بخش 13-آموختن وزیر مکر پادشاه را

------------------------------------------

او وزیری داشت گبر و عشوه ده

 کو بر آب از مکر بر بستی گره

حاکم یهودی وزیری داشت بسیار زرنگ و در کیس بودن چنان بود که اگر اراده میکرد اب را مانند نخ گره میزد

گره زدن اب کنایه از تبحر زیاد است که در مثال های مراوده ای زیاد به چشم میخورد

-----------------------------------------

گفت ترسایان پناه جان کنند

 دین خود را از ملک پنهان کنند

 

وزیر خطاب به حاکم جهود گفت

مسیحیان از ترس جانشان دین خویش را مخفی مینمایند

مسایل السلوک

مخفی کردن دیانت طبق شریعت هنگام خوف جان جایز است

اما کاملین متفاوت هستند

حکایتی است در منقبت سیدنا بلال رض هنگامی که ایمان اورد اربابش امیه بن خلف در گرمای تابستان سنگهای بزرگ را روی سینه مبارک میگذاشت و با شلاق او را مجازات میکرد

ابوبکر رض وقتی صدای ناله بلال راشنید وی را نصیحت کرد ایمانت را کتمان کن

بلال قبول کرد اما فردا مجددا صدای احد احد سیدنا بلال شنیده شد

ابوبکر گفت مگر نگفتم ایمانت را پنهان بدار

گفت یا ابی بکر نمیتوانم

و به این طریق سیدنا ابوبکر ترقیب یافت تا این گوهر ایمانی را خریداری و ازاد نماید

--------------------------------------

کم کش ایشان را که کشتن سود نیست

 دین ندارد بوی مشک و عود نیست

 

وزیر گفت

ترسایان را کمتر هلاک کن زیرا در هلاکت انان فایده ای نیست

زیرا دیانت که همانند عطر و مشک نیست که دارای بوی خاصی باشند

و نمیشود به تمسک زور مردم را از عقیده برگرداند

----------------------------------------

سر پنهانست اندر صد غلاف

 ظاهرش با تست و باطن بر خلاف

 

راز چیزی پنهان است و دیانت نیز راز است لذا یک امر قلبی قابل تمییز دادن نیست

ممکن افراد ظاهرش با تو باشد اما در نهان خویش مخالف باشند

بقول معروف

تا مرد سخن نگفته باشد

عیب و هنرش نهفته باشد

--------------------------------------------

شاه گفتش پس بگو تدبیر چیست

 چارهٔ آن مکر و آن تزویر چیست

 

حاکم یهودی گفت با این استدلال راه حل ان را بیان کن

و راه مبارزه با حیله کتمان دیانت چگونه است

----------------------------------

تا نماند در جهان نصرانیی

 نی هویدا دین و نه پنهانیی

 

 

وزیر من انتظار دارم تدبیری نمایی تا در جهان یک نصرانی نماند

نه ان کسی که تقیه دیانت نماید و نه انکس که اشکارا اعلام مسحییت نماید

----------------------------------

گفت ای شه گوش و دستم را ببر

 بینی‌ام بشکاف و لب در حکم مر

 

وزیر خطاب به شاه گفت

ابتدا باید دستور دهی گوش و دست من را قطع نمایند

و بینه من را هم شکافی بیندازی

------------------------------------

بعد از ان در زیر دار اور مرا

تا بخواهد یک شفاعتگر مرا

 

در مرحله بعدی نقشه من را به زیر چوبه دار ببر که بر دارم زنی

اما با ترفند یکی بیایید و ضامن من شود تا از مرگ من صرف نظر نمایی

--------------------------------------

بر منادی‌گاه کن این کار تو

 بر سر راهی که باشد چارسو

 

و اتفاقا این سناریو باید در محل اجتماع مردم باشد یعنی همه متوجه گردند

لذا این کار را در جایی پر ایاب و ذهاب و دقیقا در محل چهار راه شهر انجام بده

----------------------------------------------

انگهم از خود بران تا شهر دور

تا دراندازم در ایشان شر و شور

در مرحله بعدی دستور بده من را به مکانی دور تبعید کنند

تا بدین وسیله در میان مردم شر و شور بوجود اورم.



تاريخ : پنج شنبه 5 فروردين 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 16:4 | نويسنده : مولانا سنگان |

بخش 12-داستان آن پادشاه جهود کی نصرانیان را می شکت از بهر تعصب

بود شاهی در جهودان ظلمساز

دشمن عیسی و نصرانی گداز

عهد عیسی بود و نوبت آن او

 جان موسی او و موسی جان او

 

این اتفاق در دوران عیسی ع جریان داشت

و درحقیقت عیسی جان موسی و بود و موسی جان عیسی

مسایل السلوک

در خصوص اتحاد جان انبیا  ایه ۸۴ سوره انبیا است

لانفرق بین احد منهم

ما هیچ فرقی بین انبیا نگذاریم

زیرا حقیقت جان انبیا یکی لست هر چند در ظاهر جسمانی متفاوت باشند

وحدت روحانی و نوری انبیا و اولیا امری بدیهی است

--------------------------------------

شاه احول کرد در راه خدا

 آن دو دمساز خدایی را جدا

 

شاه یهود با افعال متعصبانه خویش و دو دیدن انها ان یاران خدایی و دو نبی برگزیده و بزرگوار را از همدیگر جدا میدانست

مسایل السلوک

مولانا در این مبحث اصرار به یک حقیقت دارد

متاسفانه اهل قشر و تعصب و دیدگاههای سطحی فاقد عقلانیت بین برگزیدگان خدا فرق میگذارند

و این تفاوت در احول بودن انهاست

همه مقربان از نبیین و صدقین و شهدا و صالحین در یک اصل مشترکند

و ان باور به خدا و عمل شایسته است حال درجات انان متفاوت است که هیچ توفیری در اصل ماجرا ندارد

انانیکه به بنام دفاع از مقربی به تخریب مقرب دیگر بپردازند از کج فهمی و عدم درک صحیح این حقیقت است

که دوستان خدا

کلهم نور واحد

------------------------------------------

گفت استاد احولی را کاندر آ

 زو برون آر از وثاق آن شیشه را

 

مولانا برای تفهیم این نظریه تمثیل زیبایی را در چند بیت می اورد

استادی به شاگردش که چسمی احول داشت و هر جسم و شی را دو شی مشاهده میکرد

دستور داد برو از داخل اطاق جام شیشه ای رابیاور

----------------------------------------------

گفت احول زان دو شیشه من کدام

 پیش تو آرم بکن شرح تمام

 

شاگرد که چشمانی لوچ داشت هنگامی که داخل اطاق شد جام را دو عدد مشاهده کرد

لذا از استاد سوال کرد از دو جام کدامیک را بیاورم

------------------------------------

گفت استاد آن دو شیشه نیست رو

 احولی بگذار و افزون‌بین مشو

 

استاد فرمود

داخل اطاق دو جام نیست دیت از احولی خودت بردار و این همه زیاده بین نباش

------------------------------

گفت ای استا مرا طعنه مزن

 گفت استا زان دو یک را در شکن

 

شاگرد گفت

استاد لطفا مرا  استهزا نفرمایید

استاد گفت حال که ایچنین فکر میکنی پس یکی از شیشه ها را بشکن

--------------------------------------

 

چون یکی بشکست هر دو شد ز چشم

مرد احول گردد از میلان و خشم

 

شاگرد لوچ چشم چون شیشه را شکست هر دو از نگاه او غیب گردید

ای مرید انسانی که دارای خشم و عدم تعادل در امیال خویش هست دقیقا مصداق همین تمثیل است

مسایل السلوک

مولانا با بیان این تمثیل زیبا به مذمت انسانهای متعصب و قشری در اعتقادات میپردازد

ان چیزی که موجب کمال است دوری از سطحی نگری و نگاهی عمیق و عاقلانه به همه موضوعات هست

-------------------------------------------------

شیشه یک بود و به چشمش دو نمود

چون شکست او شیشه را دیگر نبود

 

در اطاق شیشه یکی بود ولی از نگاه احوال او دو جام به نظر می امد

حال که طبق دستور یکی را شکست دیگر جامی باقی نماند

 

-----------------------------------------------

خشم و شهوت مرد را احول کند

 ز استقامت روح را مبدل کند

 

دو صفت رزیله انسان را دو بین مینماید

و ان خشم و شهوت است و از استقامت و استمرار بر این دو صفت روح فرد که بعد ملکوتی است تبدیل میگردد

مسایل السلوک

خشم و شهوت های مختلف مرید را از حالت توازن روحانی خارج مینماید

شهوت قدرت و ثروت و نفسانیت و صفت خشم و عصبیت فردی را که که اسیر کرده است چنان دیده باطنی وی را کور میکند

که اصلا قادر نیست حقیقت را ببیند و بدان عمل نماید

--------------------------------------

چون غرض آمد هنر پوشیده شد

 صد حجاب از دل به سوی دیده شد

 

اگر انسانی در تصمیم گیریهای خویش اسیر غرضهای شخصی و نفسانی قرار گرفت

دیگر قادر به دیدن حسن های دیگران نیست و یقینا به جای یک حجاب صدها پردا جلوی چشمان او قرار خواهد گرفت

مسایل السلوک

انسان عاقل و اشرف مخلوقات و خلیفه خدا بر زمین میبایست

خدایی بیندیشد بگوید قضاوت کند و.......

اگر همین فرد اسیر سلایق نفسانی بنام های مخنلف گردید دیگر دیده خداگونه او خدایی نخواهد دید

بلکه ان چشم به بد دیدن و مغرضانه دیدن و به تبع ان تعدی از مسیر الهی و انسانی است

چقدر بنام مذهب و نژاد و ملیت و زبان .....

انسانها دیده احول پیدا کردند

-----------------------------

چون دهد قاضی به دل رشوت قرار

 کی شناسد ظالم از مظلوم زار

 

تمثیلا

اگر داوری که در مسند قضاوت قرار گرفته باشد

و وعده رشوه  موجب ارامش دل او گردد

چه وقت قادر خواهد بود بین ظالم و مظلوم عدال نماید

مسایل السلوک

مولانا مثال اموزتده از حساس ترین منصب های دنیایی میفرماید

ان هم قاضی که باید ملجا و پناهگاه مظلومین باشد ان هنگام که در انجام وظیفه اغراض تاثیرگذار باشد

دیگر نخواهد توانست به مقصد اصلی قضاوت که عدالت است حکم نماید

و همیشه در دعوی شاکی و متشاکی طرف کسی را خواهد داشت که غرض او را براورده سازد

-------------------------------

شاه از حقد جهودانه چنان

 گشت احول کالامان یا رب امان

 

شاه یهود از خشم فراوانی که داست چنان چشم ظاهر و باطن او احول شده بود که غیر از خود و عقیده خویش هیچ ایینی را قبول نداشت

خدایا ما را از صفت بد دور دارد

مسایل السلوک

دوستان عزیز

پیشنهاد میکنم با تعقل در این داستان زیبای مولان لختی با خودمان خلوت کنیم

و عمیق بنگریم ایا صفت زشت احول بودن و دو دیدن و به تبع ان متعقب شدن و پیامد ان کینه و خشم نسبت به هم نوع فقط به صرف اینکه فکر میکنم تنها من حقیقت هستم

و غیر من ناحق

انصاف به چه میزان گرفتار و الوده ام هر کس به ذات خوبش سیری در باطن خود داشته باشد

مثالی از تاریخ عنوان کنم

بعد از تدوین فقه و تشکیل مذاهب تا قرن هفتم هجری چنان دو مذهب شافعی و حنفی به تکفیر و ارتداد همدیگر حکم نمودند که بی شمار خونها ریخته شد

مغولان حمله کردند تمام بلاد اسلامی را نابود نمودند ناموس معنوی و مادی مسلمان به تاراج میرفت

هنوز علمای دو فرق در شهر ری مناظره داشتند

اخر مردمان عادی بیدار شدند

خطاب به علما گفتند همه نابود شدیم دشمنان در پشت دروازه ری هستند

و‌عوام خواص را مجبور به پذیرش حقیقت وحدت نمودند

و امروز شافعی و حنفی برادر وار باور کردند هر دو حق هستند و این باور نهادینه شد

چرا دست از احول بودن بر نداریم هر روز ناموس مسلمان به اروپا پناه اورده تعدادی غرق دریا و تعدادی ربوده میشوند

ایا زمان ان نرسیده شیعه و سنی از تاریخ درس بگیرند

سوریه فلسطین افغانستان عراق سودان نیجریه تونس مصر ..

عزیزان من ندای درونی قلبم را به گوش همه رساندم

فردای محشر محضر عدل الهی و حضور سید عالم علیه السلام چه جوابی داریم

شیطان سرتان کلاه نگذارد به من تنها نمیشود ما در جلسات انجمن ده ها نفر را اگاه شدیم

شروع کنید برادروار هم را در اغوش بگیرید به کتب و رساته ها و اخوندهایی که در جهت اختلاف صحبت میکنند پشت کنید

به والله شیعه و سنی دو واژه بیش نیست خدا

و پیامبر .کتاب.قبله.اصول نماز .کلمه .حج و جهاد .روزه......

بینهایت اشتراک و اندک اختلاف که ماحصل نقشه های دشمنان و کج فهمی بعضی مسلمان نماها هست

به این شدت باید احول بشیم

ایا موضوعاتی که امروز امت پیامبر ایمان و ناموسش ....

به یغما و تعدی دچار شده

نتیجه احول دیدن نیست

چقدر ما نقش این پادشاه را داریم بلزی میکنیم

انصافا اگر قدرت او را داشتیم چه میکردبم

مولانا در اخر بیت میفرماید

کالامان یارب امان

خداونده به تو پناه می اورم از شر دویی دیدن و اندیشیدن

چه بدبختانه افرادی که فکر میکنند سعادت دنیا و اخرت را کسب نمودند

در مدد رساندن این اختلافات در حالی که قیامتی است و خداوند فرمود

ظاهر و باطن گناه را کنار بگذارید

------------------------------------

صد هزاران مومن مظلوم‌بکشت

که پناهم دین موسی را و پشت

خداییش

چقدر بنام پناه بودن فرق مختلف دیگر مذاهب را کشتیم و آواره کردیم

ایا دلمان نسبت به انان انزجار دارد یا خوشحال میشویم؟

اندیشه به سواد حوزوی و دانشگاهی نیست

اندیشه در ذات است

گاها یک چوپان عاقل تر از یک پرقسور و مجتهد و مهندس است

قران میگوید

مردم از نبی زمان خویش تقاضای فرمانده ای ننودند

خداوند طالوت چوپان را را برگزید

تمام مدعیان سواد و ثروت و قدرت معترض شدند

خداوند فرمود او صاحب عقل و حکمت است

چرا فکر میکنید او چوپان است او صاحب اندیشه است

افلا یتدبرون فی القران

قران با تدبر ارزشمند است

نه با تعصب

حرف دل زیاد است و دردها فراوان امیدوارم بدور از تعصب گوش کنیم و اراده کنیم

که خداوند با حق است و حق پیروز و باطل نابودشدنی

در دنیا و اخرت



تاريخ : پنج شنبه 5 فروردين 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 16:3 | نويسنده : مولانا سنگان |

بخش 11 – حکایت بقال و طوطی و رون ریختن طوطی در دکان
بود بقالی و وی را طوطیی
خوش نوایی سبز گویا طوطیی
در ادوار پیشین مغازه داری وجود داشت که این بقال صاحب یک طوطیی بود 
طوطی مذکور دارای اواز خوبی بود و رنگ پرهایش سبز و حسن بزرگش که با مشتریان مکالمه میکرد
------------------------


در دکان بودی نگهبان دکان
نکته گفتی با همه سوداگران

در حقیقت پاسبانی مغازه را برعهده داشت و با مشتریان مغازه نکات ظریف ونغز می گفت

----------------------------
در خطاب ادمی ناطق بودی
در نوای طوطیان .حاذق بدی

طوطی داستان بقول امروز به دو زبان مسلط بود
هم با انسانها بخوبی صحبت میکرد
هم در نغمه طوطیان تبحر خاصی داشت
خواجه روزی سوی خانه رفته بود
بر دکان طوطی نگهبانی نمود

صاحب مغازه در یکی از روزها برای انجام ضرورتی به خانه اش مراجعه نمود
و طبق معمول طوطی در غیاب خواجه وظیفه دکان داری را بر عهده داشت

-----------------------------------------
گربه‌ای برجست ناگه بر دکان
بهر موشی طوطیک از بیم جان

در همین حال که صاحب مغازه نبود گربه ای از فرصت سواستفاده نمود و وارد مغازه گردید
قصد گربه تعقیب و شکار موش بود و طوطی مسکین از ترس جان خویش
ادامه در بیت بعد

-------------------------------------------
جست از سوی دکان سویی گریخت
شیشه‌های روغن گل را بریخت

طوطی فرار کرد از این طرف مغازه به سوی دیگر
و در این فعل و انفعال شیشه های روغنل شکست و تمام کف مغازه را الوده به چربی شد
--------------------------------------

از سوی خانه بیامد خواجه‌اش
بر دکان بنشست فارغ خواجه‌وش

خواجه پس از مراجعت از خانه بیخبر از این اتفاق وارد مغازه شد 
و با اسودگی خاطر در گوشه ای از مغازه نشست
---------------------------------

دید پر روغن دکان و جامه چرب
بر سرش زد گشت طوطی کل ز ضرب

خواجه پس از مشاهده صحنه و اطلاع بر این اتفاق که مغازه و البسه پر از چربی شده
ناراحت شد و با وسبله محکم بر فرق سر طوطی زد که از شدت ضربه پرهای سرش ریخت و بقول معروف کچل گردید

---------------------------------------
روزکی چندی سخن کوتاه کرد
مرد بقال از ندامت آه کرد

طوطی داستان بمجب ناراحتی چند روزی سخن گفتن را ترک نمود و دیگر با مشتریان سیرین زبانی نمیکرد
مرد بقال وقتی این مصیبت را دید از ندامت این کار اه میکشید

----------------------------------------
ریش بر می‌کند و می‌گفت ای دریغ
کافتاب نعمتم شد زیر میغ

خواجه صاحب از عصبانیت ریش خویش را از صورت جدا میکرد کنایه از حرکات غیر ارادی در لحظات عصبانیت 
و میگفت افتاب برکت و رزق من در زیر ابر پنهان شد یعنی بر اثر این اتفاق و سکوت طوطی دیگر رونق کسب و بار من به کسادی تبدیل شده است

----------------------------------------
دست من بشکسته بودی آن زمان
که زدم من بر سر آن خوش زبان

با حسرت خودش را نفرین نمود
که ایکاش در ان لحظه انجام این کار دستم شکسته بود
هنگامی که با ضربه دست بر سر ان مرغ خوش الحان زدم

--------------------------------
هدیه‌ها می‌داد هر درویش را
تا بیابد نطق مرغ خویش را

بقال برای اجابت دعای خویش و عودت نطق طوطی هر انسان کامل و درویش مستجاب الدعوه را زیلرت میکرد 
نذورات خویش را به امید نیل به خواسته تقدیم مینمود
مسایل السلوک
مولانا در این بیت به یک مورد عرفانی اشاره میکند 
که برای رسیدن به نیازها باید نیاز مندان را دریابیم
واین مهم در ایات و روایات بسیار مورد تاکید است
نص صریح قران هست که ای پیامبر برای شرف هم صحبتی با تو بگو ماقبلش صدقه بدهند
و سنت نذر و صدقه برای حصول به مقصد یک اصل است

--------------------------
بعد سه روز و سه شب حیران و زار
بر دکان بنشسته بد نومیدوار

بعد این مقدمات مدت سه شبانه روز بقال در مغازه حیران و پریشان نشسته بود 
در حالی که امیدش به یاس تبدیل شده بود

-------------------------
می‌نمود آن مرغ را هر گون نهفت
تا که باشد اندر آید او بگفت

بقال برای عودت نطق طوطی هرگونه کار عجیب و غریب انجام داد
تا طوطی داستان دوباره به صحبت در بیاد و نغمه اغاز نماید

--------------------------
جولقیی سر برهنه می‌گذشت
با سر بی مو چو پشت طاس و طشت

جولق در قدیم به دراویش قلندر میگفتند 
تا اینکه یک قلندر سر برهنه و کچل وارد مغازه شد 
واینقدر کچلی داشت که سزش مانند طاس وطشت صاف و براق مینمود

---------------------------

آمد اندر گفت طوطی آن زمان

 بانگ بر درویش زد چون عاقلان

 

با مشاهده درویش کچل طوطی به نطق امد و با صدای بلند خطاب به قلندر گفت که ای فلان

------------------------------------------------

کز چه ای کل با کلان آمیختی

 تو مگر از شیشه روغن ریختی

 

ای کچل چرا موهای ریخته است علتش چیه؟

شاید تو هم مانند من شیشه روغن را واژگون نموده ای و روغنها را ریخته ای

---------------------------
از قیاسش خنده آمد خلق را
کو چو خود پنداشت صاحب دلق را

از مقایسه طوطی خلایق حاضر در ان مکان همه به خنده افتادند
زیرا فکر میکرد درویش کچل نیز بخاطر ریختن روغن مورد حمله قرار گرفته است
مسایل السلوک
مولانا بعد یک مقدمه طولانی از این لحظه اموزه های عرفانی خویش را در عمل قیاس اغاز مینماید

---------------------------

کار پاکان را قیاس از خود مگیر

 گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر

 

لذا باید بسیار مواظب باشیم که هیچوقت مقایسه ای بین کاملین و ناقصین نداشته باشیم

گر چه در حالت نوشتن شیر لبنی را و شیر جنگل را بطور یکسان نگارش میکنند

مسایل السلوک

این نوع برداشت غیر عاقلانه همیشه بوده و خواهد بود

در قران مشرکین عنوان میکردند او انسانی است مثل ما در بازارها راه میرود غذا میخورد و میخوابد پس محمدص چه برتری بر ما دارد

این نوع قیاس در قران مذمت شده

امروز متاسفانه در امت و پیامبر گاها همین الفاط از دهنشان خارج مبگردد

و استناد به ایه

انا بشر مثلکم یوحی

میکنند

در حالی که با اندک تعقل متوجه میشیم که اولا پیامبر مقام بالاترند و ازحیث تواضع فرمایش میکنند

لذا ما نباید این جسارت را نماییم وبگوییم که محمد علیه السلام بشری است مانند ما

و نکته دوم در ادامه ایه فوق کلمه یوحی است

یعنی ایشان امتیاز وحی و عصمت و معراج و شفاعت و هزاران .

