلم
حاکم طی یک نوشته ای از وزیر خواست تا او را به ارامش برساند زیرا تو مورد قبول ما هستی و در انجام وظیفه شناسایی مسیحیان عالی بوده ای
لذا بهتر است کار را به سر انجام برسانیم
----------------------------------------
گفت اینک اندر آن کارم شها
کافکنم در دین عیسی فتنهها
وزیر در جواب پادشاه نوشت
اتفاقا من تصمیم به انجام فتنه و اشوب هستم
و هدفم ضربه زدن محکم و سو استفاده عالی از این اعتماد
مسایل السلوک
مولانا
مقصدش داستان سرایی نیست بلکه هشدار به جامعه دینی است او با بصیرت الهی و تصرف اسمانی خویش اگاهی لازم را عنایت میفرماید
جوامع دینی از قرون اولیه تا کنون به ان حد که از جریان نفاق ضربات مهلک متحمل شده اند از هیچ فتنه ای اسیب ندیده اند
هرکه صاحب ذوق بود از گفت او
لذتی می دید و تلخی جفت او
هرکس از مسیحیان که صاحب ذوق بود ابتدا از سخنان وزیر لذت میبرد اما در ادامه تلخی را در حرفهایش حس میکرد
مسایل السلوک
مولانا به موضوع تصرف معنوی مردان حق اشاره میفرماید
مردان الهی هم حرف نگفته دانند و هم نامه نانوشته خوانند
انان صاحبان وجد و ذوق الهی هستند شاید در مرتبه اول شیادی بتواند در مواجه با انان تزویر نماید اما در ادامه کار به مدد نورانیت قلبی تشخیص سره و ناسرا را خوب بلدند
--------------------------
نکتهها میگفت او آمیخته
در جلاب قند زهری ریخته
نکات بسیار زیبا و نغز در واقع شیرین امیخته با زهر عنوان میکرد
مسایل السلوک
گاها منافق برای تحصیل دستاوردهای بیشتر رنگ دینی و معنایی میگیرد
در حالی که حقیقت باور او چیزی دیگریست
-------------------------
ظاهرش میگفت در ره چست شو
وز اثر میگفت جان را سست شو
ظاهر امر به ترغیب و تشویق انساتها به حقیقت مشغول مینمود
اما اثری که باید در روان ادمی بگذارد متفاوت نشان میداد
مسایل السلوک
در دیانت و اثرات ان نباید به ظاهر فریبتده بسنده کرد باید دید باطن انسان چقدر پذیرای ان است
حضرت امام محمد غزالی میفرماید
مجتهد هر انساتی قلبی اوست
خداوند کریم در قران در سراغاز جزو هفتم میفرماید
و اذا سمعوا ماانزل الی الرسول تری اعینهم تفیض من الدمع مما عرفوا من الحق
و ان هنگام که پشنوند انچه نازل کردیم بر رسول ص مشاهده میکنی چشمان انان پر از اشک است و این اشک بواسطه معرفت انان به حق هست
قلب انسان محل دریافت حق است و سخنان حقیقت بر ان تاتیر عجیب دارد بحدی که با شنیدن ان اشک از چشمان شنونده سرازیر میگردد
---------------------
ظاهر نقره گر اسپیدست و نو
دست و جامه می سیه گردد ازو
ظاهرا نقره سپید و زیباست اما ماحصل ان سیاهی دست و لباس است
مسایل السلوک
منافق صفت ظاهری زیبا و فریبنده دارد اما مجالست با انان موجب تردید و سیاهی دل و عدم دریافت حقیقت است
------------------------
آتش ار چه سرخ رویست از شرر
تو ز فعل او سیه کاری نگر
اتش ظاهری سرخ و شرر زیبا دارد اما محصول ان سیاهی و تولید ذغال است
مسایل السلوک
انسان اشرف مخلوقات و عاقل میبایست دارای بازدهی باشد
انسان منافق بازدهی او سیاهی و تاریکی است
محصول او چیزی جز گمراهی نیست
عبدالله منافق در غزوه احد صدها نفر را با وسوسه مکارانه خویش برگرداند
سامری منافق در غیاب موسی بنی اسراییل را به گوساله پرستی وادار نمود
----------------------------
برق اگر نوری نماید در نظر
لیک هست از خاصیت دزد بصر
برق نور را به چشمان میرساند
اما همان برق موجب زایل شدن نور چشمان میگردد رعد و برقذروشنایی تولید میکند اما موجب اسیب به دیدگان میگردد
مسایل السلوک
ظاهرا منافق سخنانی اکنده از نور میگوید اما ان کلمات موجب تاریکی و زوال نور باطن انسان میشود و وجود را تاریک میکند
-------------------------
هر که جز آگاه و صاحب ذوق بود
گفت او در گردن او طوق بود
با عنایت به مثالهای مذکور هر کسی که مجالست با وزیر پر تزویر داشت وجودش تاریک و گمراه میشد
فقط اهل دل بواسطه نور باطنی به بطالت سخنانش پی بردند
مسایل السلوک
مولانا یاداور میشود تنها داشتن علم ظاهری نجات بخش نیست لذا میبایست تلاش نمود
تا به صفای دل رسید و به تبع ان دیگر هیچ شیطان صفتی قادر به گمراهی او نیست
-----------------------
مدتی شش سال در هجران شاه
شد وزیر اتباع عیسی را پناه
وزیر داستان مدت زمان شش سال در دوری شاه پیروان ایین مسیحیت را ملجا و پناهگاه بود
مسایل السلوک
منافق در اجرای سناریوی خویش جهت نیل به موفقیت زمان زیادی را صرف می نماید
در عصر حاصر گاها شنیده میشه برای ضربه زدن به عقیده مخالف بویژه مسلمانان دشمنان در لباس نفاق حاضر شده
علومه لازمه را کسب مینمایند و در لباس روحانی و عارف و ....
ده ها سال در جامعه اسلامی به تحقیق و تفجسس میپردازند
تا اهداف خویش را عملی نمایند
لذا دو عامل در دیانت لازم است که فراوان توصیه شده
اولا
پیشوای دینی معرفت به اصل و نصب و محل کسب علم لازم است
دوما
مسلمانان باید تلاش نمایند فقط قانع به کسب علوم ظاهری نشند همیشه اهل دل و اولیای صاحب تصرف را تربیت نمایند
علامه ندوی
در کنار حوزه های علمیه وجود خانقاه را برای کسب علوم باطنی واجب و لازم و ضروری میداند
----------------------------
دین و دل را کل بدو بسپرد خلق
پیش امر و حکم او میمرد خلق
مردم در مقابل فرمان وزیر کاملا تسلیم بودند و دل و دیانت خویش را کاملا مطیع فرمان او کرده بودند
به حدی که حاضر بودند جان خویش را فدای فرمان وی نمایند
----------------------------
آن وزیرک از حسد بودش نژاد
تا به باطل گوش و بینی باد داد
وزیر داستان ذاتا حسود بود و نتیجه این صفت بد از دست دادن گوش و بینی بود
مسایل السلوک
خداوند در قران میفرماید
مکروا و مکرالله والله خیر الماکرین
قانون الهی بر عدم موفقیت مکر بویژه سواستفاده معنوی میباشد
تدبیر شخص اهل تزویر با تدبیر حضرت حق ناکام می ماند زیرا او بهترین تدبیر کنندگان است
---------------------------------
بر امید آنک از نیش حسد
زهر او در جان مسکینان رسد
وزیر حسود به امید رساتدن زهر بر جان بیچارگان مسیحی باعث از دست رفتن اعضای بدن خود گشت
مسایل السلوک
انسان منافق مجبور به پرداخت هزینه است
عبدالله ابی منافق برای جلب خاطر پیامبر حاضر شد خانه و اموال خویش را تقدیم ایشان نماید
ولی پیامبر قبول نفرمودند
چه بسا انسانهایی که برای رسیدن به مقام و بهره دنیایی حاضرند منافقانه خیرات و صدقه دهند
نمازهای ریایی برپایی مجالس تزویر فقط به قصد رسیدن به مقاصد ماده
بنام دین هزینه کردن و نان دین را خوردن شیوه نفاق است
--------------------------------
هر کسی کو از حسد بینی کند
خویش را بیگوش و بی بینی کند
هرگاه انسان حاسدی برای رسیدن به مقاصد خویش حاضر شود بینی خویش را لز دست دهد
در حقیقت عامل اصلی از دست دادن بینی و گوش نیت حاسدانه اوست
مسایل السلوک
اگر عمیقا به این موضوع و افات حسادت نگاه کنیم بیشترین خسارات به اراده فرد بر شخصیت ابرو و روان او وارد میگردد
------------------------------
بینی آن باشد که او بویی برد
بوی او را جانب کویی برد
بینی واقعی ان است که وی را به خقیقت بوهای معنوی اگاه نماید و در تهایت او را به کور معنا هدایت کند
مسایل السلوک
اعضا و جوارح فرد مقصد اصلی خلقت ان نیل به معنا و معرفت خداست
ان هنگام که شامه حقیقت یاب رایحه حق را استشمام نکند در واقع به وظیفه خود عمل ننموده است و در نتیجه صاحبش را به کوی معرفت نخواهد رساند
---------------------------------
هر که بویش نیست بی بینی بود
بوی آن بویست کان دینی بود
حس شامه اگر در وجود کسی او را بسوی بوی دیانت و حقیقت رهنمون نساخت پس نتیجه میگیریم وی فاقد این نعمت است
مسایل السلوک
----------------------------------------
چونکه بویی برد و شکر ان نکرد
کفر نعمت امد و بینی اش خورد
در وادی دوم اگر کسی بوی حقیقت را شنید اما سپاس ان را ادا ننمود در واقع ابن فرد هم دارای مشکل در بویایی دریافت حقیقت است
مسایل السلوک
شامه ظاهری و شامه باطنی دو نعمت بزرگ الهی مانند دیگر نعمات اوست
اگر کسی بیماری زکام دارد بوی خوب وبد را تشخیص نمیدهد همین شخص اگر شانه باطنی وی مشکل داشت بوی حلال و حرام را نمیتواند دریابد
و در مرحله بعدی شناخت حلال و حرام کافی نیست میبایست شکر ان یعنی عامل بودن به فرامین حق در کسب مال طیب را مد نظر داشته باشد
و لا تاکلوا اموالکم بالباطل
--------------------------------
شکر کن مر شاکران را بنده باش
پیش ایشان مرده شو پاینده باش
انسان باید شکرگو باشد و مطیع شاکران واقعی و حقیقی باشد
مسایل السلوک
شکر انواع و اقسام دارد سپاس گویی حضرت حق به معنای عامل بودن به فرامیتش هست
و شکر گویی مردان حق. الگوقرار دادن انهاست
مرید اگر تابع مراد بود شاکر حقیقی است شاگردان مکتب رسالت بهترین الگو و راهنما هستند در سپاسگزاری سید عالم
و سپاس واقعی خدا ادای حقوق بندگانش هست
مقوله معروف
و من یشکرالمخلوق لم یشکر الخالق
----------------------------------
چون وزیر از رهزنی مایه مساز
خلق را تو بر میاور از نماز
لذا مانند وزیر داستان مذکور نباش او از حیله و فریب سرمایه ای برای خودش ساخت و مخلوق را از بندگی و دریافت حقیقت مانع میشد
مسایل السلوک
اگر کسی گمراه است دارای نقص بزرگی است اما بزرگتر از ان به گمراهی کشاندن هم نوع هست
لذا میبایست اگر خود توفیق رفیق نیست در سیر معنا و شاکر بودن پس مانع خیر و تعالی هیچ کس نگردیم
-------------------------------
ناصح دین گشته آن کافر وزیر
کرده او از مکر در گوزینه سیر
ان وزیر بعنوان داعی دیانت جلوه میکرد و در واقع سیر را در باقلوا مخلوط خوراک دیگران مینماید
مسایل السلوک
فرد شیاد و منافق به کارهای خویش رنگ دینی میزند در حالیکه مقصد چیز دیگریست
مردان الهی رنگشان خدایی است دارای صفای باطن و ظاهر هستند اما منافق دارای دو چهره است باطن سیاه و ظلمانی و عاری از حقیقت و مکار در منافع خویش و ظاهرا ملایم و نرم و ناصح و خیرخواه
از برون همچون شیخ بایزید
وز درون ننگ دارد از وی یزید
مولانا در ادامه موقتا حکایت وزیر و پادشاه یهودی
و اموزه های عرفانی داستان را رها کرده و داستانی تحت عنوان
قصه دیدن خلیفه لیلی را اغاز می نماید
--------------------------------------
گفت لیلی را خلیفه. کان توی
کز تو مجنون شد پریشان و غوی
خلیفه خطاب به لیلی گفت
ان لیلی معروف کز عشق وی مجنون دیوانه و پریشان شده تو هستی
----------------------------------
از دگر خوبان تو افزون نیستی
گفت خامش چون تو مجنون نیستی
خلیفه گفت
تو ای لیلی از دیگران ریباتر نیستی
لیلی در جواب گفت خاموش باش تو باید اول مجنون باشی تا بتوانی در خصوص من اظهار نظر نمایی
مسایل السلوک
داستان مجنون و لیلی یک حقیقت تاریخی است
شخصیت مجنون شخصی بوده بنام قیص در کتاب مرواریدهای پراکنده تالیف مولانا محمد یونس پالان پوری امده
که روزی امام حسن مجتبی در مدینه قیص را که عاشق لیلی بود مشاهده کرد
امام حسن دست وی را گرفت و به اوگفت خبردار شدی من با معاویه صلح کردم و حکومت را به وی واگذار نمودم
قیص گفت بله شنیدم
امام پرسید به نظر تو کارم خوب بوده یا من بهتر بودم برای خلافت
قیص در جواب گفت
هیچکدام تان بدرد خلافت نمیخورید
امام پرسید پس چه کسی لایق خلافت است
قیص گفت ان فرد فقط لیلی است
امام خندیدند و فرمودند
انت مجنون و لقب مجنون از اینجا برای قیص انتخاب گردید
-----------------------
هر که بیدارست او در خوابتر
هست بیداریش از خوابش بتر
کسی که در مادیات بیدار است در حقیقت او خواب تر است و بیخبرترو در واقع این شخص خوابش بهتر از بیداری ویست
مسایل السلوک
ما دو نوع بیداری داریم
بیداری در دنیای مادیات به اصطلاح کیس و زرنگ در امورات دنیا است ومقصد از این نوع بیداری فعالیت روزمره نیست بلکه حرص شدید در کسب مقام و ثروت و قدرت تا حدی که در حقوق خویش و دیگران تعدی صورت گیرد
حقوق خویش یعنی فدا کردن معنویت وجود در عالم ماده
و تعدی به حقوق دیگران مراد پایمال کردن حق و حقوق هم نوع است
بیداری دوم
مرادبیداری معنوی است که بسیار ممدوح و زیباست
----------------------------
چون بحق بیدار نبود جان ما
هست بیداری چو در بندان ما
اگر انسان به معنویات بیدار نبود و خدا را ناظر بر خویش ندانست و اعمالش در محضر خدا حس نگردید
در واقع این فرد در زندان جسم گرفتار شده است
لذا پس بیداری در امور شهوانی و زرنگی در کسب مادیات و تجاوز به حقوق دیگران همان خواب غفلت است
که بر ابنای دنیا غالب امده است
--------------------------------
جان همه روز از لگدکوب خیال
وز زیان و سود وز خوف زوال
جان و روح انسان که بزرگترین نعمت اوست و اصل وطیفه او تلاش برای تعالی هر چه بیشتر روحانیت وجود است
متاسفانه با تفکر در سود و زیان و ترس زوال مادیات روح را منهدم و بقول مولانا لگدکوب مینماید
--------------------------
نی صفا میماندش نی لطف و فر
نی بسوی آسمان راه سفر
لذا هنگامیکه جان ادمی در سیطره افکار مادی گرفتار گردد
دیگر از صفا و صدق و لطافت روح چیزی باقی نمی ماند و معراج او بسوی اسمان امکان پذیر نیست
مسایل السلوک
انسان ذات او میل به پرواز دلرد حالا این پرواز اگر در گل و لای شوت و نفسانیات پلید گرفتار شد دیگر از عروج خبری نیست
و ناله روح بلند میشود چون هیچ سنخیتی با عالم ماده ندارد
هر مرید میبایست فرصت استفاده از اسمانیان را از دست ندهد زیرا عمر کوتاه و زمان بسیار زیغ است
مولانا سربازی میگوید
مور مسکین در دل هوای کعبه داشت
دست بر پای کبوتر زد و ناگاه رسید
--------------------------------
خفته آن باشد که او از هر خیال
دارد اومید و کند با او مقال
حال باعنایت به فرمایشات مولانا
خفته واقعی کیست؟
خفته کسی است که در اوهام و خیال امید بسته و تمام گفتگوی وی در دنیای بی پایه و اساس دنیا است
مسایل السلوک
خفته به کسی در عرفان گفته میشود که عمر خویش را در امورات مبتذل و سرگرمیهای دنیوی طی نماید
زیرا کسی که فرصت زیبای ازمون دنیا را به خیالات یاوه بگذراند خفته حقیقی است و چنین کسی قادر به بیدار کردن دیگران نیست بقول معروف
خفته خفته را کی کند بیدار
------------------------------
دیو را چون حور بیند او به خواب
پس ز شهوت ریزد او با دیو آب
انسان خفته مادی و محو در غفلت در هنگام خواب وسواس شیطانی و تمثالهای نفسانی را چنان زیبا بیند که در عالم خواب محتلم گردد
مسایل السلوک
شخص فنا در شهوات افکار او مملو از تحریکات نفسانی است
او در خواب و بیداری در خیالات خویش در پی لذت شهوانی است
---------------------
چونک تخم نسل را در شوره ریخت
او به خویش آمد خیال از وی گریخت
فرد گرفتار در خیالات نفس و دنیای شهوت به محض ارضای وی و خارج شدن منی شهوت متوجه میشود
که تخم نسل را در میدانی شوره زار و بیهوده مصروف داشته است
و هنگامی این اتفاق و بیداری حاصل میگردد که خیالات شیطانی به مقصود خویش رسیده
فرد فریفته را موقتا رها نموده و این ندامت و بیداری حاصله از فرار خیالات نفس است
و این امر طبیعی است و در سر انجام منکرات اتفاق می افتد
-----------------------------
ضعف سر بیند از آن و تن پلید
آه از آن نقش پدید ناپدید
فرد محتلم و گرفتار شیطان هنگامی متوجه میشود که احساس سر درد و جسم ناپاک حاصله از خیالات شهوانی را مشاهده نماید
مسایل السلوک
کامجویی دنیایی نقشی است که به اعتبار خیال اتفاق می افتد و ار حیت حقیقت عدم و نابودی است
در ابیات بعدی تمثیلهای زیبایی بیان میشود
----------------------
مرغ بر بالا و زیر آن سایهاش
میدود بر خاک پران مرغوش
مولانا میفرماید تا حالا دقت کرده اید
به پرنده در حال پرواز در اسمان و سایه ان در روی زمین
----------------------------------------
ابلهی صیاد ان سایه شود
می دود چندانکه بی مایه شود
شکارچی ابله در عوض صید پرنده اسمانی به دنبال صید سایه مشغول میشود و این تلاش تا موقعی ادامه دارد که تمام قدرت و توان او نابود میشود
-------------------------------------
بی خبر کان عکس ان مرغ هواست
بی خبر که اصل ان سایه کجاست
در حالی که غافل است از حقیقت پرنده در اسمان و صیاد بیخبر بدنبال سایه ای بیش نیست
مسایل السلوک
مقصد مولانا
تفهیم این مطلب عرفانی است که مرید میبایست به درک حقیقت خلقت بپردازد
خوشی و زیبایی دنیایی اصل نیست
گویند روزی سری سقطی در عنوان کودکی در کوچه ای که کودکان مشغول بازی بودند گریه میکرد
پیری عبور کرد گفت پسر جان ناراحت نباش برایت گردو میخرم تا تو هم با انان بازی کنی
سری سقطی گفت من برای بازی گریه نمیکنم بلکه گریه من برای این کودکان است که وقت خویش صرف بازی بیهوده میکنند و از یاد خدا غافلند
پیر شگفت زده فرمود این بچه روزی دنیا را متعجب خویش خواهد کرد
---------------------------------------
تیر اندازد به سوی سایه او
ترکشش خالی شود از جست و جو
صیاد ابله چنان در تعقیب سایه پرنده تیر شلیک میکتد تا تمام سرمایه او تمام گردد
مسایل السلوک
انسان ماده پرست چنان درزیبایی اوهام و خیالات عالم پوچ دنیا خیال اندیش است که غافل میشود از حقیقت گذر عمر و در نهایت فرصت تمام و هنوز صیدی حاصل نشده است
خداوند در سوره عصر دقیقا به همین مطلب اشاره فرموده
قسم به فرصت عمر
هر ایینه انسان بواسطه ندانستن ارزش عمر و زمان در ضرر و خسران است
---------------------------------------
ترکش عمرش تهی شد عمر رفت
از دویدن در شکار سایه تفت
محفظه تیردان صیلد نادان خالی از تیر میگردد و در نتیجه به جهت سعی بی حاصل عمرش به پایان میرسد
-------------------------------
سایهٔ یزدان چو باشد دایهاش
وا رهاند از خیال و سایهاش
لذا انسان غافل باید بدنبال راهکار جبران باشد
و مولانا توصیه مینماید میبایست برای جبران عمر تلف گشته در اوهام و خیالات
سایه خدا را پیدا کرد
مراد از سایه خدا پیر طریقت و اولیای واصل است شخصی که به معنی تمام به دنیا و تعلقات ان پشت پا زده و پیامبر صفت زندگی نماید
لذا با یافتن استاد کامل او اولین گام در رهایی از دام خیالات و سایه سار اوهام را اغاز نموده است
----------------------------
سایهٔ یزدان بود بندهٔ خدا
مرده او زین عالم و زندهٔ خدا
مولانا بخاطر اینکه شاید مخاطبش متوجه سایه خدا نشود
در بیت بعدی صراحتا بدان اشاره دارد
که منظور من از سایه خدا
مرد کامل خدا .بندا حقیقی اوست
و مهترین ویژگی مرد خدا در علم زیاد و ثروت و قدرت مادی نیست
بلکه مرد خدا نسبت به دنیا مرده است و زنده به خداست
در شهر سنگان تا چند سال پیش ولی خدایی زندگی میکرد که بسیار پشت پا زده دنیا بود
شبی شخصا به محضرش مشرف شدم خانه کوچک و گلی وی و شکاف دیوار توجه من را جلب کرد
گفت جناب مولانا مقیمی سقف خانه شما شکاف دلرد باران ممکن است شما را اذیت نماید
گفت چنان غرق خدایم که فرصت نگاه به سقف را تداشتم
من دانستم چقدر دید من و او متفاوت است
من در لحظه اول غرق پیرامون خویش شدم و او سالهاست مجذوب خداست و بدان توجه نداشته
در حالیکه بواسطه امامت جمعه میتوانست در بهترین امکانات دنیایی زندگی نماید
اللهم غفر له
-------------------------
دامن او گیر زوتر بیگمان
تا رهی در دامن آخر زمان
لذا برای سلامت ایمان و دوری از فتنه دنیا دست به دامان مرد خدا صاحبان ولایت شو
تا از ازمونهای سخت اخر دنیا در امان باشی
مسایل السلوک
مولانا خود یک عالم شریعت است اما علم را نجات بخش نمیداند
تنها عامل نجات از سایه شکار کردن فقط وجود عارف واصل میداند
این همه پافشاری مولانا در مثنوی به جستن ولی خدا تجربه شخصی ان بزرگواراست
مولانا از کسب علوم ظاهری و امامت جماعت و ریاست حوزه و بزرگی شهر لذت معنا را درنیافت
او حقیقت و ارامش را در کنار شمس شوریده بیسواد و دیوانه محذوب تبریزی یافت
--------------------------
کیف مد الظل نقش اولیاست
کو دلیل نور خورشید خداست
مولانا ایه متبرکه کیف مد الظل را فقط سایه انسان کامل میداند
زیرا فقط اولیا نور هدایت هستند و مابقی پوست هدایت اند
خداوند در ایات۴۵..۴۶ سوره فرقان بدین مطلب اشاره فرمودند
ایه در قسمت دوم
----------------------
اندرین وادی مرو بی این دلیل
لا احب افلین گو چون خلیل
مولانا توصیه میفرماید
انسان عاشق معنا امکان ندارد بدون مرشد و اولیا خدا در وادی سلوک و معرفت قدم بگذارد
لذا تاکید می نماید
همانند ابراهیم بگو من از تمام خدایان افول کننده بیزارم
مسایل السلوک
مرید بعد از یافتن مراد و دادن دست ارادت به واصل الهی لازم است دل از تمام تعلقات زودگذر دنیایی و مادی بردارد
دل بستن به ظواهر دنیا با طی کردن وادیهای عشق مغایرت دارد
خداوند دو قلب در انسان نیافریده
لذا دل مومن حایگاه یک عشق است یا عشق به خدا و تجلیات وی
یا عشق به دنیا و مظاهر ان
-----------------------------
رو ز سایه آفتابی را بیاب
دامن شه شمس تبریزی بتاب
لذا برو برای نیل به افتاب سایه ان یعنی ولی خدا را پیدا کن و من ان سایه رادر شمس تبریزی شوریده یافتم
لذا سفارش مولانا به جستجوی شمس زمان خویش است
پیامبر فرمود
اگر کسی امام زمان خویش را نشناسد و بمیرد به مرگ جاهلیت مرده است
---------------------
ره ندانی جانب این سور و عرس
از ضیاء الحق حسام الدین بپرس
شاید افرادی عنوان کنند پیدا کردن مرد اسمانی مشکل است
مولانا میفرماید این بهانه است اگر مرشد یافتن صعب است مرید یافتن اسان است شما حسام الدین که نماد کامل یک مرید تابع است پیدا نمایید
و ادرس استاد را از وی بخواهید و برای ایمانتان به سراغ کاملین بروید پیش از انکه فرصت عمر تمام شود
پیامبر اعلام مبعوث شدن به نبوت را اعلام کردند منافقین و مشرکین مانع این تجلی میشدند
روزی ابوذر وارد مکه شد دو نفر مناع الخیر سریع خودشان را به وی رساندند و سفارش به عدم ملاقات با محمد ص نمودند
و دو پنبه به وی دادند تا حرفهای وی را گوش نکند
ابوذر با خودش اندیشه نمود من عاقلم نیاز به پنبه ندارم گوش کردن که مانعی نیست
لذا به ملاقات سید رفت و او را حقیقت یافت و امروز او سعادتمند دنیا و اخرت شد
لذا امتحان کردن و عاقلانه تصمیم گرفتن که ضرری نخواهد داشت
نباید به تحریک دشمنان اولیای خدا از یافتن مردان حق بی نصیب گردید
--------------------------------
ور حسد گیرد ترا در ره گلو
در حسد ابلیس را باشد غلو
مولانا میفرماید
در مسیر کمال و معرفت به انسانکامل اگر گرفتار انسانهای حاسد شدی
بدانکه فقط شیطان صفت هست که مانع سعادت تو میگردد
مسایل السلوک
مولانا در ابیات گذشته تاکید در جستجو و یافتن مرشد کامل اصرار دارد
و تنها راه سعادت را پیداکردن اسناد روشن ضمیر میداند
اما گوشزد مینماید این سعادت نیز بدون افت نیست و افت راه معنا انسانهای حسود هستند زیرا حسود از موفقیت های معنوی هم نوع ناراحت میگردد
----------------------------
کو ز آدم ننگ دارد از حسد
با سعادت جنگ دارد از حسد
شیطان از روی حسادت بر ادم سجده نکرد و با این کار در واقع به جنگ کامیابی خویش رفت
مسایل السلوک
هر فردی صاحب عقل از سیر صعودی معنایی هم نوع خویش باید خوشحال شود
زیرا اثرات ان بر همه کاینات است و موجب برکت و رحمت انسان حسود در واقع هیچ ضرری را متوجه فرد صاحب کمال نخواهد کرد فقط با سعادت خویش جنگ خواهد کرد
--------------------------
عقبهای زین صعبتر در راه نیست
ای خنک آنکش حسد همراه نیست
در طی کردن وادیهای عشق وکمال گردنه ای سخت تر از حسادت نبست خوش بحال انکسی که از این صفت مذموم بری است
مسایل السلوک
حسادت صفتی بسیار خطرناک است عبادت شش هزارساله را نابود کرد و در واقع اگر کسی بتواند این حس رزیله را در ذات خویش نابود کند در حقیقت به سعادت راستین دست یافته است
-------------------------------
این جسد خانهٔ حسد آمد بدان
از حسد آلوده باشد خاندان
این صفت بد مربوط به فیزیک انسان است و حسادت موجب نابودی و بدنامی همه میشود
مسایل السلوک
کالبد هر شخص محل نیاز است و او در خویش احسای حقارت میکند
و صفت حسادت بر سلامتی و توان حواس بشر و قدرت شناخت او تاثیر گذار است
--------------------------
گر جسد خانهٔ حسد باشد ولیک
آن جسد را پاک کرد الله نیک
این درست است که این صفت مربوط به جسم است
اما اگر خوب بنگریم خدای تعالی کالبد انبیا و اولیا را به تبع روح عاری از این صفات منزه نموده است
مسایل السلوک
هر شخصی اگر اراده نماید و روح خویش را مزین به صفات حمیده نماید و با صفت حسد مبارزه نماید
یقینا این اثر روحانی بر جسم تاثیر خواهد گذاشت
و به تدریج جسم و روح هر دو یکسان روحانی خواهند شد
------------------------
طهرا بیتی بیان پاکیست
گنج نورست ار طلسمش خاکیست
خداوند در قران فرمود خانه من را پاک کنید لذا گنج معنایی کسب نورانیت تست گر چه کالبد خاکی است
مسایل السلوک
خداوند در قران ایه ۱۲۵ سوره بقره خطاب به ابراهیم علیه السلام میفرماید
خانهمن را پاک کنید برای طواف کنندگان و اعتکاف کنندگان و رکوع و سجود کنندگان
مولانا از این ابه متبرک تفسیر عرفانی میفرماید
و این حسن انتخاب وی است زیرا قلب مومن خانه خداست اگر قلب از صفات منکر پاک گردید انوقت جای خدا میشود
خداوند فرمود
من در کاینات جای نگیرم اما در قلب مومن جای میگیرم
و پیامبر فرمود
قلب المومن عرش الرحمان
-------------------------
چون کنی بر بیحسد مکر و حسد
زان حسد دل را سیاهیها رسد
اگر انسان بر شخص عاری ار حسد حسادت ورزد درون خویش تاریک و سیاه نماید
مولانا میفرماید
صفت حسد موجب تاریکی درون و سلب ارامش است بویژه اگر این حساسیت بر صاحب مقام اسمانی باشد
زیرا حسادت بر مردان خدا موجب غضب پروردگار است خداوند فرمود هر کس ولی من را اذیت نماید خود به حرب او خواهم رفت
--------------------------------
خاک شو مردان حق را زیر پا
خاک بر سر کن حسد را همچو ما
خاک زیر پای اولیا باش و مانند من مولانا خاک را بر سر حسادت بریز
مسایل السلوک
اگر از تعالی مردی اسمانی در دلت حسادت بوجود امد راه مبارزه ان محبت به ان ولی خداست
تلاش کن تا مهر ان اسمانی صفت در اعماق جانت نهادینه شود
حسد صفت شیطان است ان هنگام که بر مرد الهی محبت ورزی عشق جای حسد را خواهد گرفت و شیطان مایوس
مشرکین عرب عمده انکار حضرت محمد علیه السلام به سبب حسادت بود
و اغلب دشمنان محرمان خدا حسودان هستند زیرا دلیلی برای مخالفت وجود ندارد مقربان شغل انان بندگی و دعوت به بندگی است
پس حسادت بر عامل بندگی چیزی جز تدبیر و مکر شیطان نیست
می بایست با اراده محکم پا بر روی نفس گذاشت و به جنگ شیطان رفت
دل بدو دادند ترسایان تمام
خود چه باشد قوت تقلید عام
پیروان حضرت عیسی دل به سخنان وزیر فریبکار دادند در حقیقت تقلید عوام دارای اساس قابل دیدن هست
مسایل السلوک
مولانا در این بحت به تقلید عوامانه میپردازد مراد از پیروی عام بیسوا ی نیست
بلکه تقلید دور از عقلانیت است در این گروه از هر قشری هستند و غالبا تقلید کورکورانه از افرادی اتفاق می افتد
که در موضوعات تابع احساس هستند تا تفکر
-------------------------------------------------------------
در درون سینه مهرش کاشتند
نایب عیسیش میپنداشتند
با تمام وحود عاشقش شدند و محبت وی در ذات انان جای گرفت
تا حدی که وی را جانشین سیدنا عیسی پنداشتتد
مسایل السلوک
محبت افراطی دروازه های اندیشه را مسدود میکند
ساده لوحی قربانی تزویر می شود انسان کامل تمامی افعال اومبتنی بر اندیشه این هدیه بزرگ الهی است
--------------------------------------------------
او بسر دجال یک چشم لعین
ای خدا فریاد رس نعم المعین
وزیر در حقیقت مانند دجال اخر زمان بود پروردگارا از شر این مکاران ما را در پناه خویش جای ده
مسایل السلوک
انسان منافق مانند دجال است دجال فتنه ایست که در اخر زمان انسانها بدان گرفتار میگردند و چنان این ازمون خطرناک است
که حضرت رسول فرمودند دعا کنید هنگام وقوع ان زنده نباشید
او دارای یک چشم است و دنیا را به تصرف می اورد
مگر مکه م مدینه را
تا انکه مهدی ع ظهور نماید و عیسی ع از اسمان فرود اید و ان فتنه شکست می خورد
وزیر منافق در حقیقت شبیه دجال است زیرا انگونه عمل می نماید
---------------------------------------
صد هزاران دام و دانهست ای خدا
ما چو مرغان حریص بینوا
پروردگارا این دنیا و زرق و برق ان هزاران دام و طعمه است و ما ناقصین نیز مانند مرغ گرسنه اسیر دام ان
مسایل السلوک
انسان حریص بواسطه نقصان اندیشه گرفتار تعلقات میگردد دام و دانه های فراوان در غالب مقام شهرت و ثروت و تعصبات قشری....
گرفتاری و دام دنیاست
-------------------------------------------
دم بدم ما بستهٔ دام نویم
هر یکی گر باز و سیمرغی شویم
خدایا هر نفس و هر لحظه گرفتار فتنه و دام جدیدی هستیم
حتی اور در بالاترین مقام های معنوی باشیم و تمثیلا پرنده باز و سیمرغ باشیم
مسایل السلوک
انسان تا اخرین لحظه حیات گرفتار شیطان و بندهای دنیایی است و هر چه مقام بالاتر ازمون سخت تر
گویند روزی شخصی شیطان را ملاقات کرد در حالی که چند ریسمان داشت
سوال کرد اینها چبست
گفت اینها دام هاست این برای بایزید بسطامی و این یکی برای ابوالحسن خرقانی و به همین ترتیب نام بزرگان را عنوان نمود
ان شخص سوال کرد
پس طناب و دام من کجاست
شیطان گفت تو نیاز به دام نداری زیرا خودت دنبال من هستی
---------------------------------------------------
میرهانی هر دمی ما را و باز
سوی دامی میرویم ای بینیاز
بار الها هر لحظه ما را از گرفتاری نفس محافظت می کنی
ولی مجددا ما بدان طرف می رویم ای بی نیاز مطلق
مسایل السلوک
یک امر بسیار مهمی که انسان همیشه باید معترف بدان باشد عنایت ذات بی چون خداست زیرا عاملان دام همیشه همراه و در نفس شریر ماست
لذا باید خدای لطیف و علیم را به استعانت طلبید زیرا بدون لطف او قادر به حفاظت ایمان نخواهیم بود
-------------------------------------------
ما درین انبار گندم میکنیم
گندم جمع آمده گم میکنیم
در این بخش هنر مولانا در بیان تمثیل هر موضوع هنر نمای میکند
میفرماید
مثلا در انباری پر گتدم ماحصل زحمت کشاورزی به علل تمام انها را از دست بدیم
مسایل السلوک
مهمترین بخشی که اکثرا انسانها گرفتارند عدم حفاظت و نگهداری اعمال حسنه است
اغلب ما عبادات و اجرای فرامین را خوب پایبندیم
اما با عدم مراقبت تمام انها را حبطه میکنیم خداوتد در قران فرمود
الحسنات یذهبن السیات
حسنات گناهان را نابود میکند
و عکس قصیه
حبطت اعمالهم
خیلیها اعمال خویش را با بدیها نابود میکنتد
---------------------------------------------------
مینیندیشیم آخر ما بهوش
کین خلل در گندمست از مکر موش
ما از عقلانیت مدد نمیگیریم که علت کمبود گندم های وجوت از جیست در حالی که این نقصان محصول از حیله و مکر موش وجودمان است
مسایل السلوک
انسان صاحب اندیشه در درون خویش خلوت می نماید و از خود سوال مینماید چرا عده ای هم نوع ما بنام اولیا خدا صاحب کرامت و بزرگی شدند و هنوز من در جلسه اول بندگی مردودم
اگر منصفانه تعقلی داشته باشیم متوجه خواهیم شد عامل اصلی ان تسلیم شدن به وسوسه ها و تردیدهای درونی مان است
----------------------------------------------
موش تا انبار ما حفره زدست
و از فنش انبار ما ویران شدست
موش نفسانیت تا انبار حسنات ما نفوذ کرده است و از ترفندهای او مخزن اعمالمان سوراخ شده است
ان هنگام که وسواس شیطانی و افعال نغسانی در ضمیر انسان شروع به تاز و تاز نماید مطمعنا ذخیره معنوی از بین خواهد رفت
------------------------------------------
اول ای جان دفع شر موش کن
وانگهان در جمع گندم جوش کن
لذا با عنایت به معرفت در خصوص قدرت نفسانیت لازم است از ابتدا برنامه ای جامع و دقیق برای مبارزه و دفع موش شیطانی مان داشته باشیم
پس از ان اقدام به ذخیره توشه معنایی نماییم
مسایل السلوک
در عرفان تدبیر این مهم به شاگردی انسان کامل و دادن دست ارادت به وی و سپردن تربیت روحانی خویش به ان مرد خداست
پیامبر فرمودند
ایمانهایتان را تجدید نمایید
و تجدید ایمان به گفتن کلمه
لااله الا الله
محمد رسول الله است
--------------------------------------------
بشنو از اخبار آن صدر الصدور
لا صلوة تم الا بالحضور
سید عالم بعنوان اولین معلم بشریت در راستای کمال انسانی فرمایشات گهرباری فرمودند
و در خصوص نماز فرمودند
نمازتان کامل و تمام نگردد مگر به حضور قلب
نماز اولین و والاترین دستور خداوند برای بندگی و معراج انسان ان هنگام حقیقتش درک خواهد گردید که نمازگزار در اجرای وظیفه حضور قلب داشته باشد
و این امکان نخواهد یافت مگر به اجرای دقیق مقدمات و موخرات ان
-------------------------------------------
گر نه موشی دزد در انبار ماست
گندم اعمال چل ساله کجاست
مولانا از مخاطب میخواهد تا از خودش پرسشی داشته باشد
و اینکه اگر در وجود ما نفس و شیطان لانه نکرده پس چرا اعمال چهل ساله ما در رفتار و کردار و پندارمان نمودی نداشته
نه اینکه مومن دارای علاماتی است اگر به حقیقت فاعل شریعت هستیم
پس چرا از کرامت انسانی در ما نشانی نیست
سعدی میفرماید
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند ادمی
به همین یک مورد از فرمایش حضرت سعدی سیری در خودمان داشته باشبم
ایا به حقیقت اندوه و گرفتاری انسانهای دیگر ما را بیقرار کرده ؟
منصفانه در خلوت خویش ان وظیفه الهی و انسانی تعریف شده در شریعت چه مقدار در زندگی ما اثر گذاشته
و تمام این نقایص از انجام افعال بدون حضور قلب و عدم باور است
----------------------------------------
ریزهریزه صدق هر روزه چرا
جمع میناید درین انبار ما
باید دنبال این راز بود که چرا هر روز توفیق اعمال صادقانه میابیم و انرا را وارد قلبمان می نماییم
اما انبار حسنات ما خای میگردد
لذا یک جای کار ایراد دارد
مسایل السلوک
دلیل اینکه این همه عبادت ما موحب صفای سیرت و نورانیت اعمال نمیگردد چیست؟
و جوابی کامل تر از این نیست که علت بیماری درونی ما از عدم مهار نفس اماره است و گام سپردن در مسیر شیطان
---------------------------------------
بس ستارهٔ آتش از آهن جهید
وان دل سوزیده پذرفت و کشید
مولانا مثالی میفرماید
چقدر جرقه های اتش از برخورد سنگ چخماق پدید می اید و دل ما مجذوب ان میگردد و موجب اشتعال ان میشود
مسایل السلوک
هدف مولانا اینست
اعمال صالحه مانند جرقه های اتش وارد ذات ادم میشود و از استمرار ان ثبات ایمانی و صفای درونی ایجاد میگردد
و نهایتا مانند شعله تبدیل به نورانیت و موجب هدایت است
و این مهممشروط به عدم جولان نفس اماره در شخص است
------------------------------------
لیک در ظلمت یکی دزدی نهان
مینهد انگشت بر استارگان
اما نفس و شیطان شبیه یک دزد در کمین نشسته
مترصد ورود به ضمیر مومن هستند تا ان شعله های ایمانی را با گذاشتن انگشت بر روی ستارگان و شراره های افعال الهی باعث خاموشی ان گردند
---------------------------------------
میکشد استارگان را یک به یک
تا که نفروزد چراغی از فلک
وظیفه شیطان و نفس اماره نابودی جرقه های ایمانی در وجود مومن هست
لذا در انجام وظیفه خویش با سلاح وسوسه و تلقینات مفسده مانع روشنایی معنوی فرد میگردند
-------------------------------------
گر هزاران دام باشد در قدم
چون تو با مایی نباشد هیچ غم
مولانا بعد کنکاش نقش شیطان و نفس به نامیدی حاصله در ضمیر فرد پایان میدهد
و ما را متوجه حضور خاقی مهربان و توانا مینماید
خداوندا با وجود هزاران دام ظلمانی گسترده در مسیر بندگی هیچ غمی نیست
زیرا ذاتی چون تو در همه احوال با بندگان هست
تو خدایی و قدرت مطلق و مهربانتر از مادر
لذا با داشتن معبود مقصودی همانند تو در طوفانهای بلا هیچ یاس و ناامیدی نیست
--------------------------------------
چون عنایاتت بود با ما مقیم
کی بود بیمی از آن دزد لءیم
------------------------------------------
هر شبی از دام تن ارواح را
میرهانی میکنی الواح را
پروردگار
هر شب هنگام خواب ارواح ما را از جسم مفارقت میدهی
و لوح ذهن ما را پاک از تمام نقش ها و خواطر مینمایی
مسایل السلوک
پیامبر فرمود
النوم اخوه الموت
خواب برادر مرگ است با مرگ انسان از زندان جسم رها میشود و این تجربه یعنی مفارقت روح و جسم هنگام خواب برای همه اتفاق می افتد
فرد خوابیده گذر زمان و غم و اندوه و شادی حاصله از جسم را تا لحظه بیداری فراموش مینماید
-------------------------------
میرهند ارواح هر شب زین قفس
فارغان نه حاکم و محکوم کس
هر شب هنگام خواب ارواح انسانها از قفس جسم ازاد میشوند و در واقع از احکام شرعی و گفتار و داستانهای موجود در زندگی روزمره بی خبر میشوند
مسایل السلوک
خداوند کریم در ایه۴۲ سوره زمر اینگونه میفرماید
----------------------------------
شب ز زندان بیخبر زندانیان
شب ز دولت بیخبر سلطانیان
مولانا مثل همیشه بخاطر درک بهتر موضوع مثال تکوینی می اورد
فردی که در زندان به سر میبرد هنگام خواب از موقعیت سخت خویش فراموش میکند
و همچنین یک حاکم در خواب از وضعیت حکومت و زمام امور دور میشود
-----------------
نه غم و اندیشهٔ سود و زیان
نه خیال این فلان و آن فلان
فرد خوابیده به سود و زیان فکر نمیکند و اندیشه هیچ کس حتی نزدیکان وی در خاطرش نیست
و در واقع تمام حواس قطع میشود
------------------------------
حال عارف این بود بیخواب هم
گفت ایزد هم رقود زین مرم
اما اولیا خدا در بیداری حالات افراد خوابیده را دارا میباشند
انسان صادق در تمامی حالات خویش از قید جسمانیت رها است و این مهم بواسطه غلبه ولی خدا بر غرایز نفسانی و شهوانی است
مسایل السلوک
حضرت مجدد الف ثانی میفرماید
در بیداری در عرش سیر میکنم مقام پیامبر و انبیا و اهل بیت و صحابه و اولیا را در ملکوت میبینم
هر گاه اراده کنم در ملکوتم و گاها بدون اراده خود را در محضر خدا در عرش می یابم
سند از مکتوبات امام ربانی جلد اول نامه اول
قران در حکایت اصحاب کهف بدین مهم اشاره دارد
در سوره کهف ایه ۱۸
ایه مبارک در قسمت دوم
قسمت دوم این ایه مبارکه تایید خواب و مفارقت از جسم اولیا در حالیکه دیگران فکر میکنند بیدارند
این حالت در عرفان مراقبه نام دارد
وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَكَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا
و (اگر به آنها نگاه میکردی) میپنداشتی بیدارند؛ در حالی که در خواب فرو رفته بودند! و ما آنها را به سمت راست و چپ میگرداندیم (تا بدنشان سالم بماند). و سگ آنها دستهای خود را بر دهانه غار گشوده بود (و نگهبانی میکرد). اگر نگاهشان میکردی، از آنان میگریختی؛ و سر تا پای تو از ترس و وحشت پر میشد!
------------------------
خفته از احوال دنیا روز و شب
چون قلم در پنجهٔ تقلیب رب
حال اولیا این محرمان درگاه الهی چنان است که نسبت به تعلقات دنیادر شب و روز همانند انسان خوابیده است و مانند قلم در تصرف حضرت حق
مسایل السلوک
عارف در عالم فنا چنان در مشیت الهی تسلیم میشود که هیچ اختیاری از خویش ندارد تمام هستی او در تصرف تقدیر معبود حقیقی است
این مقام حالت عارف حقیقی است
------------------------
آنک او پنجه نبیند در رقم
فعل پندارد بجنبش از قلم
مثال زیبای مولانا در اثبات بی اختیاری عارف در حرکات و سکنات
میفرماید
شما یک قلم را در نظر بگیرید اگر کسی دست نویسنده را نبیند فکر میکند جنبش قلم از خودش هست
لذا کسی که قادر به دیدن و معرفت حق نیست
نمی تواند افعال اولیا را باور نماید که از خودشان نیست در حالیکه مردان اسمانی هیچ جنبشی در سکنات انان نیست مگر به اذن الهی
--------------------
شمهای زین حال عارف وا نمود
عقل را هم خواب حسی در ربود
اگر مردم به زندگی عرفان نگاهی عمیق داشته باشند
خداوند شمه ای از حقیقت توکل و زیبایی تسلیم به درگاه خداوند را نشان انان داده است
شاید انان هم از ارامش حال و زندگی اولیا تغییری در خویش ایجاد نمایند
ولی متاسفانه چنان در زندگی حسی و مادی غرق شده اند
لذا بخودشان زحمت اندیشه در حالت انان را نمیدهند
توضیح
اگه از خودمان سوالی منصفانه داشته باشیم
چرا بزرگانی مانند عطار و حامی و ندوی
به تالیف کتب در شرح حال بزرگان پرداختند مگر هدفی غیر از شرح حالات ایشان به جهت تشویق و ترغیب مردمان است
اللهم انی اسلک معرفتک
-------------------------
وز صفیری باز دام اندر کشی
جمله را در داد و در داور کشی
بار پروردگارا
تو ذاتی قدرتمندی هستی که با یک امر نفخت فیه من روحی
ارواح را به جسم ها وارد میکنی
و به تبع ان جسم و روح را در عالم محسوسات قرار میدهی
--------------------
فالق الاصباح اسرافیلوار
جمله را در صورت آرد زان دیار
خداوند بزرگ مانند شکافتن تاریکی شب در هر بامداد ارواح را به اجسام بشریت وارد می نماید
مسایل السلوک
ایه فوق ایه ۹۶ سوره انعام استو حسن انتخاب مولانا در تفهیم بهتر ادعای مذکور
او ذاتی است که صبح را در انتهای تاریکی شب به قدرت کامله خویش قرار داده
انسان باید تفکر کند روح موجود در کالبد انسان از کجا امد و به محض ورود به جسم وظایف مادی وی در دنیای محسوسات اغاز میگردد
--------------------
روحهای منبسط را تن کند
هر تنی را باز آبستن کند
ارواح منبسط و ازاد در ازل پراکنده اند و حضرت خالق انها را به نوبت در دایره هستی ماده به جسم ها وارد میکند
مسایل السلوک
جسم خاکی به محض ورود روح عظمت و شرف پیدا میکند و این قدرت روحانی است که انسان خاکی را در کسب کمالات مادی و معنوی همراهی مینماید
تعقل در این حقیقتهای موجود در نیل به معرفت و تعالی معنایی فرد موثرترین است
متاسفانه نبود اندیشه و غرور و نفسانیت باعث تعلل میشود
---------------------
اسپ جانها را کند عاری ز زین
سر النوم اخ الموتست این
حضرت حق
روح ها را هنگام خواب از اسب تن جدا می نماید و این حقیقت راز حدیث خواب برادر مرگ هست
مسایل السلوک
مولانا این همه تاکید بر حقیقت روح دارد به جهت بیداری انسان و اندیشه در ذات روحانیت فرد هست
روح در هنگام خواب با جسم به کمترین اتصال میرسد و تمام حواض ظاهره قطع میشود
--------------------------------
لیک بهر آنک روز آیند باز
بر نهد بر پایشان بند دراز
---------------------------------------
تا که روزش واکشد زان مرغزار
وز چراگاه آردش در زیر بار
اما ان حداقل اتصالی که در خواب هست
بدین واسطه است که هنگام روز و به وقت بیداری روح ها کاملا به بدن برگردد
لذا پایبند جهت عدم اتصال قطعی از روح بر جسم میبندد
------------------------
کاش چون اصحاب کهف این روح را
حفظ کردی یا چو کشتی نوح را
مولانا با حسرت برای همه از درگاه خداوند میخواهد که
ایکاش این روح همانند اصحاب کهف به درجه کمال میرسید تا همیشه مورد محبت و حفاظت خداوند قرار میگرفت و یا همچون کشتی نوح ع در اوج طوفان که کل کاینات را گرفتار کرده بود در حراست ذاتش بود
والله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین
------------------------
تا ازین طوفان بیداری و هوش
وا رهیدی این ضمیر و چشم و گوش
تا به تبع ان خداوند
تمامی اعضا و جوارح روحی و جسمانی فرد را از طوفانهای عالم بیداری محافظت کند
مسایل السلوک
در قانون جزا و عقاب هر شخصی انفرادی یا مورد عنایت خاص قرار میگیرد یا مورد عقاب
انسان در عالم بیداری گرفتار عملکرد خویش است امروز گرفتاران روحی و جسمی اگر عمیق تامل کنند علت ان را در عدم رفتار و عملکرد نادرست خویش میابند
در قانون الهی
فرمانبران واقعی درگاهش همیشه در کنف عنایت وی هستند ذات وی همچون اصحاب کهف ایشان مورد تایید خویش قرار میدهد
اذکرونی اذکرکم
فرمود. یادم کنید تا یادتان نمایم
رابطه خالق و مخلوق متقابل است گر چه عنایت او به نافرمانان هم رسیده ولی محبت وی خاص است به دوستان و برگزیدگان در دنیا و اخرت
------------------------------
ای بسی اصحاب کهف اندر جهان
پهلوی تو پیش تو هست این زمان
ای بسا همانند اصحاب کهف کنار شما زندگی نمایند و در جهان هستند مقربان که یک چشم بر هم زدن از وی غافل نیستند
مسایل السلوک
هر گوشه گمان مبر که خالیست
شاید که پلنگ خفته باشد
اولیای خدا در هر لباسی هستند شاید کنار ما
مردان و زنان اسمانی به صفای دل و گذشت و عبادت خالصانه است
انانی که بر صفات نابهنجار غالب شدند
و ایثارگرانه زندگی میکنند
نوع دوم مقربان مظلومان و معلولان و مریضان روحی و حسمی هستند
گاها در کنار ما معلولی است که عنایت حق در زندگی ما بواسطه وجود وی هست
----------------------------------
یار با او غار با او در سرود
مهر بر چشمست و بر گوشت چه سود
اصحاب غار تمام هستی با انان همراه بود
هم غار و هم یار
غار انان را محافظت میمرد خورشید درست و به مقدار نیاز می تابید
و فرشتگان انان را جنبش مهربانانه میدادند اما ما بعلت غفلت حسمانی و دنیایی از حالشان بی خبریم
و مهر عدم اگاهی و درک انان بر چشم و گوشمان زده شده
بخش 15- قبول کردن نصاری مکر وزیر را
صد هزاران مرد ترسا سوی او
اندک اندک جمع شد در کوی او
لذا به این ترتیب صدها هزار انسان با اعتقاد ناب مسیحی به تدریج اطراف او اجتماع نمودند
و اعتقاد وزیر را پذیرفتتد
---------------------------------------
او بیان میکرد با ایشان براز
سر انگلیون و زنار و نماز
او در اجتماع سخن از حقیقت مسیحیت میگفت و رلزهای ان ایین را گوشزد مینمود
راز کتاب انجیل و حقیقت علامت زنار و مناجات را
---------------------------------
او به ظاهر واعظ احکام بود
لیک در باطن صفیر و دام بود
وی در ظاهر امر سخنران و بیان کننده شریعت عیسوی بود ولی در حقیقت دامی بود برای گرفتار کردن مسیحیان
مسایل السلوک
مولانا با بیان این مطلب دو مطلب را یاداور میشود
اول اینکه در مسیر دیانت خیلی به طمع تغییر موضع میدهند و در راستای اهداف دشمن حرکت میکنند لذا نمیشود به هر کسی اعتماد نمود
و دوم اینکه این مصایب به جهت ناقص بودن طالب و مطلوب اتفاق افتاد
وزیر ایمان داشت ولی پیشوای کاملی نبود و مریدان هم ناقص بودند و انسان ناقص در معنا بسیار سریع گرفتار فتنه ها میگردد
لذا برای حفظ ایمان و دیانت حتما باید رهبر انسانی صاحب ولایت و تصرف باشد بصرف ظاهر معنوی و سخنان شیوا نباید به عر دستی دست ارادت داد
بسیار اتغاق افتاده اغاز کار یک انسان در تبلیغ دین عالی بوده و در ادامه درباری گشته یا بازیچه دنیا و مقام شده و تمام این معضلات از عدم کمال است
فقط کسانی شایسته اطمینان هستند که صاحب کرامات و بزرگی و ولایت حق باشند
--------------------------------
بهر این بعضی صحابه از رسول
ملتمس بودند مکر نفس غول
به همین جهت و باور بودند که یارا پیامبر از مکر نفس شیطانی شکوه داشتند و بخدا پناه می اوردند
مسایل السلوک
پیامبر فرمودند
احتمال سقوط بسیاری از مسلمانان و مومنان و حافظان و عالمان و مخلصان ...هست
فقط تنها گروهی که نجات یافته هستند افراد مخلص هستند
مخلص با لام دارای فتحه
به معنی رها یافتگان
انسان مخلص حتی از عبادت خویش رها میشود و این فرد از طرف خداوند صاحب ولایت و کرامت میگردد
لذا این انسان به لحاظ ملکوتی شدن و عدم تعلق به دنیا و رهایی از تمام مظاهر ماده چه ثروت ومقام و علم ....