تاريخ : پنج شنبه 5 فروردين 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 16:2 | نويسنده : مولانا سنگان |

بخش 7-خلوت طلبیدن آن ولی از پادشاه جهت دریافتن رنج کنیزک

-------------------------------------------------------

گفت ای شه خلوتی کن خانه را

دور کن هم خویش و هم بیگانه را

 

حکیم اسمانی فرمود

ای پادشاه خانه ای که کنیزک در ان بستری است خلوت نمایید

و تمامی کسانی که محرم و نامحرم دربار هستند از ان مکان خارج کنید

مسایل السلوک

در پیشگاه طبیبان الهی امراض باطنی هر شخصی  اسرار انان است

لذا نباید کسی متوجه رذایل اخلاقی انان گردد

زیرا که ان نصیحتی که بر ملا باشد کمتر از فضیحت نیست

 -----------------------------------------------

کس ندارد گوش در دهلیزها

 تا بپرسم زین کنیزک چیزها

 

هیچ کسی در هیچ مکانی از خانه نباشد کاملا اطاق کنیزک خالی از غیر گردد و استراق سمغی نباشد

تا من سولات تخصصی و  مخفیانه را بپرسم

--------------------------------------

خانه خالی ماند و یک دیار نه

 جز طبیب و جز همان بیمار نه

 

مطابق دستور همه ان مکان تخلیه گردید و در ان مکان فقط حکیم الهی و کنیزک داستان ماندند

مسایل السلوک

امر بسیار مهمی که تمامی عرفا بدان معتقد هسنتد اجرای کامل و دقیق ذات النهی صاحبان عقل است

کسی عقبه های  کمال را به سلامت عبور خواهد کرد که بدون کوچکترین تردیدی فرامین استاد عرفانی را اجرا نماید

خواجه شیراز میفرماید

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بی خبر باشد ز راه و رسم منزلها

 ----------------------------------------

نرم نرمک گفت شهر تو کجاست

 که علاج اهل هر شهری جداست

 

ان طبیب الهی از کنیزک سوال کرد تو اهل کدام دیاری  زیرا درمان هر کس بستگی به محل سکونتش دارد

مسایل السلوک

قبلا گفته شد

کنیزک نماد تعلق به دنیا است و پیک اسمانی انسان کامل که متخصص درمان بیماریهای روحی و اخلاقی است و پادشاه نماد انسان گرفتار مادیات است

لذا در عرفان هر شخص گرفتار ماده غالبا دل در گروه اسباب و علل است که در معرض مشاهده او باشد

یعنی کسی که گرفتار مقام و شهوت و ثروت است در همان مکان محل زندگیش به انها دلبستگی دارد

لذا درمانش معرفت به زمان و مکان و اخوانی است که گرفتارش کردند

 

 

 ---------------------------------------------------

واندر آن شهر از قرابت کیستت

 خویشی و پیوستگی با چیستت

 

مرد اسمانی در ادامه معالجات از او اطلاعاتی خواست و از بستگان و فامیل و اینکه مراوادات با چه کسانی بوده است

و در مجموع در معاشرات چگونه عمل کرده است

 

 -------------------------------------------

دست بر نبضش نهاد و یک بیک

 باز می‌پرسید از جور فلک

 

حکیم نبض کنیزک رو در دست گرفت و از جور و مکافات معمول روزگار از او سوالاتی نمود

همانطور که در طب جسمانی نبض در تشخیص بیماریها مهم و‌کارساز است

در معالجه درمان بیماریهای روحی و معنوی هم مردان الهی از این امر استفاده میکنند

پزشک ظاهر از ضربان دست متوجه نارسایی جسم میشود

و مردان خدا بدین طریق بیماریهای روحی را تشخیص میدهند

که کارسازی ان در ادامه و شرح ابیات بعدی خواهد امد

 --------------------------------------------------------

----------------------------------------------------------

وز سر سوزن همی جوید سرش

 ور نیابد می‌کند با لب ترش

 

فردی که خار در پایش فرو رفته در ادامه به جستجوی ان با جسم نو ک تیز که غالبا سوزن باشد میپردازد و چنانچه موفق نشد با اب دهان خویش محل خار فرورفتگی را خیس می نماید و این عمل به یافتن ان کمک می کند

 -------------------------------------------------------

خار در پا شد چنین دشواریاب

 خار در دل چون بود وا ده جواب

 

پس تجسس خار در پا و پیدا کردن ان وقتی این همه مشکل است

لذا اگر خاری در دل فرو رود چگونه میشود پیدا کرد

جواب این سوال رو بده

مسایل السلوک

مولانا با این مثال به یاداوری یک نکته مهم اخلاقی انهم شکستن دل میپردازد

دل شکستن گناهی عظیم است حتی ما حق نداریم باعث انکسار دل محرمی شویم تهمت و دروغ ...و خیلی از سخنان نامربوط موجب کسر دل میگردد

داستانی معروفی است

که شخصی برای جمع اوری هیزم هر روز به صحرا میرفت و با سختی روزی خویش را تهیه میکرد

در بیابان با شیری رفیق شد

شیر گفت هر روز من یک اشرفی به شما هدیه میکنم دیگر لازم نیست این همه سختی کندن هیزم رو تحمل کنی

این رفاقت ادامه داشت تا شبی زن خارکن گفت رفیقت رو دعوت کن به پاس خوبی های او شام در خدمتش باشیم.

شیر با دعوتشان شب امد

وقتی غذا را تناول نمود

زن مرد در ان خانه مجاور گفت رفیقت خیلی خوب است اما یک عیب بزرگ دارد و ان هم ریختن اب دهان اوست در داخل ظرف غذا

شیر این سخن راشنید

وقتی مرد امد گفت تبرت را بیاور

مرد تبر را اورد

شبر گفت با تبر محکم بزن به فرق سر من مرد امتناع نمود

ولی شیر تهدید کرد ناچارا این خواسته انجام شد و فرق شیر شکافته شد

شیر رفت و سالی گم شد

بعد یک سال به رفیقش مراجعه کرد

مرد گله مند شد که چرا ما را فراموش کردی

شیر به مرد گفت به فرق من نگاه کن و ببین اثر ضربه تبر هست

مرد نگاهی و گفت نه کاملا خوب شده

شیر گفت زخم تبر خوب میشود ولی زخم زبان خیر

هنوز حرف خانمت در خاطرم هست و فراموش نشده

انکسار قلب مومن گناهی عظیم است

 --------------------------------------

خار در دل گر بدیدی هر خسی

 دست کی بودی غمان را بر کسی

 

خارهایی که بر دل در شکستن ان بوجود می اید اگر قرار بود هر کسی ان را درمان کند

چطور امکان داشن که انسان تسلیم اندوه گردد

مسایل السلوک

مولانا در تخصص اولیا الله طبیبان اسمانی این اصل را قایل هست

که هر انسان فرومایه که فقط به علم ظاهر و نظریه پردازی فقط مشغول است

چطور می تواند بدون تصرف در باطن و کشف مشکلات ناقصین دارویی معنایی تجویز نماید

مردانی لازم هست

که هم حرف نگفته دانند و هم نامه نانوشته خوانند

لذا هر انسانی که صادقانه بندگی نماید خداوند به مقدار وجاهت قرب او وی را مورد الطاف بینهایت خویش قرار میدهد

و چون عیسی بن مریم علیه السلام نفس مسیحایی پیدا میکند

 

 -------------------------------------------------

کس به زیر دم خر خاری نهد

 خر نداند دفع آن بر می‌جهد

بر جهد وان خار محکم‌تر زند

 عاقلی باید که خاری برکند

خر ز بهر دفع خار از سوز و درد

 جفته می‌انداخت صد جا زخم کرد

 

مولانا در ادامه در سه بیت به زیبایی مثالی را می اورد که در ان تاکید میکند

افرادی که در عالم معنویت فقط به ظواهر ایات و روایات بسنده کنند

و در صدد دست یافتن به سیرت ان نباشند

صددرصد مشکلاتی را بوجود خواهند اورد

و این همه تضادها و جنگها که به بنام دین در فرق مختلف است از عدم تصرف به حقیقت است

مولانا میفرماید

اگر در زیر دم الاغی کسی خاری گذارد خر برای دفع ان جفتک خواهند انداخت

و این کار موجب فرورفتن بیشتر خار میشود

لذا باید عاقلی باید پیدا شود و عاقلانه رفع معضل نماید

زیرا الاغ برای رهایی از درد و سوز زخم خار بر می جهد و این عمل باعت ازدیاد زخم و درد میشود

مسایل السلوک

مولانا میخواهد با این تمثیل زیبا عنوان نماید صرف داشتن علم نجات بخش نیست زیرا علم را عقل لازم است

و دانش فاقد تفکر زخم ها و معضلات را بیشتر خواهد کرد

هر عقلی را صاحب عقلی لازم و ضروری است و نقش برگزیدگان همین است

تا همه را از افات ظواهر علم نجات دهند و به باطن دانایی برسانند

هیچ کسی از پیش خود چیزی نشد

هیچ اهن خنجر تیزی نشد

مولوی هرگز نشد ملای روم

تا غلام شمس تبریزی نشد

 ------------------------------------

آن حکیم خارچین استاد بود

 دست می‌زد جابجا می‌آزمود

 

مولانا بعد ان مقدمه طولانی و تمثیل زیبای عقل که جنبه ملکوتی هر فرد هست

و ازبعد خلقت انسان همیشه از عدم تفکر و تحقیق درست متضرر گشته است

میخواهد بگوید نقش طبیب الهی در داستان کنیزک بسیار مهم است

چون صاحب تفکر بود انهم از نوع عقل معاد نه معاش

و ان مرد خدا خارچین متبحری بود و معالجه او اگاهانه بود

زیر عقل واقعی در وجود محرمان و مقربان خداست

 

---------------------------------------------------

ز ان کنیزک بر طریق داستان

باز می پرسید حال دوستان

 

ان طبیب اسمانی مانند یک داستان خواستار بازگو نمودن حکایات زندگی کنیزک گردید

و از او در خصوص یارانش سوالاتی نمود

مسایل السلوک

پیر طریقت محرم اسرار مرید است و بیان رازهای زندگی خویش به محرمان الهی موجب گشایش میشود

انبیا سینه ای مالامال از اسرار زندگی امت داشتند و گاها خداوند نیز بعضی از موضوعات شخصی انان را به انبیا وحی فرموده است

 

------------------------------------------

با حکیم او قصه ها میگفت فاش

از مقام و خواجگان و شهر تاش

 

ان کنیزک نیز تمام زندگی و نقاط مبهم خویش را یازگو نمود

از محل سکونتش و بزرگان شهرش و هم وطنان دیار خویش صحبت نمود

مسایل السلوک

شخص ناقص و گرفتار بیماریهای اخلاقی چاره ای جز دادن دست ارادت به انسانی کامل را ندارد

هنگامی که ایشان را یافت پیامبر گونه به ولی کامل صادق عامل اعتماد نماید

اونها متفاوت از بشر عادی هستند

انها مظهر تجلی حق هستند و خداوند صفات حمیده را در وجود مقدسشان به ظهور رسانده است

وانها ستارالعیوب هستند و با راهنماییهای الهی خویش موجب فتح و مرتفع شدن مرید خواهند شد

----------------------------------------

سوی قصه گقتنش می‌داشت گوش

 سوی نبض و جستنش می‌داشت هوش

 

مرد اسمانی در معالجه کنیز که نماد دنیا است در حالیکه به گفته های او گوش میداد

تمام حواسش به حرکت و جنبش نبض کنیز بود

این بیت مقدمه بیت بعدی است که میفرماید

-------------------------------------------------------

تا که نبض از نام کی گردد جهان

او بود مقصود جانش در جهان

منظور از گرفتن نبض این بود که حساسیت و حرکت ان در ذکر چه چیزی از تعلق دنیا است

و در واقع معشوق و دلبستگی این دنیاش چیست

مسایل السلوک

یکی از ویژگیهای مردان خدا و اسمانیان اینست که زمینیان را با عنایت به دلبستگی انان درمان کنتد

در واقع انسان ناقص تا زمانی نقص دارد که دلبسته زمین است

انگاه که اسمانی شد و از فرش به عرش رسید دیگر به ادنی ترین مخلوقات به چشم مقصود نخواهد گریست

بلکه ارمان او تعالی بیشتر در معنا خواهد بود

و این مهم جز به دادن دست ارادت به مردی صاحب ولایت و کامل امکان پذیر نخواهد بود

 

-------------------------------------------------------------

دوستان شهر او را برشمرد

بعد از ان شهری دگر را نام برد

 

 

حکیم اسمانی بعد از اگاهی از محل سکونت کنیز شروع کرد به یاداوری و ذکر بزرگان و یاران ان دیار

و بعد از ان به ترتیب به سراغ شهرهای دیگر رفت

 -------------------------------------------------------

گفت چون بیرون شدی از شهر خویش؟

در کدامین شهر بودستی تو بیش؟

 

از کنیزک سوال نمود بعد از خروج از شهر خودت در کدامین شهر بیشتر توقف نموده ای

مسایل السلوک

مولانا در این دو بیت به این نکته توجه میکند

که گاها وسعت بت های دلبستگی هر شخص فراتر از یک شهر است و این مهم در کشورگشایی حاکمان به وضوح مشخص است

هر کس بندهای تعلق به مادیات او بستگی به مقدار وسعتی است که ذهن وخیال او در ان به خیال پردازی مشغول است

حالا در هر وادی نفسانی

شهوت قدرت و ثروت و نفسانیت فرقی ندارد

ارزش هر کس در اندیشه اوست

بقول حکیمی که فرمود

هر کس زیبایی اندیشه پیدا کند زیبایی ظاهر را به نمایش نمیگذارد

منظور نابهنجاری و ولنگاری نیست بلکه مشغولیت به ظاهر هست

 

--------------------------------------------------

 

نام شهری گفت و زان هم در گذشت

رنگ رو و نبض او دیگر نگشت

 

مرد اسمانی به ذکر شهر و مختصات ان پرداخت و ازان دیار عبور کرد اما هیچ اثری از تغییر حالت و صورت و جهش ضربان نبض ناشی از هیجان تعلق او مشاهده نشد

-------------------------------------------

خواجگان و شهرها را یک به یک

باز گفت از جای و از نان و نمک

 

اسم تمامی مهتران شهرها و مکانهای گوناگون و محل مراودات و محاورات و یا ذکر مهمانیها و بزم ها

------------------------------------------

شهر شهر و خانه خانه قصه کرد

نی رگش جنبید و نی رخ گشت زرد

 

حکیم الهی که از کلیات گویی بهره نبرده بود

لذا به جزییات بیشتر پرداخت و جز جز ونقطه نقطه زادگاه و محل سیر این مسافرت را ذکر نمود

اما نه رگ و عروقی در جنبش نمود و نه رنگ صورتش زرد شد

مسایل السلوک

مولانا در این سه بیت درد تمامی انسانیت که تعلق به عالم ماده است را به کنایه یاداور میشود

بت های درونی هر شخص موانع بزرگ و حجاب های عظیمی است در عدم دریافت و مشاهده حق و عمل بدان و کسب معرفت که خدا فرمود

لکل عمل درجات

 

---------------------------------------------

نبض او بر حال خود بد بی گزند

تا بپرسید از سمرقند چو قند

 

این داستان و که حقیقت زندگانی همه ماست

چون اگر در خاطر یاران همراه باشد در مبدا حکایت مولانا فرمود

بشنوید ای دوستان این داستان

در حقیقت شرح حال ماست ان

خلاصه کلام

کنیزک هیچ علامتی مبنی بر گرفتاری او در عوامل مادی مشاهده نگردید تا اینکه ناگهان نام شهر سمرقند از کلام حکیم الهی جاری گشت

 

 

نبض جست و و روی .سرخ و زرد شد

کز سمرقندی زرگر فرد شد

کنیزک داستان بعد شنیدن نام سمرقند متغییر گردید بویژه همینکه نام شخص معروف طلافروش و طلاکوب شهر بر زبانش امد

مسایل السلوک

مهمترین حالتی که در انسان گرفتار دنیا است حالت بی اختیاری در حرکات و کلام و رنگ ظاهر می باشد

عاشقان رنگی و مادی رسواترین هستند

عشق هایی کز پی رنگی بود

عشق نبود عاقبت ننگی بود

و وادی عشق های مادی وسیع به وسعت خود دنیاست

دنیا طلب و دنیا دوست حریص ترین است چشمان باطنی او حقیر برای درک حق است

حتی معنا را برای ماده عامل است

و شیطان بصورت ابیض و سفیدی به گمراهی وی اقدام میکند

تعصب تهجر و سهو و ریا و حقیر دانستن و باطل خواندن دیگران از جمله انجماد فکری در گمراهی عقیده است

که شیطان بدین وسیله گرفتار متهجر به ظاهر معنوی را گرفتار میکند

و خداوند میفرماید

بعضی فکر میکنند خوب عمل میکنند در حالی که خسران ترین هستند

 

----------------------------------------------------------

چون ز رنجور .ان حکیم این راز یافت

اصل ان درد و بلا را باز یافت

 

به محض جنبش رگ کنیزک ان طبیب الهی از سر دردش اطلاع پید کرد

و به حقیقت مشکل کنیز اگاه شد و دانست که بیماری او از نوع گرفتاری عشق است

----------------------------------------------------------

گفت کوی او کدام در گذر؟

او سر پل گفت و کوی غاتفر

 

مرد خدا پرسید ادرس سکونت ان زرگر کجاست کنیزک در جواب گفت

نشانی ان مکانی بنام سر پل و کوچه ای بنام غاتفر

-------------------------------------------------

گفت که دانستم که رنجت چیست زود

در خلاصت سحرها خواهم نمود

مرد اسمانی فرمود من خیلی سریع مطلع شدم عامل تمام دردهای تو چیست

لذا در رهایی از ان کراماتی مینمایم تا از ان رهایی یابی

مسایل السلوک

مولانا در این سه بیت به نکات ظریف عرفانی اشاره می نماید

اولا مردان الهی صاحب تصرف در ارواح مریدان به اذن پروردگار میشوند

چون انان در مبارزه بانفس به مصداق حدیث نبوی که فرموده است

موتوا قبل من تموتوا

بیمارید پیش از ان که بمیرید

لذا کسی که نسبت به دنیا مرد به معنی زنده خواهد شد

و زندگان معنایی درد گرفتاران ماده و در حقیقت مردگان به ظاهر زنده را به ان نیروی معنایی درمان خواهند کرد