رهایی یافته و هرگز اسیر نفس و شیطان نمیگردد تا با بزرگترین و ادنی ترین پیشنهاد دنیوی قدمش لرزان گردد و به تبع ان خود و دیگران را بدبخت نماید
-----------------------------------
کو چه آمیزد ز اغراض نهان
در عبادتها و در اخلاص جان
شاگردان مکتب رسالت همیشه از پیامبر در خصوص اغراص مخفیانه نفس اماره سوال میکردند
بویژه چگونگی ورود و وسوسه ان در عبادات و خلوص قلبی
مسایل السلوک
مرید به سبب عدم درک صحیح خطورت درونی خویش و تشخیص ان میبایست همیشه متوسل به اتسانی کامل گردد
زیرا اولیا این مرحله تجربه نموده اند و راه مقابله درست ان میدانند
------------------------------------
فضل طاعت را نجستندی ازو
عیب ظاهر را بجستندی که کو
شاگردان حضرت رسول علیه السلام فضیلت عبادت را حستجو نمیکردتد و مذمت ظاهری معصیت را هم نمی خواستند که چیست
مسایل السلوک
صحابه ای که مرادشان فخر دو کونین بود حقیقت ثواب و گناه را میدانستتد
یعنی در واقع خود مجتهد بودند و اصلا گیر مقدار نبودند
انان در هنجارها و منکرات نیاز به تحلیل و تاویل ندلشتند انان حقیقت ان را به چشم باطن مشاهده میکردتد و چه بسا تجسم واقعی ان را کاملا معرفت داشتند
ناقصین اعمالشان در گروه سنجش و حساب است و به طمع حور و بهشت و از خوف عقاب به وظیفه مشغولند
اما کاملین عاشقانه و عارفانه دل در گرو رضای دوست دلرند
-------------------------------------------
مو به مو و ذره ذره مکر نفس
میشناسیدند چون گل از کرفس
مریدان اولیه سید عالم در کمال دقت و معرفت عمیق به حقیقت فتنه و حیله نفس اماره اگاهی داشتند
دقیقا مانند تشخیص گل و کرفس
مسایل السلوک
شناخت نفس به باور فرد بستگی دارد هر مقدار بصیرت باطنی دارای ژرفای بیشتری باشد معرفت به نفس و خطورات ان و اوامرش بیشتر میشود
هر فعل بد و منکر دارای یک تحسم ظلمانی است و فقط قدرت باور و حضور در محضر است که ملجا و ماوا است
اللهم انی اعوذ بک من عذاب القبر
و من عذاب جهنم و من شر الفنته المحیای و الممات
----------------------------------------------
موشکافان صحابه هم در آن
وعظ ایشان خیره گشتندی بجان
یاران مکتب خاتم انبیا علیه السلام هنگامی مشرف میشدند به حضور حضرت ص باز هم به نکات بسیار ظریف و باریک نفس از زبان مبارک جانشان متحیر و خیره میشد
مسایل السلوک
صحابه رسول اکرم علیه السلام با ان همه قرب و معرفت حاصله از ایمان هنگامی در محلس مبارک ایشان حاضر میشدند به مطالب موشکافانه تری از حقیقت نفس دست می یافتند
و این مهم بواسطه مقام والاتر حضرت ع بود
لذا هر کس در هر مقامی و با هر میزان دانشی که هست باید برای شناخت حقیقت نفس به کامل تر مراجعه نماید
بقول معروف
تو مو میبینی و ما پیچش مو
بخش 14-تلبیس وزیر بانصاری
پس بگویم من بسر نصرانیم
ای خدای رازدان میدانیم
در ادامه من ادعای نصرانیت میکنم لذا با شما مسیحیان هم کیش هستم و بنا به ملاحظاتی ان را مصلحتا مخفی داشته ام
و خدای بزرگ تو خود به نیت درونی من اگاهی
مسایل السلوک
در اموزه های دینی اعمال حسنه مخفیانه به مراتب خالص تر و به قبولیت نزدیک تر
عمل پنهانی از صفت ریا به دور است و سید علیه السلام فرمود
انفاق باید بگونه باشد که دست راست صدقه دهد و دست چپ هیچ نفهمد
---------------------------------
شاه واقف گشت از ایمان من
وز تعصب کرد قصد جان من
این بیت از زبان وزیر هست
میگوید
شاه از از باور پنهانی من به عیسویان اگاه شد لذا از روی تعصب قصد جانم کرد
------------------------------------------
خواستم تا دین ز شه پنهان کنم
انکه دین اوست ظاهر ان کنم
مقصدم این بود که باور خویش به عیسی ع را پنهان کنم
و تظاهر به یهودیت یعنی باور و ایمان حاکم نمایم و خود را موسوی نشان دهم
--------------------------------------------
شاه بویی برد از اسرار من
متهم شد پیش شه گفتار من
حاکم متعصب از سر و رلز نقشه من اطلاع یافت لذا دیگر ترفندهایم دیگر اثری نداشت
--------------------------------
گفت .گفت تو چو در نان .سوزن است
از دل من . تا دل تو روزن است
شاه خطابم کرد و گفت دقیقا حرفهای تو مانند فرو رفتن سوزن در مغز نان است
و من تقرف در دلها دارم و میتوانم اسرار درونی تو را متوجه گردم
بقول ما سنگانیها
در این مواقع که از نقشه های پنهان کسی و راز سیرت او متوجه میشیم میگیم
دل به دل راه دارد
-------------------------------
من از آن روزن بدیدم حال تو
حال تو دیدم ننوشم قال تو
شاه پس از درک این نقشه خطاب به وزیر گفت
من از فراست قلبی خویش متوجه ترفند تو شدم و حال سخنانت فاقد ارزش است زیرا اگاه به احوالت هستم
مسایل السلوک
تصرف در دلها در وادی عرفان دارای جایگاه خاصی است
عرفا سلطانان سیرت هستند و بر قلوب حاکم اند
انها خدایی گشته اند و حضرت حق فرمود من نگاه نمیکنم به صورتهای شما بلکه نگاه میکنم به قلوب و اعمال تان
اولیا این صفت الهی در انان تجلی نموده لذا با تصرفی که حاصل نموده اند با مریدان حسب وضعیت قلب شان معامله میکنند
برای صاحبان تصرف نیاز نیست اعلام درد نمایی انان طبیبان روحانی هستند
و درمان باطن ناقصین به نگاه و تجویزشان معالجه میگردد
انان که با یک نظر خاک را کیمیا کنند
ایا شود که گوشه چشمی به ما کنند
--------------------------------------
گر نبودی جان عیسی چارهام
او جهودانه بکردی پارهام
وزیر معتقد به حضرت عیسی ع فرمود
اگر جان و باطن عیسی به مدد من نمی امد ان حاکم یهود مثل جهودان فاقد عقل و ترحم پاره ام میکرد
مسایل السلوک
به مدد امدن ارواح کاملین در عرفان یک اصل و بقول مولانا سربازی توسل به مقربان سلاح مومن است
یاری جستن از روح کاملین بدون اعتقاد استقلال مجاز و شرعی است
مولانا شبیر احمد و محمود حسن دیوبندی در تفسیر کابلی در تحلیل ایه مبارکه ایاک نعبد و ایاک نستعین میفرماید
از این ایه کریمه بر می اید که استمداد جز از حضرت احدیت از دیگری جایز نیست
اما اگر کسی که یکی از مقربان الهی را غیر مستقل داند
محض واسطه رحمت الهی پندارد خاص بصورت ظاهری از وی استعانت کند باکی نیست
زیرا این گونه استمداد نیز در حقیقت همان استعانتیست که از بارگاه احدیت میشود
----------------------------------
بهر عیسی جان سپارم سر دهم
صد هزاران منتش بر خود نهم
وزیر گفت
من حاضرم جان خودم را به خاطر عیسی ع بدهم و این موجب افتخار و منت من است
مسایل السلوک
مرید وافعی حاضر است تمام هستی خویش را از مال و جان فدای انسان کامل و ارمان او نماید و این امر نه تنها منتی بدنبال نخواهد داشت
بلکه موحب افتخار و زیبایی وصال است عشاق واقعی معنا به سه دسته تقسیم میشوند بر حیث مقام و درجات
مقام اول فنا در پیر است مرید در گام اول عشق استاد معنایی و اسمانی تمام هستیش را پر میکند مانند هفتاد دو مرید حسین ع در صحرای کربلا که به اندازه یر سوزنی در انتخاب و اجرای دستور حسین ع تردید نداشتند از بچه شش ماهه تا پیرمرد هفتاد سال
دوم فنا در رسول است
مرید در گام دوم چنان در عشق فنا میشود که قدرت و لیاقت انسانی کامل تر بنام فخر عالم علیه السلام را نصیب خویش میبیند
دوستی حکایت میکرد از زبان مولانا سربازی رحمه الله علیه
ایشان در مکاشفه ارواح خیلی از بزرگان برای تصرف شان در مریدی را زیارت کردند اما دعوت همه را رد نمودند و فرمودند فقط دست ارادت به حضرت رسول صل الله علیه واله و صحبه و سلم میدهم
این مقام فنا در رسول است
مقام سوم فنا فی الله
فنا در حق اخرین درجه کمال است عاشق در این مقام فقط خدا را میبیند و (کل من علیها فان)
اینان از مرحله اسباب گذشتند و به رب الاسباب رسیدند
به دریا بنگرم دریا تو بینم
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا تو بینم
انا الحق منصور از نیل در این مقام بود که ناقصین شعور درک ان را نداشتند
----------------------------------------
جان دریغم نیست از عیسی ولیک
واقفم بر علم دینش نیکنیک
جان را فدای عیسی نمودن را دریغی ندارم
اما با توجه به شرایط دانستن مشکلات دیتش لازم است جان را حفط نمایم
مسایل السلوک
انسان مومن گاها وجودش برای ادامه خدمت و حفظ یک ایین لازم است و باید مدیریت این معضل را که اهل ایمان گرفتار هستند بدست گیرد
لذا یک مومن کامل باید با عنایت به شرایط هر خدمتی که دین از وی انتظار داشت انجام دهد
گاها زنده بودن یک شخص خدمت به دیانت است
در یکی از جنگها حضرت رسول ع سیدنا علی ع را در مدینه جانشین خویش قرار دادند و اجازه حضور در جنگ ندادند
علی ع ناراحت شد وگفت من باید مانند زنان در شهر بمانم من مرد رزمم
حضرت فرمودند
الان دیانت از شما این وظیفه را میطلبد شما اکنون به منزله هارون برای موسی هستید
----------------------------------
حیف میآمد مرا کان دین پاک
درمیان جاهلان گردد هلاک
من افسوس میخوردم به جهت احتمال نابودی کامل دین عیسی ع در میان این نادانان به حقیقت این نبی برگزیده
مسایل السلوک
هر انسان صاحب اعتقاد برای حفظ دیانت و حقیقت میبایست تمام همت خویش را بکار گیرد
در هر مقامی که هستیم اگه دقت کنیم این شخصیت ایثارگر در مقام وزارت است
اما مقام فدای حقیقت میشود
و این نشات گرفته از درد داشتن درونی و ان هم درد عشق به معنویت است
------------------------------------
شکر ایزد را و عیسی را که ما
گشتهایم آن کیش حق را رهنما
من به درگاه خداوند و از ذات مقدس عیسی سپاسگذارم
زیرا کیش و ایین حقیقت هادی شده ایم
مسایل السلوک
نعمت بزرگی که خداوند نصیب انسان فرماید این است
تا برای دین الهی خادمی صادق برگزیده شویم
اگر ذات اقدس خداوند نعمت هدایت را ارزانی نماید و به تبع ان کار و خدمت دیانت را نصیب فرمایید زهی سعادت بزرگی است
---------------------------------
از جهود و از جهودی رستهایم
تا به زناری میان را بستهایم
وزیر مومن میفرماید
من از اینگونه یهود و یهودی بیزاری میجویم از زمانی که نشان مسیحیت را (زنار) را به کمر بسته ام
مسایل السلوک
ادیان اسمانی و انبیا و کتب الهی همه قابل احترام اند
اما ان چیزی که قابل نفرت است انحراف از دیانت الهی است
همیشه اب در سرچشمه صاف و پاک است در مسیر رودخانه الوده میشود
ادیان اسمانی منحرف در مسیر بر اثر برداشت ها و تفسیر ها از جناب سطحی نگران و قشریون بوجود می اید
در صدر اسلام خوارج چنین بودند زیرا بر علیه انسان کامل یعنی سیدنا علی به تفسیر خویش عمل نمودند
امروز جوامع اسلامی از همین نحله ها ضربه خورده است
وهابیت سلفی بریلوی مودودی ....
و دهها فرقه منحرفه امت پیامبر را تهدید میکنند
و امت اسلامی هر روز با فتاوای قشریون گرفتار مشکلات میشوند
تنها را نجات تمسک به قران و سنت زیر نظر انسان کامل است
یعنی تفسیر دانشمندان ربانی
مولانا سربازی کتاب تحت عنوان رد وهابیت نوشتند
علامه انورشاه کشمیری سلفی و وهابی را خارجی خیال می خوانند
بزرگان این مکتب عقاید درست رت تالیف نموده اند
بهترین اثار اعتقادی از دانشمندان دیوبندی موجود است
بسیار باید مواظب بود چه جوانانی که بواسطه جوانی و خامی گرفتار داعش و النصره .....
گشته اند
علامه ابوالحسن ندوی و علامه محمد شفیع عثمانی چقدر در عصر حاضر برای بیداری امت زحمت کشیده اند
بسیار باید مواظب بود و هر گفته را در ترازوی عقل سنحید و از احساس دوری نمود
-----------------------------------------
دور دور عیسیست ای مردمان
بشنوید اسرار کیش او بجان
وزیر مومن و صاحب درد فرمود
زمان زمان عیسی ع هست و باید رازهای حقیقت عیسوی را با گوش جان شنید
مسایل السلوک
مسیحی در اینجا مراد حقیقت ان است نه مسیحیت منحرفه
و هدف مولانا دوری از انحرافات و بازگشت به اصل اعتقاد اسلامی هر نحله است
مذهب پرستی و حزب پرستی ....
در دریافت حقیقت موانع بزرگی است
انچه انسان را در نیل به حق یاری میکند حقیقت جویی است
و این مهم را باید از اهل حقیقت جویا شد و باید به سر چشمه باز گشت داشت
اثار اقبال پر از همین شکوه هاست
اقبال در زیارت مدینه و حرم پیامبر شکوه میکند
که امروز مدارس دینی به تکرار مکررات میپردازند و در دنیای مدرنیته امروز حرغ جدیدی ندارند و در واقع پاسخگوی نسل تحصیل کرده نیستند چون خود مسلح به علوم روز نیستند
و خانقاهها که باید موجب تزکیه روحی تشنگان معنا باشد در وظیفه خویش قصور دارند
چون کمتر ولی صاحب دلی در انجا پیدا میشود و بیشتر به یک حزب شبیه هستند تا یک مکان معنایی و صفا دهنده روح و صیقل کننده قلب های زنگار گرفته
-------------------------------------------
کرد با وی شاه آن کاری که گفت
خلق حیران مانده زان مکر نهفت
شاه ظالم یهودی تصمیم گرفت همان بلا را سر وزیر مومن بیاورد لذا تمام شکنجه ها را اجرا نمود
و مردم شگفت زده شدند زیرا تا حالا شاهد محازات مقربان دربار نبودند و مردم عادی مجازات میشدند
-----------------------------------------------------
راند او را جانب نصرانیان
کرد در دعوت شروع او بعد از آن
لذا پادشاه بعد از اجرای نقشه وزیر را برای ادامه ترفند بسوی مردم گسیل داشت
بخش 13-آموختن وزیر مکر پادشاه را
------------------------------------------
او وزیری داشت گبر و عشوه ده
کو بر آب از مکر بر بستی گره
حاکم یهودی وزیری داشت بسیار زرنگ و در کیس بودن چنان بود که اگر اراده میکرد اب را مانند نخ گره میزد
گره زدن اب کنایه از تبحر زیاد است که در مثال های مراوده ای زیاد به چشم میخورد
-----------------------------------------
گفت ترسایان پناه جان کنند
دین خود را از ملک پنهان کنند
وزیر خطاب به حاکم جهود گفت
مسیحیان از ترس جانشان دین خویش را مخفی مینمایند
مسایل السلوک
مخفی کردن دیانت طبق شریعت هنگام خوف جان جایز است
اما کاملین متفاوت هستند
حکایتی است در منقبت سیدنا بلال رض هنگامی که ایمان اورد اربابش امیه بن خلف در گرمای تابستان سنگهای بزرگ را روی سینه مبارک میگذاشت و با شلاق او را مجازات میکرد
ابوبکر رض وقتی صدای ناله بلال راشنید وی را نصیحت کرد ایمانت را کتمان کن
بلال قبول کرد اما فردا مجددا صدای احد احد سیدنا بلال شنیده شد
ابوبکر گفت مگر نگفتم ایمانت را پنهان بدار
گفت یا ابی بکر نمیتوانم
و به این طریق سیدنا ابوبکر ترقیب یافت تا این گوهر ایمانی را خریداری و ازاد نماید
--------------------------------------
کم کش ایشان را که کشتن سود نیست
دین ندارد بوی مشک و عود نیست
وزیر گفت
ترسایان را کمتر هلاک کن زیرا در هلاکت انان فایده ای نیست
زیرا دیانت که همانند عطر و مشک نیست که دارای بوی خاصی باشند
و نمیشود به تمسک زور مردم را از عقیده برگرداند
----------------------------------------
سر پنهانست اندر صد غلاف
ظاهرش با تست و باطن بر خلاف
راز چیزی پنهان است و دیانت نیز راز است لذا یک امر قلبی قابل تمییز دادن نیست
ممکن افراد ظاهرش با تو باشد اما در نهان خویش مخالف باشند
بقول معروف
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد
--------------------------------------------
شاه گفتش پس بگو تدبیر چیست
چارهٔ آن مکر و آن تزویر چیست
حاکم یهودی گفت با این استدلال راه حل ان را بیان کن
و راه مبارزه با حیله کتمان دیانت چگونه است
----------------------------------
تا نماند در جهان نصرانیی
نی هویدا دین و نه پنهانیی
وزیر من انتظار دارم تدبیری نمایی تا در جهان یک نصرانی نماند
نه ان کسی که تقیه دیانت نماید و نه انکس که اشکارا اعلام مسحییت نماید
----------------------------------
گفت ای شه گوش و دستم را ببر
بینیام بشکاف و لب در حکم مر
وزیر خطاب به شاه گفت
ابتدا باید دستور دهی گوش و دست من را قطع نمایند
و بینه من را هم شکافی بیندازی
------------------------------------
بعد از ان در زیر دار اور مرا
تا بخواهد یک شفاعتگر مرا
در مرحله بعدی نقشه من را به زیر چوبه دار ببر که بر دارم زنی
اما با ترفند یکی بیایید و ضامن من شود تا از مرگ من صرف نظر نمایی
--------------------------------------
بر منادیگاه کن این کار تو
بر سر راهی که باشد چارسو
و اتفاقا این سناریو باید در محل اجتماع مردم باشد یعنی همه متوجه گردند
لذا این کار را در جایی پر ایاب و ذهاب و دقیقا در محل چهار راه شهر انجام بده
----------------------------------------------
انگهم از خود بران تا شهر دور
تا دراندازم در ایشان شر و شور
در مرحله بعدی دستور بده من را به مکانی دور تبعید کنند
تا بدین وسیله در میان مردم شر و شور بوجود اورم.
بخش 12-داستان آن پادشاه جهود کی نصرانیان را می شکت از بهر تعصب
بود شاهی در جهودان ظلمساز
دشمن عیسی و نصرانی گداز
عهد عیسی بود و نوبت آن او
جان موسی او و موسی جان او
این اتفاق در دوران عیسی ع جریان داشت
و درحقیقت عیسی جان موسی و بود و موسی جان عیسی
مسایل السلوک
در خصوص اتحاد جان انبیا ایه ۸۴ سوره انبیا است
لانفرق بین احد منهم
ما هیچ فرقی بین انبیا نگذاریم
زیرا حقیقت جان انبیا یکی لست هر چند در ظاهر جسمانی متفاوت باشند
وحدت روحانی و نوری انبیا و اولیا امری بدیهی است
--------------------------------------
شاه احول کرد در راه خدا
آن دو دمساز خدایی را جدا
شاه یهود با افعال متعصبانه خویش و دو دیدن انها ان یاران خدایی و دو نبی برگزیده و بزرگوار را از همدیگر جدا میدانست
مسایل السلوک
مولانا در این مبحث اصرار به یک حقیقت دارد
متاسفانه اهل قشر و تعصب و دیدگاههای سطحی فاقد عقلانیت بین برگزیدگان خدا فرق میگذارند
و این تفاوت در احول بودن انهاست
همه مقربان از نبیین و صدقین و شهدا و صالحین در یک اصل مشترکند
و ان باور به خدا و عمل شایسته است حال درجات انان متفاوت است که هیچ توفیری در اصل ماجرا ندارد
انانیکه به بنام دفاع از مقربی به تخریب مقرب دیگر بپردازند از کج فهمی و عدم درک صحیح این حقیقت است
که دوستان خدا
کلهم نور واحد
------------------------------------------
گفت استاد احولی را کاندر آ
زو برون آر از وثاق آن شیشه را
مولانا برای تفهیم این نظریه تمثیل زیبایی را در چند بیت می اورد
استادی به شاگردش که چسمی احول داشت و هر جسم و شی را دو شی مشاهده میکرد
دستور داد برو از داخل اطاق جام شیشه ای رابیاور
----------------------------------------------
گفت احول زان دو شیشه من کدام
پیش تو آرم بکن شرح تمام
شاگرد که چشمانی لوچ داشت هنگامی که داخل اطاق شد جام را دو عدد مشاهده کرد
لذا از استاد سوال کرد از دو جام کدامیک را بیاورم
------------------------------------
گفت استاد آن دو شیشه نیست رو
احولی بگذار و افزونبین مشو
استاد فرمود
داخل اطاق دو جام نیست دیت از احولی خودت بردار و این همه زیاده بین نباش
------------------------------
گفت ای استا مرا طعنه مزن
گفت استا زان دو یک را در شکن
شاگرد گفت
استاد لطفا مرا استهزا نفرمایید
استاد گفت حال که ایچنین فکر میکنی پس یکی از شیشه ها را بشکن
--------------------------------------
چون یکی بشکست هر دو شد ز چشم
مرد احول گردد از میلان و خشم
شاگرد لوچ چشم چون شیشه را شکست هر دو از نگاه او غیب گردید
ای مرید انسانی که دارای خشم و عدم تعادل در امیال خویش هست دقیقا مصداق همین تمثیل است
مسایل السلوک
مولانا با بیان این تمثیل زیبا به مذمت انسانهای متعصب و قشری در اعتقادات میپردازد
ان چیزی که موجب کمال است دوری از سطحی نگری و نگاهی عمیق و عاقلانه به همه موضوعات هست
-------------------------------------------------
شیشه یک بود و به چشمش دو نمود
چون شکست او شیشه را دیگر نبود
در اطاق شیشه یکی بود ولی از نگاه احوال او دو جام به نظر می امد
حال که طبق دستور یکی را شکست دیگر جامی باقی نماند
-----------------------------------------------
خشم و شهوت مرد را احول کند
ز استقامت روح را مبدل کند
دو صفت رزیله انسان را دو بین مینماید
و ان خشم و شهوت است و از استقامت و استمرار بر این دو صفت روح فرد که بعد ملکوتی است تبدیل میگردد
مسایل السلوک
خشم و شهوت های مختلف مرید را از حالت توازن روحانی خارج مینماید
شهوت قدرت و ثروت و نفسانیت و صفت خشم و عصبیت فردی را که که اسیر کرده است چنان دیده باطنی وی را کور میکند
که اصلا قادر نیست حقیقت را ببیند و بدان عمل نماید
--------------------------------------
چون غرض آمد هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل به سوی دیده شد
اگر انسانی در تصمیم گیریهای خویش اسیر غرضهای شخصی و نفسانی قرار گرفت
دیگر قادر به دیدن حسن های دیگران نیست و یقینا به جای یک حجاب صدها پردا جلوی چشمان او قرار خواهد گرفت
مسایل السلوک
انسان عاقل و اشرف مخلوقات و خلیفه خدا بر زمین میبایست
خدایی بیندیشد بگوید قضاوت کند و.......