کنای از ادرس شناخت عوامل مادی که موجب گرفتاری دنیا پرستان است

زیرا بیماران دنیایی باید اول علت دلبستگی انان مشخص شود

غالبا افراد گرفتار ماده به بعضی از ارمانهای ماده تعلق پیدا میکنند که حاضرند بقیه تعلقات را که به ان بی قید و بند هستند فدای مقصود خویش نمایند

نکته اخر بشارت به یافتن علت و درمان که این مژده موجب تسکین طالب و مطلوب میگردد

 

--------------------------------------

شادباش و فارغ و ایمن که من

ان کنم با تو که باران با چمن

طبیب اسمانی خطاب به که کنیزک فرمود

خرسند باش و در امنیت که یقینا من قادر خواهم بود همانند معامله باران با چمن همانگونه در درمانت تاثیر گذار باشم

مسایل السلوک

حسن انتخاب باران و چمن از حیث عرفانی ویژه و خاص هست

در ادبیات عرفانی باران نشانه رحمت و ماحصل باران اب و اب مایه زندگانی و چمن نشانه سرسبزی و رنگ سبز در عرفان نماد حیات جاودانگی و وجه تسمیه حضرت خضر نیز از همین جاست

خضر زمان در باورهای عرفانی که کامل ترین انسان عالم معنا گفته میشود

که دذ هر برهه از دوران وجود دارد

 و پیامبر فرمودند

در هر صد سال یک مجدد در دین مبعوث میگردد

 

-------------------------------------------

من غم تو میخورم تو غم مخور

بر تو من مشفق ترم از صد پدر

 

فرمود من ندیم تو در اندوه هستم و تو در این خصوص اندیشه بد مکن

زیرا دلسوز تر از صد پدر که نسبت به فرزند باشد هستم

مسایل السلوک

این بیت

حاوی یک صفت حمیده مختص برگزیدگان الهی است

مردان خدا و صاحب تصرف معنوی نسبت به تمام افراد جامعه با هر عقیده وباور مشفق ترین هستند

انها از افعال متنفرند نه از مخلوق

تفاوت خاص و عام در همین نگرش هست

پیامبران برای تک تک انسانیت بمانند فرزند خویش نگران هستند و این صفت در اولیا سنت انبیا است

پدر معنایی جامعه

بندگان خاص پروردگار هستند

لقمان حکیم ضامن غلامی شد و دو سال به جای وی کارگری نمود

و گاها اتفاق افتاده مقربان ضمانت حیوانات را انجام داده که صیاد تا موقع بازگشت حیوان  راضی به ازادی صید شده اند

مقامی که اسمانی است نه تنها برای بشریت بلکه دیگر مخلوقات دلسوزی کرده اند

ایا مورد انعام حضرت حق قرار نمیگیرند

زیرا تمام افعال انان بر اساس باور است

-----------------------------------------

هان و هان این راز را با کس مگو

گر چه از تو شه کند بس جستجو

 

پیک الهی فرمود

مواظب باش که سر این ماجرا را با هیچ کس بازگو نکنی

گر چه شاه که گرفتار توست اصرار به ان داشته باشد

مسایل السلوک

حضرت مولانا در این بیت به وظیفه مرید می پردازد

اگر مرشد در هدایت شاگرد دارای وظایفی است

متقابلا سالک مبتدی و ارادتمند انسان کامل جهت نیل به کمال باید مواردی را رعایت نماید

و مهمترین وظیفه مرید حفظ اسرار است

عالم عرفان پر از رمز و راز است بقول معروف

میان عاشق و معشوق رمزی است

چه داند انکه اشتر می چراند

گویند روزی حضرت صادق علیه السلام

یکی از شاگردانش را که در شهر بغداد بود مردود دانست و در مذمت و پرهیز از مراوده با وی توصیه نمود

شاگرد ناراحت شد به مدینه امد و علت را جویا شد

امام فرمود

دشمنان نقشه هلاکت ارادتمندانم بویژه تو را داشتند لذا با این نقشه  محفوظ گشتی

---------------------------------------

گور خانه راز تو چون دل شود

ان مرادت زودتر حاصل شود

 

چنانچه دل انسان قبر رازهای او گردد و اسرار خویش را پنهان نماید در حل مشکلات موفق تر خواهد بود

مسایل السلوک

مولانا به استناد حدیث

قلول الاحرار قبور الاسرار

یعنی دلهای ازادگان مقبره اسرارست

به این توصیه بزرگ عرفانی صحه میگذارد

که مهمترین وظیفه انسان رازداری اوست

خداوند از صفات قدیم وی محرم اسرار بودن است با کمی تعقل متوجه میشویم که ذات الهی چقدر هر لحظه از بندگانش لغزش مشاهده میکند ولی اسرارشان را پوشیده میدارد

اگر این صفت خدا در بنده او تجلی کند به نهایت درجه کمال اخلاقی رسیده است

پیامبر از خداوند خواست حساب امتانم با من باشد و نزد دیگران رسوا نشوند

خداوند فرمود انان بندگان من هستند حتی حضور شریفت بدان اگاه نخواهد شد

و خدا فرمود

اسرار دیگران را حفظ کنید

تا خدا شما را حفظ نماید

از ورای سر دل بین شیوه‌ها

شکل مجنون عاشقان زین شیوه‌ها

عاشقان را دین و کیش دیگرست

اصل و فرع و سر آن دین شیوه‌ها

دل سخن چینست از چین ضمیر

وحی جویان اندر آن چین شیوه‌ها

جان شده بی‌عقل و دین از بس که دید

زان پری تازه آیین شیوه‌ها

از دغا و مکر گوناگون او

شیوه‌ها گم کرده مسکین شیوه‌ها

پرده دار روح ما را قصه کرد

زان صنم بی‌کبر و بی‌کین شیوه‌ها

شیوه‌ها از جسم باشد یا ز جان

این عجب بی آن و بی این شیوه‌ها

مرد خودبین غرقه شیوه خودست

خود نبیند جان خودبین شیوه‌ها

شمس تبریزی جوانم کرد باز

تا ببینم بعد ستین شیوه‌ها

-----------------------------------------------

گفت پیغمبر که هر سر نهفت

زود گردد با مراد خویش جفت

 

مولانا برای اثبات پوشیده داشتن اسرار استناد به حدیث نبوی (ع) دارد

استعینوا علی انجاح الحوایج بالکتمان فان کل ذی نعمه محسود

خواسته های خویش را با پنهان کردن براورید

زیرا هر کس دارای حسنی باشد مورد حسادت است

مسایل السلوک

ستاریت در اموزه های دینی جایواه ویژه ای را داراست

وحی و الهام دارای همین مفهوم هست خداوند قادر است با همه بندگانش مکالمه نماید

اما این مهم را مشروط به قرب داشتن نموده است

در قران امده

ای پیامبر اگر بندگانم در مورد من سوال کردند من نزدیکم دعای دعا کننده را اجابت میکنم

پس مرا باورکنند و امر مرا اجابت کنند باشد تا مورد رحم قرار گیرند

 

در این ایه متبرکه شرط نزدیکی و اجابت دعا به ایمان و باور بنده و پایبند بودن به اوامر اوست

پس هر چه باور و پایبندی بیشتر نزدیکی بیشتر

و قرب بیشتر محرمیت به اسرار را به دنبال خواهد داشت و خداوند با این افراد صحبت مینماید

استنادات قرانی در این خصوص زیاد هست

خدا هم با نبی در قران بوسیله وحی صحبت نموده اند

و هم با ولی بوسبله الهام

انبیا که مشخص هستند

اما خداوند میفرماید ما به مادر موسی وحی کردیم که فرزندت را به اب بینداز و نترس....

و ما به مریم وحی کردیم که به بیابان برو و هنگام زایمان به مردم بگو من روزه سکوت دارم از بچه علت را سوال نمایید

و خلاصه کلام

سر و حقیقت سر بسیار زیبا است

و رازداری در مسایل اجتماعی و ....بسیار راهگشا بویژه حفظ ابروی دیگران که خداوند در هتک حرمت انسان مخصوصا مظلومان و بیکسان غیور است

 

-----------------------------------------------------

دانه ها چون در زمین پنهان شود

سر ان سرسبزی بستان شود

 

مولانا در راستای فرمایش بیت قبلی خویش که هر سر نهفته در دل  به نتیجه نزدیک تر است

چند مسایل در ایات تکوینی ارایه می نماید

مثال اول اینکه

اگر دانه ها در زمین کشت گردند و در خاک نهان شوتد

راز ان در قانون طبیعت خرمی و سبزی باغ ها خواهد بود

مسایل السلوک

امری که در این فرمایش نهفته است باور به حدیث حضرت رسول علیه السلام هست همانطور که ما در کاشت بذر هر محصولی باور داریم که نتیجه ان میوه و حاصل ان است

در ایات و روایات انبیا و اولیا به همان طریق معامله ایمانی نماییم

-------------------------------------------

زر و نقره گر نبودندی نهان

پرورش کی یافتندی زیرکان؟

تمثیل دوم

عقیده قدیمی هست که تمامی تاثیرات تکوینی در حرکت کواکب هست

طبق همین باور

میفرماید

اگر طلا و سیم  در اعماق زمین مخقی نمی شد

ایا امکان داشت بوجود ایند

مسایل السلوک

روح انسان که ارزشمندترین خلقت خداوند هست در جسم مادی و خاکی پنهان شده هست و نابود شدنی نیست

و خداوند روح الهی و اسمانی ما را در حفاظ جسمانی قرار داده است

مولانا محمود حسن دیوبندی در تفسیر ایه

انک لا تسمع الموتی

در تفسیر کابلی به این مطلب اشاره فرموده

که مراد از مردن جسم هست نه روح کما اینکه در حدیث شریف هست هنگام ورود به قبرستان بگویید

السلام علیک یا اهل القبور

سلام بر ارواح هست که هستند و به اذن پروردگار میشنوند نه جسم که میت میشود

و مراد از مردن از بین رفتن جسم هست نه روح

مطلب فوق در تفسیر این ایه متبرکه در بخش فایده ذیل این ایه با اندکی تلخیص در جلد پنجم سوره فاطر امده است

 

--------------------------------------------------

وعده ها و لطف های ان حکیم

کرد رنجور را ایمن ز بیم

 

بشارتها و نویدها موجب دلگرمی کنیزک گردید و باعث ایجاد امنیت از خوف بیماری شد

مسایل السلوک

یکی از وظایف بزرگ انبیا و اولیا ابلاغ بشارت و سعادت است

روح و روان ادمیت با سخنان مسرت بخش و صادقانه سلیم تر خواهد بود

و یکی از وظایف تمامی انسانها ایجاد امنیت روانی برای هم نوعان است که این مهم جز به بشارت و تحسین ایجاد نخواد شد

خداوند در قران فرمود

اگر مورد تحیت قرار گرفتید بهتر از ان تحیت گویید یا حاقل همان تحیت را برگردانید

---------------------------------------------------

وعده ها باشد حقیقی دلپذیر

وعده ها باشد مجازی تاسه گیر

 

بشارت های مبتنی بر صداقت و حقیقت بسیار دلنشین است و متقابلا بشارتهای دروغین پریشانی و بی قراری به دنبال خواهد داشت

مسایل السلوک

یکی از وظایف انبیا در قران بشیر و نذیر بودن است

پیامبران در اجرای این امر ماموریت دارند

به تبعییت از این سنت اولیا هم انجام وظیفه می نمایند

و همگان به صداقت و درستی به این امر اهتمام ورزیده اند و این دلنشینی و جذابیت در گفتار انان از صدق انان است

که خداوند فرمود

صادقان را راستی شان نفع میرساند

-----------------------------------------

وعده اهل کرم نقد روان

وعده نااهل شد رنج روان

تمثیل دیگر مولانا در این فرمایش مبنی بر ضرورت صدق در وعده هاست

مولانا وعده اهل سخاوت را مانند پول رایج و معتبر میداند و از ان به نقد روان یاد می کند

و وعده کذب و مضحک را موجل درد و الم فراوان میداند و نتیجه ان قسی القلبی و ظلمت را بدنبال خواهد داشت



تاريخ : جمعه 28 اسفند 1394برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 20:17 | نويسنده : مولانا سنگان |

قصهٔ رنجور و رنجوری بخواند

 بعد از آن در پیش رنجورش نشاند

 

پادشاه داستان حکایت بیماری معشوق مجازی خویش یعنی کنیزک را برای طبیب اسمانی باز گو نمود

و در ادامه او را در حضور کنیزک بر بالین وی برد

مسایل السلوک

همانطور که قبلا گفته شد کنیزک نماد مادیت و پادشاه سالک راه است و مرد الهی پیک اسمانی حق

مولانا اراده دارد به مرید اموزش دهد که انسان نافص در حضور مرد خدا

او را از تمامی تعلقات خویش اگاه کند

در واقع او را بر بالین مریضی نفس خویش حاضر نماید

----------------------------------------

رنگ روی و نبض و قاروره بدید

 هم علاماتش هم اسبابش شنید

 

ان مرد خدا به محض حضور به معاینه کنیزک پرداخت

رنگ و صورت و نبض و ادرار او را معاینه نمود

و نشانه های بیماری را از زبان کنیزک شخصا شنید

مسایل السلوک

مولانا به کنایه میفرمایدنفس شمارا باید طبیب روحانی معالجه باطنی کند

انسان دنیا پرست بیمار است و بیماری هر شخصی با دیگری متفاوت لذا تجویز دارو متفاوت زیرا درمان سالک تایب گوناگون هست

پس باید همانطور که یک مریض خویش را به پزشک میسپارد

و تابع اوست

متعلقین مادیت هم باید با تمام طیب خلطر تابع درمان پیر کامل باشند

----------------------------------------------

گفت هر دارو که ایشان کرده‌اند

 آن عمارت نیست ویران کرده‌اند

 

ان حکیم الهی فرمود

تمام معالجات طبیبان ظاهری درمان نبوده چون انان علم امیخته به کبر و غرور داشتند

لذا نه تنها کمکی به درمان کنیزک تداشته بلکه حالش بدتر و عمیق تر گشته

مسایل السلوک

درمان مرضهای تاریکی درونی انسان مبتلا نیاز به متخصص روح است

پس نمیشود معالجلات رزایل اخلاقی را در نیل به کمال با علوم ظاهری معالجه نمود

دل بستن به عالم های ظاهر و مغرور علاج واقعه نیست

حتما باید دانایی روشن ضمیر موجود باشد

رسول خدا فرمودند

پناه بر خدا از علمی که به ادم شدن ما کمک نکند

شخص بهایی فرمود

علم فقه علم تفسیر و حدیث

باشد از تلبیس ابلیس خبیث

اگر صاحب تخصص فاقد معنویت و حقیقت یافتید

او حتی راه خودش را بلد نیست

چه بسا بیسوادانی که به حقیقت معنا دست یافته اند

در دارالعلوم دیوبند شخصیت های بیسواد اما صاحب حال و کمالی هستتد

که بزرگان ان منبع علمی برای سیر کمالات باطنی به محضر انان حاضر میشوند

عطار میفرماید

احمد حنبل امام عصر بود

شرح علم او برون از حصر بود

چون ز درس و علم خالی امدی

زود پیش بشر حافی امدی

امام احمد پیشوای بزرگ فقه و اجتهاد برای طی مراحل معنوی دست ارادت به بشر حافی بیسواد داد

و این انصاف ره بینان هست

که غرور را گذاشته و حاضر برای دریافت واقعیت ها پا را روی نفس بگذارند و خدایی بیندیشند و عمل نمایند

---------------------------------------

بی‌خبر بودند از حال درون

 استعیذ الله مما یفترون

مولانا در این بخش ارزشمند به زیبایی فرق بین عالم ظاهر و عالم باطن را بیان میفرماید

ان طبیبان مغرور چون مسلط به حقیقت علم اگاهی نداشتند

لذا در درمان اشتباه کردند

پناه می برم به ذات خداوند از افترا و دروغهایی که در علوم ظاهری بافته میشود

مسایل السلوک

مولانا حال درون و حال برون را متفاوت میداند

مولانا سربازی میفرماید

اگر صاحب علم ظاهری وارد وادی طریقت شود و زیر نظر انسان کامل به کسب معارف پردازد انگاه به حقیقت علوم اکتسابی دست پیدا مبکند

و دیگر اشتباهات و افترا های وی به حداقل میرسد

این همه اختلافات علوم ظاهر ناشی از عدم دریافت الهامی باطن حقیقت علوم است

حافظ شیرازی میفرماید

هفتاد دو ملت گرفتار غرور در دانسته های خویش

چون نیافتند حقیقت ره افسانه زدند

خداوند در قران میفرماید

خدا نگاه نمیکند به صورتهای شما

بلکه نگاه میکند به سیرت شما و اعمالتان

-----------------------------------------------

دید رنج و کشف شد بروی نهفت

 لیک پنهان کرد وبا سلطان نگفت

 

مرد اسمانی در معالجه درد کنیزک را مشاهده کرد و راز ان بیماری برایش مشخص شد

ولی ان را مخفی نمود و با پادشاه که سالک است بازگو نکرد

مسایل السلوک

اولیا خدا رازهای باطنی افراد بدون اذن پروردگار عنوان نمکنند

و حتی معمول است که فکر خودشان را هم بدون مشغول نمکنند تا به تکرار ان بپردازند

بر خلاف ناقصین که در پرداختن به اسرار دیگران هم در ذهن و هم بر ملا کردن ان کوشا هستیم

--------------------------------------------------

 

رنجش از صفرا و از سودا نبود

 بوی هر هیزم پدید آید ز دود

 

درد کنیزک از بیماریهای ظاهری مثل سودا و صفرا نبود

چون بوی هر اتشی که مواد قابل اشتعال ان چیست از دود حاصله مشخص میشود

انسان عاشق دچار زرد رنگی میشود ولی ان عوارض متفاوت از زردی بیماری جسمانی میباشد

 ---------------------------------

دید از زاریش کو زار دلست

 تن خوشست و او گرفتار دلست

 

مرد اسمانی و صاحب تصرف متوجه شد که رنجوری کنیزک از بیماری جسم نیست تن و جسم او فاقد عیب و بیماری است

درد او اتفاقا باطنی است و دل کنیزک گرفتار و گرو عشق مجازی است

 ---------------------------------

عاشقی پیداست از زاری دل

 نیست بیماری چو بیماری دل

 

عشق که گرفتاری درونی است از زار زدن دل مشخص میشود

و هیچ دردی مانند و عظیم تر ازرفتاری دل انسان نیست

مسایل السلوک

دل جایگاه خداست

قلب المومن عرش الرحمان

دل عالم ملکوت است که خداوند فرمود من در کاینات جا نمیگیرم اما در دل انسان مومن جا میگیرم

لذا دل جایگاه خداست اگر غیر خدا در ان جا خوش کرد یعنی جای خداوند را گرفته است

و گرفتاران غیر خدا بیمارترین هستند و ارامش انان به بیقراری و افسردگی مبدل میشود

به همین خاطر باید توسط اهل دل معالجه گردد

که مولانا در این حکایت مفصل بدان می پردازد

 --------------------------------------

علت عاشق ز علتها جداست

 عشق اصطرلاب اسرار خداست

 

هیچ شباهتی بین بیماری دل و جسم وجود ندارد هر کدام از جنس دیگری است

و در میان بیماری به اهمیت ان دردی نیست

بلکه عشق مانند دستگاه اسطرلاب که به رازهای اسمان اگاهمان میکتد عشق هم به حقیقت خورشید درونمان اگاهی دارد

 ----------------------------------

عاشقی گر زین سر و گر زان سرست

 عاقبت ما را بدان سر رهبرست

 

عشق اگر واقعا عشق باشد خواه از نوع مجازی و خواه حقیقی نهایتا ما را سر منزل مقصود که همان عالم الهی است هدایت می نماید

 ----------------------------------------

هرچه گویم عشق را شرح و بیان

 چون به عشق آیم خجل باشم از آن

 

هر مقدار توانم را به کار گیرم که بتوانم حقیقت عشق را بیان کنم و به تفصیل ان بپردازم

هنگامی که به وادی عشق نزدیک میشوم شرمسار از عظمت او میگردم

مسایل السلوک

عشق قابل تعریف نیست اینجاست که گویند

این راه رفتنیست نه گفتنی

در نگنجد عشق در گفت و شنید

عشق دریایی است قعرش ناپدید

 -------------------------------------------------

گرچه تفسیر زبان روشنگرست

 لیک عشق بی‌زبان روشنترست

 

گر چه زبان و بیان در روشنگری یک مطلب تعیین کننده است

ولی عشق وادیی نیست که بشود حق مطلب را با سخن ادا نمود

و در واقع خود عشق باید خودش را بیان کند

 -----------------------------------

چون قلم اندر نوشتن می‌شتافت

 چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت

 

قلم در حین نگارش  همین که به واژه عشق رسید از عظمت نام عشق و حقیقت ان شکافته شد

مسایل السلوک

عشق حقیقتی ملکوتی است نمیشود با اسباب مادی ان را تحلیل کرد

پرداختن به هر نوع مخلوقی اسباب متناسب با ان را پیدا کرد

قلم و نگارش از دنیای ماده است چطور امکان پذیر است با چیزی ادنی به وادی اعلی پرداخت

 ----------------------------------

عقل در شرحش چو خر در گل بخفت

 شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت

 

قوه عقلانی در خصوص تشریح عشق مانند الاغی که در گل گیر افتاده باشه ناتوان است

اگر قرار باشه در خصوص عشق و عاشقی صحبت بشه لایقتر از خود عشق نیست

مسایل السلوک

انصافا مولانا در خصوص خدمت به عشق و درک ان حق مطلب را به جا اورده

فقط کسی میتواند در خصوص موضوعی این گونه ادعا کنه که خودش به ان حقیقت رسیده باشد

عقل که شاید عظیم ترین و پیچیده ترین خلقت ذاتی هر انسانی است

در برابر توصیف حقیقتی بنام عشق ناتوان است

وقتی عقل که قوه نهانی هر موجود در دریافت صحت و سقم هر موضوعی است

چطور شده که این نیروی بزرگ در وادی عشق بیچاره است

پس بهتر هست راز و رمز عشق و عاشقی را موجودات عاشق درس گرفت

 -------------------------------

آفتاب آمد دلیل آفتاب

 گر دلیلت باید از وی رو متاب

 

خورشید و نورش بزرگترین دلیل برای اثبات خورشید است

پس اگر ادله در خصوص عشق میخواهد بهترین دلیل خود عشق است

مسایل السلوک

وادی عشق چیزی نیست که در نظریهای اکادمیک و حوزوی بشود ان را دریافت کرد

بلکه به میکده و خرابات خراباتیان باید رجوع کرد

احمد حنبل عشق را از بشر حافی اموخت

امام فخر رازی اعتراف نمود به جای این همه دلایل فلسفی و منطقی و روایی ایکاش به خرابات پناه میبردم

امام غزالی فرمود

ما جامه نمازی ز سر خم کردیم

وز خاک خرابات تیمم کردیم

شاید که در این میکده ها دریابیم

ان عمر که در مدرسه ها گم کردیم

 -----------------------------------------

از وی ار سایه نشانی می‌دهد

 شمس هر دم نور جانی می‌دهد

 

سایه دلیل بر وجود افتاب است اما خورشید نور خویش را به همه هدیه میدهد

در واقع نور او دلیل بر اثبات ذات اوست

مسایل السلوک

این بیت مولانا به یک اصل بزرگ عرفانی میپردازد

و ان هم استدلال وقیاس ان با مکاشفه و مشاهده

سایه در واقع استدلال است

و افتاب به معنی کشف

یعنی عارف گرفتار سایه نگردد و به گفتار بسنده نکند

بلکه بسوی ذات نور سیر نماید

 --------------------------------------

سایه خواب آرد ترا همچون سمر

 چون برآید شمس انشق القمر

 

سایه مانند افسانه است که حاصل ان خواب است

اما افتاب حقیقت است که چون طلوع نماید ماه شکافته میشود

یعنی بر اثر تابش خورشید ماه زایل گردد

مسایل السلوک

عشق حقیقت است هنگامی تجلی نماید عالم تکوین که سایه است و مبتنی بر عقل است محو میگردد

در حقیقت انگاه که نور عشق تابیدن گیرد اساس دلیل و برهان متزلزل گردد

 

 -----------------------------------------

خود غریبی در جهان چون شمس نیست

 شمس جان باقیست کاو را امس نیست

 

مولانا در مصراع اول معتقد است غریب تر و عجیب تر از خورشید اسمان وجود ندارد

در مصراع دوم خورشید جان ادم مراد است که جاوید است و فارغ از زمان یعنی دیروز و امروز است

 -----------------------------------

شمس در خارج اگر چه هست فرد

 می‌توان هم مثل او تصویر کرد

 

خورشید مادی اسمان گر چه بی نظیر و یکتاست

اما قابل تصور در فکر انسان میباشد و میتوان او را در ذهن اورد

 ---------------------------------------

شمس جان کو خارج آمد از اثیر

 نبودش در ذهن و در خارج نظیر

 

اما خورشید ذات ادم که خارج از عالم محسوسات است در هیچ صورتی نه در فکر و نه بیرون از اندیشه ادمی قابل تصور است

مسایل السلوک

مولانا مقایسه ای دارد بین خورشید جان و ماده

و تفاوت عمیق این دو

لذا اصلا قابل قیاس نیست این دو با هم گر چه در عالم مثال اگر از عظمت جان صحبت گردد به خورشید اسمان تشبیه میشود

 ----------------------------------------

در تصور ذات او را گنج کو

 تا در آید در تصور مثل او

 

چطور امکان دارد حقیقت خورشید جان را در اندیشه خویش به تصویر در اورد

در حالی که اصلا امکان و گنجایش ان وجود ندارد

 ---------------------------------

چون حدیث روی شمس الدین رسید

 شمس چارم آسمان سر در کشید

 

حالا که از شمس ظاهر و باطن به میان امد لازم از استاد خودم شمش تبریزی داد سخن را اغاز کتم

زیرا از عظمت و تقدس نام مبارکش

خورشید اسمان باید سر در کشد

مسایل السلوک

احترام به اساتید و پیران عرفان برای مریدان یک امر بدیهی است که تمامی بزرگان عرفان توحه ویژه ای بدان داشته اند

بویژه حضرت مولانا که دیوان کبیر را بنام مرادش شمس بزرگوار نامیده است

پیامبر فرمود

الشیخ فی القوم کالنبی فی الامه

نقش انسان کامل یک امر بسیار مهم در سلوک مرید است

شبلی فرمود

مراد مرده شوی و مرید مرده است

انگونه که مرده تابع غسال است

مرید راه عرفان باید مطیع فرمان پیر باشد

 --------------------------------------

واجب آید چونک آمد نام او

 شرح کردن رمزی از انعام او

 

بر خودم واجب میدانم حالا که نام محبوب من امد مقداری از فضایل و اسرار زندگی ایشان را بیان نمایم

مسایل السلوک

مطلب مهمی که مولانا بدان اشاره می نماید

واجب و لازم و ضروری بودن مدح مراد توسط مرید است

و این موضوع گاها موجب اعتراض کسانی که واقف بدان نیستند میشود

ولی سالک نباید ولی نعمت معنایی خویش را فراموش نماید و به این بهانه شرح و بیان کرامات و فضایل اخلاقی و عبادی ....

وی را روشن نمودند شکر و سپاس زحمات محرمان و قطبان ارشاد طریقت است

و این اموزه در کلام پروردگار است

 --------------------------------------

این نفس جان دامنم بر تافتست

 بوی پیراهان یوسف یافتست

 

مولانا میفرماید نفس من یعنی حسام الدین که در حقیقت جان من است

دست به دامانم زده و از من تقاضای بیان اسرار زندگی حضرت شمس را مینماید

دقیقا حالات او شبیه به حضرت یعقوب است که بوی لباس یوسف ع را دریافته است

مسایل السلوک

این بیت مولانا حاوی مطالب بزرگ عرفانی است

و بهترین اموزه های عشق

اولا مرید میتواند چنان در جوار و اطاعت مراد صادقانه عمل نماید که بعنوان جان و روان و چشم پیر قرار گیرد

و اینقدر حالات و درخواست های او برای استاد گرانقدر باشد که پیر بخاطر درخواست او عامل خیلی از موضوعات و بیان واقعیت ها باشد

دوما

استاد پیر عرفانی مورد حب و علاقه مرید باید باشد

هر چه پیر تعلق خاطر داشته باشد باید برای مرید ارزشمند باشد

و عشق او نسبت به مراد مراد مثل عشق به مراد خودش باشد

مولانا در وصف شاگردش حسام الدین میفرماید

مکان الروح من جسدی

حسام الدین به منزله روح کالبد من است

 ----------------------------------------

کز برای حق صحبت سالها

 بازگو حالی از آن خوش حالها

 

حضرت حسام الدین مولانا را سوگند میدهد به بخاطر و حق ان سالهایی که با هم بودیم

مقداری از ان حالات و زمانهای خوبی که با حضرت شمس داشتید باز گو نمایید

 شرح این هجران و این خون جگر

 این زمان بگذار تا وقت دگر

 

حسام الدین تقاضا نمود ای مولانا با شرح حالات شمس زمین و اسمان خرسند گردند

و موجب رشد صد برابری اندیشه و روحانیت ما گردد

مسایل السلوک

موضوع بسیار مهمی که در این بیت نهفته است

شرح حال کاملین و اثرات بر هستی و انسان است که مولانا و بسیاری از اهل دل و کلام و اندیشه بدان باور دارند

مقوله ایست

ذکرو الصالحین عباده

نظر علی وجه المومنین عباده

یاد شایستگان و نگاه به کاملین عبادت محسوب میشود

بدین وسیله است که خیلی از بزرگان به تحریر و تالیف کتب خاص شرح زندگانی و حالات بزرگان اهل معرفت پرداختند

تذکره اولیا عطار

نفحات الانس جامی

مردان دعوت واصلاح ندوی

شاید سه اثر ممتاز در این زمینه است

برکاتی که خداوند بواسطه یاد شایستگانش در زمین و اسمان و عقل و روح ما عنایت میفرماید موجب گردیده این همت صورت پذیرد

 --------------------------------------------

تا زمین و آسمان خندان شود

عقل و روح و دیده صد چندان شود

----------------------------------------------

لاتکلفنی فانی فی الفنا

 کلت افهامی فلا احصی ثن

 

مولانا در پاسخ مریدش میفرماید مرا به زحمت و تکلف نینداز چون اکنون در مقام فنا هستم و از من انتظار نداشته باش سخن من عاقلانه باشد زیرا اکنون در نقام محو وفنا هستم

مسایل السلوک

موضوعی بنام صحو و محو در عرفان در حالات عرفا زیاد یافت میشود

هنگامی که در سکر و جذبه حق هستند دیگر انان نمی توانند به رتق و فتق امور که به هوشیاری نیاز دارد بپردازند

لذا مریدان باید بدین دو حالت اشنایی حاصل کنند

و درخواستها و رفتارشان را متناسب با حالات مراد تنظیم نمایند و به مراحعین هم توضیح دهند تا موجب تکدر انان نگردد

 ----------------------------------------

کل شیء قاله غیرالمفیق

 ان تکلف او تصلف لا یلیق

 

هر مطلبی که انسان کامل در حالت سکر و محو عنوان فرماید

ان را نمیتواند در حالت صحو و هشیاری درک نماید

و اگر در این حالت سخنانی از ایشان صادر گردید مختص ایشان است و مستند برای دیگران نیشت

مسایل السلوک

مولانا به موضوع شطیحات بزرگان میپردازد که در حالت فنا از ایشان صادر میشود

و در کتب و حالات بزرگان این وادی به وفور یافت میشود

نمونش

امام عبدالقادر گیلانی فرمودند

من از اولاد حسن محتبی ام

حجره مسجد جایگاه من است

قدم های من بر گردن اولیا ی روی زمین

این نمونه ها فقط مختص حالات سمر انان است و لا غیر

منصور اناالحق زد

و انان معذور و ماجورند

مولانا در خصوص انا منصور و انا فرعون میفرماید

این انا را رحمت الله در عقب

ان انا را لعنت الله پر عقب

---------------------------------

من چه گویم یک رگم هشیار نیست

شرح آن یاری که او را یار نیست

من چطور میتوانم در خصوص استادی که در واقع یاری بی نظیر بود را بیان کنم؟در حالی که در تمام هستی من حتی رگ هم در هوشیاری به سر نمیبرد.

----------------------------

 

شرح این هجران و این خون جگر

 این زمان بگذار تا وقت دگر

 

حسام الدین عزیز

بیان اسرار  و فراق ان و خون دل خوردن حاصله از دوری از شمس را فعلا معذورم بدار

و این امر مهم را بواسطه استغراق و بی خویشی من به زمان دیکر موکول کن

 ---------------------------------------

قال اطعمنی فانی جائع

 واعتجل فالوقت سیف قاطع

 

بعد از این مکالمه عرفانی که بین مرادو مرید اتفاق افتاد

و  دلایل عرفانی و حالات حضرت مولانا

حسام الدین خطاب به مولانا عنوان میکتد

من گرسنه معنوی هستم یا پیر بهانه نیاورید به من طعام روحی عنایت کتید

و عجله فرمایید که زمان به سرعت در حال گذر هست

وقت در اموزه های عرفانی جایگاه و معنای خاص داراست

که در بیت بعدی بدان اشاره میشود

 ---------------------------------------

صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق

 نیست فردا گفتن از شرط طریق

 

حسام الدین میگوید

ای یار همراه ای مراد بزرگوار یک امر مهم که باید بدان توجه داشت وقت است

که صوفی باید در استفاده بهینه از زمان کوشا باشد

و شرط سلوک کار را به فردا موگول کردن نیست

مسایل السلوک

زمان در عالم معنا کنایه از فرصتی که خداوند در دایره امر به شخص صاحب تکلیف عنایت فرموده است

والعصر

سوگند به زمان

به زعم اهل دل همان فرصت الهی است زیرا خداوند در ادامه میفرماید

ان الانسان لفی خسر

هرایینه انسان در خسران است چرا؟

زیرا زمان را قدر نمی داند پس ضرر حقیقی از دست دادن این نعمت بزرگ است

الاالذین امنوا و عملوالصالحات

مگر کسانی که به مقام باور برسند و باور لازمه ان عمل شایسته است

زیرا عمل و باور مکمل هم هستند

و هرکدام به تنهایی کارساز نیست

و در پایان توصیه به حق و صبر دو امر بسیار مهم در شرع مقدس است

انسان همیشه حق طلب باشد و اجرای حق را چه به ضرر و چه منفعت با طیب خاطر بپذیرد

و صبر لازمه ایمان است

زیرا مومن در زمانهای سخت امتحان و ازمون الهی باید صبور باشد

که

ان الله مع الصابرین

 -------------------------------------

تو مگر خود مرد صوفی نیستی

 هست را از نسیه خیزد نیستی

 

ای مقصود و مراد معنایی من شما مگر خودتان مرد صوفی که در واقع ابن الوقت هست نیستید؟

قاعذه ای است که اگر موجود را به نسیه واگذاشتید احتمال فنا و فقدان ان هست

مسایل السلوک

مثلی است که کار امروز رو به فردا نیندازید

یا در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

زمان بسیار ارزشمند است

حکایتی زیباست که پیری در بستر مرگ از دانایی سوالی را کرد

حاضران گفتند در سکرات موت این مباحث چیست؟

فرمود بدانم و بمیرم بهترست یا ندانم و بمیرم

پس باید تا لحظات اخر حیات از زمان درست بهره برد

 ---------------------------------------

گفتمش پوشیده خوشتر سر یار

 خود تو در ضمن حکایت گوش‌دار

 

مولانا میفرماید

در مقابل اصرار حسام الدین گفتم

راز دلبری چون شمس پوشیده بماند بهتر است

تو خودت در حین حکایت و شنیدن مثنوی به این مهم پی ببر

مسایل السلوک

این بیت مولانا حاوی نکات ظریف عرفانی است

اولا

رازهایی که بین مرشد و مراد است پنهان بماند بهتر است زیرا عواقب خطرناکی بدنبال خواهد داشت کمترین ان برانگیخته شدن حس حسادت و بخالت ناقصین است

این حسد از دوستی خیزد یقین

جون که با دوست غیر گردد همنشین

دوما رازهای این رابطه ناخواسته در دکلمه ابیات اسمانی مثنوی بدان اشاره میشود

که ان کار خداست و مشیت او

سر من از ناله من دور نیست

لیک چشم و گوش را ان نور نیست

 ------------------------------------------

خوشتر آن باشد که سر دلبران

 گفته آید در حدیث دیگران

 

بهتر و زیباتر ان خواهد بود که اسرار و رازهای اولیاالله در حین صحبت های دیگران به ظهور برسد

مسایل السلوک

مولانا میفرماید

یک اصلی هست که اگر انسان حرفی برای گفتن داشته باشد دیگران اجبارا بدان خواهند پرداخت

تاثیرگذاران هر عرصه ای مورد التفات همه حتی مخالفین قرار میگیرند

لذا عالم معنا که بیشتر و بهتر مورد توجه است

پس اگر کسی مانند شمس پیامبرگونه عمل نمایید راز زندگی او در حدیث دوست و دشمن خواهد امد

و این امر اولی تر

 --------------------------------------

گفت مکشوف و برهنه بی‌غلول

 بازگو دفعم مده ای بوالفضول

 

اما دلایل مولانا برای مرید عزیزش قانع کننده نیست

زیرا هیجانات درونی افراد با دلایل متطقی و عقلانی خاموش نمیگردد

و حسام الدین تقاضا نمود

التماس میکنم بدون هیچ حجابی و کاملا واضح و روشن و بدون دخل و تصرف حقیقت ان ارتباط را بفرمایید

و منعم نکتید که قانع گردم ای صاحب فضیلت های بسیار

 -------------------------------------

پرده بردار و برهنه گو که من

 می‌نخسپم با صنم با پیرهن

 

ای مولانا استدعا دارم

رازهای شمس را بی پرده بازگو نمایید و صریح و روشن از فضایل ایشان سخن بگویید

زیرا من نمیتوانم با محبوب خویش در حجاب بخوابم

منظور این است که من گواه به حق و حقیقت را بی پرده و بی حجاب میخواهم

 --------------------------------------

گفتم ار عریان شود او در عیان

 نه تو مانی نه کنارت نه میان

 

مولانا میفرماید

در مقابل اصرار حسام الدین گفتم

اگر حقیقت شمس را و ذات معنایی او را اشکار نمایم و حقیقت او تجلی کند

هیچ چیز از هر جهت باقی نخواهند ماند

و در واقع نه اثری از تو و نه من و نه جهات مختلف ما

و اینها همه در تجلی ان رفیق شفیق محو و به درجه فنا خواهد رسید

مسایل السلوک

تجلی حقیقی صاحبان معنا موجب سمر و فنا همه خواهد شد

دقیقا مانند تابش خورشید که اگرتجلی حقیقی نماید همه خواهند سوخت و خاکستری بیش نخواهند ماند

لذا فاصله او با مخلوقات موجب شده هر شی بهره کافی را ببرد

 --------------------------------------

آرزو می‌خواه لیک اندازه خواه

 بر نتابد کوه را یک برگ کاه

 

حسام الدین بزرگوار

هر چیزی به اندازه نیکوست لطفا شما هم از افراط دست بردار و مطلوب و مقصود را عاقلانه بخواه

چطور یک برگ کاه از تحمل کوهی بزرگ عاجز است

مسایل السلوک

فاصله کامل و ناقص بسیار زیاد است به اندازه استعداد و توان خویش در عالم معنا باید طالب بود

زیرا گنحایش و تصرف هر فرد به مقدار جاه و مقام اوست

همانطور که انبیا در ذرجات متفاوت هستند

اولیا هم مقدار قرب انان متناسب با مقام اسمانی انان است

و ادعا بیش از گنجایش ذات خویش موجب بوجود امدن مشکلات و سکر فراوان انانست

 ---------------------------------------

آفتابی کز وی این عالم فروخت

 اندکی گر پیش آید جمله سوخت

 

خورشید با این عظمت که هستی و کاینات از ان روشن است

اگر به اندازه ذره ای از مدار خویش تغییر یابد کل عالم یا خواهد سوخت و یا منجمد خواهد شد

مسایل السلوک

افراط و تفریط در اهر امری مذموم است و در امر معنا به مراتب صعب تر

 -------------------------------------------------------------

فتنه و آشوب و خونریزی مجوی

بیش از این از شمس تبریزی مگوی

--------------------------------------------------------------

این ندارد  اخر از اغاز گوی        رو تمام این حکایت بازگوی                     

  عزیز من داستان شرح فضایل بزرگان بینهایت است و نمیشود برای ان پایانی یافت لذا بهتر ان است که به حکایت پادشاه و کنیزک که هدف اصلی مان است بپردازیم



تاريخ : جمعه 28 اسفند 1394برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 20:14 | نويسنده : مولانا سنگان |

با سلام و ادب

بازدید کننده گرامی برای استفاده راحت تر از وبلاگ به فهرست موضوعی  و آرشیو در طرفین صفحه مراجعه کنید.