اگر همین فرد اسیر سلایق نفسانی بنام های مخنلف گردید دیگر دیده خداگونه او خدایی نخواهد دید
بلکه ان چشم به بد دیدن و مغرضانه دیدن و به تبع ان تعدی از مسیر الهی و انسانی است
چقدر بنام مذهب و نژاد و ملیت و زبان .....
انسانها دیده احول پیدا کردند
-----------------------------
چون دهد قاضی به دل رشوت قرار
کی شناسد ظالم از مظلوم زار
تمثیلا
اگر داوری که در مسند قضاوت قرار گرفته باشد
و وعده رشوه موجب ارامش دل او گردد
چه وقت قادر خواهد بود بین ظالم و مظلوم عدال نماید
مسایل السلوک
مولانا مثال اموزتده از حساس ترین منصب های دنیایی میفرماید
ان هم قاضی که باید ملجا و پناهگاه مظلومین باشد ان هنگام که در انجام وظیفه اغراض تاثیرگذار باشد
دیگر نخواهد توانست به مقصد اصلی قضاوت که عدالت است حکم نماید
و همیشه در دعوی شاکی و متشاکی طرف کسی را خواهد داشت که غرض او را براورده سازد
-------------------------------
شاه از حقد جهودانه چنان
گشت احول کالامان یا رب امان
شاه یهود از خشم فراوانی که داست چنان چشم ظاهر و باطن او احول شده بود که غیر از خود و عقیده خویش هیچ ایینی را قبول نداشت
خدایا ما را از صفت بد دور دارد
مسایل السلوک
دوستان عزیز
پیشنهاد میکنم با تعقل در این داستان زیبای مولان لختی با خودمان خلوت کنیم
و عمیق بنگریم ایا صفت زشت احول بودن و دو دیدن و به تبع ان متعقب شدن و پیامد ان کینه و خشم نسبت به هم نوع فقط به صرف اینکه فکر میکنم تنها من حقیقت هستم
و غیر من ناحق
انصاف به چه میزان گرفتار و الوده ام هر کس به ذات خوبش سیری در باطن خود داشته باشد
مثالی از تاریخ عنوان کنم
بعد از تدوین فقه و تشکیل مذاهب تا قرن هفتم هجری چنان دو مذهب شافعی و حنفی به تکفیر و ارتداد همدیگر حکم نمودند که بی شمار خونها ریخته شد
مغولان حمله کردند تمام بلاد اسلامی را نابود نمودند ناموس معنوی و مادی مسلمان به تاراج میرفت
هنوز علمای دو فرق در شهر ری مناظره داشتند
اخر مردمان عادی بیدار شدند
خطاب به علما گفتند همه نابود شدیم دشمنان در پشت دروازه ری هستند
وعوام خواص را مجبور به پذیرش حقیقت وحدت نمودند
و امروز شافعی و حنفی برادر وار باور کردند هر دو حق هستند و این باور نهادینه شد
چرا دست از احول بودن بر نداریم هر روز ناموس مسلمان به اروپا پناه اورده تعدادی غرق دریا و تعدادی ربوده میشوند
ایا زمان ان نرسیده شیعه و سنی از تاریخ درس بگیرند
سوریه فلسطین افغانستان عراق سودان نیجریه تونس مصر ..
عزیزان من ندای درونی قلبم را به گوش همه رساندم
فردای محشر محضر عدل الهی و حضور سید عالم علیه السلام چه جوابی داریم
شیطان سرتان کلاه نگذارد به من تنها نمیشود ما در جلسات انجمن ده ها نفر را اگاه شدیم
شروع کنید برادروار هم را در اغوش بگیرید به کتب و رساته ها و اخوندهایی که در جهت اختلاف صحبت میکنند پشت کنید
به والله شیعه و سنی دو واژه بیش نیست خدا
و پیامبر .کتاب.قبله.اصول نماز .کلمه .حج و جهاد .روزه......
بینهایت اشتراک و اندک اختلاف که ماحصل نقشه های دشمنان و کج فهمی بعضی مسلمان نماها هست
به این شدت باید احول بشیم
ایا موضوعاتی که امروز امت پیامبر ایمان و ناموسش ....
به یغما و تعدی دچار شده
نتیجه احول دیدن نیست
چقدر ما نقش این پادشاه را داریم بلزی میکنیم
انصافا اگر قدرت او را داشتیم چه میکردبم
مولانا در اخر بیت میفرماید
کالامان یارب امان
خداونده به تو پناه می اورم از شر دویی دیدن و اندیشیدن
چه بدبختانه افرادی که فکر میکنند سعادت دنیا و اخرت را کسب نمودند
در مدد رساندن این اختلافات در حالی که قیامتی است و خداوند فرمود
ظاهر و باطن گناه را کنار بگذارید
------------------------------------
صد هزاران مومن مظلومبکشت
که پناهم دین موسی را و پشت
خداییش
چقدر بنام پناه بودن فرق مختلف دیگر مذاهب را کشتیم و آواره کردیم
ایا دلمان نسبت به انان انزجار دارد یا خوشحال میشویم؟
اندیشه به سواد حوزوی و دانشگاهی نیست
اندیشه در ذات است
گاها یک چوپان عاقل تر از یک پرقسور و مجتهد و مهندس است
قران میگوید
مردم از نبی زمان خویش تقاضای فرمانده ای ننودند
خداوند طالوت چوپان را را برگزید
تمام مدعیان سواد و ثروت و قدرت معترض شدند
خداوند فرمود او صاحب عقل و حکمت است
چرا فکر میکنید او چوپان است او صاحب اندیشه است
افلا یتدبرون فی القران
قران با تدبر ارزشمند است
نه با تعصب
حرف دل زیاد است و دردها فراوان امیدوارم بدور از تعصب گوش کنیم و اراده کنیم
که خداوند با حق است و حق پیروز و باطل نابودشدنی
در دنیا و اخرت
بخش 11 – حکایت بقال و طوطی و رون ریختن طوطی در دکان
بود بقالی و وی را طوطیی
خوش نوایی سبز گویا طوطیی
در ادوار پیشین مغازه داری وجود داشت که این بقال صاحب یک طوطیی بود
طوطی مذکور دارای اواز خوبی بود و رنگ پرهایش سبز و حسن بزرگش که با مشتریان مکالمه میکرد
------------------------
در دکان بودی نگهبان دکان
نکته گفتی با همه سوداگران
در حقیقت پاسبانی مغازه را برعهده داشت و با مشتریان مغازه نکات ظریف ونغز می گفت
----------------------------
در خطاب ادمی ناطق بودی
در نوای طوطیان .حاذق بدی
طوطی داستان بقول امروز به دو زبان مسلط بود
هم با انسانها بخوبی صحبت میکرد
هم در نغمه طوطیان تبحر خاصی داشت
خواجه روزی سوی خانه رفته بود
بر دکان طوطی نگهبانی نمود
صاحب مغازه در یکی از روزها برای انجام ضرورتی به خانه اش مراجعه نمود
و طبق معمول طوطی در غیاب خواجه وظیفه دکان داری را بر عهده داشت
-----------------------------------------
گربهای برجست ناگه بر دکان
بهر موشی طوطیک از بیم جان
در همین حال که صاحب مغازه نبود گربه ای از فرصت سواستفاده نمود و وارد مغازه گردید
قصد گربه تعقیب و شکار موش بود و طوطی مسکین از ترس جان خویش
ادامه در بیت بعد
-------------------------------------------
جست از سوی دکان سویی گریخت
شیشههای روغن گل را بریخت
طوطی فرار کرد از این طرف مغازه به سوی دیگر
و در این فعل و انفعال شیشه های روغنل شکست و تمام کف مغازه را الوده به چربی شد
--------------------------------------
از سوی خانه بیامد خواجهاش
بر دکان بنشست فارغ خواجهوش
خواجه پس از مراجعت از خانه بیخبر از این اتفاق وارد مغازه شد
و با اسودگی خاطر در گوشه ای از مغازه نشست
---------------------------------
دید پر روغن دکان و جامه چرب
بر سرش زد گشت طوطی کل ز ضرب
خواجه پس از مشاهده صحنه و اطلاع بر این اتفاق که مغازه و البسه پر از چربی شده
ناراحت شد و با وسبله محکم بر فرق سر طوطی زد که از شدت ضربه پرهای سرش ریخت و بقول معروف کچل گردید
---------------------------------------
روزکی چندی سخن کوتاه کرد
مرد بقال از ندامت آه کرد
طوطی داستان بمجب ناراحتی چند روزی سخن گفتن را ترک نمود و دیگر با مشتریان سیرین زبانی نمیکرد
مرد بقال وقتی این مصیبت را دید از ندامت این کار اه میکشید
----------------------------------------
ریش بر میکند و میگفت ای دریغ
کافتاب نعمتم شد زیر میغ
خواجه صاحب از عصبانیت ریش خویش را از صورت جدا میکرد کنایه از حرکات غیر ارادی در لحظات عصبانیت
و میگفت افتاب برکت و رزق من در زیر ابر پنهان شد یعنی بر اثر این اتفاق و سکوت طوطی دیگر رونق کسب و بار من به کسادی تبدیل شده است
----------------------------------------
دست من بشکسته بودی آن زمان
که زدم من بر سر آن خوش زبان
با حسرت خودش را نفرین نمود
که ایکاش در ان لحظه انجام این کار دستم شکسته بود
هنگامی که با ضربه دست بر سر ان مرغ خوش الحان زدم
--------------------------------
هدیهها میداد هر درویش را
تا بیابد نطق مرغ خویش را
بقال برای اجابت دعای خویش و عودت نطق طوطی هر انسان کامل و درویش مستجاب الدعوه را زیلرت میکرد
نذورات خویش را به امید نیل به خواسته تقدیم مینمود
مسایل السلوک
مولانا در این بیت به یک مورد عرفانی اشاره میکند
که برای رسیدن به نیازها باید نیاز مندان را دریابیم
واین مهم در ایات و روایات بسیار مورد تاکید است
نص صریح قران هست که ای پیامبر برای شرف هم صحبتی با تو بگو ماقبلش صدقه بدهند
و سنت نذر و صدقه برای حصول به مقصد یک اصل است
--------------------------
بعد سه روز و سه شب حیران و زار
بر دکان بنشسته بد نومیدوار
بعد این مقدمات مدت سه شبانه روز بقال در مغازه حیران و پریشان نشسته بود
در حالی که امیدش به یاس تبدیل شده بود
-------------------------
مینمود آن مرغ را هر گون نهفت
تا که باشد اندر آید او بگفت
بقال برای عودت نطق طوطی هرگونه کار عجیب و غریب انجام داد
تا طوطی داستان دوباره به صحبت در بیاد و نغمه اغاز نماید
--------------------------
جولقیی سر برهنه میگذشت
با سر بی مو چو پشت طاس و طشت
جولق در قدیم به دراویش قلندر میگفتند
تا اینکه یک قلندر سر برهنه و کچل وارد مغازه شد
واینقدر کچلی داشت که سزش مانند طاس وطشت صاف و براق مینمود
---------------------------
آمد اندر گفت طوطی آن زمان
بانگ بر درویش زد چون عاقلان
با مشاهده درویش کچل طوطی به نطق امد و با صدای بلند خطاب به قلندر گفت که ای فلان
------------------------------------------------
کز چه ای کل با کلان آمیختی
تو مگر از شیشه روغن ریختی
ای کچل چرا موهای ریخته است علتش چیه؟
شاید تو هم مانند من شیشه روغن را واژگون نموده ای و روغنها را ریخته ای
---------------------------
از قیاسش خنده آمد خلق را
کو چو خود پنداشت صاحب دلق را
از مقایسه طوطی خلایق حاضر در ان مکان همه به خنده افتادند
زیرا فکر میکرد درویش کچل نیز بخاطر ریختن روغن مورد حمله قرار گرفته است
مسایل السلوک
مولانا بعد یک مقدمه طولانی از این لحظه اموزه های عرفانی خویش را در عمل قیاس اغاز مینماید
---------------------------
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر
لذا باید بسیار مواظب باشیم که هیچوقت مقایسه ای بین کاملین و ناقصین نداشته باشیم
گر چه در حالت نوشتن شیر لبنی را و شیر جنگل را بطور یکسان نگارش میکنند
مسایل السلوک
این نوع برداشت غیر عاقلانه همیشه بوده و خواهد بود
در قران مشرکین عنوان میکردند او انسانی است مثل ما در بازارها راه میرود غذا میخورد و میخوابد پس محمدص چه برتری بر ما دارد
این نوع قیاس در قران مذمت شده
امروز متاسفانه در امت و پیامبر گاها همین الفاط از دهنشان خارج مبگردد
و استناد به ایه
انا بشر مثلکم یوحی
میکنند
در حالی که با اندک تعقل متوجه میشیم که اولا پیامبر مقام بالاترند و ازحیث تواضع فرمایش میکنند
لذا ما نباید این جسارت را نماییم وبگوییم که محمد علیه السلام بشری است مانند ما
و نکته دوم در ادامه ایه فوق کلمه یوحی است
یعنی ایشان امتیاز وحی و عصمت و معراج و شفاعت و هزاران .
بخش 7-خلوت طلبیدن آن ولی از پادشاه جهت دریافتن رنج کنیزک
-------------------------------------------------------
گفت ای شه خلوتی کن خانه را
دور کن هم خویش و هم بیگانه را
حکیم اسمانی فرمود
ای پادشاه خانه ای که کنیزک در ان بستری است خلوت نمایید
و تمامی کسانی که محرم و نامحرم دربار هستند از ان مکان خارج کنید
مسایل السلوک
در پیشگاه طبیبان الهی امراض باطنی هر شخصی اسرار انان است
لذا نباید کسی متوجه رذایل اخلاقی انان گردد
زیرا که ان نصیحتی که بر ملا باشد کمتر از فضیحت نیست
-----------------------------------------------
کس ندارد گوش در دهلیزها
تا بپرسم زین کنیزک چیزها
هیچ کسی در هیچ مکانی از خانه نباشد کاملا اطاق کنیزک خالی از غیر گردد و استراق سمغی نباشد
تا من سولات تخصصی و مخفیانه را بپرسم
--------------------------------------
خانه خالی ماند و یک دیار نه
جز طبیب و جز همان بیمار نه
مطابق دستور همه ان مکان تخلیه گردید و در ان مکان فقط حکیم الهی و کنیزک داستان ماندند
مسایل السلوک
امر بسیار مهمی که تمامی عرفا بدان معتقد هسنتد اجرای کامل و دقیق ذات النهی صاحبان عقل است
کسی عقبه های کمال را به سلامت عبور خواهد کرد که بدون کوچکترین تردیدی فرامین استاد عرفانی را اجرا نماید
خواجه شیراز میفرماید
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر باشد ز راه و رسم منزلها
----------------------------------------
نرم نرمک گفت شهر تو کجاست
که علاج اهل هر شهری جداست
ان طبیب الهی از کنیزک سوال کرد تو اهل کدام دیاری زیرا درمان هر کس بستگی به محل سکونتش دارد
مسایل السلوک
قبلا گفته شد
کنیزک نماد تعلق به دنیا است و پیک اسمانی انسان کامل که متخصص درمان بیماریهای روحی و اخلاقی است و پادشاه نماد انسان گرفتار مادیات است
لذا در عرفان هر شخص گرفتار ماده غالبا دل در گروه اسباب و علل است که در معرض مشاهده او باشد
یعنی کسی که گرفتار مقام و شهوت و ثروت است در همان مکان محل زندگیش به انها دلبستگی دارد
لذا درمانش معرفت به زمان و مکان و اخوانی است که گرفتارش کردند
---------------------------------------------------
واندر آن شهر از قرابت کیستت
خویشی و پیوستگی با چیستت
مرد اسمانی در ادامه معالجات از او اطلاعاتی خواست و از بستگان و فامیل و اینکه مراوادات با چه کسانی بوده است
و در مجموع در معاشرات چگونه عمل کرده است
-------------------------------------------
دست بر نبضش نهاد و یک بیک
باز میپرسید از جور فلک
حکیم نبض کنیزک رو در دست گرفت و از جور و مکافات معمول روزگار از او سوالاتی نمود
همانطور که در طب جسمانی نبض در تشخیص بیماریها مهم وکارساز است
در معالجه درمان بیماریهای روحی و معنوی هم مردان الهی از این امر استفاده میکنند
پزشک ظاهر از ضربان دست متوجه نارسایی جسم میشود
و مردان خدا بدین طریق بیماریهای روحی را تشخیص میدهند
که کارسازی ان در ادامه و شرح ابیات بعدی خواهد امد
--------------------------------------------------------
----------------------------------------------------------
وز سر سوزن همی جوید سرش
ور نیابد میکند با لب ترش
فردی که خار در پایش فرو رفته در ادامه به جستجوی ان با جسم نو ک تیز که غالبا سوزن باشد میپردازد و چنانچه موفق نشد با اب دهان خویش محل خار فرورفتگی را خیس می نماید و این عمل به یافتن ان کمک می کند
-------------------------------------------------------
خار در پا شد چنین دشواریاب
خار در دل چون بود وا ده جواب
پس تجسس خار در پا و پیدا کردن ان وقتی این همه مشکل است
لذا اگر خاری در دل فرو رود چگونه میشود پیدا کرد
جواب این سوال رو بده
مسایل السلوک
مولانا با این مثال به یاداوری یک نکته مهم اخلاقی انهم شکستن دل میپردازد
دل شکستن گناهی عظیم است حتی ما حق نداریم باعث انکسار دل محرمی شویم تهمت و دروغ ...و خیلی از سخنان نامربوط موجب کسر دل میگردد
داستانی معروفی است
که شخصی برای جمع اوری هیزم هر روز به صحرا میرفت و با سختی روزی خویش را تهیه میکرد
در بیابان با شیری رفیق شد
شیر گفت هر روز من یک اشرفی به شما هدیه میکنم دیگر لازم نیست این همه سختی کندن هیزم رو تحمل کنی
این رفاقت ادامه داشت تا شبی زن خارکن گفت رفیقت رو دعوت کن به پاس خوبی های او شام در خدمتش باشیم.
شیر با دعوتشان شب امد
وقتی غذا را تناول نمود
زن مرد در ان خانه مجاور گفت رفیقت خیلی خوب است اما یک عیب بزرگ دارد و ان هم ریختن اب دهان اوست در داخل ظرف غذا
شیر این سخن راشنید
وقتی مرد امد گفت تبرت را بیاور
مرد تبر را اورد
شبر گفت با تبر محکم بزن به فرق سر من مرد امتناع نمود
ولی شیر تهدید کرد ناچارا این خواسته انجام شد و فرق شیر شکافته شد
شیر رفت و سالی گم شد
بعد یک سال به رفیقش مراجعه کرد
مرد گله مند شد که چرا ما را فراموش کردی
شیر به مرد گفت به فرق من نگاه کن و ببین اثر ضربه تبر هست
مرد نگاهی و گفت نه کاملا خوب شده
شیر گفت زخم تبر خوب میشود ولی زخم زبان خیر
هنوز حرف خانمت در خاطرم هست و فراموش نشده
انکسار قلب مومن گناهی عظیم است
--------------------------------------
خار در دل گر بدیدی هر خسی
دست کی بودی غمان را بر کسی
خارهایی که بر دل در شکستن ان بوجود می اید اگر قرار بود هر کسی ان را درمان کند
چطور امکان داشن که انسان تسلیم اندوه گردد
مسایل السلوک
مولانا در تخصص اولیا الله طبیبان اسمانی این اصل را قایل هست
که هر انسان فرومایه که فقط به علم ظاهر و نظریه پردازی فقط مشغول است
چطور می تواند بدون تصرف در باطن و کشف مشکلات ناقصین دارویی معنایی تجویز نماید
مردانی لازم هست
که هم حرف نگفته دانند و هم نامه نانوشته خوانند
لذا هر انسانی که صادقانه بندگی نماید خداوند به مقدار وجاهت قرب او وی را مورد الطاف بینهایت خویش قرار میدهد
و چون عیسی بن مریم علیه السلام نفس مسیحایی پیدا میکند
-------------------------------------------------
کس به زیر دم خر خاری نهد
خر نداند دفع آن بر میجهد
بر جهد وان خار محکمتر زند
عاقلی باید که خاری برکند
خر ز بهر دفع خار از سوز و درد
جفته میانداخت صد جا زخم کرد
مولانا در ادامه در سه بیت به زیبایی مثالی را می اورد که در ان تاکید میکند
افرادی که در عالم معنویت فقط به ظواهر ایات و روایات بسنده کنند
و در صدد دست یافتن به سیرت ان نباشند
صددرصد مشکلاتی را بوجود خواهند اورد
و این همه تضادها و جنگها که به بنام دین در فرق مختلف است از عدم تصرف به حقیقت است
مولانا میفرماید
اگر در زیر دم الاغی کسی خاری گذارد خر برای دفع ان جفتک خواهند انداخت
و این کار موجب فرورفتن بیشتر خار میشود
لذا باید عاقلی باید پیدا شود و عاقلانه رفع معضل نماید
زیرا الاغ برای رهایی از درد و سوز زخم خار بر می جهد و این عمل باعت ازدیاد زخم و درد میشود
مسایل السلوک
مولانا میخواهد با این تمثیل زیبا عنوان نماید صرف داشتن علم نجات بخش نیست زیرا علم را عقل لازم است
و دانش فاقد تفکر زخم ها و معضلات را بیشتر خواهد کرد
هر عقلی را صاحب عقلی لازم و ضروری است و نقش برگزیدگان همین است
تا همه را از افات ظواهر علم نجات دهند و به باطن دانایی برسانند
هیچ کسی از پیش خود چیزی نشد
هیچ اهن خنجر تیزی نشد
مولوی هرگز نشد ملای روم
تا غلام شمس تبریزی نشد
------------------------------------
آن حکیم خارچین استاد بود
دست میزد جابجا میآزمود
مولانا بعد ان مقدمه طولانی و تمثیل زیبای عقل که جنبه ملکوتی هر فرد هست
و ازبعد خلقت انسان همیشه از عدم تفکر و تحقیق درست متضرر گشته است
میخواهد بگوید نقش طبیب الهی در داستان کنیزک بسیار مهم است
چون صاحب تفکر بود انهم از نوع عقل معاد نه معاش
و ان مرد خدا خارچین متبحری بود و معالجه او اگاهانه بود
زیر عقل واقعی در وجود محرمان و مقربان خداست
---------------------------------------------------
ز ان کنیزک بر طریق داستان
باز می پرسید حال دوستان
ان طبیب اسمانی مانند یک داستان خواستار بازگو نمودن حکایات زندگی کنیزک گردید
و از او در خصوص یارانش سوالاتی نمود
مسایل السلوک
پیر طریقت محرم اسرار مرید است و بیان رازهای زندگی خویش به محرمان الهی موجب گشایش میشود
انبیا سینه ای مالامال از اسرار زندگی امت داشتند و گاها خداوند نیز بعضی از موضوعات شخصی انان را به انبیا وحی فرموده است
------------------------------------------
با حکیم او قصه ها میگفت فاش
از مقام و خواجگان و شهر تاش
ان کنیزک نیز تمام زندگی و نقاط مبهم خویش را یازگو نمود
از محل سکونتش و بزرگان شهرش و هم وطنان دیار خویش صحبت نمود
مسایل السلوک
شخص ناقص و گرفتار بیماریهای اخلاقی چاره ای جز دادن دست ارادت به انسانی کامل را ندارد
هنگامی که ایشان را یافت پیامبر گونه به ولی کامل صادق عامل اعتماد نماید
اونها متفاوت از بشر عادی هستند
انها مظهر تجلی حق هستند و خداوند صفات حمیده را در وجود مقدسشان به ظهور رسانده است
وانها ستارالعیوب هستند و با راهنماییهای الهی خویش موجب فتح و مرتفع شدن مرید خواهند شد
----------------------------------------
سوی قصه گقتنش میداشت گوش
سوی نبض و جستنش میداشت هوش
مرد اسمانی در معالجه کنیز که نماد دنیا است در حالیکه به گفته های او گوش میداد
تمام حواسش به حرکت و جنبش نبض کنیز بود
این بیت مقدمه بیت بعدی است که میفرماید
-------------------------------------------------------
تا که نبض از نام کی گردد جهان
او بود مقصود جانش در جهان
منظور از گرفتن نبض این بود که حساسیت و حرکت ان در ذکر چه چیزی از تعلق دنیا است
و در واقع معشوق و دلبستگی این دنیاش چیست
مسایل السلوک
یکی از ویژگیهای مردان خدا و اسمانیان اینست که زمینیان را با عنایت به دلبستگی انان درمان کنتد
در واقع انسان ناقص تا زمانی نقص دارد که دلبسته زمین است
انگاه که اسمانی شد و از فرش به عرش رسید دیگر به ادنی ترین مخلوقات به چشم مقصود نخواهد گریست
بلکه ارمان او تعالی بیشتر در معنا خواهد بود
و این مهم جز به دادن دست ارادت به مردی صاحب ولایت و کامل امکان پذیر نخواهد بود
-------------------------------------------------------------
دوستان شهر او را برشمرد
بعد از ان شهری دگر را نام برد
حکیم اسمانی بعد از اگاهی از محل سکونت کنیز شروع کرد به یاداوری و ذکر بزرگان و یاران ان دیار
و بعد از ان به ترتیب به سراغ شهرهای دیگر رفت
-------------------------------------------------------
گفت چون بیرون شدی از شهر خویش؟
در کدامین شهر بودستی تو بیش؟
از کنیزک سوال نمود بعد از خروج از شهر خودت در کدامین شهر بیشتر توقف نموده ای
مسایل السلوک
مولانا در این دو بیت به این نکته توجه میکند
که گاها وسعت بت های دلبستگی هر شخص فراتر از یک شهر است و این مهم در کشورگشایی حاکمان به وضوح مشخص است
هر کس بندهای تعلق به مادیات او بستگی به مقدار وسعتی است که ذهن وخیال او در ان به خیال پردازی مشغول است
حالا در هر وادی نفسانی
شهوت قدرت و ثروت و نفسانیت فرقی ندارد
ارزش هر کس در اندیشه اوست
بقول حکیمی که فرمود
هر کس زیبایی اندیشه پیدا کند زیبایی ظاهر را به نمایش نمیگذارد
منظور نابهنجاری و ولنگاری نیست بلکه مشغولیت به ظاهر هست
--------------------------------------------------
نام شهری گفت و زان هم در گذشت
رنگ رو و نبض او دیگر نگشت
مرد اسمانی به ذکر شهر و مختصات ان پرداخت و ازان دیار عبور کرد اما هیچ اثری از تغییر حالت و صورت و جهش ضربان نبض ناشی از هیجان تعلق او مشاهده نشد
-------------------------------------------
خواجگان و شهرها را یک به یک
باز گفت از جای و از نان و نمک
اسم تمامی مهتران شهرها و مکانهای گوناگون و محل مراودات و محاورات و یا ذکر مهمانیها و بزم ها
------------------------------------------
شهر شهر و خانه خانه قصه کرد
نی رگش جنبید و نی رخ گشت زرد
حکیم الهی که از کلیات گویی بهره نبرده بود
لذا به جزییات بیشتر پرداخت و جز جز ونقطه نقطه زادگاه و محل سیر این مسافرت را ذکر نمود
اما نه رگ و عروقی در جنبش نمود و نه رنگ صورتش زرد شد
مسایل السلوک
مولانا در این سه بیت درد تمامی انسانیت که تعلق به عالم ماده است را به کنایه یاداور میشود
بت های درونی هر شخص موانع بزرگ و حجاب های عظیمی است در عدم دریافت و مشاهده حق و عمل بدان و کسب معرفت که خدا فرمود
لکل عمل درجات
---------------------------------------------
نبض او بر حال خود بد بی گزند
تا بپرسید از سمرقند چو قند
این داستان و که حقیقت زندگانی همه ماست
چون اگر در خاطر یاران همراه باشد در مبدا حکایت مولانا فرمود
بشنوید ای دوستان این داستان
در حقیقت شرح حال ماست ان
خلاصه کلام
کنیزک هیچ علامتی مبنی بر گرفتاری او در عوامل مادی مشاهده نگردید تا اینکه ناگهان نام شهر سمرقند از کلام حکیم الهی جاری گشت
نبض جست و و روی .سرخ و زرد شد
کز سمرقندی زرگر فرد شد
کنیزک داستان بعد شنیدن نام سمرقند متغییر گردید بویژه همینکه نام شخص معروف طلافروش و طلاکوب شهر بر زبانش امد
مسایل السلوک
مهمترین حالتی که در انسان گرفتار دنیا است حالت بی اختیاری در حرکات و کلام و رنگ ظاهر می باشد
عاشقان رنگی و مادی رسواترین هستند
عشق هایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
و وادی عشق های مادی وسیع به وسعت خود دنیاست
دنیا طلب و دنیا دوست حریص ترین است چشمان باطنی او حقیر برای درک حق است
حتی معنا را برای ماده عامل است
و شیطان بصورت ابیض و سفیدی به گمراهی وی اقدام میکند
تعصب تهجر و سهو و ریا و حقیر دانستن و باطل خواندن دیگران از جمله انجماد فکری در گمراهی عقیده است
که شیطان بدین وسیله گرفتار متهجر به ظاهر معنوی را گرفتار میکند
و خداوند میفرماید
بعضی فکر میکنند خوب عمل میکنند در حالی که خسران ترین هستند
----------------------------------------------------------
چون ز رنجور .ان حکیم این راز یافت
اصل ان درد و بلا را باز یافت
به محض جنبش رگ کنیزک ان طبیب الهی از سر دردش اطلاع پید کرد
و به حقیقت مشکل کنیز اگاه شد و دانست که بیماری او از نوع گرفتاری عشق است
----------------------------------------------------------
گفت کوی او کدام در گذر؟
او سر پل گفت و کوی غاتفر
مرد خدا پرسید ادرس سکونت ان زرگر کجاست کنیزک در جواب گفت
نشانی ان مکانی بنام سر پل و کوچه ای بنام غاتفر
-------------------------------------------------
گفت که دانستم که رنجت چیست زود
در خلاصت سحرها خواهم نمود
مرد اسمانی فرمود من خیلی سریع مطلع شدم عامل تمام دردهای تو چیست
لذا در رهایی از ان کراماتی مینمایم تا از ان رهایی یابی
مسایل السلوک
مولانا در این سه بیت به نکات ظریف عرفانی اشاره می نماید
اولا مردان الهی صاحب تصرف در ارواح مریدان به اذن پروردگار میشوند
چون انان در مبارزه بانفس به مصداق حدیث نبوی که فرموده است
موتوا قبل من تموتوا
بیمارید پیش از ان که بمیرید
لذا کسی که نسبت به دنیا مرد به معنی زنده خواهد شد
و زندگان معنایی درد گرفتاران ماده و در حقیقت مردگان به ظاهر زنده را به ان نیروی معنایی درمان خواهند کرد
کنای از ادرس شناخت عوامل مادی که موجب گرفتاری دنیا پرستان است
زیرا بیماران دنیایی باید اول علت دلبستگی انان مشخص شود
غالبا افراد گرفتار ماده به بعضی از ارمانهای ماده تعلق پیدا میکنند که حاضرند بقیه تعلقات را که به ان بی قید و بند هستند فدای مقصود خویش نمایند
نکته اخر بشارت به یافتن علت و درمان که این مژده موجب تسکین طالب و مطلوب میگردد
--------------------------------------
شادباش و فارغ و ایمن که من
ان کنم با تو که باران با چمن
طبیب اسمانی خطاب به که کنیزک فرمود
خرسند باش و در امنیت که یقینا من قادر خواهم بود همانند معامله باران با چمن همانگونه در درمانت تاثیر گذار باشم
مسایل السلوک
حسن انتخاب باران و چمن از حیث عرفانی ویژه و خاص هست
در ادبیات عرفانی باران نشانه رحمت و ماحصل باران اب و اب مایه زندگانی و چمن نشانه سرسبزی و رنگ سبز در عرفان نماد حیات جاودانگی و وجه تسمیه حضرت خضر نیز از همین جاست
خضر زمان در باورهای عرفانی که کامل ترین انسان عالم معنا گفته میشود
که دذ هر برهه از دوران وجود دارد
و پیامبر فرمودند
در هر صد سال یک مجدد در دین مبعوث میگردد
-------------------------------------------
من غم تو میخورم تو غم مخور
بر تو من مشفق ترم از صد پدر
فرمود من ندیم تو در اندوه هستم و تو در این خصوص اندیشه بد مکن
زیرا دلسوز تر از صد پدر که نسبت به فرزند باشد هستم
مسایل السلوک
این بیت
حاوی یک صفت حمیده مختص برگزیدگان الهی است
مردان خدا و صاحب تصرف معنوی نسبت به تمام افراد جامعه با هر عقیده وباور مشفق ترین هستند
انها از افعال متنفرند نه از مخلوق
تفاوت خاص و عام در همین نگرش هست
پیامبران برای تک تک انسانیت بمانند فرزند خویش نگران هستند و این صفت در اولیا سنت انبیا است
پدر معنایی جامعه
بندگان خاص پروردگار هستند
لقمان حکیم ضامن غلامی شد و دو سال به جای وی کارگری نمود
و گاها اتفاق افتاده مقربان ضمانت حیوانات را انجام داده که صیاد تا موقع بازگشت حیوان راضی به ازادی صید شده اند
مقامی که اسمانی است نه تنها برای بشریت بلکه دیگر مخلوقات دلسوزی کرده اند
ایا مورد انعام حضرت حق قرار نمیگیرند
زیرا تمام افعال انان بر اساس باور است
-----------------------------------------
هان و هان این راز را با کس مگو
گر چه از تو شه کند بس جستجو
پیک الهی فرمود
مواظب باش که سر این ماجرا را با هیچ کس بازگو نکنی
گر چه شاه که گرفتار توست اصرار به ان داشته باشد
مسایل السلوک
حضرت مولانا در این بیت به وظیفه مرید می پردازد
اگر مرشد در هدایت شاگرد دارای وظایفی است
متقابلا سالک مبتدی و ارادتمند انسان کامل جهت نیل به کمال باید مواردی را رعایت نماید
و مهمترین وظیفه مرید حفظ اسرار است
عالم عرفان پر از رمز و راز است بقول معروف
میان عاشق و معشوق رمزی است
چه داند انکه اشتر می چراند
گویند روزی حضرت صادق علیه السلام
یکی از شاگردانش را که در شهر بغداد بود مردود دانست و در مذمت و پرهیز از مراوده با وی توصیه نمود
شاگرد ناراحت شد به مدینه امد و علت را جویا شد
امام فرمود
دشمنان نقشه هلاکت ارادتمندانم بویژه تو را داشتند لذا با این نقشه محفوظ گشتی
---------------------------------------
گور خانه راز تو چون دل شود
ان مرادت زودتر حاصل شود
چنانچه دل انسان قبر رازهای او گردد و اسرار خویش را پنهان نماید در حل مشکلات موفق تر خواهد بود
مسایل السلوک
مولانا به استناد حدیث
قلول الاحرار قبور الاسرار
یعنی دلهای ازادگان مقبره اسرارست
به این توصیه بزرگ عرفانی صحه میگذارد
که مهمترین وظیفه انسان رازداری اوست
خداوند از صفات قدیم وی محرم اسرار بودن است با کمی تعقل متوجه میشویم که ذات الهی چقدر هر لحظه از بندگانش لغزش مشاهده میکند ولی اسرارشان را پوشیده میدارد
اگر این صفت خدا در بنده او تجلی کند به نهایت درجه کمال اخلاقی رسیده است
پیامبر از خداوند خواست حساب امتانم با من باشد و نزد دیگران رسوا نشوند
خداوند فرمود انان بندگان من هستند حتی حضور شریفت بدان اگاه نخواهد شد
و خدا فرمود
اسرار دیگران را حفظ کنید
تا خدا شما را حفظ نماید
از ورای سر دل بین شیوهها
شکل مجنون عاشقان زین شیوهها
عاشقان را دین و کیش دیگرست
اصل و فرع و سر آن دین شیوهها
دل سخن چینست از چین ضمیر
وحی جویان اندر آن چین شیوهها
جان شده بیعقل و دین از بس که دید
زان پری تازه آیین شیوهها
از دغا و مکر گوناگون او
شیوهها گم کرده مسکین شیوهها
پرده دار روح ما را قصه کرد
زان صنم بیکبر و بیکین شیوهها
شیوهها از جسم باشد یا ز جان
این عجب بی آن و بی این شیوهها
مرد خودبین غرقه شیوه خودست
خود نبیند جان خودبین شیوهها
شمس تبریزی جوانم کرد باز
تا ببینم بعد ستین شیوهها
-----------------------------------------------
گفت پیغمبر که هر سر نهفت
زود گردد با مراد خویش جفت
مولانا برای اثبات پوشیده داشتن اسرار استناد به حدیث نبوی (ع) دارد
استعینوا علی انجاح الحوایج بالکتمان فان کل ذی نعمه محسود
خواسته های خویش را با پنهان کردن براورید
زیرا هر کس دارای حسنی باشد مورد حسادت است
مسایل السلوک
ستاریت در اموزه های دینی جایواه ویژه ای را داراست
وحی و الهام دارای همین مفهوم هست خداوند قادر است با همه بندگانش مکالمه نماید
اما این مهم را مشروط به قرب داشتن نموده است
در قران امده
ای پیامبر اگر بندگانم در مورد من سوال کردند من نزدیکم دعای دعا کننده را اجابت میکنم
پس مرا باورکنند و امر مرا اجابت کنند باشد تا مورد رحم قرار گیرند
در این ایه متبرکه شرط نزدیکی و اجابت دعا به ایمان و باور بنده و پایبند بودن به اوامر اوست
پس هر چه باور و پایبندی بیشتر نزدیکی بیشتر
و قرب بیشتر محرمیت به اسرار را به دنبال خواهد داشت و خداوند با این افراد صحبت مینماید
استنادات قرانی در این خصوص زیاد هست
خدا هم با نبی در قران بوسیله وحی صحبت نموده اند
و هم با ولی بوسبله الهام
انبیا که مشخص هستند
اما خداوند میفرماید ما به مادر موسی وحی کردیم که فرزندت را به اب بینداز و نترس....
و ما به مریم وحی کردیم که به بیابان برو و هنگام زایمان به مردم بگو من روزه سکوت دارم از بچه علت را سوال نمایید
و خلاصه کلام
سر و حقیقت سر بسیار زیبا است
و رازداری در مسایل اجتماعی و ....بسیار راهگشا بویژه حفظ ابروی دیگران که خداوند در هتک حرمت انسان مخصوصا مظلومان و بیکسان غیور است
-----------------------------------------------------
دانه ها چون در زمین پنهان شود
سر ان سرسبزی بستان شود
مولانا در راستای فرمایش بیت قبلی خویش که هر سر نهفته در دل به نتیجه نزدیک تر است
چند مسایل در ایات تکوینی ارایه می نماید
مثال اول اینکه
اگر دانه ها در زمین کشت گردند و در خاک نهان شوتد
راز ان در قانون طبیعت خرمی و سبزی باغ ها خواهد بود
مسایل السلوک
امری که در این فرمایش نهفته است باور به حدیث حضرت رسول علیه السلام هست همانطور که ما در کاشت بذر هر محصولی باور داریم که نتیجه ان میوه و حاصل ان است
در ایات و روایات انبیا و اولیا به همان طریق معامله ایمانی نماییم
-------------------------------------------
زر و نقره گر نبودندی نهان
پرورش کی یافتندی زیرکان؟
تمثیل دوم
عقیده قدیمی هست که تمامی تاثیرات تکوینی در حرکت کواکب هست
طبق همین باور
میفرماید
اگر طلا و سیم در اعماق زمین مخقی نمی شد
ایا امکان داشت بوجود ایند
مسایل السلوک
روح انسان که ارزشمندترین خلقت خداوند هست در جسم مادی و خاکی پنهان شده هست و نابود شدنی نیست
و خداوند روح الهی و اسمانی ما را در حفاظ جسمانی قرار داده است
مولانا محمود حسن دیوبندی در تفسیر ایه
انک لا تسمع الموتی
در تفسیر کابلی به این مطلب اشاره فرموده
که مراد از مردن جسم هست نه روح کما اینکه در حدیث شریف هست هنگام ورود به قبرستان بگویید
السلام علیک یا اهل القبور
سلام بر ارواح هست که هستند و به اذن پروردگار میشنوند نه جسم که میت میشود
و مراد از مردن از بین رفتن جسم هست نه روح
مطلب فوق در تفسیر این ایه متبرکه در بخش فایده ذیل این ایه با اندکی تلخیص در جلد پنجم سوره فاطر امده است
--------------------------------------------------
وعده ها و لطف های ان حکیم
کرد رنجور را ایمن ز بیم
بشارتها و نویدها موجب دلگرمی کنیزک گردید و باعث ایجاد امنیت از خوف بیماری شد
مسایل السلوک
یکی از وظایف بزرگ انبیا و اولیا ابلاغ بشارت و سعادت است
روح و روان ادمیت با سخنان مسرت بخش و صادقانه سلیم تر خواهد بود
و یکی از وظایف تمامی انسانها ایجاد امنیت روانی برای هم نوعان است که این مهم جز به بشارت و تحسین ایجاد نخواد شد
خداوند در قران فرمود
اگر مورد تحیت قرار گرفتید بهتر از ان تحیت گویید یا حاقل همان تحیت را برگردانید
---------------------------------------------------
وعده ها باشد حقیقی دلپذیر
وعده ها باشد مجازی تاسه گیر
بشارت های مبتنی بر صداقت و حقیقت بسیار دلنشین است و متقابلا بشارتهای دروغین پریشانی و بی قراری به دنبال خواهد داشت
مسایل السلوک
یکی از وظایف انبیا در قران بشیر و نذیر بودن است
پیامبران در اجرای این امر ماموریت دارند
به تبعییت از این سنت اولیا هم انجام وظیفه می نمایند
و همگان به صداقت و درستی به این امر اهتمام ورزیده اند و این دلنشینی و جذابیت در گفتار انان از صدق انان است
که خداوند فرمود
صادقان را راستی شان نفع میرساند
-----------------------------------------
وعده اهل کرم نقد روان
وعده نااهل شد رنج روان
تمثیل دیگر مولانا در این فرمایش مبنی بر ضرورت صدق در وعده هاست
مولانا وعده اهل سخاوت را مانند پول رایج و معتبر میداند و از ان به نقد روان یاد می کند
و وعده کذب و مضحک را موجل درد و الم فراوان میداند و نتیجه ان قسی القلبی و ظلمت را بدنبال خواهد داشت
قصهٔ رنجور و رنجوری بخواند
بعد از آن در پیش رنجورش نشاند
پادشاه داستان حکایت بیماری معشوق مجازی خویش یعنی کنیزک را برای طبیب اسمانی باز گو نمود
و در ادامه او را در حضور کنیزک بر بالین وی برد
مسایل السلوک
همانطور که قبلا گفته شد کنیزک نماد مادیت و پادشاه سالک راه است و مرد الهی پیک اسمانی حق
مولانا اراده دارد به مرید اموزش دهد که انسان نافص در حضور مرد خدا
او را از تمامی تعلقات خویش اگاه کند
در واقع او را بر بالین مریضی نفس خویش حاضر نماید
----------------------------------------
رنگ روی و نبض و قاروره بدید
هم علاماتش هم اسبابش شنید
ان مرد خدا به محض حضور به معاینه کنیزک پرداخت
رنگ و صورت و نبض و ادرار او را معاینه نمود
و نشانه های بیماری را از زبان کنیزک شخصا شنید
مسایل السلوک
مولانا به کنایه میفرمایدنفس شمارا باید طبیب روحانی معالجه باطنی کند
انسان دنیا پرست بیمار است و بیماری هر شخصی با دیگری متفاوت لذا تجویز دارو متفاوت زیرا درمان سالک تایب گوناگون هست
پس باید همانطور که یک مریض خویش را به پزشک میسپارد
و تابع اوست
متعلقین مادیت هم باید با تمام طیب خلطر تابع درمان پیر کامل باشند
----------------------------------------------
گفت هر دارو که ایشان کردهاند
آن عمارت نیست ویران کردهاند
ان حکیم الهی فرمود
تمام معالجات طبیبان ظاهری درمان نبوده چون انان علم امیخته به کبر و غرور داشتند
لذا نه تنها کمکی به درمان کنیزک تداشته بلکه حالش بدتر و عمیق تر گشته
مسایل السلوک
درمان مرضهای تاریکی درونی انسان مبتلا نیاز به متخصص روح است
پس نمیشود معالجلات رزایل اخلاقی را در نیل به کمال با علوم ظاهری معالجه نمود
دل بستن به عالم های ظاهر و مغرور علاج واقعه نیست
حتما باید دانایی روشن ضمیر موجود باشد
رسول خدا فرمودند
پناه بر خدا از علمی که به ادم شدن ما کمک نکند
شخص بهایی فرمود
علم فقه علم تفسیر و حدیث
باشد از تلبیس ابلیس خبیث
اگر صاحب تخصص فاقد معنویت و حقیقت یافتید
او حتی راه خودش را بلد نیست
چه بسا بیسوادانی که به حقیقت معنا دست یافته اند
در دارالعلوم دیوبند شخصیت های بیسواد اما صاحب حال و کمالی هستتد
که بزرگان ان منبع علمی برای سیر کمالات باطنی به محضر انان حاضر میشوند
عطار میفرماید
احمد حنبل امام عصر بود
شرح علم او برون از حصر بود
چون ز درس و علم خالی امدی
زود پیش بشر حافی امدی
امام احمد پیشوای بزرگ فقه و اجتهاد برای طی مراحل معنوی دست ارادت به بشر حافی بیسواد داد
و این انصاف ره بینان هست
که غرور را گذاشته و حاضر برای دریافت واقعیت ها پا را روی نفس بگذارند و خدایی بیندیشند و عمل نمایند
---------------------------------------
بیخبر بودند از حال درون
استعیذ الله مما یفترون
مولانا در این بخش ارزشمند به زیبایی فرق بین عالم ظاهر و عالم باطن را بیان میفرماید
ان طبیبان مغرور چون مسلط به حقیقت علم اگاهی نداشتند
لذا در درمان اشتباه کردند
پناه می برم به ذات خداوند از افترا و دروغهایی که در علوم ظاهری بافته میشود
مسایل السلوک
مولانا حال درون و حال برون را متفاوت میداند
مولانا سربازی میفرماید
اگر صاحب علم ظاهری وارد وادی طریقت شود و زیر نظر انسان کامل به کسب معارف پردازد انگاه به حقیقت علوم اکتسابی دست پیدا مبکند
و دیگر اشتباهات و افترا های وی به حداقل میرسد
این همه اختلافات علوم ظاهر ناشی از عدم دریافت الهامی باطن حقیقت علوم است
حافظ شیرازی میفرماید
هفتاد دو ملت گرفتار غرور در دانسته های خویش
چون نیافتند حقیقت ره افسانه زدند
خداوند در قران میفرماید
خدا نگاه نمیکند به صورتهای شما
بلکه نگاه میکند به سیرت شما و اعمالتان
-----------------------------------------------
دید رنج و کشف شد بروی نهفت
لیک پنهان کرد وبا سلطان نگفت
مرد اسمانی در معالجه درد کنیزک را مشاهده کرد و راز ان بیماری برایش مشخص شد
ولی ان را مخفی نمود و با پادشاه که سالک است بازگو نکرد
مسایل السلوک
اولیا خدا رازهای باطنی افراد بدون اذن پروردگار عنوان نمکنند
و حتی معمول است که فکر خودشان را هم بدون مشغول نمکنند تا به تکرار ان بپردازند
بر خلاف ناقصین که در پرداختن به اسرار دیگران هم در ذهن و هم بر ملا کردن ان کوشا هستیم
--------------------------------------------------
رنجش از صفرا و از سودا نبود
بوی هر هیزم پدید آید ز دود
درد کنیزک از بیماریهای ظاهری مثل سودا و صفرا نبود
چون بوی هر اتشی که مواد قابل اشتعال ان چیست از دود حاصله مشخص میشود
انسان عاشق دچار زرد رنگی میشود ولی ان عوارض متفاوت از زردی بیماری جسمانی میباشد
---------------------------------
دید از زاریش کو زار دلست
تن خوشست و او گرفتار دلست
مرد اسمانی و صاحب تصرف متوجه شد که رنجوری کنیزک از بیماری جسم نیست تن و جسم او فاقد عیب و بیماری است
درد او اتفاقا باطنی است و دل کنیزک گرفتار و گرو عشق مجازی است
---------------------------------
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
عشق که گرفتاری درونی است از زار زدن دل مشخص میشود
و هیچ دردی مانند و عظیم تر ازرفتاری دل انسان نیست
مسایل السلوک
دل جایگاه خداست
قلب المومن عرش الرحمان
دل عالم ملکوت است که خداوند فرمود من در کاینات جا نمیگیرم اما در دل انسان مومن جا میگیرم
لذا دل جایگاه خداست اگر غیر خدا در ان جا خوش کرد یعنی جای خداوند را گرفته است
و گرفتاران غیر خدا بیمارترین هستند و ارامش انان به بیقراری و افسردگی مبدل میشود
به همین خاطر باید توسط اهل دل معالجه گردد
که مولانا در این حکایت مفصل بدان می پردازد
--------------------------------------
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست
هیچ شباهتی بین بیماری دل و جسم وجود ندارد هر کدام از جنس دیگری است
و در میان بیماری به اهمیت ان دردی نیست
بلکه عشق مانند دستگاه اسطرلاب که به رازهای اسمان اگاهمان میکتد عشق هم به حقیقت خورشید درونمان اگاهی دارد
----------------------------------
عاشقی گر زین سر و گر زان سرست
عاقبت ما را بدان سر رهبرست
عشق اگر واقعا عشق باشد خواه از نوع مجازی و خواه حقیقی نهایتا ما را سر منزل مقصود که همان عالم الهی است هدایت می نماید
----------------------------------------
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
هر مقدار توانم را به کار گیرم که بتوانم حقیقت عشق را بیان کنم و به تفصیل ان بپردازم
هنگامی که به وادی عشق نزدیک میشوم شرمسار از عظمت او میگردم
مسایل السلوک
عشق قابل تعریف نیست اینجاست که گویند
این راه رفتنیست نه گفتنی
در نگنجد عشق در گفت و شنید
عشق دریایی است قعرش ناپدید
-------------------------------------------------
گرچه تفسیر زبان روشنگرست
لیک عشق بیزبان روشنترست
گر چه زبان و بیان در روشنگری یک مطلب تعیین کننده است
ولی عشق وادیی نیست که بشود حق مطلب را با سخن ادا نمود
و در واقع خود عشق باید خودش را بیان کند
-----------------------------------
چون قلم اندر نوشتن میشتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
قلم در حین نگارش همین که به واژه عشق رسید از عظمت نام عشق و حقیقت ان شکافته شد
مسایل السلوک
عشق حقیقتی ملکوتی است نمیشود با اسباب مادی ان را تحلیل کرد
پرداختن به هر نوع مخلوقی اسباب متناسب با ان را پیدا کرد
قلم و نگارش از دنیای ماده است چطور امکان پذیر است با چیزی ادنی به وادی اعلی پرداخت
----------------------------------
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
قوه عقلانی در خصوص تشریح عشق مانند الاغی که در گل گیر افتاده باشه ناتوان است
اگر قرار باشه در خصوص عشق و عاشقی صحبت بشه لایقتر از خود عشق نیست
مسایل السلوک
انصافا مولانا در خصوص خدمت به عشق و درک ان حق مطلب را به جا اورده
فقط کسی میتواند در خصوص موضوعی این گونه ادعا کنه که خودش به ان حقیقت رسیده باشد
عقل که شاید عظیم ترین و پیچیده ترین خلقت ذاتی هر انسانی است
در برابر توصیف حقیقتی بنام عشق ناتوان است
وقتی عقل که قوه نهانی هر موجود در دریافت صحت و سقم هر موضوعی است
چطور شده که این نیروی بزرگ در وادی عشق بیچاره است
پس بهتر هست راز و رمز عشق و عاشقی را موجودات عاشق درس گرفت
-------------------------------
آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وی رو متاب
خورشید و نورش بزرگترین دلیل برای اثبات خورشید است
پس اگر ادله در خصوص عشق میخواهد بهترین دلیل خود عشق است
مسایل السلوک
وادی عشق چیزی نیست که در نظریهای اکادمیک و حوزوی بشود ان را دریافت کرد
بلکه به میکده و خرابات خراباتیان باید رجوع کرد
احمد حنبل عشق را از بشر حافی اموخت
امام فخر رازی اعتراف نمود به جای این همه دلایل فلسفی و منطقی و روایی ایکاش به خرابات پناه میبردم
امام غزالی فرمود
ما جامه نمازی ز سر خم کردیم
وز خاک خرابات تیمم کردیم
شاید که در این میکده ها دریابیم
ان عمر که در مدرسه ها گم کردیم
-----------------------------------------
از وی ار سایه نشانی میدهد
شمس هر دم نور جانی میدهد
سایه دلیل بر وجود افتاب است اما خورشید نور خویش را به همه هدیه میدهد
در واقع نور او دلیل بر اثبات ذات اوست
مسایل السلوک
این بیت مولانا به یک اصل بزرگ عرفانی میپردازد
و ان هم استدلال وقیاس ان با مکاشفه و مشاهده
سایه در واقع استدلال است
و افتاب به معنی کشف
یعنی عارف گرفتار سایه نگردد و به گفتار بسنده نکند
بلکه بسوی ذات نور سیر نماید
--------------------------------------
سایه خواب آرد ترا همچون سمر
چون برآید شمس انشق القمر
سایه مانند افسانه است که حاصل ان خواب است
اما افتاب حقیقت است که چون طلوع نماید ماه شکافته میشود
یعنی بر اثر تابش خورشید ماه زایل گردد
مسایل السلوک
عشق حقیقت است هنگامی تجلی نماید عالم تکوین که سایه است و مبتنی بر عقل است محو میگردد
در حقیقت انگاه که نور عشق تابیدن گیرد اساس دلیل و برهان متزلزل گردد
-----------------------------------------
خود غریبی در جهان چون شمس نیست
شمس جان باقیست کاو را امس نیست
مولانا در مصراع اول معتقد است غریب تر و عجیب تر از خورشید اسمان وجود ندارد
در مصراع دوم خورشید جان ادم مراد است که جاوید است و فارغ از زمان یعنی دیروز و امروز است
-----------------------------------
شمس در خارج اگر چه هست فرد
میتوان هم مثل او تصویر کرد
خورشید مادی اسمان گر چه بی نظیر و یکتاست
اما قابل تصور در فکر انسان میباشد و میتوان او را در ذهن اورد
---------------------------------------
شمس جان کو خارج آمد از اثیر
نبودش در ذهن و در خارج نظیر
اما خورشید ذات ادم که خارج از عالم محسوسات است در هیچ صورتی نه در فکر و نه بیرون از اندیشه ادمی قابل تصور است
مسایل السلوک
مولانا مقایسه ای دارد بین خورشید جان و ماده
و تفاوت عمیق این دو
لذا اصلا قابل قیاس نیست این دو با هم گر چه در عالم مثال اگر از عظمت جان صحبت گردد به خورشید اسمان تشبیه میشود
----------------------------------------
در تصور ذات او را گنج کو
تا در آید در تصور مثل او
چطور امکان دارد حقیقت خورشید جان را در اندیشه خویش به تصویر در اورد
در حالی که اصلا امکان و گنجایش ان وجود ندارد
---------------------------------
چون حدیث روی شمس الدین رسید
شمس چارم آسمان سر در کشید
حالا که از شمس ظاهر و باطن به میان امد لازم از استاد خودم شمش تبریزی داد سخن را اغاز کتم
زیرا از عظمت و تقدس نام مبارکش
خورشید اسمان باید سر در کشد
مسایل السلوک
احترام به اساتید و پیران عرفان برای مریدان یک امر بدیهی است که تمامی بزرگان عرفان توحه ویژه ای بدان داشته اند
بویژه حضرت مولانا که دیوان کبیر را بنام مرادش شمس بزرگوار نامیده است
پیامبر فرمود
الشیخ فی القوم کالنبی فی الامه
نقش انسان کامل یک امر بسیار مهم در سلوک مرید است
شبلی فرمود
مراد مرده شوی و مرید مرده است
انگونه که مرده تابع غسال است
مرید راه عرفان باید مطیع فرمان پیر باشد
--------------------------------------
واجب آید چونک آمد نام او
شرح کردن رمزی از انعام او
بر خودم واجب میدانم حالا که نام محبوب من امد مقداری از فضایل و اسرار زندگی ایشان را بیان نمایم
مسایل السلوک
مطلب مهمی که مولانا بدان اشاره می نماید
واجب و لازم و ضروری بودن مدح مراد توسط مرید است
و این موضوع گاها موجب اعتراض کسانی که واقف بدان نیستند میشود
ولی سالک نباید ولی نعمت معنایی خویش را فراموش نماید و به این بهانه شرح و بیان کرامات و فضایل اخلاقی و عبادی ....