 

 

 

 

 

 

 

 



تاريخ : یک شنبه 23 اسفند 1399برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 17:2 | نويسنده : مولانا سنگان |

بخش 5- ملاقات پادشاه با آن ولی که در خوابش نمودند

 

دست بگشاد و کنارانش گرفت

 همچو عشق اندر دل و جانش گرفت

 

پادشاه عاشق عشق مجازی هنگام ملاقات مرد اسمانی اغوش محبت و احترام خویش را گشود

و بر دست وی بوسه ادب زد و او را با احترام خاص مخصوص بزرگان معنایی در کنار خویش قرار داد

مسایل السلوک

موضوع مهمی که ملای رومی در این بخش جلیل بدان میپردازد مبحث رعایت احترام برگزیدگان الهی است

بزرگان دارای کبریایی خاص هستند که احترام انان احترام به حقیقت است

مولانا میفرماید

الهی بیزارم ز غیر ذات تو

غیر نبود انکه باشد مات تو

انانیکه که فنا خدایند و افسران درگاه او بینهایت قابل احترام بحدی خداوند در نحوه رفتار در مقابل مردانش غیور هست که پیامبر فرمود

که خداوند به من وحی فرمود

که هر کس دوست من را بیازارد در واقع من را ازرده است و اماده باشد برای جنگ با من

پس احترام و محبت به دوستانش واجب و لازم و ضروری است

قران مملو از این امر است که هر گاه برگزیدگان به نفرین دست را بلند کردند اجابت گردیده

و هرگاه خیری خواستند مقبول حق شده است

انشالله که خداوند ما را در دعای مردان درگاهش شزیک گرداند

سالها باید تا مردی پیدا شود

بایزید اندر خراسان و اویسی در قرن

------------------------------------

دست و پیشانیش بوسیدن گرفت

 وز مقام و راه پرسیدن گرفت

 

این بیت هم در ادامه بیت قبلی در

تکریم مردان خداست که باید ایشان را در جان و دلی خویش جای داد

در مصرع دوم

به این مهم پرداخته میشود که مردان خدا چی نبی چه ولی هر کدام دارای جایگاهی هستند که پادشاه از ان مرد اسمانی از رتبه و راه عقیدتی وی سوال نمود

مسایل السلوک

مولانا سربازی

در فتوای کوه ون میفرماید

هر بنده مقرب به مقدار قربی که دارد دارای جایگاه است

خداوند در سوره بفره اول شروع جز سه میفرمایید

تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض

این انبیا فضیلت دادیم بعضی را بر بعضی دیگر

و این نص صریح کلام وحی همان فتوای فقیه عصر مولانا سربازی در متفاوت بودن جایگاه محرمان خدا میباشد

----------------------------------------------

پرس پرسان می‌کشیدش تا بصدر

 گفت گنجی یافتم آخر بصبر

 

شاه داستان هنگامی مرد خدا را زیارت نمود در حین اینکه از طریق و مقام ان خکیم روحانی سوال میکرد

او را با احترام به بالاترین جای مجلس کشاند

و گفت نهایتا نتیجه شکیبایی خویش را بدست اوردم چون به ذات مقدس و بابرکت هدیه الهی رسیدم

-------------------------------

گفت ای نور حق و دفع حرج

 معنی‌الصبر مفتاح الفرج

 

حاکم بدان حکیم الهی عنوان نمود ای هدیه و انعام بزرگ حق و ای زایل کننده تمامی گره ها و مشکلات

تو در حقبقت مصداق واقعی حدیت نبوی ع هستی

که پیامبر فرمود

صبر کلید گشایش است

--------------------------------

ای لقای تو جواب هر سئوال

 مشکل از تو حل شود بی‌قیل و قال

 

 

ای پیک اسماتی در حقیقت ملاقات با تو خود به تنهایی پاسخ هر سوالی است

و من باور دارم بدون کثرت گفتار بیهوده مشکل من با تدبیر تو حل خواهد شد

مسایل السلوک

یکی از مواردی که در عرفان بدان اعتقاد هست

دیدار نافذ مردان خداست انان با تصرفی که خداوند به انان عنایت کرده کارهای صعب و دشوار روزمره مردم رو گشایش میدهند

و در وظیفه مهم تر به مشکلات معنایی ناقصین اگاهی دارند به اذن خدا

و برای هر گرفتار نفسی نسخه ای حقیقی تجویز می نمایند

و نهایتا اینکه اهل عرفان جایگاه ویژه ای به نگاه اهل دل قایلند

انان که با یک نظر خاک را کیمیا کنند

ایا بود که گوشه چشمی به ما کنند

کما اینکه صحابه در وادی شریعت از همه امت بصرف نگاه معنای سید عالم ع برتری خاص یافتند

که در دیدگاه مذاهب هیچ کس را در نیل به انان در مقام امکانی نیست

--------------------------------------

ترجمانی هرچه ما را در دلست

 دستگیری هر که پایش در گلست

 

مولانا در این بیت حجت را برای اهل طریق تمام کرده چقدر عالی به توصیف انسان کامل پرداخته

ای ولی خدا تو به رازهای درون ما اگاه هستی و چون دانایی به مشکلات و تعلقات ما پس انانی که در گل مادیات گرفنارند مدد میکنی

مسایل السلوک

ملا رومی

به اهل طریق ارمان عرفان را روشن بیان میفرماید

که ای مرید شخصیت مراد

یعنی تصرف در تمامی امورات

استاد فروزانفر میفرماید

  یعنی همانگونه که ملاقات با معشوق برای عاشق پاسخگویی هر سوالی است

وصول به ولی کامل و مرد خدا برای طالب همین حالت را دارد

زیرا پیر تمام مطلوب مرید است چنانکه معشوق تمام ارزوی عاشق است و پس از وصول به مطلوب و معشوق مشکلی در را نمی ماند

پیر مشرف است بر خواطر سالک و از این رو ترجمان و بازگو کننده اسرار و ضمایر او نیز میتواند باشد و چون مرید را به مقام کشف می رساند و در اشراق را به روی او میگشاید حاجت به بحث و مناظره نیست

و مشکلات بی قال و قیل از پیش پای سالک بردارد

و از نظر دیگر سوال و بحث تا وقتی است که وصول حاصل نشده و طالب در راه است

ولی پس از رسیدن و یافتن دیگر محلی برای پرسش باقی نمی ماند

استاد فروزانفر

شرح مثنوی

ج ۱ص ۷۹

--------------------------------------

مرحبا یا مجتبی یا مرتضی

 ان تغب جاء القضا ضاق الفضا

 

این ابیات در استقبال انسان کامل و مدح اوست

افرین خوش امدی ای برگزیده حق و ای مقبول پروردگار

اگر تو از ما دور شوی ما به قضا گرفتار شویم و فضای معنایی ما تنگ خواهد شد

مسایل السلوک

استقبال از مردان برگزیده حق سنت است همانگونه که از پیامبر در ورود به مدینه با دف و خواندن اشعاری در مدح ایشان به عمل امد

گفتن الفاظ محبت امیز در شان مردان خد

 

ا سپاسگذاری از مقام کبریایی انان است

و در این مراسم الهی چهرهایی ایمان و نفاق تمیز داده میشود

انانیکه در دل نور ایمان دارند از مدح صاحبان ایمان کامل مسرور میگردند و اشک میریزند

و انانیکه چهره نفاق دارند ظاهرا موافق اما در دل نگران و پریشان هستند

و عده ای علنا به مخالفت بر میخیزند

چنانکه در تشریف فرمایی مبارک سید عالم علیه السلام به مدینه هم انصار عاشق بودند هم عبدالله منافق و هم یهودیان و مشرکان ظاهر

خداوندا پناه بر تو از شز گرفتار شدن در نفس اماره

----------------------------

انت مولی‌القوم من لا یشتهی

 قد ردی کلا لئن لم ینته

 

این ولی خدا تو بزرگ و سرور ارادتمندان هستی

هر کسی به ستیز و مخالفت با تو قیام نماید و اصرار به ان ورزد یقینا نابود خواهد شد

مسایل السلوک

این بیت در ادامه همان فرمایش قبلی مولانا است

با این تفاوت که

ایشان یک مطلب مهم را گوشزد میکند و به استناد ایه  ۱۵ سوره مبارکه علق میفرماید

هر کس در صدد ازار و اذیت انسان کامل ولی خدا اقدامی نماید مطمعنا نابود خواهد شد هم به لحاط زندگانی دنیا و هم به لحاظ کمال ایمان

مردان خدا مورد احترام و حفاظت حق هستند همین بس که در قران یک سوره بنام یکی لز انان یعنی لقمان اختصاص یافته است

------------------------------------------

چون گذشت آن مجلس و خوان کرم

 دست او بگرفت و برد اندر حرم

 

مولانا در پایان مقدمه چیننی میفرماید برای اغاز بخش ششم

و میفرماید

هنگامی ان مجلس تکریم ان مرد اسمانی تمام شد با تمام احترام دست مبارک ان ولی خدا را گرفت و داخل حریم خانه شخصی خویش برد

مسایل السلوک

چیزی که مولانا در این بیت اخیر اموزش میدهد

اعتماد کامل به انسان کامل و گفتن تمام رازهای خویش به وی

زیرا این اطمینان به حصول نتیجه کمک خواهد کرد

تنها انبیا و اولیا مورد اعتماد هستند

زیرا انان مظهر تجلی صفات حق هستند

حق ستارالعیوب است و اولیا مظهر تجلی این صفت و همانطور که رازهای خویش را در دعا به خدا میگوییم

برای محرمان بارگاه الهی بازگو نمودن اسرار خویش بلامانع و ممدوح است

ولکل درجات مما عملوا

درجات هر کس بر اساس عملکرد اوست

نه بر اساس ادعای او و مدعی فقط حرف میزند

پیامبر فرمود

اینقدر عالم و حافظ قران و شهدای به ظاهر ....در اتش دوزخ خواهند سوخت

چون هیچ کدام حسن نیست اگر عملکرد خوب نبود و رضای حق در ان گنجایش نداشت

---------------------------------

 



تاريخ : یک شنبه 23 اسفند 1394برچسب:, | 10:51 | نويسنده : مولانا سنگان |

بخش4-از خداوند ولی التوفیق در خواستن توفیق رعایت ادب در همه حالها و بیان کردن وخامت ضررهای بی ادبی

با سلام و ادب

به اذن پروردگار شرح بخش جهارم از مثنوی معنوی مولانا را اغاز میکنیم

مولانا در این بخش به اصلی ترین اصل عرفان میپردازد

و ان هم ادب هست

اهل معرفت اصول کاربردی خویش را بر سه ویژگی

ادب

اخلاص

عمل

تعریف نموده اند

و رعایت ادب در تمامی حالات و فهمیدن افات و ضررهای بی ادبی و وخامت ان در فرمایشات حضرت ملای رومی بسیار اموزنده و زیبا است

---------------------

از خدا جوییم توفیق ادب

 بی‌ادب محروم گشت از لطف رب

 

مولانا فرمایش خویش را با پرداختن به این مهم که هر صفت حمیده را باید از خالق ان تقاضا نمود

لذا توفیق ادب را در تمامی رفتار و کردار و پندار فقط باید از رب العالمین خواست

چرا که شخص بی ادب در گام نخست از الطاف الهی بی نصیب خواهد شد

ادب به معنی فرهنگ شرم. حسن خلق......

ادب تحسین رفتار عالی معنوی و تهذیب سخن و فعل است

ادب سند مستمندان و و ارایش اغنیا است

اداب دارای ژرفایی بینهایت است

ادب شریعت

ادب خدمت

ادب حق

ادب حقیقت

این چهار ادب در فرمایشات ابن عربی در فتوحات مکیه ج ۲ ص ۲۸۴

به تفصیل امده است

مسایل السلوک

مرید مبتدی باید نسبت به مرشد خویش تمامی اداب را خالصانه عمل نماید

خداوند در قران فرمود

صدای خویش را از صدای پیامبر علیه السلام بلند تر نکنید

ادب در فرمایشات بزرگان دیانت جایگاه ویژه ای دارد همین بس که در محاورات مردم همیشه این فرمایش شیخ سخن معروف است

 

که ادب از که اموختی

گفت از بی ادبان

انچه از ایشان در نظرم زشت امد از ان پرهیز نمودم

---------------

بی‌ادب تنها نه خود را داشت بد

 بلک آتش در همه آفاق زد

شخص فاقد اداب انسانی در تمامی ابعاد نه تنها خودش متضرر خواهد شد بلکه اتش شومی اخلاق وی در تمامی افاق تاثیرگذار خواهد بود

مسایل السلوک

سنت الهی در زندگی اجتماعی انسان احساس تعهد نسبت به همدیگر است

لذا اگر افراد جامعه در مقابل نابهنجاری دیگران سکوت اختیار کنند و مانع نشوند مطمعنا وبال ان گریبانگیر همه خواهد شد

مثال معروف و رایج در بین جوامع که

اگر بینی که نابیناه به چاه است

اگر خاموش بنشینی گناه است

در ایات کلام وحی در قضیه سامری دقیقا خداوند به مذمت افرادی میپردازد که یا در مقابل منکر سکوت و یا عامل منکر شدند

-------------------

مایده از آسمان در می‌رسید

 بی‌شری و بیع و بی‌گفت و شنید

 

این فرمایش مولانا اشاره دارد به حکایت قوم حضرت موسی (ع) که به دعای ایشان خداوند سفره ای اسمانی که دارای غذای بود بنام من و سلوی هر روز میفرستاد

واین سفره انعام حق بود و بدون معامله و خرید و فروش های معمول انجام میگرفت

مسایل السلوک

خداوند تبارک و تعالی گاها به بندگانش الطاف خصوصی نموده که این اتفاق به کرات برای انبیا و اولیا افتاده است

نمونه دیگر ان غذای بهشتی که برای حضرت مریم علیهاالسلام خداوند میفرستادند

و این هدیه ها برای متقین یا بواسطه دعای متقین صورت پذیرفته است

---------------------------

درمیان قوم موسی چند کس

 بی‌ادب گفتند کو سیر و عدس

 

قوم موسی بعد مدتی معترض شدند که ما بر یک غذا صبر نداریم از خداوند بخواه تا همراه این سفره حبوبات سیر و عدس ....موجود باشد

مسایل السلوک

یکی موارد بی ادبی که انسان مورد غضب حق قرار میگیرد و موجب سلب نعمات میشود

ناشکری در مقابل نعمت ها و تقدیرهای الهی در زندگی است

خالق ما خداست وبه مصلحت ما اگاه تر

لذا انسان به هر تقدیری که در زندگی او از طرف خداوند بوجود امده باید راضی باشد و این خود شکر واقعی است

اینکه انسان از تقدیر خویش در افریده شدن در کدام خانواده و از کدام والدین و کدام شهر و نژاد شکوه نماید

بی ادبی در مقابل حضرت حق هست

لذا بنده مومن در همه حالات راضی به رضای خداست

--------------------------

منقطع شد خوان و نان از آسمان

 ماند رنج زرع و بیل و داس‌مان

 

لذا سفره الهی و غذای اسمانی قطع گردید و طبق سنت حاکم بر هستی باید برای بدست اوردن روزی تلاش نمایند و این امکان نخواهد داشت مگر با تحمل سختیها که در این بیت از ان بعنوان مشقت زراعت و استفاده از الات کشاورزی بیل و داس اشاره شده

مسایل السلوک

ناشکری در مقابل منعم حقیقی موجب رنجها و گرفتاری است

مهمترین شکر راضی به مشیت خدا و بزرگترین بی ادبی شکوه و ناراحت بودن از تقدیر پروردگار است

--------------------------

باز عیسی چون شفاعت کرد حق

 خوان فرستاد و غنیمت بر طبق

 

در روایت هست قوم حضرت عیسی ع هم بعلت ناشکری طعام اسمانی قطع گردید

لذا حضرت ع وساطت نمودند و حضرت حق دوباره طعام و ارزاق برایشان فرستاد

مسایل السلوک

در این بیت یک امر عرفانی اشاره شده است

غالبا قهر الهی و سلب نعمت بدو ن باز گشت است و دیگر ان نعمت عودت نمیگردد

ولی گاها اتفاق افتاده که خداوند تبارک و تعالی نعمت را مجددا ارزانی داشته

یا عذاب را که وعده داده شده بود منتفی فرمودند

و تمامی این موارد بواسطه بازگشت و ندامت بوده است که خداوند غفور و رحیم است

در این بیت مولانا با وساطت حضرت عیس نعمت ارزانی شد و در عذاب قوم حضرت یونس ع بعد ندامت و توبه امت ایشان حضرت حق جل جلاله تمام علامات عذاب برداشته شد

و قوم یونس ع نجات یافتند

--------------------------

مائده از آسمان شد عائده

  چون که گفت انزل علینا مائده

 

خداوند تبارک و تعالی سفره اسمانی خویش را با دگر به دعای حضرت عیسی ع هدیه فرمودتد

وان هم موقعی اتفاق افتاد که حضرت دستها را بلند کردند و عرض کنند

انزل علینا مایده من السما.....

خداوند تبارک و تعالی بار دیگر نعمت معزول را برگرداند

مسایل السلوک

یکی از موضوعانی که همیشه مورد تاکید اهل معنی طبق اموزه های قرانی است اینکه انسان خاطی افضل است از کساتی که مقرب هستند برای دعا مدد بگیرد

دعای انان به احابت نزدیکتر است

شرط اجابت دعا احابت حق هست گر چه خداوند به فضل خویش جواب ناقصین را هم داده و میدهد

اما کامل محمودتر است به دعا و اجابت دعا

اذکرونی اذکرکم

یادم کنید تا یادتان کنم

و پسران خاطی یعقوب ع از پدر تقاضای دعا نمودند

پس. خیلی زیباست اگر از دیگران بویژه برگزیدگان حق انسان تقاضای دعا نماید

--------------------

باز گستاخان ادب بگذاشتند

 چون گدایان زله‌ها برداشتند

 

بعد نزول سفره اسمانی مجددا گدا صفتان بعد صرف غذا مقداری از ان را برای ذخیره بر میداشتند که مورد ناپسند خداوند و ظاهر خلاف امر بود

که غالبا این اتفاق ناشی از حرص و طمع است

مسایل السلوک

انسان حریص بر اثر عدم باور همیشه به ذخیره مادیات مختلف میپردازد چون این خصلت ناشی از عدم اعتماد و باور به قدرت مطلق است

---------------------

لابه کرده عیسی ایشان را که این

 دایمست و کم نگردد از زمین

 

بعد مشاهده این صفت مذموم در امت خویش حضرت عیسی ع به انان تضرع نمود که این سفره الهی است و هر نعمت اسمانی حقیقی است و هرگز کم نمیگردد

لذا این سفره دایم است و از نقصان ان بیمی نداشته باشید

------------------------------

بدگمانی کردن و حرص‌آوری

 کفر باشد پیش خوان مهتری

 

مولانا در این بخش به قانون الهی کفر در وادی ناسپاسی میپردازد

پس تردید داشتن به قدرت خالق و حریص بودن در برابر سفره انسانی بزرگ  نشانه کفر است

مسایل السلوک

مولانا به مرید این امر مهم را اموزش میدهد که قرب با یک امر معنوی از جمله مجالست با کاملین را نعمت بزرگ میداند

و سالک نباید ان را بواسطه تملک و زرق و برق مجالس دیگر ترک نماید

در دیدگاه عرفان هنگامی که مرید دست ارادت به پیر روشن ضمیر داد امر او را مقدم بر هر چیزی بداند

حضور در جلسات تعیین شده مرشد و اجرای دستورات وی دارای نکات ظریف معنایی است که گاها با قیاسهای نفسانی ضرر بزرگی متوجه مرید میگردد

------------------------

زان گدارویان نادیده ز آز

 آن در رحمت بریشان شد فراز

 

بر اثر اصرار و ازمندی ان چشم تنگان دنیایی بار دیگر در رحمت الهی بسته گردید و سفره اسمانی قطع گردید

لذا با یک نافرمانی و عدم پیروی از نصایح یک انسان کامل موجب ضررهایی غیر قابل جبران میگردد

چنانکه امت عیسی ع بر اثر بدگمانی و حرص و سماجت خویش در رحمت الهی را بر خویش بسته دیدند

--------------------------

ابر بر ناید پی منع زکات

 وز زنا افتد وبا اندر جهات

 

مولانا با اشاره به ایات و روایات اثر بی ادبی را در نافرمانی خداوند تجسم عینی ان را در صورت های دیگر میبیند

پیامبر فرمودند اسمان بخیل میشود وقتی مردم امساک ورزند

و از عمل زشت زنا بیماریهای واگیر بوجود می اید

مسایل السلوک

مهمترین و برترین بی ادبی استکبار در مقابل اوامر حضرت حق هست و انسان نافرمان تجسم حقیقی عمل خویش را خواهد دید

مگر اینکه توبه نماید

کفر .....سیاتنا

انگاه به فضل الهی تمامی خطاها بعد بازگشت صادقانه دور خواهد شد

-----------------

هر چه بر تو آید از ظلمات و غم

 آن ز بی‌باکی و گستاخیست هم

 

مولانا میفرماید

تمامی مصیبت هایی که انسان متحمل میشود

نتیجه گستاخی در مقابل امر خداست خداوند در سوره نسا میفرماید

وما اصابک من سیته فمن نفسک....