وی را روشن نمودند شکر و سپاس زحمات محرمان و قطبان ارشاد طریقت است
و این اموزه در کلام پروردگار است
--------------------------------------
این نفس جان دامنم بر تافتست
بوی پیراهان یوسف یافتست
مولانا میفرماید نفس من یعنی حسام الدین که در حقیقت جان من است
دست به دامانم زده و از من تقاضای بیان اسرار زندگی حضرت شمس را مینماید
دقیقا حالات او شبیه به حضرت یعقوب است که بوی لباس یوسف ع را دریافته است
مسایل السلوک
این بیت مولانا حاوی مطالب بزرگ عرفانی است
و بهترین اموزه های عشق
اولا مرید میتواند چنان در جوار و اطاعت مراد صادقانه عمل نماید که بعنوان جان و روان و چشم پیر قرار گیرد
و اینقدر حالات و درخواست های او برای استاد گرانقدر باشد که پیر بخاطر درخواست او عامل خیلی از موضوعات و بیان واقعیت ها باشد
دوما
استاد پیر عرفانی مورد حب و علاقه مرید باید باشد
هر چه پیر تعلق خاطر داشته باشد باید برای مرید ارزشمند باشد
و عشق او نسبت به مراد مراد مثل عشق به مراد خودش باشد
مولانا در وصف شاگردش حسام الدین میفرماید
مکان الروح من جسدی
حسام الدین به منزله روح کالبد من است
----------------------------------------
کز برای حق صحبت سالها
بازگو حالی از آن خوش حالها
حضرت حسام الدین مولانا را سوگند میدهد به بخاطر و حق ان سالهایی که با هم بودیم
مقداری از ان حالات و زمانهای خوبی که با حضرت شمس داشتید باز گو نمایید
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر
حسام الدین تقاضا نمود ای مولانا با شرح حالات شمس زمین و اسمان خرسند گردند
و موجب رشد صد برابری اندیشه و روحانیت ما گردد
مسایل السلوک
موضوع بسیار مهمی که در این بیت نهفته است
شرح حال کاملین و اثرات بر هستی و انسان است که مولانا و بسیاری از اهل دل و کلام و اندیشه بدان باور دارند
مقوله ایست
ذکرو الصالحین عباده
نظر علی وجه المومنین عباده
یاد شایستگان و نگاه به کاملین عبادت محسوب میشود
بدین وسیله است که خیلی از بزرگان به تحریر و تالیف کتب خاص شرح زندگانی و حالات بزرگان اهل معرفت پرداختند
تذکره اولیا عطار
نفحات الانس جامی
مردان دعوت واصلاح ندوی
شاید سه اثر ممتاز در این زمینه است
برکاتی که خداوند بواسطه یاد شایستگانش در زمین و اسمان و عقل و روح ما عنایت میفرماید موجب گردیده این همت صورت پذیرد
--------------------------------------------
تا زمین و آسمان خندان شود
عقل و روح و دیده صد چندان شود
----------------------------------------------
لاتکلفنی فانی فی الفنا
کلت افهامی فلا احصی ثن
مولانا در پاسخ مریدش میفرماید مرا به زحمت و تکلف نینداز چون اکنون در مقام فنا هستم و از من انتظار نداشته باش سخن من عاقلانه باشد زیرا اکنون در نقام محو وفنا هستم
مسایل السلوک
موضوعی بنام صحو و محو در عرفان در حالات عرفا زیاد یافت میشود
هنگامی که در سکر و جذبه حق هستند دیگر انان نمی توانند به رتق و فتق امور که به هوشیاری نیاز دارد بپردازند
لذا مریدان باید بدین دو حالت اشنایی حاصل کنند
و درخواستها و رفتارشان را متناسب با حالات مراد تنظیم نمایند و به مراحعین هم توضیح دهند تا موجب تکدر انان نگردد
----------------------------------------
کل شیء قاله غیرالمفیق
ان تکلف او تصلف لا یلیق
هر مطلبی که انسان کامل در حالت سکر و محو عنوان فرماید
ان را نمیتواند در حالت صحو و هشیاری درک نماید
و اگر در این حالت سخنانی از ایشان صادر گردید مختص ایشان است و مستند برای دیگران نیشت
مسایل السلوک
مولانا به موضوع شطیحات بزرگان میپردازد که در حالت فنا از ایشان صادر میشود
و در کتب و حالات بزرگان این وادی به وفور یافت میشود
نمونش
امام عبدالقادر گیلانی فرمودند
من از اولاد حسن محتبی ام
حجره مسجد جایگاه من است
قدم های من بر گردن اولیا ی روی زمین
این نمونه ها فقط مختص حالات سمر انان است و لا غیر
منصور اناالحق زد
و انان معذور و ماجورند
مولانا در خصوص انا منصور و انا فرعون میفرماید
این انا را رحمت الله در عقب
ان انا را لعنت الله پر عقب
---------------------------------
من چه گویم یک رگم هشیار نیست
شرح آن یاری که او را یار نیست
من چطور میتوانم در خصوص استادی که در واقع یاری بی نظیر بود را بیان کنم؟در حالی که در تمام هستی من حتی رگ هم در هوشیاری به سر نمیبرد.
----------------------------
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر
حسام الدین عزیز
بیان اسرار و فراق ان و خون دل خوردن حاصله از دوری از شمس را فعلا معذورم بدار
و این امر مهم را بواسطه استغراق و بی خویشی من به زمان دیکر موکول کن
---------------------------------------
قال اطعمنی فانی جائع
واعتجل فالوقت سیف قاطع
بعد از این مکالمه عرفانی که بین مرادو مرید اتفاق افتاد
و دلایل عرفانی و حالات حضرت مولانا
حسام الدین خطاب به مولانا عنوان میکتد
من گرسنه معنوی هستم یا پیر بهانه نیاورید به من طعام روحی عنایت کتید
و عجله فرمایید که زمان به سرعت در حال گذر هست
وقت در اموزه های عرفانی جایگاه و معنای خاص داراست
که در بیت بعدی بدان اشاره میشود
---------------------------------------
صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق
نیست فردا گفتن از شرط طریق
حسام الدین میگوید
ای یار همراه ای مراد بزرگوار یک امر مهم که باید بدان توجه داشت وقت است
که صوفی باید در استفاده بهینه از زمان کوشا باشد
و شرط سلوک کار را به فردا موگول کردن نیست
مسایل السلوک
زمان در عالم معنا کنایه از فرصتی که خداوند در دایره امر به شخص صاحب تکلیف عنایت فرموده است
والعصر
سوگند به زمان
به زعم اهل دل همان فرصت الهی است زیرا خداوند در ادامه میفرماید
ان الانسان لفی خسر
هرایینه انسان در خسران است چرا؟
زیرا زمان را قدر نمی داند پس ضرر حقیقی از دست دادن این نعمت بزرگ است
الاالذین امنوا و عملوالصالحات
مگر کسانی که به مقام باور برسند و باور لازمه ان عمل شایسته است
زیرا عمل و باور مکمل هم هستند
و هرکدام به تنهایی کارساز نیست
و در پایان توصیه به حق و صبر دو امر بسیار مهم در شرع مقدس است
انسان همیشه حق طلب باشد و اجرای حق را چه به ضرر و چه منفعت با طیب خاطر بپذیرد
و صبر لازمه ایمان است
زیرا مومن در زمانهای سخت امتحان و ازمون الهی باید صبور باشد
که
ان الله مع الصابرین
-------------------------------------
تو مگر خود مرد صوفی نیستی
هست را از نسیه خیزد نیستی
ای مقصود و مراد معنایی من شما مگر خودتان مرد صوفی که در واقع ابن الوقت هست نیستید؟
قاعذه ای است که اگر موجود را به نسیه واگذاشتید احتمال فنا و فقدان ان هست
مسایل السلوک
مثلی است که کار امروز رو به فردا نیندازید
یا در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
زمان بسیار ارزشمند است
حکایتی زیباست که پیری در بستر مرگ از دانایی سوالی را کرد
حاضران گفتند در سکرات موت این مباحث چیست؟
فرمود بدانم و بمیرم بهترست یا ندانم و بمیرم
پس باید تا لحظات اخر حیات از زمان درست بهره برد
---------------------------------------
گفتمش پوشیده خوشتر سر یار
خود تو در ضمن حکایت گوشدار
مولانا میفرماید
در مقابل اصرار حسام الدین گفتم
راز دلبری چون شمس پوشیده بماند بهتر است
تو خودت در حین حکایت و شنیدن مثنوی به این مهم پی ببر
مسایل السلوک
این بیت مولانا حاوی نکات ظریف عرفانی است
اولا
رازهایی که بین مرشد و مراد است پنهان بماند بهتر است زیرا عواقب خطرناکی بدنبال خواهد داشت کمترین ان برانگیخته شدن حس حسادت و بخالت ناقصین است
این حسد از دوستی خیزد یقین
جون که با دوست غیر گردد همنشین
دوما رازهای این رابطه ناخواسته در دکلمه ابیات اسمانی مثنوی بدان اشاره میشود
که ان کار خداست و مشیت او
سر من از ناله من دور نیست
لیک چشم و گوش را ان نور نیست
------------------------------------------
خوشتر آن باشد که سر دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
بهتر و زیباتر ان خواهد بود که اسرار و رازهای اولیاالله در حین صحبت های دیگران به ظهور برسد
مسایل السلوک
مولانا میفرماید
یک اصلی هست که اگر انسان حرفی برای گفتن داشته باشد دیگران اجبارا بدان خواهند پرداخت
تاثیرگذاران هر عرصه ای مورد التفات همه حتی مخالفین قرار میگیرند
لذا عالم معنا که بیشتر و بهتر مورد توجه است
پس اگر کسی مانند شمس پیامبرگونه عمل نمایید راز زندگی او در حدیث دوست و دشمن خواهد امد
و این امر اولی تر
--------------------------------------
گفت مکشوف و برهنه بیغلول
بازگو دفعم مده ای بوالفضول
اما دلایل مولانا برای مرید عزیزش قانع کننده نیست
زیرا هیجانات درونی افراد با دلایل متطقی و عقلانی خاموش نمیگردد
و حسام الدین تقاضا نمود
التماس میکنم بدون هیچ حجابی و کاملا واضح و روشن و بدون دخل و تصرف حقیقت ان ارتباط را بفرمایید
و منعم نکتید که قانع گردم ای صاحب فضیلت های بسیار
-------------------------------------
پرده بردار و برهنه گو که من
مینخسپم با صنم با پیرهن
ای مولانا استدعا دارم
رازهای شمس را بی پرده بازگو نمایید و صریح و روشن از فضایل ایشان سخن بگویید
زیرا من نمیتوانم با محبوب خویش در حجاب بخوابم
منظور این است که من گواه به حق و حقیقت را بی پرده و بی حجاب میخواهم
--------------------------------------
گفتم ار عریان شود او در عیان
نه تو مانی نه کنارت نه میان
مولانا میفرماید
در مقابل اصرار حسام الدین گفتم
اگر حقیقت شمس را و ذات معنایی او را اشکار نمایم و حقیقت او تجلی کند
هیچ چیز از هر جهت باقی نخواهند ماند
و در واقع نه اثری از تو و نه من و نه جهات مختلف ما
و اینها همه در تجلی ان رفیق شفیق محو و به درجه فنا خواهد رسید
مسایل السلوک
تجلی حقیقی صاحبان معنا موجب سمر و فنا همه خواهد شد
دقیقا مانند تابش خورشید که اگرتجلی حقیقی نماید همه خواهند سوخت و خاکستری بیش نخواهند ماند
لذا فاصله او با مخلوقات موجب شده هر شی بهره کافی را ببرد
--------------------------------------
آرزو میخواه لیک اندازه خواه
بر نتابد کوه را یک برگ کاه
حسام الدین بزرگوار
هر چیزی به اندازه نیکوست لطفا شما هم از افراط دست بردار و مطلوب و مقصود را عاقلانه بخواه
چطور یک برگ کاه از تحمل کوهی بزرگ عاجز است
مسایل السلوک
فاصله کامل و ناقص بسیار زیاد است به اندازه استعداد و توان خویش در عالم معنا باید طالب بود
زیرا گنحایش و تصرف هر فرد به مقدار جاه و مقام اوست
همانطور که انبیا در ذرجات متفاوت هستند
اولیا هم مقدار قرب انان متناسب با مقام اسمانی انان است
و ادعا بیش از گنجایش ذات خویش موجب بوجود امدن مشکلات و سکر فراوان انانست
---------------------------------------
آفتابی کز وی این عالم فروخت
اندکی گر پیش آید جمله سوخت
خورشید با این عظمت که هستی و کاینات از ان روشن است
اگر به اندازه ذره ای از مدار خویش تغییر یابد کل عالم یا خواهد سوخت و یا منجمد خواهد شد
مسایل السلوک
افراط و تفریط در اهر امری مذموم است و در امر معنا به مراتب صعب تر
-------------------------------------------------------------
فتنه و آشوب و خونریزی مجوی
بیش از این از شمس تبریزی مگوی
--------------------------------------------------------------
این ندارد اخر از اغاز گوی رو تمام این حکایت بازگوی
عزیز من داستان شرح فضایل بزرگان بینهایت است و نمیشود برای ان پایانی یافت لذا بهتر ان است که به حکایت پادشاه و کنیزک که هدف اصلی مان است بپردازیم
با سلام و ادب
بازدید کننده گرامی برای استفاده راحت تر از وبلاگ به فهرست موضوعی و آرشیو در طرفین صفحه مراجعه کنید.
بخش 5- ملاقات پادشاه با آن ولی که در خوابش نمودند
دست بگشاد و کنارانش گرفت
همچو عشق اندر دل و جانش گرفت
پادشاه عاشق عشق مجازی هنگام ملاقات مرد اسمانی اغوش محبت و احترام خویش را گشود
و بر دست وی بوسه ادب زد و او را با احترام خاص مخصوص بزرگان معنایی در کنار خویش قرار داد
مسایل السلوک
موضوع مهمی که ملای رومی در این بخش جلیل بدان میپردازد مبحث رعایت احترام برگزیدگان الهی است
بزرگان دارای کبریایی خاص هستند که احترام انان احترام به حقیقت است
مولانا میفرماید
الهی بیزارم ز غیر ذات تو
غیر نبود انکه باشد مات تو
انانیکه که فنا خدایند و افسران درگاه او بینهایت قابل احترام بحدی خداوند در نحوه رفتار در مقابل مردانش غیور هست که پیامبر فرمود
که خداوند به من وحی فرمود
که هر کس دوست من را بیازارد در واقع من را ازرده است و اماده باشد برای جنگ با من
پس احترام و محبت به دوستانش واجب و لازم و ضروری است
قران مملو از این امر است که هر گاه برگزیدگان به نفرین دست را بلند کردند اجابت گردیده
و هرگاه خیری خواستند مقبول حق شده است
انشالله که خداوند ما را در دعای مردان درگاهش شزیک گرداند
سالها باید تا مردی پیدا شود
بایزید اندر خراسان و اویسی در قرن
------------------------------------
دست و پیشانیش بوسیدن گرفت
وز مقام و راه پرسیدن گرفت
این بیت هم در ادامه بیت قبلی در
تکریم مردان خداست که باید ایشان را در جان و دلی خویش جای داد
در مصرع دوم
به این مهم پرداخته میشود که مردان خدا چی نبی چه ولی هر کدام دارای جایگاهی هستند که پادشاه از ان مرد اسمانی از رتبه و راه عقیدتی وی سوال نمود
مسایل السلوک
مولانا سربازی
در فتوای کوه ون میفرماید
هر بنده مقرب به مقدار قربی که دارد دارای جایگاه است
خداوند در سوره بفره اول شروع جز سه میفرمایید
تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض
این انبیا فضیلت دادیم بعضی را بر بعضی دیگر
و این نص صریح کلام وحی همان فتوای فقیه عصر مولانا سربازی در متفاوت بودن جایگاه محرمان خدا میباشد
----------------------------------------------
پرس پرسان میکشیدش تا بصدر
گفت گنجی یافتم آخر بصبر
شاه داستان هنگامی مرد خدا را زیارت نمود در حین اینکه از طریق و مقام ان خکیم روحانی سوال میکرد
او را با احترام به بالاترین جای مجلس کشاند
و گفت نهایتا نتیجه شکیبایی خویش را بدست اوردم چون به ذات مقدس و بابرکت هدیه الهی رسیدم
-------------------------------
گفت ای نور حق و دفع حرج
معنیالصبر مفتاح الفرج
حاکم بدان حکیم الهی عنوان نمود ای هدیه و انعام بزرگ حق و ای زایل کننده تمامی گره ها و مشکلات
تو در حقبقت مصداق واقعی حدیت نبوی ع هستی
که پیامبر فرمود
صبر کلید گشایش است
--------------------------------
ای لقای تو جواب هر سئوال
مشکل از تو حل شود بیقیل و قال
ای پیک اسماتی در حقیقت ملاقات با تو خود به تنهایی پاسخ هر سوالی است
و من باور دارم بدون کثرت گفتار بیهوده مشکل من با تدبیر تو حل خواهد شد
مسایل السلوک
یکی از مواردی که در عرفان بدان اعتقاد هست
دیدار نافذ مردان خداست انان با تصرفی که خداوند به انان عنایت کرده کارهای صعب و دشوار روزمره مردم رو گشایش میدهند
و در وظیفه مهم تر به مشکلات معنایی ناقصین اگاهی دارند به اذن خدا
و برای هر گرفتار نفسی نسخه ای حقیقی تجویز می نمایند
و نهایتا اینکه اهل عرفان جایگاه ویژه ای به نگاه اهل دل قایلند
انان که با یک نظر خاک را کیمیا کنند
ایا بود که گوشه چشمی به ما کنند
کما اینکه صحابه در وادی شریعت از همه امت بصرف نگاه معنای سید عالم ع برتری خاص یافتند
که در دیدگاه مذاهب هیچ کس را در نیل به انان در مقام امکانی نیست
--------------------------------------
ترجمانی هرچه ما را در دلست
دستگیری هر که پایش در گلست
مولانا در این بیت حجت را برای اهل طریق تمام کرده چقدر عالی به توصیف انسان کامل پرداخته
ای ولی خدا تو به رازهای درون ما اگاه هستی و چون دانایی به مشکلات و تعلقات ما پس انانی که در گل مادیات گرفنارند مدد میکنی
مسایل السلوک
ملا رومی
به اهل طریق ارمان عرفان را روشن بیان میفرماید
که ای مرید شخصیت مراد
یعنی تصرف در تمامی امورات
استاد فروزانفر میفرماید
یعنی همانگونه که ملاقات با معشوق برای عاشق پاسخگویی هر سوالی است
وصول به ولی کامل و مرد خدا برای طالب همین حالت را دارد
زیرا پیر تمام مطلوب مرید است چنانکه معشوق تمام ارزوی عاشق است و پس از وصول به مطلوب و معشوق مشکلی در را نمی ماند
پیر مشرف است بر خواطر سالک و از این رو ترجمان و بازگو کننده اسرار و ضمایر او نیز میتواند باشد و چون مرید را به مقام کشف می رساند و در اشراق را به روی او میگشاید حاجت به بحث و مناظره نیست
و مشکلات بی قال و قیل از پیش پای سالک بردارد
و از نظر دیگر سوال و بحث تا وقتی است که وصول حاصل نشده و طالب در راه است
ولی پس از رسیدن و یافتن دیگر محلی برای پرسش باقی نمی ماند
استاد فروزانفر
شرح مثنوی
ج ۱ص ۷۹
--------------------------------------
مرحبا یا مجتبی یا مرتضی
ان تغب جاء القضا ضاق الفضا
این ابیات در استقبال انسان کامل و مدح اوست
افرین خوش امدی ای برگزیده حق و ای مقبول پروردگار
اگر تو از ما دور شوی ما به قضا گرفتار شویم و فضای معنایی ما تنگ خواهد شد
مسایل السلوک
استقبال از مردان برگزیده حق سنت است همانگونه که از پیامبر در ورود به مدینه با دف و خواندن اشعاری در مدح ایشان به عمل امد
گفتن الفاظ محبت امیز در شان مردان خد
ا سپاسگذاری از مقام کبریایی انان است
و در این مراسم الهی چهرهایی ایمان و نفاق تمیز داده میشود
انانیکه در دل نور ایمان دارند از مدح صاحبان ایمان کامل مسرور میگردند و اشک میریزند
و انانیکه چهره نفاق دارند ظاهرا موافق اما در دل نگران و پریشان هستند
و عده ای علنا به مخالفت بر میخیزند
چنانکه در تشریف فرمایی مبارک سید عالم علیه السلام به مدینه هم انصار عاشق بودند هم عبدالله منافق و هم یهودیان و مشرکان ظاهر
خداوندا پناه بر تو از شز گرفتار شدن در نفس اماره
----------------------------
انت مولیالقوم من لا یشتهی
قد ردی کلا لئن لم ینته
این ولی خدا تو بزرگ و سرور ارادتمندان هستی
هر کسی به ستیز و مخالفت با تو قیام نماید و اصرار به ان ورزد یقینا نابود خواهد شد
مسایل السلوک
این بیت در ادامه همان فرمایش قبلی مولانا است
با این تفاوت که
ایشان یک مطلب مهم را گوشزد میکند و به استناد ایه ۱۵ سوره مبارکه علق میفرماید
هر کس در صدد ازار و اذیت انسان کامل ولی خدا اقدامی نماید مطمعنا نابود خواهد شد هم به لحاط زندگانی دنیا و هم به لحاظ کمال ایمان
مردان خدا مورد احترام و حفاظت حق هستند همین بس که در قران یک سوره بنام یکی لز انان یعنی لقمان اختصاص یافته است
------------------------------------------
چون گذشت آن مجلس و خوان کرم
دست او بگرفت و برد اندر حرم
مولانا در پایان مقدمه چیننی میفرماید برای اغاز بخش ششم
و میفرماید
هنگامی ان مجلس تکریم ان مرد اسمانی تمام شد با تمام احترام دست مبارک ان ولی خدا را گرفت و داخل حریم خانه شخصی خویش برد
مسایل السلوک
چیزی که مولانا در این بیت اخیر اموزش میدهد
اعتماد کامل به انسان کامل و گفتن تمام رازهای خویش به وی
زیرا این اطمینان به حصول نتیجه کمک خواهد کرد
تنها انبیا و اولیا مورد اعتماد هستند
زیرا انان مظهر تجلی صفات حق هستند
حق ستارالعیوب است و اولیا مظهر تجلی این صفت و همانطور که رازهای خویش را در دعا به خدا میگوییم
برای محرمان بارگاه الهی بازگو نمودن اسرار خویش بلامانع و ممدوح است
ولکل درجات مما عملوا
درجات هر کس بر اساس عملکرد اوست
نه بر اساس ادعای او و مدعی فقط حرف میزند
پیامبر فرمود
اینقدر عالم و حافظ قران و شهدای به ظاهر ....در اتش دوزخ خواهند سوخت
چون هیچ کدام حسن نیست اگر عملکرد خوب نبود و رضای حق در ان گنجایش نداشت
---------------------------------
بخش4-از خداوند ولی التوفیق در خواستن توفیق رعایت ادب در همه حالها و بیان کردن وخامت ضررهای بی ادبی
با سلام و ادب
به اذن پروردگار شرح بخش جهارم از مثنوی معنوی مولانا را اغاز میکنیم
مولانا در این بخش به اصلی ترین اصل عرفان میپردازد
و ان هم ادب هست
اهل معرفت اصول کاربردی خویش را بر سه ویژگی
ادب
اخلاص
عمل
تعریف نموده اند
و رعایت ادب در تمامی حالات و فهمیدن افات و ضررهای بی ادبی و وخامت ان در فرمایشات حضرت ملای رومی بسیار اموزنده و زیبا است
---------------------
از خدا جوییم توفیق ادب
بیادب محروم گشت از لطف رب
مولانا فرمایش خویش را با پرداختن به این مهم که هر صفت حمیده را باید از خالق ان تقاضا نمود
لذا توفیق ادب را در تمامی رفتار و کردار و پندار فقط باید از رب العالمین خواست
چرا که شخص بی ادب در گام نخست از الطاف الهی بی نصیب خواهد شد
ادب به معنی فرهنگ شرم. حسن خلق......
ادب تحسین رفتار عالی معنوی و تهذیب سخن و فعل است
ادب سند مستمندان و و ارایش اغنیا است
اداب دارای ژرفایی بینهایت است
ادب شریعت
ادب خدمت
ادب حق
ادب حقیقت
این چهار ادب در فرمایشات ابن عربی در فتوحات مکیه ج ۲ ص ۲۸۴
به تفصیل امده است
مسایل السلوک
مرید مبتدی باید نسبت به مرشد خویش تمامی اداب را خالصانه عمل نماید
خداوند در قران فرمود
صدای خویش را از صدای پیامبر علیه السلام بلند تر نکنید
ادب در فرمایشات بزرگان دیانت جایگاه ویژه ای دارد همین بس که در محاورات مردم همیشه این فرمایش شیخ سخن معروف است
که ادب از که اموختی
گفت از بی ادبان
انچه از ایشان در نظرم زشت امد از ان پرهیز نمودم
---------------
بیادب تنها نه خود را داشت بد
بلک آتش در همه آفاق زد
شخص فاقد اداب انسانی در تمامی ابعاد نه تنها خودش متضرر خواهد شد بلکه اتش شومی اخلاق وی در تمامی افاق تاثیرگذار خواهد بود
مسایل السلوک
سنت الهی در زندگی اجتماعی انسان احساس تعهد نسبت به همدیگر است
لذا اگر افراد جامعه در مقابل نابهنجاری دیگران سکوت اختیار کنند و مانع نشوند مطمعنا وبال ان گریبانگیر همه خواهد شد
مثال معروف و رایج در بین جوامع که
اگر بینی که نابیناه به چاه است
اگر خاموش بنشینی گناه است
در ایات کلام وحی در قضیه سامری دقیقا خداوند به مذمت افرادی میپردازد که یا در مقابل منکر سکوت و یا عامل منکر شدند
-------------------
مایده از آسمان در میرسید
بیشری و بیع و بیگفت و شنید
این فرمایش مولانا اشاره دارد به حکایت قوم حضرت موسی (ع) که به دعای ایشان خداوند سفره ای اسمانی که دارای غذای بود بنام من و سلوی هر روز میفرستاد
واین سفره انعام حق بود و بدون معامله و خرید و فروش های معمول انجام میگرفت
مسایل السلوک
خداوند تبارک و تعالی گاها به بندگانش الطاف خصوصی نموده که این اتفاق به کرات برای انبیا و اولیا افتاده است
نمونه دیگر ان غذای بهشتی که برای حضرت مریم علیهاالسلام خداوند میفرستادند
و این هدیه ها برای متقین یا بواسطه دعای متقین صورت پذیرفته است
---------------------------
درمیان قوم موسی چند کس
بیادب گفتند کو سیر و عدس
قوم موسی بعد مدتی معترض شدند که ما بر یک غذا صبر نداریم از خداوند بخواه تا همراه این سفره حبوبات سیر و عدس ....موجود باشد
مسایل السلوک
یکی موارد بی ادبی که انسان مورد غضب حق قرار میگیرد و موجب سلب نعمات میشود
ناشکری در مقابل نعمت ها و تقدیرهای الهی در زندگی است
خالق ما خداست وبه مصلحت ما اگاه تر
لذا انسان به هر تقدیری که در زندگی او از طرف خداوند بوجود امده باید راضی باشد و این خود شکر واقعی است
اینکه انسان از تقدیر خویش در افریده شدن در کدام خانواده و از کدام والدین و کدام شهر و نژاد شکوه نماید
بی ادبی در مقابل حضرت حق هست
لذا بنده مومن در همه حالات راضی به رضای خداست
--------------------------
منقطع شد خوان و نان از آسمان
ماند رنج زرع و بیل و داسمان
لذا سفره الهی و غذای اسمانی قطع گردید و طبق سنت حاکم بر هستی باید برای بدست اوردن روزی تلاش نمایند و این امکان نخواهد داشت مگر با تحمل سختیها که در این بیت از ان بعنوان مشقت زراعت و استفاده از الات کشاورزی بیل و داس اشاره شده
مسایل السلوک
ناشکری در مقابل منعم حقیقی موجب رنجها و گرفتاری است
مهمترین شکر راضی به مشیت خدا و بزرگترین بی ادبی شکوه و ناراحت بودن از تقدیر پروردگار است
--------------------------
باز عیسی چون شفاعت کرد حق
خوان فرستاد و غنیمت بر طبق
در روایت هست قوم حضرت عیسی ع هم بعلت ناشکری طعام اسمانی قطع گردید
لذا حضرت ع وساطت نمودند و حضرت حق دوباره طعام و ارزاق برایشان فرستاد
مسایل السلوک
در این بیت یک امر عرفانی اشاره شده است
غالبا قهر الهی و سلب نعمت بدو ن باز گشت است و دیگر ان نعمت عودت نمیگردد
ولی گاها اتفاق افتاده که خداوند تبارک و تعالی نعمت را مجددا ارزانی داشته
یا عذاب را که وعده داده شده بود منتفی فرمودند
و تمامی این موارد بواسطه بازگشت و ندامت بوده است که خداوند غفور و رحیم است
در این بیت مولانا با وساطت حضرت عیس نعمت ارزانی شد و در عذاب قوم حضرت یونس ع بعد ندامت و توبه امت ایشان حضرت حق جل جلاله تمام علامات عذاب برداشته شد
و قوم یونس ع نجات یافتند
--------------------------
مائده از آسمان شد عائده
چون که گفت انزل علینا مائده
خداوند تبارک و تعالی سفره اسمانی خویش را با دگر به دعای حضرت عیسی ع هدیه فرمودتد
وان هم موقعی اتفاق افتاد که حضرت دستها را بلند کردند و عرض کنند
انزل علینا مایده من السما.....
خداوند تبارک و تعالی بار دیگر نعمت معزول را برگرداند
مسایل السلوک
یکی از موضوعانی که همیشه مورد تاکید اهل معنی طبق اموزه های قرانی است اینکه انسان خاطی افضل است از کساتی که مقرب هستند برای دعا مدد بگیرد
دعای انان به احابت نزدیکتر است
شرط اجابت دعا احابت حق هست گر چه خداوند به فضل خویش جواب ناقصین را هم داده و میدهد
اما کامل محمودتر است به دعا و اجابت دعا
اذکرونی اذکرکم
یادم کنید تا یادتان کنم
و پسران خاطی یعقوب ع از پدر تقاضای دعا نمودند
پس. خیلی زیباست اگر از دیگران بویژه برگزیدگان حق انسان تقاضای دعا نماید
--------------------
باز گستاخان ادب بگذاشتند
چون گدایان زلهها برداشتند
بعد نزول سفره اسمانی مجددا گدا صفتان بعد صرف غذا مقداری از ان را برای ذخیره بر میداشتند که مورد ناپسند خداوند و ظاهر خلاف امر بود
که غالبا این اتفاق ناشی از حرص و طمع است
مسایل السلوک
انسان حریص بر اثر عدم باور همیشه به ذخیره مادیات مختلف میپردازد چون این خصلت ناشی از عدم اعتماد و باور به قدرت مطلق است
---------------------
لابه کرده عیسی ایشان را که این
دایمست و کم نگردد از زمین
بعد مشاهده این صفت مذموم در امت خویش حضرت عیسی ع به انان تضرع نمود که این سفره الهی است و هر نعمت اسمانی حقیقی است و هرگز کم نمیگردد
لذا این سفره دایم است و از نقصان ان بیمی نداشته باشید
------------------------------
بدگمانی کردن و حرصآوری
کفر باشد پیش خوان مهتری
مولانا در این بخش به قانون الهی کفر در وادی ناسپاسی میپردازد
پس تردید داشتن به قدرت خالق و حریص بودن در برابر سفره انسانی بزرگ نشانه کفر است
مسایل السلوک
مولانا به مرید این امر مهم را اموزش میدهد که قرب با یک امر معنوی از جمله مجالست با کاملین را نعمت بزرگ میداند
و سالک نباید ان را بواسطه تملک و زرق و برق مجالس دیگر ترک نماید
در دیدگاه عرفان هنگامی که مرید دست ارادت به پیر روشن ضمیر داد امر او را مقدم بر هر چیزی بداند
حضور در جلسات تعیین شده مرشد و اجرای دستورات وی دارای نکات ظریف معنایی است که گاها با قیاسهای نفسانی ضرر بزرگی متوجه مرید میگردد
------------------------
زان گدارویان نادیده ز آز
آن در رحمت بریشان شد فراز
بر اثر اصرار و ازمندی ان چشم تنگان دنیایی بار دیگر در رحمت الهی بسته گردید و سفره اسمانی قطع گردید
لذا با یک نافرمانی و عدم پیروی از نصایح یک انسان کامل موجب ضررهایی غیر قابل جبران میگردد
چنانکه امت عیسی ع بر اثر بدگمانی و حرص و سماجت خویش در رحمت الهی را بر خویش بسته دیدند
--------------------------
ابر بر ناید پی منع زکات
وز زنا افتد وبا اندر جهات
مولانا با اشاره به ایات و روایات اثر بی ادبی را در نافرمانی خداوند تجسم عینی ان را در صورت های دیگر میبیند
پیامبر فرمودند اسمان بخیل میشود وقتی مردم امساک ورزند
و از عمل زشت زنا بیماریهای واگیر بوجود می اید
مسایل السلوک
مهمترین و برترین بی ادبی استکبار در مقابل اوامر حضرت حق هست و انسان نافرمان تجسم حقیقی عمل خویش را خواهد دید
مگر اینکه توبه نماید
کفر .....سیاتنا
انگاه به فضل الهی تمامی خطاها بعد بازگشت صادقانه دور خواهد شد
-----------------
هر چه بر تو آید از ظلمات و غم
آن ز بیباکی و گستاخیست هم
مولانا میفرماید
تمامی مصیبت هایی که انسان متحمل میشود
نتیجه گستاخی در مقابل امر خداست خداوند در سوره نسا میفرماید
وما اصابک من سیته فمن نفسک....
و ای انسان اندوهی که گرفتار ان هستی حاصل اعمال توست
مسایل السلوک
یک اصلی که بزرگان اهل معرفت بدان معتقدند
که اولا تاریکی و گرفتاری که نتیجه اعمال انسان هست انفرادی است
ولاوازره وزر اخری
هیچ کس حمل کننده عمل کسی دیگر نیست
یعنی شومی پسر نوح ع ربطی به نوح ندارد
و طغیان فرعون و جنایت قابیل ...ربطی به اسیه و ادم ندارد
لذا عقوبت پروردگار در دنیا و اخرت شامل خاطی میگردد
و بیگناهانی که در مجالست گناهکاران متحمل سختی میشوند موجب مقام و قرب و سزا است
-------------------
هر که بیباکی کند در راه دوست
رهزن مردان شد و نامرد اوست
پس هر کسی بی محابا در وادی نافرمانی حق به تعدی بپردازد راهزن مردان خداست
بدین معنی که هم خود مضل وگاها باعث گمراهی دیگران هم میگردد
و در این واقع این نوع انسان در اوج ناجوانمردی و نامردی بسر میبرد
اين ثنا گفتن ز من ترك ثناست
كاين دليل هستی و هستی خطاست
مولانا معتقد است حتی در حالت هشياری نيز نمی توان به درستی حمد و ثنای معشوق حقيقی را گفت.
زيرا همين حمد و ستایش گفتن دليل بر اين است كه عاشق هنوز برای خود در مقابل معشوق خودی احساس می كند و فانی در معشوق نشده است و اين خود خطايی نا بخشودنی است.
پس در واقع عاشق هرگز نمي تواند آن گونه كه بايد و شايد ثنای معشوق خود را بگويد نه در حالت فنا ونه در هوشياری.
-------------------------------
از ادب پرنور گشتهست این فلک
وز ادب معصوم و پاک آمد ملک
اعجاز ادب نه تنها در ایات تکوینی اثر بخش گشته
بلکه اقلاک و افلاکیان به عظمت ادب منور شده اتد
و همچنین فرشتگان ملکوت دارای پاکی و نور و عصمت گشته اند
مسایل السلوک
مولانا میفرماید
ادب خمیرمایه و ریشه تمام پاکیها است
غیر ممکن است نور و هدایتی در هر شخص و مکان و زمانی مشاهده بشه و ریشه ان اب از تربیت و ارزش نداشته باشد
انسان مودب مانند فلک پر نور میشود مانند ملک معصوم و پاک
و انگاه است که نور او هدایت بخش و عصمت او امنیت گر است
------------------------------------
بد ز گستاخی کسوف آفتاب
شد عزازیلی ز جرات رد باب
مولانا در این بخش به زیبایی تاثیر نافرمانی و استکبار از فرمان حق را در امورات دنیوی و ایات تکوینی را بیان میکند
ایشان کسوف خورشید را لز بی ادبی و گستاخی او میداند
وشیطان نیز به سبب عدم اجابت امر مردود درگاه حق گردید
نیکلسون دیدگاه زیبایی دارد
میفرماید
هر گاه خورشید از مسیر مقرر شده تخلف ورزد منحرف میشود و خداوند کسوف را بعنوان تادیب او و در نتیجه نور او را به تاریکی تبدیل میکند
عزازیل نام قدیمی شیطانس است که در ملکوت ماقبل راتده شدن اور ا بدان میشناختند
----------------------------------------------
بخش3-ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجه کنیزک و روی آوردن پادشاه به درگاه اله و در خواب دیدن او ولیی را
شه چو عجز ان حکیمان را بدید
پا برهنه جانب مسجد دوید
شاه حکایت مذکور بعد از مشاهده ناتوانی طبیبان علاج را در دربار شفا دهنده هستی دید و بی وسر و پا بطرف خانه خدا مسجد دوید
مولانا در این بیت به این نکته عرفانی گوشزد می نماید که انسان ناقص بعد از ناامید شدن از تمامی اسباب به رب الاسباب متوجه میشود
خداوند در قران میفرماید انسانها وقتی در سفر دریایی به طوفان گرفتار میشوند و مرگ را نزدیک میبیند با تمام وجود توبه میکنند و از حضرت حق مدد میطلبند و خالصانه ترین خواندن پروردگار در این لحظات ناامیدی است و همین که به ساحل نجات میرسند لحظات گرفتاری دریا را فراموش میکنند گویا هرگز چنین نبوده است
اما انسانهای کامل برعکس ناقصین در تمامی حالات خدا را ناظر خویش میبینند و در بلا و اسایش یکسان هستند
رفت در مسجد سوی محراب شد
سجدگاه از اشک شه پر اب شد
شاه فورا به خدا خدا محل عبادت و دعا رفت و چنان در سجده خدا را فریاد زد و گریه کرد که محل سجده پر اب شد
دو نکته دیگر در این بیت موجود است
اول تعیین مکان انهم مسجد مخل تجمع مومنین برای عبادت مولانا اموزش میدهد که مکان در دعا بسیار مهم هست و در بین امکنه مقدس مسجد بهترین مکان برای عبادت و خواندن است زیرا مسجد محل عبادت عده کثیری از انسانها هست و این مکان بواسطه انجام فرامین خداوند بالاخق فریضه نماز بسیار مقدس و موجب قبولیت نیاز است
پیامبر فرمودند نماز در مسجد ۲۷ برابر نماز فرادی است
و نکته دوم در تاکید بر سجده زیرا این رکن از نماز نزدیکترین حالت بنده به خداست لذا دعا در سجده بهتر و سریعتر مورد اجابت قرار می گیرد
و تاکید بر این مهم که دعا همراه با تواضع و انکسار قلبی و ریختن اشک بسیار ممدوح است
چون به خویش امد ز غرفاب فنا
خوش زبان بگشود در مدح وثنا
هنگامی که شاه از سکر در سجده به خود اند زبان او بسیار زیبا گویا شد در ستایش و حمد حضرت حق جل جلاله و اعظم شانه
این بیت مولانا پر از نکات عرفانی است
فنا. استغراق. محو.صحو.....
بواقع دریایی را در قطره گنجانده است
زبان اسمانی این مرد خدا چه زیبا به تربیت سالکان حق توفیق یافته است .مولانا به حق مردی است از دیار محرمان ملکوتیان که خدا الطاف بینهایت خویش را بر روح و جسم مبارکش ارزانی داشته
هنگامی که شاه قصه توغیق یاد حق پیداکرد و در یاد او فانی شد و ویژگی فنا عدم واقف بودن به خود است
و در این حالت تمام حرکات و سکنات سالک غیر ارادی است اشک او دعا و وجد و ذوق و سماع و نعره عرفانی در این هنگام اتفاق می افتد
ذکروالله وجلت قلوبهم....
هنگامی که یاد خدا در روان انسان اثر کرد دیگر قلب به تکان در میاد و جنبش قلب او موجب حرکت دیگر اعضا میگردد که همه از سکر و بیهوشی جمال است
ودر مرحله صحو وقتی سکر رفت و هوشیاری به سالک برگشت حالت خوش او زمینه ایست برای یاد دوست حقیقی و دعا و خواستن چون انسان بیهوش که اهل دعا نیست اعمال او تحت تجلی ملکوت است و دعا لازمه اش بیداری ایست
و در خالت صحو حالت خوش مناجات بویژه دعا است که او مغز عبادت است
عارف در این لحظات الهی فقط خدا را میبیند و حجابی دیگر نیست زیرا هرگونه حجاب در این حالات بت اوست
یا مجیر یا مجیر یا مجیر
کای کمینه بخششت ملک جهان
من چه گویم؟ چون تو میدانی نهان
مولانا در این فصل جلیل به مناجات ذات حق می پردازد گر چه از شاه حکایت باشد
ای رب کریم که ادنی ترین عطایی که به مخلوقات ارزانی داشتی کل کاینات بود
من به درگاه خبیر و علیم و اگاه به تمام ذرات هستی چه بگویم در حالی که تو از غیب و نهان اگاهی
مولانا
صفت بخشش حق را بیان میفرماید که خدا رحمان است بینهایت بخشنده است
عطای زمین و اسمان ماه و خورشید شب و روز و کوه و دشت و دریا نباتات حیوانات .......