و ای انسان اندوهی که گرفتار ان هستی حاصل اعمال توست

مسایل السلوک

یک اصلی که بزرگان اهل معرفت بدان معتقدند

که اولا تاریکی و گرفتاری که نتیجه اعمال انسان هست انفرادی است

ولاوازره وزر اخری

هیچ کس حمل کننده عمل کسی دیگر نیست

یعنی شومی پسر نوح ع ربطی به نوح ندارد

و طغیان فرعون و جنایت قابیل ...ربطی به اسیه و ادم ندارد

لذا عقوبت پروردگار در دنیا و اخرت شامل خاطی میگردد

و بیگناهانی که در مجالست گناهکاران متحمل سختی میشوند موجب مقام و قرب و سزا است

-------------------

هر که بی‌باکی کند در راه دوست

 ره‌زن مردان شد و نامرد اوست

 

پس هر کسی بی محابا در وادی نافرمانی حق به تعدی بپردازد راهزن مردان خداست

بدین معنی که هم خود مضل وگاها باعث گمراهی دیگران هم میگردد

و در این واقع این نوع انسان در اوج ناجوانمردی و نامردی بسر میبرد

اين ثنا گفتن ز من ترك ثناست

كاين دليل هستی و هستی خطاست

 

 

مولانا معتقد است حتی در حالت هشياری نيز نمی توان به درستی حمد و ثنای معشوق حقيقی را گفت.

زيرا همين حمد و ستایش گفتن دليل بر اين است كه عاشق هنوز برای خود در مقابل معشوق خودی احساس می كند و فانی در معشوق نشده است و اين خود خطايی نا بخشودنی است.

پس در واقع عاشق هرگز نمي تواند آن گونه كه بايد و شايد ثنای معشوق خود را بگويد نه در حالت فنا ونه در هوشياری.

-------------------------------

از ادب پرنور گشته‌ست این فلک

 وز ادب معصوم و پاک آمد ملک

 

اعجاز ادب نه تنها در ایات تکوینی اثر بخش گشته

بلکه اقلاک و افلاکیان به عظمت ادب منور شده اتد

و همچنین فرشتگان ملکوت دارای پاکی و نور و عصمت گشته اند

مسایل السلوک

مولانا میفرماید

ادب خمیرمایه و ریشه تمام پاکیها است

غیر ممکن است نور و هدایتی در هر شخص و مکان و زمانی مشاهده بشه و ریشه ان اب از تربیت و ارزش نداشته باشد

انسان مودب مانند فلک پر نور میشود مانند ملک معصوم و پاک

و انگاه است که نور او هدایت بخش و عصمت او امنیت گر است

------------------------------------

بد ز گستاخی کسوف آفتاب

 شد عزازیلی ز جرات رد باب

 

مولانا در این بخش به زیبایی تاثیر نافرمانی و استکبار از فرمان حق را در امورات دنیوی و ایات تکوینی را بیان میکند

ایشان کسوف خورشید را لز بی ادبی و گستاخی او میداند

وشیطان نیز به سبب عدم اجابت امر مردود درگاه حق گردید

نیکلسون دیدگاه زیبایی دارد

میفرماید

هر گاه خورشید از مسیر مقرر شده تخلف ورزد منحرف میشود و خداوند کسوف را بعنوان تادیب او و در نتیجه نور او را به تاریکی تبدیل میکند

عزازیل نام قدیمی شیطانس است که در ملکوت ماقبل راتده شدن اور ا بدان میشناختند

 

----------------------------------------------



تاريخ : یک شنبه 23 اسفند 1394برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 10:51 | نويسنده : مولانا سنگان |

بخش3-ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجه کنیزک و روی آوردن پادشاه به درگاه اله و در خواب دیدن او ولیی را

شه چو عجز ان حکیمان را بدید

پا برهنه جانب مسجد دوید

 

شاه حکایت مذکور بعد از مشاهده ناتوانی طبیبان علاج را در دربار شفا دهنده هستی دید و بی وسر و پا بطرف خانه خدا مسجد دوید

مولانا در این بیت به این نکته عرفانی گوشزد می نماید که انسان ناقص بعد از ناامید شدن از تمامی اسباب به رب الاسباب متوجه میشود

خداوند در قران میفرماید انسانها وقتی در سفر دریایی به طوفان گرفتار میشوند و مرگ را نزدیک میبیند با تمام وجود توبه میکنند و از حضرت حق مدد میطلبند و خالصانه ترین خواندن پروردگار در این لحظات ناامیدی است و همین که به ساحل نجات میرسند لحظات گرفتاری دریا را فراموش میکنند گویا هرگز چنین نبوده است

اما انسانهای کامل برعکس ناقصین در تمامی حالات خدا را ناظر خویش میبینند و در بلا و اسایش یکسان هستند

 

 

رفت در مسجد سوی محراب شد

سجدگاه از اشک شه پر اب شد

 

شاه فورا به خدا خدا محل عبادت و دعا رفت و چنان در سجده خدا را فریاد زد و گریه کرد که محل سجده پر اب شد

دو نکته دیگر در این بیت موجود است

اول تعیین مکان انهم مسجد مخل تجمع مومنین برای عبادت مولانا اموزش میدهد که مکان در دعا بسیار مهم هست و در بین امکنه مقدس مسجد بهترین مکان برای عبادت و خواندن است زیرا مسجد محل عبادت عده کثیری از انسانها هست و این مکان بواسطه انجام فرامین خداوند بالاخق فریضه نماز بسیار مقدس و موجب قبولیت نیاز است

پیامبر فرمودند نماز در مسجد ۲۷ برابر نماز فرادی است

و نکته دوم در تاکید بر سجده زیرا این رکن از نماز نزدیکترین حالت بنده به خداست لذا دعا در سجده بهتر و سریعتر مورد اجابت قرار می گیرد

و تاکید بر این مهم که دعا همراه با تواضع و انکسار قلبی و ریختن اشک بسیار ممدوح است

 

چون به خویش امد ز غرفاب فنا

خوش زبان بگشود در مدح وثنا

 

هنگامی که شاه از سکر در سجده به خود اند زبان او بسیار زیبا گویا شد در ستایش و حمد حضرت حق جل جلاله و اعظم شانه

این بیت مولانا پر از نکات عرفانی است

فنا. استغراق. محو.صحو.....‌‌

بواقع دریایی را در قطره گنجانده است

زبان اسمانی این مرد خدا چه زیبا به تربیت سالکان حق توفیق یافته است .مولانا به حق مردی است از دیار محرمان ملکوتیان که خدا الطاف بینهایت خویش را بر روح و جسم مبارکش ارزانی داشته

هنگامی که شاه قصه توغیق یاد حق پیداکرد و در یاد او فانی شد و ویژگی فنا عدم واقف بودن به خود است

و در این حالت تمام حرکات و سکنات سالک غیر ارادی است اشک او دعا و وجد و ذوق و سماع و نعره عرفانی در این هنگام اتفاق می افتد

ذکروالله وجلت قلوبهم....

هنگامی که یاد خدا در روان انسان اثر کرد دیگر قلب به تکان در میاد و جنبش قلب او موجب حرکت دیگر اعضا میگردد که همه از سکر و بیهوشی جمال است

ودر مرحله صحو وقتی سکر رفت و هوشیاری به سالک برگشت حالت خوش او زمینه ایست برای یاد دوست حقیقی و دعا و خواستن چون انسان بیهوش که اهل دعا نیست اعمال او تحت تجلی ملکوت است و دعا لازمه اش بیداری ایست

و در خالت صحو حالت خوش مناجات بویژه دعا است که او مغز عبادت است

عارف در این لحظات الهی فقط خدا را میبیند و حجابی دیگر نیست زیرا هرگونه حجاب در این حالات بت اوست

یا مجیر یا مجیر یا مجیر

 

کای کمینه بخششت ملک جهان

من چه گویم؟ چون تو میدانی نهان

 

مولانا در این فصل جلیل به مناجات ذات حق می پردازد گر چه از شاه حکایت باشد

ای رب کریم که ادنی ترین عطایی که به مخلوقات ارزانی داشتی کل کاینات بود

من به درگاه خبیر و علیم و اگاه به تمام ذرات هستی چه بگویم در حالی که تو از غیب و نهان اگاهی

مولانا

صفت بخشش حق را بیان میفرماید که خدا رحمان است بینهایت بخشنده است

عطای زمین و اسمان ماه و خورشید شب و روز و کوه و دشت و دریا نباتات حیوانات .......

اینها همه نفقه کوچکی از دریای بینهایت عطای اوست

وقتی انسان به وسعت بخشش ذات هستی نظر کتد دیگر شیطان قادر به حبط انفاق او نیست زیرا که مالک ترین مخلوقات و بخشنده ترین انسانها در نظر قدر با کمال احدیث ذره ای نیستند

و این موجب نابود شدن عجب و دیدن خوبش در اعمال بویژه انفاق است

دایره انفاق وسیع و زبان الکن از بیان حقیقت ان

اما کلام وحی میفرماید

لن تنالبر حتی تنفقوا مما تحبون

هرگز به کمال خوبی نخواهید رسید مگر از انچه دوست دارید در راه خدا عطا کنید

چه بسیارند که بعد نزول این ایه جان انفاقها کردند

شاگردی از شاگردان مکتب رسالت باقی بزرگ  بخشید

اما چه بسیارند که حسین وار جانشان را در سرزمین بلا تقدیم جان جانان نمودند

به شعار و تظاهر نیست به ادعا بر نیاید مگر به کمال باور

چه بسیارند که وقتی محق شدند بخشیدند

و چنان بخشیدند که هیچ کس نفهمید غیر خدایشان

امین

 

ای همیشه حاجت ما را پناه

بار دیگر ما غلط کردیم راه

 

ای ذاتی که همیشه ما در نیازهای خویش پناهگاهی جز درگاه تو نداشتیم

یک بار دیگر باز راه را کج رفتیم

شارحان کنایه از بار دیگر را خطای شاه در بار اول دل دادن به کنیزک و بار دوم توسل به پزشکان دانسته اند

ولی دایره اشتباهات انسان فراتر از اینها است

هر نگاه ما خطورات ذهنی و قلبی ما هر کلام و شنیدن و خوردن ما.....همه میتواند پر از غفلت باشد

عارفی گفت مدت هفتاد سال است استغفار یک گفتن الحمدلله را میکتم

روزی در بازار از دور شعله های اتش را نزدیک مغازه خویش دیدم

نزدیک شدم دیدم مغازه همسایه است

خدا راشکر کردم که مغازه من نبود

ندا امد که چه ادعای بزرگی است این که به گرفتاری دیگری حمد خدای گویی

سعدی فرمود

تو کز محنت دیگران بی غمی

نشاید که نامت نهند ادمی

 

 

لیک گفتی گر چه ندانم سرت

زود هم پیدا کتش بر ظاهرت

 

مولانا در این بیت جلیل میفرماید

ای پروردگار ما گر چه همیشه فرموده ای من به رازهای نهانی و خواسته های شما اگاه هستم

لیکن شما هم حاجات خویش را بر زبان جاری کنید

 

خداوند به تمام نیازها و مشکلات بنده اش اگاه است و بقول معروف خدا را نیاز به سفارش نیست

کما اینکه بسیاری از داشته های ما بدون درخواست از ذات بی چونش به ما عنایت شده

اما سنت الهی بر دعا است زیرا خواستن یک نوع عبادت است و خداوند فرموده

ادعونی استجب لکم

بخوانید تا اجابت کنم

شایدم سنت بر این باشه در خیلی از حاجات که ما به زبان حاری سازیم تا اجابت گردد

که دعا مغز عبادت است

 

چون براورد از میان جان خروش

اندر امد بحر بخشایش به جوش

 

شاه هنگامیکه با تمام وجود مناجات کرد و زاری او به خروش تبدیل شد دریای بینهایت اجابت دعا فوران نمود و خواسته او مقبول افتاد

 

در دعا اصرار شرعی لازمه اجابت است دعا در شرع مقدس دارای ادابی است

که با استعاذه حق شروع میشود و صفاتی از بلریتعالی بر زبان جاری گردد و بعد صلوات بر پیامبر و درخواست نیاز خویش و پایان باز هم درود بر سید عالم از جمله موارد سفارش شده در دعااست

 

گفت ای شه مزده که حاجاتت رواست

گر غریبی ایدت فردا ز ماست

ان پیک الهی در رویایی صادقانه شاه بشارت داد

که ای شاه نیاز و خواسته تو مقبول حق گردید و در صورتی که فردا شخصی ناشناس بسویت امد ان نماینده ماست و ماموریت او الهی است

نکته عرفانی

دیدن رموزی در بیداری در اثبات قبولی حق که در خواب به ما بشارت داده شده یکی لز علامات روحانی و ملکوتی موضوع است

 

در میان گریه خوابش در ربود

دید در خواب که پیری رو نمود

 

همانطور که از ظاهر بیت فوق بر می اید شاه در میان گریه حاصله از خروش و وجد سبک شد و به خواب رفت و خداوند در خواب پیری که نماد پیک الهی است به ملاقات وی رفت

 

این بخش حلیل و ارزشمند نکات عرفانی زیبایی دارد که در اموزه های عرفانی جایگاه ویژه ای دارد

نخست خواب که بعد حصول ارامش انتهای مناجات و عبادات حاصل بشه

خواب در کلام وحی در زندگی انبیا و راهنمایی مقربان همیشه مورد تاکید بوده که در سوره یوسف ع چند بار به ان اشاره شده است

خواب اولیا یا افراد عادی هم جدای از خوابهای احلام الهام حق و راهنمایی های ایشان میتواند باشد

در حالی که عرفا حالت انقطاع از مشغولیت های دنیایی و وصل حالات روحانی است

که بدان مرگ کوچک هم میگویند

ابن عربی در فتوحات مکیه ج ۲   ص ۱۸۳

میفرماید

خواب حالتی است که انسان را از دیدن عالم حس به رویت عالم برزخ میبرد

خواب یکی از هفتاد جز نبوت است

 

گفت ای شه مژده حاجاتت رواست

 گر غریبی آیدت فردا ز ماست

 

چونک آید او حکیمی حاذقست

 صادقش دان کو امین و صادقست

 

در علاجش سحر مطلق را ببین

 در مزاجش قدرت حق را ببین

 

 

چون رسید آن وعده‌گاه و روز شد

 آفتاب از شرق اخترسوز شد

 

هنگامی که ان وعده ای که پیک حق به او داده بود فرا رسبد و روز شد

و افتاب از شرق طلوع کرد و ستارگان در در نور عظیم خورشید محو گردید

 

بود اندر منظره شه منتظر

 تا ببیند آنچ بنمودند سر

 

و شاه در منظره که منظور دروازه ورودی بود انتظار موعود را میکشید

تا ان رازی که در خواب به او نشان داده بودند مشاهده کند

مسایل السلوک

بسیار ادله قرانی موجود در کلام حق هست که حضرت حق در رویا اینده و اتفاقات مستقبل را به بندگانش نشان داده است

حضرت یوسف ع هنگام خیانت برادران و سقوط در داخل چاه خداوند اینده برادران و شرمندگی ایشان را کشف کرد

و همچنین ایشان در خواب سجده خورشید و ماه و ستارگان را که دقیقا به تعداد اعضای خانواده بود را رویت نمود

و در بین اولیا هم این اتفاق افتاده که گاها در خواب بسیار از اتفاقات اینده به انان الهام شده

خاطره ای را یکی لز بزرگان سنگان برایم تعریف نمود

که من زخمی از قسمتی از بدنم سالی یک بار پیدا میشد که باید روزها در بستر در وضعیت بدی بسر میبردم

پزشکان در طول دوران نقاهت خوردن لبنیات از جمله ماست را ممنوع کرده بودند

شبی که بینهایت بی طاقت بودم در خواب دیدم از طرف ارامگاه حضرت خواجه محمد معروف به پیر چهار طاق شخصی نورانی به خانه ام تشریف اورد

و گفت بلند شو ماست بخور مریضی ات برای همیشه خواهد رفت

لذا وقتی بیدار شدم بر خلاف توصیه پزشکان به الهام ان خواب روحانی کاسه ای ماست را تناول نمودم

به اذن پرودگار زخم سر باز کرد و تمام عفونت حاصله از زخم از بدنم خارج‌شد و محل زخم ترمیم یافت

و دیگر اصلا به ان مریضی دچار نشدم

لذا این فرمایش حضرت مولانا امکان ان هست که خداوند به خرق عادت موجب یک امر گردد

والله اعلم

 

 

دید شخصی فاضلی پر مایه ای

افتابی در میان سایه ای

 

جناب پادشاه در دروازه شهر مشاهده کرد فردی بسیار عالم و گرانقدر  و نورانی بار رخساری معنوی مانند افتابی که در میان سایه اشکار شده باشد

تشبیه افتاب درسایه مراد روح بزرگ در جسم قالب یک انسان خاکی

افتاب روح او سایه جسم مبارک او

مسایل السلوک

اشتباهی که گاها عامه انجام میدهند که انسامهای مقرب رو بصرف اینکه بشر هستتد فاقد امتیاز بر دیگری  میبینند

و گاها اشاره به ایه مباره انا بشر مثلکم یوحی میکنند

در حالی که متوجه نیستند که ان ایات از زبان پیامبر است که میفرمایند

من بشری هستم مثل شما ولی ما نباید عنوان کنیم که ایشان بشری هستند مانند ما

کار پاکان را قیاس از خود مگیر

گر چه باشد در نوشتن شیر شیر

خداوند در مذمت انسانهایی که میگفتند محمد ص انسانی است مثل ما راه میرود در بازارها میخورد و میپوشد و سخن میگوید پس او برتری بر ما ندارد

در حالیکه خدا فرمود او در مقام وحی است

حال سوال از کسانی که این ایه مبارک را دلیل بر عدم تمایز بین انسانها می اورند

لختی فکر کنند فارق از تمامی نفسانیت ایا وحی و الهام و معراج کم امتیازیست

عرصه گیتی مجال همت او نیست

روز قیامت نگر مجال محمد

 

می رسید از دور مانند هلال

نیست بود و هست.بر شکل خیال

 

مولانا اوج مدح و ستایش را از مقام کاملین به زیبایی بیان میفرماید

واقعا چه درست فرمودند

که ولی ولی را میشناسد

ان شخص کامل فاضل چنان نورانی و معنوی بود که مانند هلال ماه خودنمایی معنایی داشت

اما ظاهرا چیزی نبود چون خداوند درجات دوستان خویش را در قالب جسم انان پنهان کرده است

و فقط اهل دل قادر به شناخت انان هستند

 

نیست وش باشد خیال اندر روان

تو جهانی بر خیالی بین روان

 

مولانا در این بیت به حقیقت خیال میپردازد

چون نیروی تخییل ظاهرا در روح ادم نیست چون به چشم سر قابل شهود نیست

ولی عمیق به این موضوع بیندیشیم به این حقیقت واقف خواهیم شد که جهان بزرگ تکوینی بر حول و محور خیال میگردد

زیرا قوه تخییل در تمامی انسانها موجود است

بر خیالی صلحشان و جنگشان

 وز خیالی فخرشان و ننگشان

 

مولانا در این بیت به نقش تخییل میپردازد زیرا انسانها با قوه خیالی خویش به ستیز و کارزار و مصالحه و همچنین به تنفر یا افتخار نسبت به همدیگر مشغول میشوند

خیال و سرعت تخییل عجیب است

مخیل هم در منکرات و در معروفات افعال خیالی خویش را سیر میکنند

و نقش ان در زندگی معنایی مردان خدا متفاوت از عالم تخییل ناقصین است

زیرا اولیا خیالات حقیقی را سیر میکنند در حالی که اکثرا ناقصین در این امر به اوامر بیهوده و غیر واقع مشغولند

 

آن خیالاتی که دام اولیاست

 عکس مه‌رویان بستان خداست

 