اینها همه نفقه کوچکی از دریای بینهایت عطای اوست
وقتی انسان به وسعت بخشش ذات هستی نظر کتد دیگر شیطان قادر به حبط انفاق او نیست زیرا که مالک ترین مخلوقات و بخشنده ترین انسانها در نظر قدر با کمال احدیث ذره ای نیستند
و این موجب نابود شدن عجب و دیدن خوبش در اعمال بویژه انفاق است
دایره انفاق وسیع و زبان الکن از بیان حقیقت ان
اما کلام وحی میفرماید
لن تنالبر حتی تنفقوا مما تحبون
هرگز به کمال خوبی نخواهید رسید مگر از انچه دوست دارید در راه خدا عطا کنید
چه بسیارند که بعد نزول این ایه جان انفاقها کردند
شاگردی از شاگردان مکتب رسالت باقی بزرگ بخشید
اما چه بسیارند که حسین وار جانشان را در سرزمین بلا تقدیم جان جانان نمودند
به شعار و تظاهر نیست به ادعا بر نیاید مگر به کمال باور
چه بسیارند که وقتی محق شدند بخشیدند
و چنان بخشیدند که هیچ کس نفهمید غیر خدایشان
امین
ای همیشه حاجت ما را پناه
بار دیگر ما غلط کردیم راه
ای ذاتی که همیشه ما در نیازهای خویش پناهگاهی جز درگاه تو نداشتیم
یک بار دیگر باز راه را کج رفتیم
شارحان کنایه از بار دیگر را خطای شاه در بار اول دل دادن به کنیزک و بار دوم توسل به پزشکان دانسته اند
ولی دایره اشتباهات انسان فراتر از اینها است
هر نگاه ما خطورات ذهنی و قلبی ما هر کلام و شنیدن و خوردن ما.....همه میتواند پر از غفلت باشد
عارفی گفت مدت هفتاد سال است استغفار یک گفتن الحمدلله را میکتم
روزی در بازار از دور شعله های اتش را نزدیک مغازه خویش دیدم
نزدیک شدم دیدم مغازه همسایه است
خدا راشکر کردم که مغازه من نبود
ندا امد که چه ادعای بزرگی است این که به گرفتاری دیگری حمد خدای گویی
سعدی فرمود
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند ادمی
لیک گفتی گر چه ندانم سرت
زود هم پیدا کتش بر ظاهرت
مولانا در این بیت جلیل میفرماید
ای پروردگار ما گر چه همیشه فرموده ای من به رازهای نهانی و خواسته های شما اگاه هستم
لیکن شما هم حاجات خویش را بر زبان جاری کنید
خداوند به تمام نیازها و مشکلات بنده اش اگاه است و بقول معروف خدا را نیاز به سفارش نیست
کما اینکه بسیاری از داشته های ما بدون درخواست از ذات بی چونش به ما عنایت شده
اما سنت الهی بر دعا است زیرا خواستن یک نوع عبادت است و خداوند فرموده
ادعونی استجب لکم
بخوانید تا اجابت کنم
شایدم سنت بر این باشه در خیلی از حاجات که ما به زبان حاری سازیم تا اجابت گردد
که دعا مغز عبادت است
چون براورد از میان جان خروش
اندر امد بحر بخشایش به جوش
شاه هنگامیکه با تمام وجود مناجات کرد و زاری او به خروش تبدیل شد دریای بینهایت اجابت دعا فوران نمود و خواسته او مقبول افتاد
در دعا اصرار شرعی لازمه اجابت است دعا در شرع مقدس دارای ادابی است
که با استعاذه حق شروع میشود و صفاتی از بلریتعالی بر زبان جاری گردد و بعد صلوات بر پیامبر و درخواست نیاز خویش و پایان باز هم درود بر سید عالم از جمله موارد سفارش شده در دعااست
گفت ای شه مزده که حاجاتت رواست
گر غریبی ایدت فردا ز ماست
ان پیک الهی در رویایی صادقانه شاه بشارت داد
که ای شاه نیاز و خواسته تو مقبول حق گردید و در صورتی که فردا شخصی ناشناس بسویت امد ان نماینده ماست و ماموریت او الهی است
نکته عرفانی
دیدن رموزی در بیداری در اثبات قبولی حق که در خواب به ما بشارت داده شده یکی لز علامات روحانی و ملکوتی موضوع است
در میان گریه خوابش در ربود
دید در خواب که پیری رو نمود
همانطور که از ظاهر بیت فوق بر می اید شاه در میان گریه حاصله از خروش و وجد سبک شد و به خواب رفت و خداوند در خواب پیری که نماد پیک الهی است به ملاقات وی رفت
این بخش حلیل و ارزشمند نکات عرفانی زیبایی دارد که در اموزه های عرفانی جایگاه ویژه ای دارد
نخست خواب که بعد حصول ارامش انتهای مناجات و عبادات حاصل بشه
خواب در کلام وحی در زندگی انبیا و راهنمایی مقربان همیشه مورد تاکید بوده که در سوره یوسف ع چند بار به ان اشاره شده است
خواب اولیا یا افراد عادی هم جدای از خوابهای احلام الهام حق و راهنمایی های ایشان میتواند باشد
در حالی که عرفا حالت انقطاع از مشغولیت های دنیایی و وصل حالات روحانی است
که بدان مرگ کوچک هم میگویند
ابن عربی در فتوحات مکیه ج ۲ ص ۱۸۳
میفرماید
خواب حالتی است که انسان را از دیدن عالم حس به رویت عالم برزخ میبرد
خواب یکی از هفتاد جز نبوت است
گفت ای شه مژده حاجاتت رواست
گر غریبی آیدت فردا ز ماست
چونک آید او حکیمی حاذقست
صادقش دان کو امین و صادقست
در علاجش سحر مطلق را ببین
در مزاجش قدرت حق را ببین
چون رسید آن وعدهگاه و روز شد
آفتاب از شرق اخترسوز شد
هنگامی که ان وعده ای که پیک حق به او داده بود فرا رسبد و روز شد
و افتاب از شرق طلوع کرد و ستارگان در در نور عظیم خورشید محو گردید
بود اندر منظره شه منتظر
تا ببیند آنچ بنمودند سر
و شاه در منظره که منظور دروازه ورودی بود انتظار موعود را میکشید
تا ان رازی که در خواب به او نشان داده بودند مشاهده کند
مسایل السلوک
بسیار ادله قرانی موجود در کلام حق هست که حضرت حق در رویا اینده و اتفاقات مستقبل را به بندگانش نشان داده است
حضرت یوسف ع هنگام خیانت برادران و سقوط در داخل چاه خداوند اینده برادران و شرمندگی ایشان را کشف کرد
و همچنین ایشان در خواب سجده خورشید و ماه و ستارگان را که دقیقا به تعداد اعضای خانواده بود را رویت نمود
و در بین اولیا هم این اتفاق افتاده که گاها در خواب بسیار از اتفاقات اینده به انان الهام شده
خاطره ای را یکی لز بزرگان سنگان برایم تعریف نمود
که من زخمی از قسمتی از بدنم سالی یک بار پیدا میشد که باید روزها در بستر در وضعیت بدی بسر میبردم
پزشکان در طول دوران نقاهت خوردن لبنیات از جمله ماست را ممنوع کرده بودند
شبی که بینهایت بی طاقت بودم در خواب دیدم از طرف ارامگاه حضرت خواجه محمد معروف به پیر چهار طاق شخصی نورانی به خانه ام تشریف اورد
و گفت بلند شو ماست بخور مریضی ات برای همیشه خواهد رفت
لذا وقتی بیدار شدم بر خلاف توصیه پزشکان به الهام ان خواب روحانی کاسه ای ماست را تناول نمودم
به اذن پرودگار زخم سر باز کرد و تمام عفونت حاصله از زخم از بدنم خارجشد و محل زخم ترمیم یافت
و دیگر اصلا به ان مریضی دچار نشدم
لذا این فرمایش حضرت مولانا امکان ان هست که خداوند به خرق عادت موجب یک امر گردد
والله اعلم
دید شخصی فاضلی پر مایه ای
افتابی در میان سایه ای
جناب پادشاه در دروازه شهر مشاهده کرد فردی بسیار عالم و گرانقدر و نورانی بار رخساری معنوی مانند افتابی که در میان سایه اشکار شده باشد
تشبیه افتاب درسایه مراد روح بزرگ در جسم قالب یک انسان خاکی
افتاب روح او سایه جسم مبارک او
مسایل السلوک
اشتباهی که گاها عامه انجام میدهند که انسامهای مقرب رو بصرف اینکه بشر هستتد فاقد امتیاز بر دیگری میبینند
و گاها اشاره به ایه مباره انا بشر مثلکم یوحی میکنند
در حالی که متوجه نیستند که ان ایات از زبان پیامبر است که میفرمایند
من بشری هستم مثل شما ولی ما نباید عنوان کنیم که ایشان بشری هستند مانند ما
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گر چه باشد در نوشتن شیر شیر
خداوند در مذمت انسانهایی که میگفتند محمد ص انسانی است مثل ما راه میرود در بازارها میخورد و میپوشد و سخن میگوید پس او برتری بر ما ندارد
در حالیکه خدا فرمود او در مقام وحی است
حال سوال از کسانی که این ایه مبارک را دلیل بر عدم تمایز بین انسانها می اورند
لختی فکر کنند فارق از تمامی نفسانیت ایا وحی و الهام و معراج کم امتیازیست
عرصه گیتی مجال همت او نیست
روز قیامت نگر مجال محمد
می رسید از دور مانند هلال
نیست بود و هست.بر شکل خیال
مولانا اوج مدح و ستایش را از مقام کاملین به زیبایی بیان میفرماید
واقعا چه درست فرمودند
که ولی ولی را میشناسد
ان شخص کامل فاضل چنان نورانی و معنوی بود که مانند هلال ماه خودنمایی معنایی داشت
اما ظاهرا چیزی نبود چون خداوند درجات دوستان خویش را در قالب جسم انان پنهان کرده است
و فقط اهل دل قادر به شناخت انان هستند
نیست وش باشد خیال اندر روان
تو جهانی بر خیالی بین روان
مولانا در این بیت به حقیقت خیال میپردازد
چون نیروی تخییل ظاهرا در روح ادم نیست چون به چشم سر قابل شهود نیست
ولی عمیق به این موضوع بیندیشیم به این حقیقت واقف خواهیم شد که جهان بزرگ تکوینی بر حول و محور خیال میگردد
زیرا قوه تخییل در تمامی انسانها موجود است
بر خیالی صلحشان و جنگشان
وز خیالی فخرشان و ننگشان
مولانا در این بیت به نقش تخییل میپردازد زیرا انسانها با قوه خیالی خویش به ستیز و کارزار و مصالحه و همچنین به تنفر یا افتخار نسبت به همدیگر مشغول میشوند
خیال و سرعت تخییل عجیب است
مخیل هم در منکرات و در معروفات افعال خیالی خویش را سیر میکنند
و نقش ان در زندگی معنایی مردان خدا متفاوت از عالم تخییل ناقصین است
زیرا اولیا خیالات حقیقی را سیر میکنند در حالی که اکثرا ناقصین در این امر به اوامر بیهوده و غیر واقع مشغولند
آن خیالاتی که دام اولیاست
عکس مهرویان بستان خداست
مولانا وادی خیالات مردان خدا را متفاوت از عوام میداند
معتقد است که خیالات محرمان درگاه الهی انعکاس زیبا صفتان باغ الهی است
در بستان خداوند پاکیها و کلمات طیبه است و مخلوقات ملکوتی درگاه ایزد منان به تحییت و کبریایی مشغولند
لذا تمامی ان صفات حمیده موجود در ملکوت در مردان محرم پروردگار منعکس شده
و اگر قرار انسان کلمات طیبه را مشاهده نماید
پس در مقربان و منتخبان خداوند جستجوکند
آن خیالی که شه اندر خواب دید
در رخ مهمان همی آمد پدید
لذا ان خیالاتی که خداوند در عالم رویا به پادشاه نشان داده بود همه ان را در چهره مهمان خویش مشاهده کرد
مسایل السلوک
این فرمایش مولانا دقیقا ادله قرانی دارد
که خداوند هنگامی که شخصی از موسی بن عمران ع سوال نمود
که ایا در زمین عالم تر هست
موسی فرمود خیر
گر چه این فرمایش موسی ع درست بود بازم حضرت باریتعالی از این جواب موسی ع ناخوشایند شد
و وحی شد ای موسی شصی هست که مواردی را میداند که شما نمیدانی
لذا موسی تقاضای ملاقات نمود
که خداوند علامات و تهیه اسباب سفر رو به حضرت سفارش نمود
که مفصلا در قران موجود است
که ان شخص حضرت خضر ع بود که داستان بسیار زیباست که خارج از حوصله این مطلب هست
فقط به لحاط مشابهت به این حکایت بدان اشاره مختصر گردید
لذا امکان دارد که الهامی را انسان در خواب از خداوند دریافت نماید
که در عالم بیداری دقیقا شبیه ان اتفاق بیفتد
شه به جای حاجبان فا پیش رفت
پیش ان مهمان غیب خویش رفت
شاه به عوض نگهبان و گارد استقبال خویش شخصا به استقبال مهمان ملکوتی خوبش رفت
و این اتفاق بیشتر از فزط شادمانی و عدم کنترل خود در اجابت دعا و مشاهده حقیقی فرد موعود انجام گرفت
هر دو بحری اشنا اموخته
هر دو جان.بی دوختن بردوخته
هر دو نفر یعنی پادشاه و پیک الهی به راهای بحر اشنا بودند انهم بسیار عالی و شنا کردن در ان را تبحر داشتند روان ایشان گر چه از هم جدا بود ولی در حقیقت یکی بود
مسایل السلوک
مولانا به این دیدگاه عرفانی تاکید مینماید که مقربان الهی در روح پاک مشترکند
لا نفرق بین رسله
بین انبیا هیچ فرقی نیست زیرا همه مظهر تجلی حق هستند
و اولیا هنگامی که در بندگی صادقانه عمل میکنند صفات الهی در انان تجلی می یابد
انگاه که به وحدت وجودی میرسند زیرا اشتراک در صفات حمیده موجب جانهای واحد میشود
جان گرگان و سگان از هم جداست
متحد جانهای شیران خداست
پیامبر فرمود
اگر همه انبیا جمع شوند هیچ اختلافی ندارند چون هدف واحدی را دنبال میکنند
اما تفریق در روان و کردار اهل ادعا ایجاد میشود و ان موجب جدایی ارواح و نهایت وجود کینه و بروز صفات رزیله است
گفت معشوقم تو بودستی نه ان
لیک کار از کار خیزد در جهان
شاه خطاب به ان مامور الهی فرمود حال که با دیده حقیقی میبینم معشوق واقعی در نیل به حقیقت تو هستی نه ان کنیزک
و اما قاعده زندگانی دنیا طوری است که کارها بوسیله کار دیگر به سر انجام رسد
مسایل السلوک
ما انسانهای ناقص متوجه مقصد خلقت نیستم پروردگار هستی تقدیر را طوری رقم میزند تا این فرصت برای همه بندگان حاصل شود
کامل با اندیشه الهی خویش متوجه میشود اما عامه را خالق خوبیها با مبتلا کردن به وادی بلا و مدیریت ان به سر منزل مقصود میرساتد
و این لطف اوست
در این حکایت مقدمتا جان پادشاه گرفتار شهوت به نفس گرددو ان عشق موجب رجوع به خدا در مریضی کنیزک و نهایتا الطاف الهی در فرستادن مردی از دیار اسمانیان
شاید قصه زندگی ما کمی متفاوت تر باشد
ای مرا تو مصطفی من چون عمر
از برای خدمتت بستم کمر
این فرمایش پادشاه تایب است به درگاه خدا
همانطور که سیدنا عمر رض بعد ایمان با تمام هستی در خدمت سید عالم علیه السلام بود
من هم در خدمت تو ای مرد الهی هستم
مسایل السلوک
یک امر بسیار مهم در عرفان هست که بعد دادن دست ارادت (بیعت) به مرشد روشن ضمیر مرید میبایست تمامی حرکات و سکتات او تابع مراد باشد
زیرا مراد به اذن الهی به صلاح او اگاست و از راه پنهان او را به مقصود میرساند
پیامبر فرمود
الشبخ فی القوم کالنبی فی الامه
پیر در میان قوم مانند پیامبر در میان امت است
و عارفی فرمود
پیر مرده شو و مرید به منزله مرده است
در دیار ما شیخی بزرگ بنام خواجه رکن الدینمحمود سنجانی در قرنهای اولیه میزیسته که عجیب تابع مراد خویش بوده و سرگذشت او را عبدالرحمان جامی در نفحات الانس اورده
فقط یک مورد از ادب او که جامی گوید ایشان مدت سیزده سال تمام لوازمات وضو مراد خویش را تهیه و در همین مدت در شهر چشت شریف نقض طهارت ننموده و برای این کار به بیرون از شهر میرفته و تمامی کسانی که به جایگاه حقیقی رسیده اند جز به اطاعت نبوده.
بخش2-عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او
بشنوید ای دوستان این داستان
خود.حقیقت نقد حال ماست ان
مولانا دعوت میکند که ای دوستان همراه گوش کنید این حکایت را که انصافا رازهای باطنی ما انسانها در ان است
شنیدن در اموزه های عرفانی جایگاه ویزه ای دارد
زیرا خداوند یک زبان داده و دو گوش یعنی دو بشنو و یک بگو
اما شنیدن حقیقی با گوش دل امکان پذیر هست
کسانی به کمال خواهند رسید که کلام حق قران و سخنان انبیا و اولیا را درست بشنوند
تمامی انحرافات جامعه امروز از بد شنیدن است
بود شاهی در زمانی پیش از این
ملک دنیا بودش و هم ملک دین
در دوران ماضی .حاکمی وجود داشت که هم سلطنت دنیایی داشت و هم در دیانت پادشاه بود
پادشاهی دو گونه است
پادشاهی دنیا در عالم سیاست میباشد که در روایت حاکم بدان گفته میشود
کما اینکه حضرت رسول فرمودند
سه گروه در دین اگر با هم باشند دیانت همیشه کامیاب خواهد بود
حاکم.عالم و تاجر
ولی پادشاهی معنایی لقبی است تشبیهی که به سرامدان معنی و پیران و مرشدان در محاورات عرفانی گفته میشده گر چه شارحان بعضی به دادن القاب اینگونه به مردان خدا معترضند
از جمله حکیم الامت حصرت اشرفعلی تهانوی ره ان را مخالف شرع دانسته
اما اکثریت نظریه پردازان عرفانی از جمله حافظ و سنایی و عطار.....و از جمله مولانا مرشدان را گاها با لقب شاه خطاب کرده اند
حافظ میفرماید
پادشاهان مرقع پوش بی تخت و کلاه
کافسر شاهی ز شاهان جهان بربوده اند
در شهر خودمان سنگان که ید طولایی در عرفان و معرفی بزرگان طریقت سابقه طولانی در تاریخ اسلامی دارد
دو بزرگ به این لقب معروفند
حضرت شاه میر قوام الدین عارف بزرگ و شارح مثنوی به مثنوی و صاحب کتاب جنون المجانین و تفسیر سوره الرحمن که شرح حال این بزرگوار در نفحات الانس جامی موجود است
و دومین بزرگوار حضرت شاه میر سلطان محمود ملقب به رکن الدین که اولین مرید خواجه ابو معین چشتی سر سلسه چشتیه است که مدت ۱۳ مراتب تربیت روحانی رو در شهر چشت شریف زیر نظر ایشان سپری نموده
وصاحب اشعاری زیباست
کودکی بودم هنوز با اندک سال
کان شاه دلفروز به من گفت تعال
اتفاقا شاه روزی شد سوار
با خواص خویش از بهر شکار
از قضا روزی پادشاه داستان به اتفاق وزیران خویش و مقربان دربار خویش بر مرکوب خویش سوار شد واراده شکار کرد
یک کنیزک دید شه بر شاهراه
شد غلام ان کنیزک جان شاه
در حین شکار و طی مسیر اتفاقا در مسیر راه اصلی کنیزی زیبا مورد عنایت پادشاه قرار گرفت
در حدی شیفته وی گردید که تمام روح وروان او را به تصرف خویش دراورد
مرغ جانش در قفس چون می تپید
داد مال و ان کنیزک را خرید
از انجا که شیفتگی فراوان باعث میشود که شخص برای رسیدن به مقصود خویش هزینه های فراوانی بپردازد
لذا پادشاه قیمت کنیزک را داد و او را خریداری کرد
چون خرید او را برخوردار شد
ان کنیزک از قضا بیمار شد
قاعده ای کلی هست که در نیل به تعلقات مادی اتفاقا این وصالها همراه با نامهربانی های روزگار هست و حضرت مولانا گوش زد میکند که پادشاه که برای رسیدن به کنیزک نماد دنیا و نفسانیت است حاضر شده هزینه هایی را تحمل کند همان قانون نانوشته گریبانگیرش شده و اتفاقا کنیزک پادشاه رنجور گشت
در اموزه های دینی هست که اگر فرد مومنی دچار وسواس نفسانی گردید و در مسیر خطا قرار گرفت دست تقدیر الهی تا حدی که مشروع است با موانع الهی سد راه میگردد
اما اگر اصرار طرف مقابل مزید گردد لطف الهی سلب میشود و این همان صفت رحمانیت حق هست
لطف حق با تو مداراها کند
چونکه از حد بگذرد رسوا کند
ان یکی خر داشت پالانش نبود
یافت پالان گرگ خر را در ربود
این بیت مولانا برای اثبات موضوعی بیت قبلی است و تمثیلی است که روزگار گاها سر ناسازگاری دارد
شخصی الاغی مالک شد اما پالان یا روانداز را نداشت تمام همت خویش را بکار گرفت و پالان اماده شد دست تقدیر الاغ را خوراک گرگی نمود
پالان در ادبیات مردم منطقه بدان (کتل) گفته میشود و این واژه ها ریشه در ادبیات قدیم دارد
من چندی پیش واژه(لته) به معنی پارچه را در ابیات شیخ بهایی مشاهده کردم
کوزه بودش اب می نامد بدست
اب را چون یافت .خود کوزه شکست
این بیت هم در راستای همان بیت قبلی تمثیلی است
فردی کوزه ای داشت ولی هر چه جستجو کرد ابی نیافت و زمانیکه اب را پیدا کرد سبو شکست
تمام افراد هستی سنت اینگونه نیست که به تمام ارمان های خویش دست یابد
قاعده زندگی انسان بر اساس امتحانات الهی است
ان مع العسر یسری
هر ایینه بعد هر سختی اسانی هست و بالعکس
پس انسان هیچ وقت به تمام خواسته های شخصی خود نخواهد رسید
وکمال انسان در عالم دیانت تلاش برای الهی و ایمانی زیستن در پرتو کتاب خدا است
وکسی که اسمانی زندگی اختیار کرد همه تقدیر خیر و شر خوب است چون از جانب دوست است
شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست
گفت جان هر دو دست شماست
هنگامی که کنیزک این نماد شهوت مریض گشت پادشاه برای مداوا تمامی پزشکان مناطق مختلف را گرد اورد
و گفت جان کنیز و پادشاه در گرو درمان شماست چون شاه هم حان او چنان شیفته کنیز گردیده که درصورت فنای او شاه هم از بین خواهد رفت
جان من سهل است جان جانم اوست
دردمندو و خسته ام درمانم اوست
شاه عنوان کزد ای پزشکان این رو بدانید چنان شیفته وجود کنیزک جان و جسم و روانم گردیده که احساس میکنم در جسم در غالب یک روح هستیم لذا حان من اسان است او جان جانم هست و افسرده و غمگین از تعلق خاطر به اوهستم درمان در واقع درمان کنیزک هست
این ادعا بک اصل در فنا است و یکی از وادی های عرفان فنا در معشوق است
و عاشقان حقیقی وقتی در بینا شدن به جمال حضرت حق چنان مست میشوند که خورد و خوراک و فکر و تمامی سرمایه انها یاد مقصود است
اگر ابراهیم به اتش رفت در فنا دوست بود
تمامی انبیا و خاصان به مقدار قرب خویش در دیدار معشوق سکر و وجد و ذوق میگیرند
هر که درمان کرد مر جان مرا
برد گنج و در و مرجان مرت
گاها انسانهای گرفتار عشق مجازی چنان در سکر معشوق قرار میگیرند که حاضرند تمام هستی خویش را فدا کنند
پادشاه داستان خطاب به طبیبان گفت هر یک از شما حکیمان درد کنیز که به منزله جان من است درمان کنید گنج هپ و مرواریدها و مرجان خزاین من تقدیم شما
اما در عشق حقیقی عاشق معبود باید تمامی هستی از جان و مال و ابروی ....خویش را فدای رب العالمین نماید
یک امر که در عشق مشهود هست کسی که گرفتار عشق حقیقی و مجازی گردید دیگر حسابگرانه با دنیای خویش برخورد نمیکند
تنها برای او فقط مقصود و رضایت او و وصال او ارزشمند است و لاغیر
این ویژگی عشق است
جمله گفتند که جان بازی کنیم
فهم گرد اریم و انبازی کنیم
مولانا در این بیت به یک امر مهم اشاره دارد
و ان اینست که اهل دنیا که طبیبان نماد است در برخورد با سخاوت انسان عاشق سواستفاده گر میشوند
و هدف خویش که نیل به مادیات است در ایراد سخنانی در جهت طیب خاطر عاشق می بینند
و طبیبان گفتند همه تمام تخصص خویش را بکار گیریم و چاره درمان را پیدا خواهیم کرد
و این قول محکم به طمع در و مرجان است
کمنیستند عاشقان الهی که هستی خویش را حتی در یاد شنیدن نام معشوق فدا کرپند
کشف الاسرار میگوید
روزی جبرییل از خدا پرسید چرا ابراهیم خلیل الله است
خدا فرمود برو ای امین وحی هم اکنون ابراهیم در بیابان تعداد هزار بز به چرا برده است نام من را بخوان
جبرییل رفت و به شکل پیرمردی به ملاقات خلیل ع و گفت الله
خلیل فرمود نام معشوق من را بردی چه میخواهی گفت گوسفندانت را
ابراهیم همه را بدو بخشید
گفت من امین وحی هستم امتحانت کردم گوسفندان را نمیخواهم
ابراهیم فرمود چیزی در راه خدا دادیم دیگر نمیگیریم
و خدا فرمود جبرییل گوسفندان را رها کن و امروز بزهای کوهی از نسل گله ابراهیم هست
فنا فی الله
داستان عشق اویس به پیامبر علیه السلام
فنا فی الرسول ع
و داستان عشق مولانا به شمس
فنا فی در پیر
در عشق زنده باید
کز مرده هیچ ناید
انکو به عشق زنده
کز او عشق زاید
هر یکی از ما مسیح عالمیست
هر المرا در کف ما مرحمی است
ان پزشکان در برابر در خواست شاه گفتند هر کدام از ما طبییان دانشمند زمان خویش هستیم و تخصص داریم مسیح به معنی دانا و عالم و برای دردی دلروی مخصوص را داریم و در اصطلاح دست ما شفای هر بیماریست
گر خدا خواهد نگفتند از بطر
پس خدا بنمودشان عحز بشر
سواستفادگران دنیایی در هر حرفه و شغل هستند
در این حکایت طبیبان از غرور و تکبر و اطمینان کاذب خویش تقدیر الهی را که هو الاقاهر فوق عباده فراموش کردند
لذا خداوند عاجزی و درماندگی در عدم درمان کنیز را نشانشان داد
مولانا در این فصل یک نکته عمیق عرفانی را بیان میفرماید
و ان هم توکل برخدا در همه حالات و واگذار کردن نتیجه افعال را فاعل حقیقی و باور این مهم که فقط خدا فیصله کننده نهایی و حقیقی است
نستعین و بالله
توکلت و علی الله
لا حول و لا قوه و لا قدرت الا بالله
ترک استثنا مرادم قسوتی است
نی همین گفتن که عارض حالتی است
چقدر زیبا حضرت مولانا در این بیت غرض خویش را از توکل بر خدا در افعال بیان فرمودند
که مقصدم از اگر خدا بخواهد
ان حالت بیخبری و غفلت همراه باقساوت باطن است که بر انسان غالب اید
و مذمت کردن لق لق زبانی در یاد خداوند باریتعالی
مهمترین امری که اهل دل بدان تاکید دارند باور باطنی و نیات درونی خالص و پاک در تمامی وظایف الهی انسان است که مثمر ثمر هست
و خداوند فرمود
ما نگاه نمیکنبمبه اعمال و صورت افعالتان بلکه نگاه مبکنیم به نیات وشما و خلوص در کردارتان
ای بسا ناورده استثنا بگفت
جان او با جان استثناست جفت
هر بیت مولانا از فرمایش قبلی او در اموزش یک امر عرفانی در جهت نیل به کمال در اعمال شایسته از دیگری زیباتر
به کثرت انسانهایی هستند که زبانشان به الفاظ چون الحمدالله انشالله توکلت علی الله.........
مشغول است اما نتوقفند در لفظ
متاسفانه لفاظی حتی دربعد عبادی اکثریت ما بندگان خدا را گرفتار کرده و از اصل حقیقت کار دور افتاده ایم
اما در میان همین بندگان هستند قلیل من عبادی الشکور
هستند افرادی که شاید انشالله را به زبان حاری نکنند اما تمام وجود و اعضایشان توکل و توسل بر خدا است
عارف میگوید لاتاثیر الاالله و این مهم را با تمام ظاهر و باطن فریاد میکشد
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
ای برادر سیرت زیبا بیار
ایضا
ما در درون را بنگریم و حال را
نه برون بنگریم و قیل وقال را
هرچه کردند از علاج و از دوا
گشت رنج لفزون و حاجت ناروا
آن کنیزک از مرض چون موی شد
چشم شه از اشک خون چون جوی شد
کتیزک قصه بر اثر بیماری نحیف و لاغر گردید و پادشاه هم در سوختن بیماری معشوق خویش ناله و فغان کرد و اشک ریخت و بر اثر کثرت گریه جوی های اشک در صورتش نمایان گشت
دنیا و تعلق به ان همراه گرفتاری است و پریشانی و حیرانی محصول دلبستگی مادی است که ارامش را از حیات صاحبش دور می نماید
و عاقبت ان جز رسوایی و بیچارگی چیزی نخواهد بود
از قضا سرکنگبین صفرا فزود
روغن بادام خشکی مینمود
هنگامی اراده حق بر عدم درمان دارویی باشد نه تنها موجب بهبودی نمیشود بلکه نتبجه معکوس خواهد بود
و اذا مرضت فهو یشفین
ان هنگام که مریض شوم شفا در دست توست
این کلام ابراهیم ع در قران هست
و اتفاقا سرکنگبین که برای درمان صفرا بود موجب صفرای بیشتر شد و روغن بادام که باعث رطوبت بدن میشود بر خشکی بدن می افزود
از هلیله قبض شد اطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت
این بیت هم در ادامه همان بیت قبلی است هلبله نتیجه معکوس داد درست مانند اینکه در خاموش کردن یک اتش اب که خاصیت اختفا دارد خاصیت نفت را گرفته باشد
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 15
بازدید هفته : 258
بازدید ماه : 475
بازدید کل : 14266
تعداد مطالب : 125
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
|
||
![]() |
![]() |
![]() |