مولانا وادی خیالات مردان خدا را متفاوت از عوام میداند

معتقد است که خیالات محرمان درگاه الهی انعکاس زیبا صفتان باغ الهی است

در بستان خداوند پاکیها و کلمات طیبه است و مخلوقات ملکوتی درگاه ایزد منان به تحییت و کبریایی مشغولند

لذا تمامی ان صفات حمیده موجود در ملکوت در مردان محرم پروردگار منعکس شده

و اگر قرار انسان کلمات طیبه را مشاهده نماید

پس در مقربان و منتخبان خداوند جستجو‌کند

 

آن خیالی که شه اندر خواب دید

 در رخ مهمان همی آمد پدید

 

لذا ان خیالاتی که خداوند در عالم رویا به پادشاه نشان داده بود همه ان را در چهره مهمان خویش مشاهده کرد

مسایل السلوک

این فرمایش مولانا دقیقا ادله قرانی دارد

که خداوند هنگامی که شخصی از موسی بن عمران ع سوال نمود

که ایا در زمین عالم تر هست

موسی فرمود خیر

گر چه این فرمایش موسی ع درست بود بازم حضرت باریتعالی از این جواب موسی ع ناخوشایند شد

و وحی شد ای موسی شصی هست که مواردی را میداند که شما نمیدانی

لذا موسی تقاضای ملاقات نمود

که خداوند علامات و تهیه اسباب سفر رو به حضرت سفارش نمود

که مفصلا در قران موجود است

که ان شخص حضرت خضر ع بود که داستان بسیار زیباست که خارج از حوصله این مطلب هست

فقط به لحاط مشابهت به این حکایت بدان اشاره مختصر گردید

لذا امکان دارد که الهامی را انسان در خواب از خداوند دریافت نماید

که در عالم بیداری دقیقا شبیه ان اتفاق بیفتد

 

 

شه به جای حاجبان فا پیش رفت

پیش ان مهمان غیب خویش رفت

شاه به عوض نگهبان و گارد استقبال خویش شخصا به استقبال مهمان ملکوتی خوبش رفت

و این اتفاق بیشتر از فزط شادمانی و عدم کنترل خود در اجابت دعا و مشاهده حقیقی فرد موعود انجام گرفت

 

هر دو بحری اشنا اموخته

هر دو جان.بی دوختن بردوخته

 

هر دو نفر یعنی پادشاه و پیک الهی به راهای بحر اشنا بودند انهم بسیار عالی و شنا کردن در ان را تبحر داشتند روان ایشان گر چه از هم جدا بود ولی در حقیقت یکی بود

 

 

مسایل السلوک

مولانا به این دیدگاه عرفانی تاکید مینماید که مقربان الهی در روح پاک مشترکند

لا نفرق بین رسله

بین انبیا هیچ فرقی نیست زیرا همه مظهر تجلی حق هستند

و اولیا هنگامی که در بندگی صادقانه عمل میکنند صفات الهی در انان تجلی می یابد

انگاه که به وحدت وجودی میرسند زیرا اشتراک در صفات حمیده موجب جانهای واحد میشود

جان گرگان و سگان از هم جداست

متحد جانهای شیران خداست

پیامبر فرمود

اگر همه انبیا جمع شوند هیچ اختلافی ندارند چون هدف واحدی را دنبال میکنند

اما تفریق در روان و کردار اهل ادعا ایجاد میشود و ان موجب جدایی ارواح و نهایت وجود کینه و بروز صفات رزیله است

 

 

گفت معشوقم تو بودستی نه ان

لیک کار از کار خیزد در جهان

شاه خطاب به ان مامور الهی فرمود حال که با دیده حقیقی میبینم معشوق واقعی در نیل به حقیقت تو هستی نه ان کنیزک

و اما قاعده زندگانی دنیا طوری است که کارها بوسیله کار دیگر به سر انجام رسد

مسایل السلوک

ما انسانهای ناقص متوجه مقصد خلقت نیستم پروردگار هستی تقدیر را طوری رقم میزند تا این فرصت برای همه بندگان حاصل شود

کامل با اندیشه الهی خویش متوجه میشود اما عامه را خالق خوبیها با مبتلا کردن به وادی بلا و مدیریت ان به سر منزل مقصود میرساتد

و این لطف اوست

در این حکایت مقدمتا جان پادشاه گرفتار شهوت به نفس گرددو ان عشق موجب رجوع به خدا در مریضی کنیزک و نهایتا الطاف الهی در فرستادن مردی از دیار اسمانیان

شاید قصه زندگی ما کمی متفاوت تر باشد

 

 

 

ای مرا تو مصطفی من چون عمر

از برای خدمتت بستم کمر

این فرمایش پادشاه تایب است به درگاه خدا

همانطور که سیدنا عمر رض بعد ایمان با تمام هستی در خدمت سید عالم علیه السلام بود

من هم در خدمت تو ای مرد الهی هستم

مسایل السلوک

یک امر بسیار مهم در عرفان هست که بعد دادن دست ارادت (بیعت) به مرشد روشن ضمیر مرید میبایست تمامی حرکات و سکتات او تابع مراد باشد

زیرا مراد به اذن الهی به صلاح او اگاست و از راه پنهان او را به مقصود میرساند

پیامبر فرمود

الشبخ فی القوم کالنبی فی الامه

پیر در میان قوم مانند پیامبر در میان امت است

و عارفی فرمود

پیر مرده شو و مرید به منزله مرده است

در دیار ما شیخی بزرگ بنام خواجه رکن الدین‌محمود سنجانی در قرنهای اولیه میزیسته که عجیب تابع مراد خویش بوده و سرگذشت او را عبدالرحمان جامی در نفحات الانس اورده

فقط یک مورد از ادب او که جامی گوید ایشان مدت سیزده سال تمام لوازمات وضو مراد خویش را تهیه و در همین مدت در شهر چشت شریف نقض طهارت ننموده و برای این کار به بیرون از شهر میرفته و تمامی کسانی که به جایگاه حقیقی رسیده اند جز به اطاعت نبوده.

 



تاريخ : یک شنبه 23 اسفند 1394برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 10:50 | نويسنده : مولانا سنگان |

بخش2-عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او

بشنوید ای دوستان این داستان
خود.حقیقت نقد حال ماست ان


مولانا دعوت میکند که ای دوستان همراه گوش کنید این حکایت را که انصافا رازهای باطنی ما انسانها در ان است
شنیدن در اموزه های عرفانی جایگاه ویزه ای دارد
زیرا خداوند یک زبان داده و دو گوش یعنی دو بشنو و یک بگو
اما شنیدن حقیقی با گوش دل امکان پذیر هست
کسانی به کمال خواهند رسید که کلام حق قران و سخنان انبیا و اولیا را درست بشنوند
تمامی انحرافات جامعه امروز از بد شنیدن است

بود شاهی در زمانی پیش از این
ملک دنیا بودش و هم ملک دین


در دوران ماضی .حاکمی وجود داشت که هم سلطنت دنیایی داشت و هم در دیانت پادشاه بود
پادشاهی دو گونه است
پادشاهی دنیا در عالم سیاست میباشد که در روایت حاکم بدان گفته میشود
کما اینکه حضرت رسول فرمودند 
سه گروه در دین اگر با هم باشند دیانت همیشه کامیاب خواهد بود
حاکم.عالم و تاجر
ولی پادشاهی معنایی لقبی است تشبیهی که به سرامدان معنی و پیران و مرشدان در محاورات عرفانی گفته میشده گر چه شارحان بعضی به دادن القاب اینگونه به مردان خدا معترضند
از جمله حکیم الامت حصرت اشرفعلی تهانوی ره ان را مخالف شرع دانسته
اما اکثریت نظریه پردازان عرفانی از جمله حافظ و سنایی و عطار.....و از جمله مولانا مرشدان را گاها با لقب شاه خطاب کرده اند
حافظ میفرماید
پادشاهان مرقع پوش بی تخت و کلاه
کافسر شاهی ز شاهان جهان بربوده اند
در شهر خودمان سنگان که ید طولایی در عرفان و معرفی بزرگان طریقت سابقه طولانی در تاریخ اسلامی دارد 
دو بزرگ به این لقب معروفند
حضرت شاه میر قوام الدین عارف بزرگ و شارح مثنوی به مثنوی و صاحب کتاب جنون المجانین و تفسیر سوره الرحمن که شرح حال این بزرگوار در نفحات الانس جامی موجود است
و دومین بزرگوار حضرت شاه میر سلطان محمود ملقب به رکن الدین که اولین مرید خواجه ابو معین چشتی سر سلسه چشتیه است که مدت ۱۳ مراتب تربیت روحانی رو در شهر چشت شریف زیر نظر ایشان سپری نموده
وصاحب اشعاری زیباست
کودکی بودم هنوز با اندک سال
کان شاه دلفروز به من گفت تعال

 


اتفاقا شاه روزی شد سوار
با خواص خویش از بهر شکار

 


از قضا روزی پادشاه داستان به اتفاق وزیران خویش و مقربان دربار خویش بر مرکوب خویش سوار شد واراده شکار کرد


یک کنیزک دید شه بر شاهراه
شد غلام ان کنیزک جان شاه


در حین شکار و طی مسیر اتفاقا در مسیر راه اصلی کنیزی زیبا مورد عنایت پادشاه قرار گرفت
در حدی شیفته وی گردید که تمام روح وروان او را به تصرف خویش دراورد


مرغ جانش در قفس چون می تپید
داد مال و ان کنیزک را خرید


از انجا که شیفتگی فراوان باعث میشود که شخص برای رسیدن به مقصود خویش هزینه های فراوانی بپردازد 
لذا پادشاه قیمت کنیزک را داد و او را خریداری کرد


چون خرید او را برخوردار شد
ان کنیزک از قضا بیمار شد

 


قاعده ای کلی هست که در نیل به تعلقات مادی اتفاقا این وصالها همراه با نامهربانی های روزگار هست و حضرت مولانا گوش زد میکند که پادشاه که برای رسیدن به کنیزک نماد دنیا و نفسانیت است حاضر شده هزینه هایی را تحمل کند همان قانون نانوشته گریبانگیرش شده و اتفاقا کنیزک پادشاه رنجور گشت
در اموزه های دینی هست که اگر فرد مومنی دچار وسواس نفسانی گردید و در مسیر خطا قرار گرفت دست تقدیر الهی تا حدی که مشروع است با موانع الهی سد راه میگردد
اما اگر اصرار طرف مقابل مزید گردد لطف الهی سلب میشود و این همان صفت رحمانیت حق هست
لطف حق با تو مداراها کند
چونکه از حد بگذرد رسوا کند


ان یکی خر داشت پالانش نبود
یافت پالان گرگ خر را در ربود
این بیت مولانا برای اثبات موضوعی بیت قبلی است و تمثیلی است که روزگار گاها سر ناسازگاری دارد
شخصی الاغی مالک شد اما پالان یا روانداز را نداشت تمام همت خویش را بکار گرفت و پالان اماده شد دست تقدیر الاغ را خوراک گرگی نمود
پالان در ادبیات مردم منطقه بدان (کتل) گفته میشود و این واژه ها ریشه در ادبیات قدیم دارد
من چندی پیش واژه(لته) به معنی پارچه را در ابیات شیخ بهایی مشاهده کردم


کوزه بودش اب می نامد بدست
اب را چون یافت .خود کوزه شکست


این بیت هم در راستای همان بیت قبلی تمثیلی است
فردی کوزه ای داشت ولی هر چه جستجو کرد ابی نیافت و زمانیکه اب را پیدا کرد سبو شکست 
تمام افراد هستی سنت اینگونه نیست که به تمام ارمان های خویش دست یابد 
قاعده زندگی انسان بر اساس امتحانات الهی است 
ان مع العسر یسری 
هر ایینه بعد هر سختی اسانی هست و بالعکس
پس انسان هیچ وقت به تمام خواسته های شخصی خود نخواهد رسید
و‌کمال انسان در عالم دیانت تلاش برای الهی و ایمانی زیستن در پرتو کتاب خدا است
و‌کسی که اسمانی زندگی اختیار کرد همه تقدیر خیر و شر خوب است چون از جانب دوست است


شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست
گفت جان هر دو دست شماست

 


هنگامی که کنیزک این نماد شهوت مریض گشت پادشاه برای مداوا تمامی پزشکان مناطق مختلف را گرد اورد
و گفت جان کنیز و پادشاه در گرو درمان شماست چون شاه هم حان او چنان شیفته کنیز گردیده که درصورت فنای او شاه هم از بین خواهد رفت


جان من سهل است جان جانم اوست
دردمندو و خسته ام درمانم اوست

 


شاه عنوان کزد ای پزشکان این رو بدانید چنان شیفته وجود کنیزک جان و جسم و روانم گردیده که احساس میکنم در جسم در غالب یک روح هستیم لذا حان من اسان است او جان جانم هست و افسرده و غمگین از تعلق خاطر به اوهستم درمان در واقع درمان کنیزک هست

این ادعا بک اصل در فنا است و یکی از وادی های عرفان فنا در معشوق است 
و عاشقان حقیقی وقتی در بینا شدن به جمال حضرت حق چنان مست میشوند که خورد و خوراک و فکر و تمامی سرمایه انها یاد مقصود است
اگر ابراهیم به اتش رفت در فنا دوست بود 
تمامی انبیا و خاصان به مقدار قرب خویش در دیدار معشوق سکر و وجد و ذوق میگیرند


هر که درمان کرد مر جان مرا
برد گنج و در و مرجان مرت


گاها انسانهای گرفتار عشق مجازی چنان در سکر معشوق قرار میگیرند که حاضرند تمام هستی خویش را فدا کنند
پادشاه داستان خطاب به طبیبان گفت هر یک از شما حکیمان درد کنیز که به منزله جان من است درمان کنید گنج هپ و مرواریدها و مرجان خزاین من تقدیم شما
اما در عشق حقیقی عاشق معبود باید تمامی هستی از جان و مال و ابروی ....خویش را فدای رب العالمین نماید
یک امر که در عشق مشهود هست کسی که گرفتار عشق حقیقی و مجازی گردید دیگر حسابگرانه با دنیای خویش برخورد نمیکند 
تنها برای او فقط مقصود و رضایت او و وصال او ارزشمند است و لاغیر
این ویژگی عشق است


جمله گفتند که جان بازی کنیم 
فهم گرد اریم و انبازی کنیم


مولانا در این بیت به یک امر مهم اشاره دارد 
و ان اینست که اهل دنیا که طبیبان نماد است در برخورد با سخاوت انسان عاشق سواستفاده گر میشوند
و هدف خویش که نیل به مادیات است در ایراد سخنانی در جهت طیب خاطر عاشق می بینند
و طبیبان گفتند همه تمام تخصص خویش را بکار گیریم و چاره درمان را پیدا خواهیم کرد
و این قول محکم به طمع در و مرجان است
کم‌نیستند عاشقان الهی که هستی خویش را حتی در یاد شنیدن نام معشوق فدا کرپند
کشف الاسرار میگوید
روزی جبرییل از خدا پرسید چرا ابراهیم خلیل الله است
خدا فرمود برو ای امین وحی هم اکنون ابراهیم در بیابان تعداد هزار بز به چرا برده است نام من را بخوان 
جبرییل رفت و به شکل پیرمردی به ملاقات خلیل ع و گفت الله
خلیل فرمود نام معشوق من را بردی چه میخواهی گفت گوسفندانت را
ابراهیم همه را بدو بخشید 
گفت من امین وحی هستم امتحانت کردم گوسفندان را نمیخواهم
ابراهیم فرمود چیزی در راه خدا دادیم دیگر نمیگیریم
و خدا فرمود جبرییل گوسفندان را رها کن و امروز بزهای کوهی از نسل گله ابراهیم هست
فنا فی الله
داستان عشق اویس به پیامبر علیه السلام
فنا فی الرسول ع
و داستان عشق مولانا به شمس 
فنا فی در پیر
در عشق زنده باید
کز مرده هیچ ناید
انکو به عشق زنده
کز او عشق زاید

 

هر یکی از ما مسیح عالمیست

هر الم‌را در کف ما مرحمی است

ان پزشکان در برابر در خواست شاه گفتند هر کدام از ما طبییان دانشمند زمان خویش هستیم و تخصص داریم مسیح به معنی دانا و عالم و برای دردی دلروی مخصوص را داریم و در اصطلاح دست ما شفای هر بیماریست

 

گر خدا خواهد نگفتند از بطر
پس خدا بنمودشان عحز بشر


سواستفادگران دنیایی در هر حرفه و شغل هستند
در این حکایت طبیبان از غرور و تکبر و اطمینان کاذب خویش تقدیر الهی را که هو الاقاهر فوق عباده فراموش کردند
لذا خداوند عاجزی و درماندگی در عدم درمان کنیز را نشانشان داد
مولانا در این فصل یک نکته عمیق عرفانی را بیان میفرماید
و ان هم توکل برخدا در همه حالات و واگذار کردن نتیجه افعال را فاعل حقیقی و باور این مهم که فقط خدا فیصله کننده نهایی و حقیقی است
نستعین و بالله
توکلت و علی الله
لا حول و لا قوه و لا قدرت الا بالله


ترک استثنا مرادم قسوتی است
نی همین گفتن که عارض حالتی است


چقدر زیبا حضرت مولانا در این بیت غرض خویش را از توکل بر خدا در افعال بیان فرمودند
که مقصدم از اگر خدا بخواهد 
ان حالت بیخبری و غفلت همراه باقساوت باطن است که بر انسان غالب اید
و مذمت کردن لق لق زبانی در یاد خداوند باریتعالی
مهمترین امری که اهل دل بدان تاکید دارند باور باطنی و نیات درونی خالص و پاک در تمامی وظایف الهی انسان است که مثمر ثمر هست
و خداوند فرمود
ما نگاه نمیکنبم‌به اعمال و صورت افعالتان بلکه نگاه مبکنیم به نیات وشما و خلوص در کردارتان


ای بسا ناورده استثنا بگفت
جان او با جان استثناست جفت


هر بیت مولانا از فرمایش قبلی او در اموزش یک امر عرفانی در جهت نیل به کمال در اعمال شایسته از دیگری زیباتر
به کثرت انسانهایی هستند که زبانشان به الفاظ چون الحمدالله انشالله توکلت علی الله.........
مشغول است اما نتوقفند در لفظ
متاسفانه لفاظی حتی دربعد عبادی اکثریت ما بندگان خدا را گرفتار کرده و از اصل حقیقت کار دور افتاده ایم
اما در میان همین بندگان هستند قلیل من عبادی الشکور
هستند افرادی که شاید انشالله را به زبان حاری نکنند اما تمام وجود و اعضایشان توکل و توسل بر خدا است
عارف میگوید لاتاثیر الاالله و این مهم را با تمام ظاهر و باطن فریاد میکشد
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
ای برادر سیرت زیبا بیار
ایضا
ما در درون را بنگریم و حال را
نه برون بنگریم و قیل وقال را

 

هرچه کردند از علاج و از دوا

گشت رنج لفزون و حاجت ناروا

آن کنیزک از مرض چون موی شد
چشم شه از اشک خون چون جوی شد

کتیزک قصه بر اثر بیماری نحیف و لاغر گردید و پادشاه هم در سوختن بیماری معشوق خویش ناله و فغان کرد و اشک ریخت و بر اثر کثرت گریه جوی های اشک در صورتش نمایان گشت
دنیا و تعلق به ان همراه گرفتاری است و پریشانی و حیرانی محصول دلبستگی مادی است که ارامش را از حیات صاحبش دور می نماید
و عاقبت ان جز رسوایی و بیچارگی چیزی نخواهد بود

از قضا سرکنگبین صفرا فزود
روغن بادام خشکی می‌نمود

هنگامی اراده حق بر عدم درمان دارویی باشد نه تنها موجب بهبودی نمیشود بلکه نتبجه معکوس خواهد بود
و اذا مرضت فهو یشفین
ان هنگام که مریض شوم شفا در دست توست 
این کلام ابراهیم ع در قران هست
و اتفاقا سرکنگبین که برای درمان صفرا بود موجب صفرای بیشتر شد و روغن بادام که باعث رطوبت بدن میشود بر خشکی بدن می افزود

از هلیله قبض شد اطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت

این بیت هم در ادامه همان بیت قبلی است هلبله نتیجه معکوس داد درست مانند اینکه در خاموش کردن یک اتش اب که خاصیت اختفا دارد خاصیت نفت را گرفته باشد

 



تاريخ : یک شنبه 23 اسفند 1394برچسب:, | 10:49 | نويسنده : مولانا سنگان |

بخش اول-سرآغاز

 

تفسیر دیباچه مثنوی 
بیت اول


بشنو از نی چون حکایت میکند
از جداییها شکایت میکند


از این نی بشنو که چگونه از فراق سخن میگوید 
و از جداییها و ایام هجران شکوه میکند
نی تمثیلی است از انسان کامل و ولی واصل و اصل ونی رمزی از وجود انسان تلقی میشود
احمد غزالی در بوارق انرا رمزی از ذات انسان میداند
درادامه سنایی جانی یعقوب چرخی و اسماعیل لنقروی همین دیدگاه رادارند

تفسیر بیت دوم
کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند


از همان روزی که روح لطیف ادمی از مرتبه الهی به این جهان مادی هبوط کرد سخت غمگین است و اشتیاق دارد که به اصل خویش رجوع کند

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش


هر کسی از اصل خودش دور افتاده باشد سرلنجام به تماپو می افتد و روزگار وصل خود را می جوید 
این بیت مولانا سیر تکاملی موجودات بویژه انسان را بیان میکند
رجوع به مبدا دو نوع است
رجوع اختیاری و رجوع اجباری
اختیاری ان است که انسان سالک با ارشاد انسان کانل طریقه تصفیه را پیماید و به تهذیب نفس رسدو حقیقت را شهود کند
ولی رجوع اجباری فقط با مرگ و فنای کالبد عنصری تحقق یابد
مولانا میگوید
عجیب صعب و دشوار و غریب ان باشد که قطره تنها مانده در بیابان کوهساری یا دهان غاری یا در بیابان بی زنهاری از ارزوی دریا که معدن ان قطره است
ان قطره بی دست و پا از شوق دریا یار بی مدد سیل و یار غلطان شود و بیابان را می برد و به قدم شوق سوی دریا می دواند بر مرکب ذوق

هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من


هرکسی از روی وهم و گمان خود با من یار و همراه شد ولی هیچکس از اسرار درون من واقف نشد
ظن و گمان.حرامیان طریق سالکان و اهریمنان‌راه طالبان هستند اگر مرید نتواند از کمند این دزدان رها شود به منزل حقیقت نمی رسد 
از این رو خداوند در قران ظن و گمان را وافی به حق نمیداند
ایه ۳۶ سوره یونس
ایه۲۸ سوره نجم
اما چرا مولانا این طور شکوه کرده
زیرا مولانا را مردم روزگار وی به حقیقت نشناختند منکران بر روش او معترض بودند و سماع او جذبات و مواذیق وی را بدعت میشمردند
و یاران او در شناخت درجه ومقاممعنوی لش یکسان نبودند 
و هیچ کس حقیقت او را چون شمس و صلاح الدین و حسام الدین در نیافته بودند 
لذا از ظن و گمان خویش با وی رفتار میکردند

سر من از ناله من دور نیست
لیک چشم و گوش را ان نور نیست


هر چند رازهای درونی ام در ناله های من نهفته و از ان جد ا نیست وبه گوش هر کس می رسد ولی چشم را ان بینایی و گوش را ان شنوایی نیست که به اسرار نهفته من پی ببرد
لذا هر کس را از گفتار و اهنگ سخن میتوان شناخت زیرا اعمال و حرکات خارجی از احوال نفسانی منبعث میشود و به عقیده مولانا گفتار و عمل انسان شاهد و گواه کیفیات روحی اوست و از این راه میتوان به ضمیر هر کسی پی برد...اگر چه راز و سر درون هر انسانی در عمل و قول .جلوگر است .ان را به وسیله حواس بیرونی ادراک نتوان کرد و طریق شناسایی ان دل پاک و ضمیری است که از الایش ها مجرد باشد

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست


بعنوان مثال با اینکه جسم و جان به هم پیوسته اند و هیچکدام از دیگری پوشیده و نهفته نیستولی کسی اجازه ندارد که جان را ببیند یعنی انان که اسیر جسم وجسمانیات هستند نمیتوانند روح لطیف را ادراک کنند 
عرفا معتقدند
اسرار درون ما از کلام ما دور نیست درست مانند جسم و روح که از یکدیگر پوشیده نیستند ولی هیچکس روح را نمی تواند ببیند 
درست است که روح با این چشم دیده نشود اما از لحاظ تدبیر و تصرفی که دارد و از حهت خواص و کمالاتش پوشیده نیست
خلاصه اینکه
همانطور که روح از جسم‌مخفی است راز درون‌اولیالله نیز بر عامگان پوشیده است

اتشست این بانگ نای و نبست باد
هر که این اتش ندارد نیست باد
این نغمه نی در واقع اتش است یعنی کلام گرم و اتشین اولیاالله است و معلول بادها و هواهای نفسانی نیست
و هر کس که از این اتش بهره ای ندارد عدمش به ز وجود
برداشت دوم از فرمایش مولانا اینست که قسمت دوم اعن و نفرین نیست
بلکه مولانا دعا میکند که به لطف الهی کسانی که به کلام او گوش دهند بتوانند به مقام فنا برسند که مقصد اقصای طریق اولیالله است نایل شوند

 

بیت دهم
اتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد
اگر نی به ناله و حنین پر سوز و گداز می افتد به خاطر اتش عشقی است که در ان افتاده و موجب نوای حزین ان شده تست و اگر باده می جوشد ان هم به خاطر جوشش عشق است
از جمله صفات حق عشق است 
عشق کمال محبت است و محبت صفت حق است و در اسم غلط مشو که عشق و محبت یکی است 
عشق براق سالکان و مرکب روندگان است هر چه عقل به پنجاه سال اندوخته باشد عشق در یک دم ان جمله را بسوزاند و عاشق را پاک و صافی گرداند و سالک به صد چله ان مقدار سیر نتواند کرد که عشق در یک طرفه العین کند
مولانا معتقد است که عشق قابل بیان نیست

همچو‌نی زهری و تریاقی که دید
همچو نی دمساز و‌مشتاقی که دید

ایا تاکنون کسی زهر و پادزهری مانند نی دیده است؟
معلوم است که ندیده است و ایا تاکنون کسی همدم و مشتاقی مانند نی دیده است ؟
مسلما ندیده است 
همانطور که حضرت حق با صفت قهر و لطف موصوف شده انسان کامل نیز به صفت قهر و لطف موصوف است
انسان کامل نسبت به اهل فسق و فجور زهر
و نسبت به اهل معرفت پادزهر
البته نسبت به یک شخص واحد میتواند هم زهر باشد هم پادزهر
دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم

نی حریف هر که از یاری برید
پرده هایش پرده های ما درید
انسان کامل که همچون‌نی.نوای الهی میسراید یار و مصاحب ان کسی است که از همه تعلقات و اویزش های دنیوی اش بریده باشد مقامات معنوی ان اولیا حجاب های ظلمانی و نورانی سالکان را از هم پاره کند

نی حدیت راه پر خون میکند 
قصه های عشق مجنون میکند

نی از مسیر سخت و راه پر خون صحبت میکتد 
یعنی صاحب ولایت و انسان کامل از طریق صعب و دشوار عشق حقیقی و ربانی سخن میگوید 
و حکایاتی از مردان عاشق و مجنون صفت بیان میکند 
را ه پرخون شاید کنایه از مرگ اختیاری که در شرح بیت ۴ بدان اشاره شد هست

محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست

این هوش رازدارش فقط کسانی میباشند که نسبت به عقل مادی بی هوش اند
یعنی رازهای حقیقت را تنها فقط کاملین میدانند که از غیر پروردگار بیهوش اند
و‌ناقصین و منکران در مقابل رازهای حقیقی کر و گنگ و هستند
زیرا طالب زبان فقط گوش است و هیچ عصوی دیگری سخنانی را که بوسیله زبان تکلم میشود نمی تواند بشنود
لذا تا انسان لوح باطنی و سیرت خویش را از خیالات نزداید اسرار حقیقت را درک نخواهد کرد

در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد

در اندوه عشق ما روزها سپری شدند وعمر به انتها رسید
و اوقات توام‌با سوختن ها و گدازها گردید
یعنی درد غم میل عاشقان و طلب به وصال در انان دایمی است و هیچگاه قطع نمی شود

روزها گر رفت گو. رو باک نیست
تو بمان ای انکه چون تو پاک نییت

اگر این ایام منلو از سوز و گداز میگذرد وعمر تمام میشود بگو ای فرصت زندگی بگذر هیچ خوفی نیست 
امادر عوض ای حضرت معبود ای معشوق حقیقی تو بمان یعنی عنایات و الطافت همیشه باشه زیرا تو منبع پاکی هستی و مانند تو کسی منزه نیست
در واقع ارزش زندگانی واقعی از نظر انساف عاشق کامل رسیدن به حضرت مقصود هست و زندگی که عاری از میل به حقیقت باشد فاقد ارزش هست

هر که جز ماهی ز ابش سیر شد
هر که بی روزی است روزش دیر شد
به غیر از ماهی هر موجودی از اب سیر میشود چون حیات ماهی به اب است
همانگونه کسی که عاشق خالص و صادق حضرت حق باشد بدون طلب معشوق قادر به ادامه زندگی نیست
لذا مایه حیات واقعی فقط عشق است و در نتیجه هر انسانی از دریای بینهایت عشق دور باشد دارای روحی کسل و افسرده است و ان فرد دچار ملال و خستگی گردد و از عشق بی معرفت بماند

در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن‌کوتاه باید والسلام

 

سخص ناقص و خام‌هرگز نمی تواند به احوال کاملین تصرف پیدا کند
مولانا میفرماید
خام بدم پخته شدم سوختم
لذا احوال انان در قالب الفاطو عبارات قابل درک نیست
پس وقتی چنین است پس باید سخن را کوتاه کرد
قانونی هست 
لازمه معرفت ودرک حفیفت مناسب حال است چرا که معرفت واقعی وقتی حاصل میشمد که قابل درک باشد 
عرفا معتقدند
اولیا که به مرحله شهود رسیده اند احوال ایشان را اهل تقلید و افرادی که گرفتار نفسانیت هستند در نیابند
لذا سخن را جز به طریق اشارت و کنایت نتوان گفت

بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر

 

مولانا بعد از بیان مفصل در خصوص حقیقت حال کاملین به نشان دادن راهکار به طالبان حقیقت می پردازد
و در گام نخست لازم میداند که انسان به گسستن تن تعلقات مادی خویش بپردازد و زنجیرهای دنیوی و نفسانی را پاره کند و سیم وزر کنایه از تمام شهوات مادی اعم قدرت وثروت و شهوت است
مولانا لفظ پسر را استفاده میکند زیرا مریدان فرزندان معنوی پیر محسوب میشوند زیرا در طریقت نوعی اتصال بین مرید ومراد ایجاد میشود

گر بریزی بحر را در کوزه‌ای
چند گنجد قسمت یک روزه‌ای

این بیت تمثیلی برای اثبات است
فرضا اگر دریا را در کوزهای بریزی چه مقدار گنجایش ان است 
مسلما به اندازه حجم ان بیشتر نیست وان مقدار مصرف یک روزه است
و این استدلال حضرت مولانا در خصوص صفات رزیله حرص واز است لذا نباید گرفتار حرص گردید چون ازمندی انسان را به ندامت و حیرانی و پریشانی سوق میدهد

کوزه چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد

 

مولانا بسیار زیبا به افت حرص میپردازد
چشم اهل حرص با هنه محدودیتی که دارد هرگز سیر نمیشود زیرا در اندوختن مادیات هر چه الوده تر شدند اضطراب انان بر طرف نشد بلکه هر روز اتش حرصشان زیادتر شد 
حقیقت دنیا تشنگی بیشتر است 
و مثال زیبا حضرت که تا صدف قانع نشه و از قطرات زیاد باران به قطره ای اکتفا نکند هرگز درون او مملو از مروارید نخواهد شد
گرچه این اعتقاد اهل قدیم هست و مولانا این باور را بر سبیل تمثیل اورده است

هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد

 

مولانا تنها راه پاک شدن را عاشق شدت میداند و این حقیقتی است که هر کس لباس متیت و نفسانیت را از شوق عشق به حضرت خداوند پاره کند او از تمام صفات رزیله واک میگردد
عشق چه مجازی یا حقیقی موجب تبدیل اخلاق میگردد
و بسیار تجربه های تاریخی هست که بودند اشخاصی که ممسک دنیا و دلبسته جاه و ثروت و تعلقات بودند با گرفتار شدن در سرای دلبستگی چنان اتش بر همه هستی زدند که شرح حالشان زبان به زبان چرخیده است
و این معجزه عشق است

شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علت های ما

 

عشق یک حقیقت است ملکوتی و از الطاف خفیه الهی
و مولانا با این نعمت بسیار نجوا مبکند
و میفرماید
ای عشق خوش سودای ما ای عشق که باعث تمام حالات خوش ما تو هستی و ای طبیب روحانی ما و ای شفادهنده همه امراض ما 
همیشه شاد و پیروز باش باش
که تو موجب تمام نجواهای عارفانه ما هستی

جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص امد و چالاک شد

 

فیزیک خاکی انسان بر اثر مجالست باعشق شرف حضور در اسمان را پیدا کرد و کوا هم در قضیه تجلی خداوند در کوه طور در ملاقات موسی ع با ایشان به رقص درامد
و خر موسی صعقا
موسی بیهوش افتاد
جسمی خاکی اگه عاشق بشه اسمانی میشه و عدم تعفن و پوشیدگی در احساد کاملین هم معجزه عشق است
در سوره سبا 
جسد حضرت سلیمان ع بعد مرگ ماهها بر عصا تکیه داده شده و دیگران فکر میکردند ایشان زنده اند و بعد خوردن موریانه عصا ایشان و افتادن جسد مبارک همه متوجه میشند ایشان انتقال یافتند
و در خصوص سایر کاملین و مقربین این صدق میکتد
و این نتیجه عشق است
خودم جسد حضرت شیخ حسام الدین را که از قبر بیرون اورده شده بود و قصد سرقت جسد حضرتشان را داشتند فیلم شان را مشاهده کردم
کاملا سالم و ریش مبارکشان بسیار زیبا مثل دوران حیات زیبا بود
این نتیجه و ثمره عشق است که بر جسم هم اثر میگذارد

عشق جان طور امد عاشقا
طور مست و خر موسی صاعقا

 

ای عاشق ان روحی که به کوه طور زندگانی بخشید فقط حقیقت عشق بود 
به عظمت عشق بود که کوه طور مست گردید و موسی ع از مهابت و عظمت ان به عالم سکر و بیهوشی رسید و بر زمین افتاد

هر که او از همزبانی شد جدا
بی زبان شد.گر چه دارد صد نوا

در واقع هر کسی از همزبان خویش جدا گردد اگر صد سخن و نغمه هم که در این خصوص داشته باشد باز هم گنگ و بی زبان خواهد بود
البته یکی از اصول عرفان سکوت هست
و سکوت دو نوع است سکوت عام و خاص
سکوت عوام که سالک مبتدی باید لسان خود را بینهایت مراقبت کند
و ان را کمتر بکار گیرد تا مرتکب لغزش و گناه نگردد زیرا زبان مرکبی نافرمان هست 
و سکوت خاصان از عدم جواز انان در عنوان رازها و حقایق مستی و معرفت است
و پیامبر فرمودند اگر زبان را کنترل کردید نیمی از راه را به سلامت رفتید
و ابوبکر همیشه ریگی در دهان داشت که یاداور باشد برای تکلم کم و بموقع و سنجیده گفتن
و تفکر ماقبل بیان
اما سکوت مطلق مجاز نیست زیرا بنده مامور به سخن گفتن به حق و اصلاح و امر به معروف و تلاوت .....
است

با لب دمساز خود گر خفتمی
همچو نی من گفتنی ها گفتمی

ظاهر این ابیات در مقابل سوالی اتفاق افتاده است
و مولانا فرموده اگز امکانش باشه و با لب یارم‌که با زبان حال من هم سو باشد قرب پیدا میکردم و مطمئنا مانند نی که نماد انسان کامل هست خیلی گفتنیها داشتم و رازهای عشق رابازگو میکردم
ولی افسوس که محرمی مشاهده نمیکنم که راز عشق را با در میان بگذارم
و همچنین اینقدر در تصرف خالق عشق هستم که به من اجازه بیان حقیقت عشق را نمی دهد
و در واقع بدون الطفات او فریادی از من بر نمی اید

چونکه گل رفت و گلستان در گذشت
نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت

مولانا در شرح بیت قبل این مثال را اورده
یعنی اینکه فصل بهار که همراه گل هست تمام شد دیگر از نوای بلبل خبری نیست چون بلبل وقتی به زیارت گل برود نغمه سر میدهد اما در زمستان و خارستان بی نواست
همینطور حکم الهی و بیان رازها را فقط با اهل دل میتوان نجوا کرد اما پیش جاهلان نمی توان به بیان اسرار عشق و مستی پرداخت
حضرت علی میفرماید در دل من علوم بسیاری است و کس را محرم نمی بینم
و مقوله 
کلم الناس علی قدر عقولهم
سخن گویید با مردمان به قدر فهم انان
در علوم مادی هیچ عاقلی به کودک و دیوانه مطالب تقیل اموزش نخواهد داد
پس بیان مکاشفات و مشاهدات فقط باید با شخص صاحب علم لدنی و باطنی و صاحب عقل معنایی و ملکوتی

جمله معشوق است و عاشق پرده ای
زنده معشوق است و عاشق مرده ای

مولانا در این بیت به توحید وجودی میپردازد
که هر چه هست فقط معشوق است و عاشق حجابی بیش نیست و حی واقعی فقط مقصود و معبود است 
و عاشق بدون معشوق نقشی است بی حیات 
سوره قصص کل شی هالک الا وجهه
جز ذات اقدس الهی همه چیز رو به فنا است
کل من علیها فان.....
در حقیقت هر چیز مادی و دنیوی نابود است و تنها ذات باریتعالی باقی جاوید است
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
به دریا بنگرم دریا تو بینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا تو بینم

چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بی پر ، وای او

حضرت میفرماید
اگر حقیقت عشق این نعمت بزرگ خداوند به عاشق التفاتی نداشته باشدمانند پرنده بدون پر هست که وای به حالش
و در واقع وقتی معشوق هیچ عنایتی به عاشق خود نداشته باشد و محبت خویش را دریغ کند در واقع ترفیع و و مدارج کمال را از او سلب کرده
و مفهوم ایه قران که ما فراموش میکنیم بعضی ها را
خلاصه اگر کششی از مقصود حقیقی نباشد تلاش عاشق بیچاره به جایی نخواهد رسبد


من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارن پیش و پس؟

خداوند در سوره حدید ایه ۱۲ میفرماید
یوم تر المومنین والمومنات یسعی نورهم بین ایدیهم و بایمانهم....‌
ای پیامبر فردای قیامت مردان و زنان مومن را ببینی که نورشان در جلوشان و قسمت راست ایشان میرود
پس اگر نور باطنی خداوند در جهات مختلف من نباشد پس من کی میتوانم با این عقل ناقص و درک محدود مقصد خودم را پیدا کنم و مسیر کمال را بپیمایم
سرچشمه تمامی کمالات و ادراکات معنایی نور خدایی است 
که اگر عنایت او نصیب شود چه خواهد شد
اللهم نور قلوبنا بالقران

عشق خواهد کین سخن بیرون شود
اینه غماز نبود چون شو بود؟

 

خود حقیقت عشق میخواهد حقیقت او اشکار شود تا همه از لذت این نعمت بهره مند شوند
ولی از جاییکه عشق مظهر پاکی است تا ایینه وجود انسان پاک نشه و اخبار عشق را منعکس نکند چگونه ممکن است ادمی از تجلی این مهم برخوردار شود
اگر عشق در ذات انسان جای باز کند دیگر دست انسان نیست زیرا تمام افعال و رفتار و پندار و گفتار او تابع عشق میگردد
و برعکس ایینه عشق احوال عاشق را نمایان میکند پس وظیفه عشق کشف احوال و حالات عاشق است


اینه ات دانی چرا غماز نیست
زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست


ای انسان‌میدانی چزا وظیفه اصلی عشق از تو سلب شده و دل و روحت رازهای حقایق معنا را نمایان نمیکند 
بدین سبب که زنگارهای سیاه گناه ونافرمانی معشوق حقیقی مانع انعکاس روحانیت گردیده 
تا زمانی که شخص دل او از زنگار های گناه پاک نشود حقایق الهی در ان نقش نیابد.

 



تاريخ : یک شنبه 23 اسفند 1394برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 10:39 | نويسنده : مولانا سنگان |